پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۰۰- یادداشت‌های سفر و پساسفر؛ ویرایش نهایی

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۲۵ ب.ظ

 (98-02-03) letter.JPG

 (98-02-04) letter2.JPG

 (98-02-05) letter3.JPG

 (98-02-06) letter4.JPG

موقعیت فعلی (۹۸/۲/۷): کربلا، هتل، پای لپ‌تاپ. شرایط جسمی: سرماخورده، دارای سردرد و حالت تهوع همراه با آبریزش بینی. شرایط روحی: چهار حس متضاد نسبت به وبلاگم دارم. حس نوشتن و منتشر کردن، حس نوشتن و منتشر نکردن، حس ننوشتن و ثبت و ضبط نکردن چیزی برای بعد و حس ننوشتن و کاش بنویسم که بمونه برای بعد. نوشتن و ننوشتن، منتشر کردن و منتشر نکردن.

یک. بلیت رفت (یا در واقع بهتره بگم بلیت آمد) رو از تهران گرفتیم. شب نیمۀ شعبان باید می‌رفتیم تهران. بلیت قطار گرفته بودیم برای تهران. اون شب خیابونا انقدر شلوغ و ترافیک انقدر سنگین بود که ما از قطار جا موندیم. وقتی رسیدیم راه‌آهن، قطار پنج دقیقه بود که حرکت کرده بود. سریع یه ماشین از راه‌آهن گرفتیم و راه افتادیم دنبال قطار و بعد از یک‌ونیم ساعت تعقیب و گریز، قطارو تو عجب‌شیر (اسم یه شهره که صد تا با تبریز فاصله داره) خفتش کردیم و سوار شدیم. اسم این کارمون گویا تعقیب قطاره. چون یکی به راننده زنگ زد که کجایی؟ گفت سرویس تعقیب قطار دارم. هفتاد تومن گرفت که به‌نظرم منصفانه بود. بعد که رسیدیم تهران ده ساعت تا پروازمون به نجف وقت آزاد داشتیم. کربلا فرودگاه نداره و ملت یا میرن بغداد و از اونجا میان کربلا، یا میرن نجف و از اونجا میان کربلا. پیشنهاد دادم این ده ساعتی که تهرانیم بریم شابدالعظیم (شاه عبدالعظیم حسنی، از نوادگان امام حسن). این امامزاده تو مسیر فرودگاه امام هم هست و دور نیست. گفتن دیر میشه و از پرواز جا می‌مونیم. گفتم اگه جا موندیم یه هلی‌کوپتر تعقیب هواپیما می‌گیریم می‌ریم پشت سر هواپیما. بالاخره تو موصلی بغدادی جایی خفتش می‌کنیم سوارش می‌شیم دیگه. ولی خب پیشنهادم رد شد و ترجیح بر آن بود که بریم ده ساعت تو فرودگاه منتظر بمونیم.

دو. همیشه با تاکسی می‌رفتیم فرودگاه و کرایۀ تاکسی از مرکز تهران تا فرودگاه امام کمِ کمش صد تومنه. اسنپ هم نصف این مقداره تقریباً. پیشنهاد دادم این دفعه با مترو بریم. متروی فرودگاه خیلی خلوته. در واقع تو هر واگن دو سه نفر بیشتر نیست. پیشنهادم پذیرفته شد. وقتی رسیدیم دیدم هفت‌وپونصد از کارتم کم شد. و اونجا بود که فهمیدم بلیت متروی فرودگاه نفری هفت‌وپونصده.

سه. یه آقاهه تو متروی منتهی به فرودگاه از یه آقای دیگه پرسید باید خط عوض کنیم؟ آقاهه گفت نه. از یه آقای دیگه پرسید باید خط عوض کنیم؟ آقاهه گفت نه. از سومی پرسید و پرسان‌پرسان اومد سراغ ما. همه بهش گفتیم نه و فکر کردیم یه تخته‌ش کمه که سؤالشو هی تکرار می‌کنه. وقتی قطار ایستاد که خط عوض کنیم همه همدیگه رو نگاه کردیم و فهمیدیم باید خط عوض کنیم.

چهار. ما نیمۀ شعبان وقتی توی ترافیک بودیم، به شربت‌خورندگان وسط خیابون و بوق‌بوق کنندگان پشت سر ماشین عروس و اینایی که اومده بودن نیمۀ شعبان چراغای رنگی‌رنگی توی خیابونا رو ببینن و حضورشون ترافیکو سنگین‌تر کرده بود غر نزدیم و فحش ندادیم. واقعاً غر نزدیم و تصمیم گرفتیم زین پس کمی زودتر منزل رو به مقصد هر جایی که اون شب قراره بریم اونجا ترک کنیم.

پنج. پروازمون با شانگهای همزمان بود. یه تعداد از چینیا بعد از نشون داد پاسپورت و رد شدن از گیت، شالشونو برداشتن. یه لحظه شوکه شدم از حرکتشون. بامزه بود. انتظارشو نداشتم همون جا تو فرودگاه این کارو بکنن.

شش. به دوستم که روز آزمون دکتری با دیگر دوستان قرار بود برن استخر و منو هم دعوت کرده بودن، گفته بودم چون اون روز و اون ساعت کنکور دارم نمی‌تونم بیام و قول داده بودم اگر قبول شدم براش مایو بخرم به‌عنوان شیرینی. فعلاً مجازم و اگه از مصاحبه هم جان سالم به در ببرم قبولم. اگه از اینجا براش مایو بخرم می‌تونم با یک تیر سه نشان بزنم و این مایو هم سوغاتیش حساب بشه، هم کادوی تولدش و هم شیرینی قبولیم. می‌تونم نگهش دارم روز دفاع دکتراش بهش بدم که کادوی دفاعش هم لحاظ بشه. اگر نشان‌های دیگری هم به نظرتون می‌رسه بگید با همین تیر بزنم. اصن مایو به عربی چی میشه؟

هفت. لپ‌تاپمو آورده بودم کربلا که اینجا انتخاب رشته کنم. اون وقت هر کاری کردم با لپ‌تاپم نتونستم وارد سیستم بشم و هی ارور داد و با گوشی ثبت‌نام کردم. بعدِ سه روز فهمیدم دانشگاهی که اولویت سومم بود انصراف داده و حذف شده. دوباره مجبور شدم اطلاعات ثبت‌نامی‌مو ویرایش کنم. این دفعه لپ‌تاپم همکاری کرد باهام.

هشت. چند روز قبل اومدن، اتفاقی یه آهنگ پیدا کردم و خوشم اومد ازش. آهنگِ «شاه پناهم بده خستۀ راه آمدم، آه نگاهم مَکُن یا شایدم بَکُن غرق گناه آمدم». یه خوانندۀ تاجیکی به اسم دولتمند خالف برای امام رضا خونده. اولشو درست متوجه نمی‌شم که میگه نگاهم بَکُن یا نگاهم مَکُن. نظر شخصیم اینه که وقتی غرق گناه و اشتباه میری پیش یه بزرگی، ترجیح میدی نگاهت نکنه، بس که شرمنده‌ای. ولی خب از طرفی دوست داری نگاهی از سر لطف و بخشش بهت بکنه. پس هر دو معنیش می‌تونه درست باشه. البته تو تکرار بعدی بیت، میمِ نگاهم مکن رو واضح‌تر میگه و میم می‌شنوم. شاید بگید خب اینو برای امام رضا خوندن نه امام حسین که منم میگم کلهم نورٌ واحد. فرقی ندارن. باری به هر جهت!، من اینو تو این هفته هزاران بار گوش کردم و هر بار به این فکر می‌کنم که این تاجیکیا چقدر گویش شیرینی دارن و چقدر من دوستشون دارم.

نه. غبطه می‌خورم به حال اینایی که تو حرم زارزار گریه می‌کنن و چیزی برای خواستن دارن. اون وقت من با بهت و حیرت فقط نگاه می‌کنم و اندر خمِ چیستیِ دعا و جبر و اختیارم. آره، من برای مریضا دعا کردم، برای کنکوریا دعا کردم، برای بیکارا و بی‌بچه‌ها و بی‌زن‌ها و بی‌شوهرها و بی‌خونه‌ها دعا کردم. ولی من که می‌دونم همۀ مریضا قرار نیست خوب شن، من که می‌دونم ظرفیت دانشگاه محدوده و همه قرار نیست قبول شن، من که می‌دونم برای همه کار نیست، برای همه خونه نیست، پس چرا دعا کنم؟ دعا نکنم چی میشه؟ اینایی که دعا نمی‌کنن به هیچی نمی‌رسن؟ دعا چیه اصلاً؟

ده. به‌عنوان دانش‌آموزی که از اول راهنمایی تا دیپلم همۀ عربیاشو بیست گرفت و صد زد و دورۀ دبیرستان به عربی رشتۀ انسانی هم ناخنک زد ببینه چی توشه و حتی عربی دورۀ ارشدشم با بیست پاس کرد اما حالا تو یه کشور عربی یک کلمه هم بلد نیست عربی حرف بزنه و حرف‌های بقیه رو هم متوجه نمیشه، به‌عنوان کسی که عربی و معلم و استاد عربیشو دوست داشت و داره، به نظام آموزشی کشورم اعتراض دارم و برای خودم و معلمام و مدرسه و دانشگاهم از صمیم قلب متأسفم. ینی حیف اون ساعتایی که به صرف ذهب ذهبا ذهبوا گذشت.

یازده. رمز وای‌فای هتل 40506070 هست. داشتم رمزو می‌خوندم مامان وارد گوشیش کنه. گفتم چهارصدوپنج، صفر ششصدوهفت، صفر. گفت خب بگو چهل پنجاه شصت هفتاد دیگه. یه بار دیگه رمزو نگاه کردم و به این فکر کردم که چرا همیشه مسائل رو پیچیده می‌بینم؟ چشم‌ها را باید شست. جور دیگر باید دید.

دوازده. راجع به دو تا موضوع نوشتم و چون ترجیح دادم که این دو مبحث رو فقط خانوم‌ها بخونن، به ادامۀ پست 404 (کلیک کنید) اضافه‌ش کردم. خانوم‌هایی که رمز ندارن، بخوان بدم.

سیزده. چرا لامپ‌های حرم کم‌مصرف نیست؟ این لامپای پرمصرف می‌دونید چقدر هزینه‌شون میشه؟

چهارده. چرا اینجا هویج نداره؟ حتی تو غذاهای رستورانشونم هویج نیست. از وقتی اومدیم اینجا هیچ جا هویج ندیدم. تره‌بارشون همه چی داره جز هویج. آقا من عاشق هویجم و جای خالیشو حس می‌کنم. فصلش نیست؟ یا کلاً هویچ نمی‌خورن؟

پونزده. اینا گربه‌هاشون ژنتیکی لاغرن یا از گشنگی لاغر موندن؟

شونزده. بعضی از خانومای عرب که نمی‌دونم اهل کجان، از یه سری کلیپسای غول‌پیکری استفاده می‌کنن که حجم سرشونو سه برابر می‌کنه. خیلی دلم می‌خواد بهشون بگم این‌جوری اصن خوشگل دیده نمیشن. ولی خب یه به من چه می‌گم و رد میشم. یه گروهی از خانومای عرب هم هستن که بازم نمی‌دونم اهل کجان، اینا هم اصرار دارن که اون قسمت از شالشون که روی فرق سرشونه خیلی تیز و عمودی باشه و برای اینکه صاف نشه با سوزن اون قسمت رو تیز نگه‌می‌دارن. از گوگل پیدا نکردم چیزی. خودتون تصور کنید چی میگم. به اینا علاوه بر اینکه می‌خوام بگم این‌جوری اصن قشنگ دیده نمیشن، اینم می‌خوام اضافه کنم که خب اون سوزنه می‌ره تو سرتون. چرا عادی سرتون نمی‌کنید شالو خب. بله می‌دونم ربطی به من نداره.

هفده. تو صف نماز جماعت صبح، با یه خانوم دزفولی آشنا شدم. گفت از خوزستان اومدم و گفتم ینی عربی بلدین و گفت خوزستان فقط عربا نیستن و لر هست و عرب هست و بحث زبان و قومیت‌ها شد. بعد که پرسید تو اهل کجایی و گفتم تبریز، گفتم اصن شبیه تبریزیا نیستی. گفتم چجوری‌ام ینی؟ گفت یه بار اومده بودیم تبریز. اصن باهامون فارسی حرف نمی‌زدن. حتی جوونا و مغازه‌داراشون وقتی آدرس می‌پرسیدیم ترکی جواب می‌دادن. ما هم متوجه نمی‌شدیم. گفتم خب یه کم تعصب دارن، ولی همه این‌جوری نیستن. گفت نه همه این‌جوری بودن. حالا من هی می‌خواستم خاطرات بدشو بشورم ببرم و نمیشد :)) دیگه بهش نگفتم که همین چند ساعت پیش خودم زدم یکی از فامیلامونو تو اینستا آنفالو کردم. بس که این بشر متعصب و بی‌ادب بود. یه الف بچه‌ستاااا. سن و سوادی هم نداره. اون وقت همۀ پستاش فحش و بد و بیراه به فارس‌ها و حداده. منم هی تحمل کردم و هی لایک نکردم و هی هیچی نگفتم. دیگه امشب کاسۀ صبرم لبریز شد آنفالوش کردم :| فکر کنم منم وقتی از فرهنگستان می‌نویسم اونم همین حسو نسبت به من داره و هی کاسۀ صبرش لبریز میشه و دلش می‌خواد آنفالوم کنه ولی روش نمیشه.

هجده. همه جا به چندین زبان تابلو و اخطار و هشدار زدن که لطفاً روی در و دیوار حرم چیزی ننویسید. بعد می‌بینی ملت یواشکی خودکار و ماژیک میارن اسم خودشون و التماس دعا کنندگان و حاجتاشونو می‌نویسن. بعد مسئولین حرم پارچه می‌کشن روی در و دیوار. اینا روی پارچه رو می‌نویسن. ننویسین خب. به چه زبونی بگن ننویسین. زشت میشه در و دیوار.

نوزده. اینایی که چادرشونو می‌بندن به کمرشون و آستیناشونو بالا می‌زنن و می‌رن سمت ضریح و اونایی که جلوشونن رو پس می‌زنن و هی می‌رن جلو و دل جمعیت رو می‌شکافن و موانع رو از سد راه برمی‌دارن و می‌رسن به ضریح و دیگه ضریحو ول نمی‌کننو نمی‌فهمم. یه همچین کارایی زشته جلوی دیگر ادیان. یه کم متین و باوقار باشید خب. از فاصلۀ یکی‌دومتری هم میشه زیارت کرد. حتماً که نباید دستت برسه به ضریح.

بیست. آقا من دیشب نماز شب خوندم. همه‌تون بگین تف به ریا. بلد نبودم. بعد خجالت می‌کشیدم از مامانم بپرسم. اون وقت تو کف اینایی بودم که چجوری جلوی جمع دعا می‌کنن و گریه می‌کنن و خجالت نمی‌کشن. من حتی تسبیحم خجالت می‌کشم یه وقتایی جلوی جمع و حتی مامانم بگم. کلاً تنهایی راحت‌ترم. خلاصه نماز شب بلد نبودم. مثل مشهدم نیست گوشی ببری و از گوگل کمک بگیری. موبایل ممنوعه اینجا. نیم ساعت مفاتیحو از اول به آخر و از آخر به اول گشتم و بالاخره پیداش کردم. بعد انقدر پیچیده نوشته بود که نفهمیدم اصن چند رکعته. یه بار تو مشهد خونده بودما. ولی کمّ و کیفش یادم نبود. از یه خانومه که با یه دست قنوت کرده بود و یه دستش تسبیح بود پرسیدم. نماز شبو چون این‌جوری می‌خونن فکر کردم لابد بلده دیگه. انقدر خوب توضیح داد که دیگه یادم نمی‌ره. گفت روش سختشو می‌خوای یا آسون؟ گفتم آسون. گفت چهار تا دورکعتی بخون. مثل نماز صبح. این هشت تا نماز شبه. بعد یه دونه دورکعتی بخون. اسم اینم نماز شفع هست. یه دونه هم یه‌رکعتی بخون که اسمش نماز وتره. تو قنوت این یه رکعت گفت می‌تونی یه ذکر ساده بگی، یا اگه حالشو داشتی هفت تا هذا مقامُ العایذٍِ بکَ منَ النّارِ و سیصد تا العفو العفو. اگه بازم حوصله داشتی برای چهل تا مؤمن هم دعا کن تو قنوت. من اشتباهی هفتادوهفت تا گفتم هذا مقامُ العایذٍِ بکَ منَ النّارِ. معنیش میشه این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می‌برد. بعد اون العفو هم چون دوتاست، نفهمیدم در مجموع ششصد تا میشه یا صدوپنجاه تا بگم که سیصد تا بشه. ششصد تا گفتم خلاصه. باشد که قبول افتد. بازم تف به ریا.

بیست‌ویک. یه بنده خدایی داشت تو حرم به یه بنده خدای دیگه نماز جعفر طیار یاد می‌داد. گویا سه ساعتی طول می‌کشه این نماز. کلی خاصیت داره و برای بخت‌گشایی هم هست انگار. بعد من داشتم فکر می‌کردم تا آخر عمرم هم مرادو پیدا نکنم واقعاً کشششو ندارم سه ساعت نماز بخونم. اصن این نمازها چجوری به‌وجود اومدن؟ مثلاً یه آقایی بوده به اسم جعفر طیار و این‌جوری نماز خونده و مردم هم خوششون اومده و تبعیت کردن؟ و تو مفاتیح نوشتن؟ پس چرا دیگه بعداً نمازهای مستحب جدیدی معرفی نشد؟ سؤاله واقعاً.

بیست‌ودو. اینجا چون نماز ما شکسته است، تو نمازهای چهاررکعتی، تو رکعت دوم نمازو تموم می‌کنیم و بلند می‌شیم با بقیه که دارن سوم و چهارم رو می‌خونن دو رکعت نماز مستحبی یا قضا می‌خونیم. بعد من رکعت اولو حمد و سوره میگم و رکعت دوم یادم میره داشتم نماز دورکعتی می‌خوندم و مثل اونایی که دارن برای رکعت چهارم تسبیحات اربعه میگن، سبحان الله میگم. خواستم این نوع نماز رو هم همین‌جا به نام خودم ثبت کنم. خاصیت خاصی هم نداره البته.

بیست‌وسه. یه چیزی هم تو رستوران ابداع کردم به اسم آبدوغ‌پیاز. دوغو ریختم تو کاسه و پیازو نگینی خرد کردم توش و با غذا خوردم. نمی‌دونم خاصیتش چیه، ولی اسمشو دوست دارم. خودم این اسمو براش انتخاب کردم. آبدوغ‌پیاز.

بیست‌وچهار. می‌دونستید قبر خواجه نصیرالدین طوسی کاظمینه؟ چند روز پیش رفته بودیم کاظمین. کاظمین نزدیک بغداده. نزدیک ضریح امام هفتم و نهم که میشه امام کاظم (پدر امام رضا) و امام جواد (پسر امام رضا)، یه ضریح بود که نوشته بود خواجه نصیرالدین طوسی. کلی ذوق کردم. به مامان گفتم این آقاهه همونه که روز تولدش روز مهندسه. 

بیست‌وپنج. امسالم مثل پیارسال تو کاظمین همون هتل قبلی که تو خیابان مراده و به باب‌المراد منتهی میشه بودیم و امسال هم مثل پیارسال تو خیابان مذکور گم شدیدم. خیابون کوچیک و پیچیده‌ای هم نیستا. پیارسال که مسیرو اشتباه رفتیم، امسالم هی تا نصفه می‌رفتیم و فکر می‌کردیم اشتباه اومدیم و برمی‌گشتیم سمت حرم و هی دوباره می‌رفتیم سمت هتل و برمی‌گشتیم سمت حرم. [یادآوری: پست 777]

بیست‌وشش. تو خیابونای کاظمین، هر ده متر یکی یه دونه از این ترازوها که وزن و قدو اندازه می‌گیره گذاشتن و از جلوش که رد میشی دستگاهه میگه مرحبا بکم. ترازوئه خط‌کش داره و میری روش وزنو که اندازه گرفت، قدتم با اون سنسوری که رو خطکشه میگه. بعد چون ملت در حال رفت‌وآمدن، اینا هی میگن مرحبا بکم. ینی تو یه مسیر پنج‌دقیقه‌ای پونصد بار می‌شنوی که خانومه میگه مرحبا بکم، مرحبا بکم، مرحبا بکم :|

بیست‌وهفت. یه خانومه تو رستوران بود که دوستش نیومده بود غذا بخوره. بقیه پرسیدن فلانی چرا نمیاد و خانومه گفت یه کم نسبت به غذای رستوران حساسه. خانوما هم پذیرفتن و غذاشونو خوردن و رفتن. فقط من مونده بودم و اون خانومی که دوستش نبود. گفتم دوستتون پس چی می‌خورن؟ غذای هتل خیلی تمیز و بهداشتیه. اینجا رو قبول ندارن واقعاً؟ غذای بیرون که خیلی کثیفه. خودم با چشمای خودم مگس‌هایی که روشون می‌شیننو دیدم. خانومه گفت نسبت به رستوران حساس نیست. کلاً تو کربلا چیزی نمی‌خوره زیاد. تو مفاتیح نوشته مکروهه اینجا سیر بخوری. اونم فقط یه کم آب و نون می‌خوره. میگه حساسم که بقیه هی نپرسن چرا غذا نمی‌خوره و رستوران نمیاد. و از اونجایی که اولین بارم بود همچین چیزی رو می‌شنیدم، با شگفتی گفتم واقعاً؟ چه جالب! گفت آره اگه بتونی تو کربلا روزه هم بگیری خیلی ثواب داره.

بیست‌وهشت. یه خانومه بهم گفت بعد از نماز، تو حرم حضرت ابوالفضل بعثۀ رهبری مراسم داره. چون تا حالا بعثه رو نشنیده بودم تو ذهنم یه چیزی تو مایه‌های BC بود و نمی‌دونستم چیه دقیقاً. اسم مکانه؟ اسم زمانه؟ اسم آدمه؟ چیه خب. رفتم حرم حضرت ابوالفضل و از یکی از خادما پرسیدم ببخشید مراسم کجاست؟ گفت مستقیم دست راست. مستقیم رفتم و پیچیدم دست راست و دیدم اونجا مغاسله. ینی دستشویی :))) دیدین اینایی که «ر» رو «غ» می‌گن؟ این خادمم از اینا بود که «ر» رو «غ» می‌شنون :| 

بیست‌ونه. موقع تفتیش، خادم از یه پیرمرده پرسید حرم یا خیمه‌گاه؟ پیرمرده گفت آره. خادمه دوباره پرسید حرم یا خیمه‌گاه؟ پیرمرده گفت آره آره. خادمه گفت چی آره!؟ حرم یا خیمه‌گاه؟ وای داشتم از خنده می‌مردم اون لحظه. قیافۀ خادمه دیدنی بود :)))

سی. بعضی وقتا یه جوری کیف کوچولوی کمریمو می‌گردن که از توش چیزایی که توش نذاشتم هم پیدا می‌کنن و یه وقتایی هم سرسری فقط دست می‌کشن و خودم برمی‌گردم می‌پرسم اینا توش بود، اشکالی نداره؟ :|

سی‌ویکسال 95، یه بار زیر قبه درست بغل ضریح، محزون ایستاده بودم و همه داشتن عربی حرف می‌زدن و دعا می‌خوندن. یهو پیرزنی که کنارم ایستاده بود به زبان فارسی گفت آی خانوما اینجا زیر قُبّه است، اینجا هر چی آرزو کنین برآورده میشه، اینجا مراد میدن، مرادتونو بخواین، مراد همین جاست. مگه دیگه می‌تونستم جلوی خنده‌مو بگیرم؟ حزن و اندوه به کل یادم رفت دیگه. امروز صبم حرم خلوت بود و رفتم نزدیک، زیر قبه و این دفعه یه پیرزن اومد وایستاد کنارم و دستاشو برد سمت آسمون و به ترکی گفت آی آلله مرادیمی ور. ینی ای خدا مرادمو بده. دیگه خودتون قیافۀ نیش تا بناگوش باز منو تصور کنید. بعد داشتم فکر می‌کردم بنده خدا به اون سن رسیده، هنوز به مرادش نرسیده ینی؟ خدایا! نکن این کارو با ما :)) خدایا تو رو خدا :دی

سی‌ودو. تو حرم حضرت ابوالفضل نشسته بودم. همه جور دعا و زیارت و نمازی خونده بودم و گفتم بذار یه حرکت جدید بزنم. چهل تا آیةالکرسی خوندم. فکر کنم بهش میگن چلّه. برای محکم‌کاری یه دونه دیگه هم خوندم که اگه اشتباه شمرده باشم کم نیاد. 41 تا شد. اولین و آخرین باری که همچین کاری کرده بودم آذر 94 بود. تو مسیر خوابگاه. داشتم چرخی تو آرشیو می‌زدم که اون پستو پیدا کنم، دیدم تو عنوانش تعدادشو 41 تا نوشتم. [یادآوری: پست 486]

سی‌وسه. اینجا، بردنِ موبایل و کفش داخل حرم ممنوعه. برخلاف مشهد که آزاده و کفشاتو می‌ذاری تو کیسه پلاستیک و می‌بری تو، اینجا باید تحویل امانت بدی. خیلی هم حساسن موبایل نبری تو و عکس نگیری. برای همین حسابی تفتیش می‌کنن و یه بار که خانومه داشت از روی روسری لای موهامو دقیق بررسی می‌کرد خنده‌م گرفت که آخه خدایی خودتون می‌تونین موبایلو اینجا قایم کنید؟ کلیپس و گیره هم نداشتما. بعد که رفتم تو حرم دیدم یکی از خادما با یکی از خانومای هم‌وطن داره دعوا می‌کنه و گوشیشو گرفته و در حال پاک کردن عکساشه. هم‌وطنمون هم داشت جیغ و داد می‌کرد که چطور شما میاین مشهد ما اجازه می‌دیم موبایل بیارین و عکس بگیرین و این عکسا مال امام حسینه و گوشیمو بده و خادم هم همچنان در حال پاک کردن عکسا بود. حالا این صحنۀ دعوا و پاک کن و پاک نمی‌کنم منو برد به بیست و چند سال پیش که با مامان‌بزرگم اینا رفته بودیم شمال و ملت داشتن تو آب شنا می‌کردن و عمه‌ها ازم در حال شنا عکس گرفته بودن و در پس‌زمینۀ عکسم ملت هم افتاده بودن و بعدشم جیغ و داد که عکسا رو پاک کنید و اینا. البته اون موقع می‌گفتن بسوزونین و نمی‌دونم سوزوندن و دوتاش موند یا کلاً دو تا عکس گرفته بودیم و چیزی نسوخته بود. علی ایُ حال الان دو تا عکس از شمال تو آلبوممون هست که من لب ساحلم و بانوان پشت سرم در حال شنا. و صد البته که این عکسو هیچ وقت نشون آقایون ندادیم و نمی‌دیم :|

سی‌و‌چهار. این عرب‌ها عجیب روی حجاب و مو حساسن. اگه شل‌حجابی و بدحجابی و بی‌حجابی رو گناه و کار زشتی بدونیم، این کار قُبحش (زشتیش) تو ایران و حداقل تو شهرهایی که من بودم شکسته شده رسماً. و این عرب‌ها چون اینو نمی‌دونن هی تو حرم به ایرانیا تذکر می‌دن که موهات معلومه. زیاد هم معلوم نیستا. سه بار تا حالا به خود من تذکر دادن که جالبه همون لحظه آینه رو نگاه کردم دیدم روسریم لب مرز پیشونی و موهامه و در حد چند تار مو دیده میشه. ولی چون خودشون روبند می‌ندازن روی همین چند تا تار مو هم حساسن. اصن وقتی خدا خودش گفته گردی صورت و دست‌ها تا مچ می‌تونه بیرون باشه، ینی چی که سر تا پا مشکی می‌پوشن و یه روبند مشکی هم می‌ندازن جلوی صورتشون؟ حتی چشماشون هم دیده نمیشه. اعتدال خواهرم، اعتدال.

سی‌وپنج. من موقع شنیدن (لیسنینگ!) بعضی عربیا رو می‌فهمم و موقع مکالمه باهاشون ارتباط برقرار می‌کنم و بعضیا رو نمی‌فهمم. و تا دیشب نمی‌فهمیدم چرا بعضی رو می‌فهمم و بعضی رو نمی‌فهمم. تا اینکه فهمیدم عرب‌ها هم بین خودشون لهجه دارن. می‌دونستم لهجه دارنا، ولی نمی‌دونستم چجوری و چقدر. گویا اونایی که می‌فهمم لهجه یا بهتره بگیم گویش لبنانیه و اونایی که نمی‌فهمم سوری و عراقی و سایر کشورها. مثل ترکی دیگه. من الان ترکیِ کشور آذربایجان رو بهتر از ترکی ترکیه می‌فهمم، ترکی زنجان رو کمتر متوجه میشم و یه دوستی هم داشتم تو خوابگاه، که از استان گلستان بود. اون ترکی ما رو متوجه می‌شد و ما ترکی اونا رو نه. خلاصه که زبان، پدیدۀ جالبیه.

سی‌وشش. اون ذکره بود که یا کاشف الکرب عن وجه الحسین إکشف کربی بحق أخیک الحسین، اونو من به جای إکشف کربی می‌گم إکشف کربنا. کربی میشه غم و اندوه من، کربنا میشه غم و اندوه ما. من موقع دعا بقیه رو هم در نظر می‌گیرم و با یک تیر چند صد نشان می‌زنم که غم و اندوه همه‌مون نیست و نابود بشه. بعد هر کی تو حرم می‌پرسه اون ذکره چی بود برام بنویس، می‌نویسم کربی و تو پرانتز می‌نویسم کربنا و بعد میگم کربنا بگی ثوابش بیشتره :)) می‌ترسم سر پل صراط به جرم تحریف اذکار و انتشار احادیث دروغین یقه‌مو بگیرن :)) اصن مگه آقای قرائتی نمی‌گفت وقتی دعا می‌کنین فقط برای خودتون دعا نکنین؟ مگه نمیگن حضرت فاطمه اول برای همسایه‌ها و بقیه دعا می‌کرد؟ خب منم با همین استدلال این فتوا رو دادم دیگه. شما هم کربنا بگین. کربنا ثوابش بیشتره :دی

سی‌وهفت. حافظ یه جایی میگه حافظ وظیفۀ تو دعا گفتن است و بس، در بند آن مباش که نشنید یا شنید.

سی‌وهشت. اون آواچۀ التماس دعا یادتونه؟ که خلاقانه بگیم التماس دعا؟ دو تا خواهر هستن که چند ساله بچه‌دار نمیشن و مامانشون بهم گفته هر جا بچۀ کوچولو و نی‌نی! دیدم به نیابت از اونا بگم اللهم ارزقنا. ینی خدایا به ما هم بده. از وقتی اومدم اینجا اندازۀ صد تا مهدکودک اللهم ارزقنا گفتم. خدایا لطفاً بهشون و به هر کی که حسرت بچه داره بچه بده.

سی‌ونه. تو صف نماز جماعت نشسته بودم. یه خانوم پیر اومد با لهجۀ ترکی گفت گادانالیم به منم جا میدی بشینم؟ یه کم جابه‌جا شدم و نشست و تشکر کرد و صورتمو بوسید و نفهمید من خودم ترکم. موقع بوسیدنم هم نفسمو حبس کردم ویروسای سرماخوردگیم بهش منتقل نشه. این گادانالیم یه اصطلاح ترکی هست که ترجمۀ لفظ به لفظشو دقیق بلد نیستم، ولی معنیش یه چیزی تو مایه‌های دردت به جونمه. گادا مثلاً فرضاً اگه درد باشه، آل یعنی بگیر و آلیم ینی بگیرم. اون نون هم بعد از گادا ضمیر تو هست تو حالت مضاف‌الیهی. حالا خوبه بلد نبودم و این‌جوری تجزیه‌ش کردم؛ بلد بودم می‌خواستم چی کار کنم :دی این اصطلاح رو بالاشهری‌ها و باکلاسا و کلاً شهریا نمیگن و چند بار از روستایی‌ها و اهالی شهرستان‌های کوچیک اطراف شنیدم. بعد من انقدر این کلمه رو دوست دارم که یکی از فانتزیام اینه که مادرشوهرم هی اینو بهم بگه. جزو کلمات مورد علاقه‌مه که یه کم پیر بشم شاید خودمم به‌کار ببرم و به نوه‌هام هی بگم گادانالیم فلان کارو بکن یا نکن. اصطلاحی نیست که جوونا هم به‌کار ببرن. برای همین فعلاً خودم به‌کار نمی‌برم. تو فک و فامیلمون فقط همسر شوهرخالۀ بابا اینو میگه. البته الان که بیشتر دقت می‌کنم فکر می‌کنم این اصطلاح دو تا کاربرد داره. بابا وقتی با یه آقا صحبت می‌کنه، موقع خداحافظی میگه گادانالّام، یاشا، خدافظ. ینی قربانت، زنده باشی، خدافظ. بیشتر که دقت می‌کنم این کاربرد دومشو خانوما نمیگن و آقایون هم به خانوما نمیگن گادانالّام. انگار اولی به‌صورت گادانالیم مختص خانوماست، به‌معنی دردت به جونم و دومی به‌صورت گادانالّام مختص آقایونه با لحن مردونۀ چاکرت، قربونت، فدات!

چهل. تو حرم، لب مرز قبّه نشسته بودم و منتظر وقت نماز بودم که برم برای جماعت. داشتم بلند می‌شدم برم که یه خانوم پیر عرب گفت مای؟ گفتم نمی‌فهمم. با اشاره آب خوردن رو نشون داد. منم با تکون سرم گفتم ندارم. بیرون که رفتم، دیدم تو صحن لیوان یه بار مصرف و آب هست. پرش کردم و برگشتم حرم پیش خانومه. داشت نماز می‌خوند. به خانوم پیر بغل دستش گفتم آب خواسته بود؛ نمازشو که تموم کرد بهش بگین اینو برای ایشون آوردم. خدا رو شکر بغل دستیه ایرانی بود و متوجه شد چی میگم. گفت باشه میگم. بعد گفت آبو از کجا آوردی؟ گفتم شما هم می‌خواین؟ براتون میارم. گفت نه زحمتت میشه و گفتم نه بابا شما اینو بخورین برم دوباره بیارم. رفتم و این سری دو تا لیوان پر کردم که اگه خانوم بغل دستِ خانوم بغل دستی هم تشنه‌ش بود بدم بهش. برگشتم دیدم خانوم عرب نمازشو تموم کرده و با خانوم ایرانیه سر اینکه کی بخوره تعارف می‌کنه که نه تو بخور و تو تشنه‌تری. لیوان‌های دوم و سومی که دستم بودو دادم بهشون و کلی خوشحال شدن و کلی دعام کردن و رفتم صحن که نماز جماعت بخونم. مامان گفت کجا بودی و دیر کردی. گفتم برای دو تا خانوم آب می‌بردم. گفت خب برای منم می‌آوردی. هیچی دیگه. بلند شدم دوباره رفتم و حرمو دور زدم و دو تا لیوان دیگه هم پر کردم و آوردم. دو تا پر کردم که اگه بغل دستی مامان هم تشنه‌ش بود لیوان دومو بدیم به اون. بعد که نشستم خانوم عرب پشت سریمون گفت آب دارین؟ :| سقای دشت کربلا ابالفضل... سقای حرم هم من :))

چهل‌ویک. خانوم عرب پیر تو حرم ازم پرسید ساعت چنده؟ گفتم ده‌ونیم. گفت فارسی نمی‌فهمم. ساعتمو نشونش دادم. گفت سواد ندارم، اینم نمی‌فهمم. گفتم خب آخه منم عربی نمی‌فهمم. فقط دهشو بلدم. گفتم عشر، عاشر خب؟ عشر و نیم :| گفت چی؟ گفتم عشر و سی. سی میشه؟ ثلاث؟ ثلاثون؟ نمی‌دونم. بعد رفتم از خادم پرسیدم الان ساعت چنده؟ گفت ده و نیم. گفتم نه، عربی بگین. پوکر فیس نگام کرد گفت عشر و نُس! گفتم نُس؟ :| گفت نُث. گفتم نُث؟ گفت نُص. نفهمیدم. اومدم سراغ پیرزنه، گفتم همون عشرو داشته باش نیم ساعت دیگه میگم یازدهه. نفهمید چی میگم. نیم ساعت گذشت و یازده که شد بهش گفت الان ساعت حادی عشره. شایدم احد عشر. بعد که از حرم برگشتیم شب از بابا پرسیدم ده و نیم به عربی چی میشه؟ گفت عشر و نُصف. گفتم هااااااااااا! نُصف. همون نِصف خودمونه که :)))

چهل‌ودو. یکی از القاب امام حسین قتیل العبرات هست؛ یعنی کشتۀ اشک‌ها. ینی کسی که یادش گریه‌آوره و گریه براش ثواب داره. روی سردر یکی از ورودیای حرم هم نوشته السلام علیک یا قتیل العبرات. داشتیم می‌رفتیم حرم. جلوی در ایستاده بودم. یه آقاهه اومد گفت السلام علیک یا قتیل العربات و وارد شد :| الان عذاب وجدان دارم که نرفتم بهش بگم اشتباه میگی :|

چهل‌وسه. نزدیک ضریح ابراهیم مجاب نشسته بودم. خانوم پیر بحرینی از روی صندلیش بلند شد و یه چیزایی گفت. گفتم نمی‌فهمم. اشاره کرد به صندلیش که ینی جای منو نگه‌دار تا برگردم. از کجا فهمیدم بحرینیه؟ امممم... روی صندلیش نوشته بود ساخت بحرین. حدس زدم لابد خانومه هم بحرینیه و از بحرین خریدتش. برگشت پرسید اهل کجایی؟ گفتم ایران. کلی چیز میز گفت که فقط عجمشو فهمیدم. در جوابش گفتم شما هم بحرین. پوکر فیس نگام کرد و چیزی نگفت. نوشتۀ روی صندلیشو نشونش دادم و گفتم اینجا نوشته بحرین. بعد دوباره یه چیزایی گفت که نفهمیدم. بعد اشاره کرد به سه چهار تا دختر بیست‌وچندساله‌ای که پیشم بودن و عربی حرف می‌زدن و از اون کلیپسا که حجم سر رو افزایش میده داشتن. یه چیزی ازم پرسید که از توش فقط اخت رو گرفتم و گفتم نه خواهرام نیستن؛ أنا واحد (أنا واحد ینی من خواهر ندارم :دی). خب مگه نمی‌بینی اونا عربی حرف می‌زنن من فارسی؟ مگه نمی‌بینی من کلیپس ندارم؟ چجوری خواهرمن آخه :|

چهل‌وچهار. روبه‌روی ضریح هفتادودو تن داشتم نماز می‌خوندم و در حال قنوت بودم. یه خانوم عرب با دو تا پسر حدوداً چهارساله که دوقلو بودن اومدن نشستن پیشم. این پسرا انقدر شیرین بودن که عاشقشون شدم و همون‌جا تو قنوت دعا کردم که اللهم ارزقنا از اینا. وقتی نمازم تموم شد و نشستم دو تا شکلاتی که خودم بسیار بسیار دوست می‌داشتم و فقط دو تا ازش داشتم رو از تو کیفم درآوردم و دادم بهشون. سمت چپیه گفت شکراً. سمت راستی خجالتی بود یه کم. خواستم ازشون بپرسم اسمشون چیه، بعد دیدم حتی اینم بلد نیستم به عربی بگم. در نتیجه خودم تو ذهنم اسم یکی از دوقلوها رو گذاشتم امیرحسین، یکی رو گذاشتم امیرعباس. اونی که گفت شکراً امیرحسین بود.

چهل‌وپنج. تو رستوران داشتیم ناهار می‌خوردیم. میز بغلی یه خانوم و پسرش نشسته بودن. پسره سه چهار سالش بود و مامانش محمد صداش می‌کرد. نه خودش غذا می‌خورد نه می‌ذاشت مامانه بخوره. با قاشقا و لیوانای یه‌بارمصرف بازی می‌کرد و با تمام قوا داشت میزو به هم می‌ریخت. بهش لبخند زدم و بعد چشمک زدم. نگام کرد. منم همین‌جوری داشتم نگاش می‌کردم. یهو اومد سمت میز ما محکم بغلم کرد :)) منم یه شکلات از تو کیفم درآوردم دادم بهش. بازش کرد و گذاشت تو دهنش و رفت روی میز ما و عملیات تخریب این بخش رو هم آغاز کرد. بعد یه دختر هم‌سن‌وسال خودش از میز پشتی اومد بهش گفت بیا پایین بقیه نگات می‌کنن. بعد رو کرد به من و گفت می‌دونی اسمش چیه؟ گفتم محمد؟ گفت نه، محمدامیر. و رفت. محمدامیرم دوباره بغلم کرد و رفت :|

چهل‌وشش. تو حرم حضرت ابوالفضل، تو صف نماز با یه تعداد خانوم ایرانی هی جابه‌جا می‌شدیم و جامونو می‌دادیم به هم که همه جا بشیم. مثلاً دو تا لاغر با یه چاق جاشونو عوض می‌کردن، بعد یه لاغر که جاش خوبه با یه چاق که جاش تنگه و هیچ کدومم البته همو نمی‌شناختیم. یهو یه خانوم پیر عرب اومد نشست جایی که برای یکی خالی کرده بودیم بشینه و زبان ما رو هم متوجه نمی‌شد که بگیم جای کسیه. ما هم هیچی نگفتیم و دوباره جابه‌جا شدیم و برای اونی که جاشو گرفته بودن هم جا باز کردیم. موقع نماز خانوم پیر عرب بلند شد رفت یه گوشه. گفتیم بیا بشین بابا اشکالی نداره و متوجه نمی‌شد چی می‌گیم. یکی از خانوما رفت جای خالی اون و جای خودشو داد بهش و تا نماز شروع بشه ما هی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم. من چون سمت دیوار بودم، بعد نماز خانوم عرب اشاره کرد کمرم درد می‌کنه و بیا جامونو عوض کنیم. و دوباره جابه‌جا شدیم :| بعد از نمازم همه از هم تشکر کردیم که در امر جابه‌جایی باهم نهایت همکاری رو کردیم و خانوم عرب هم یه شکلات از کیفش درآورد و از اونجایی که من ده سال جوون‌تر از سنمم دادش به من.

چهل‌وهفت. تو خیابون دو تا آقا که یکیش عرب بود یکیش ایرانی باهم حرف می‌زدن. آقای عرب به ایرانیه می‌گفت تهران خوب نیست. ولی مشهد، خوب. می‌خواستم برم بهش بگم نه نه تهران هم خوب :))

چهل‌وهشت. تو رستوران بودیم. رفتم ترشی بردارم. بله، من با سرماخوردگیم ترشی هم می‌خورم. ترشی تموم شده بود. گفتم برام آوردن و گرفتم و داشتم برمی‌گشتم سمت میز که یه خانوم مسن جلومو گرفت گفت اونو بده من ببرم برای خواهرم، تو برو برای خودت بگیر دوباره. چی می‌گفتم بهش آخه. دادم بهش. نه لطفنی، نه تشکری، نه هیچی.

چهل‌ونه. خیلی دوست دارم قصۀ هشت سال جنگ ایران و عراق رو از زاویۀ دید عراقیا ببینم و از زبان اونا بشنوم. آمار رزمنده‌های ایران و عراق رو دقیق نمی‌دونم، ولی الان از هر صد تا زائر ایرانی و خادم عراقی بالاخره یه تعدادی در گذشته درگیر این قصه بودن دیگه. ینی چه حسی دارن نسبت به ما؟ من که شخصاً بعضی وقتا عراقیا رو تو لباس نظامی می‌بینم خوف می‌کنم :))

پنجاه. روبه‌روی هتلمون یه دبیرستان پسرانه است. بچه‌ها دوچرخه‌ها و موتوراشونو پارک می‌کنن جلوی مدرسه. نمی‌دونم دوشیفته هستن یا چی، ولی یه بار دیدم چهارونیم عصر تعطیل شدن. بعضیاشون کیف دارن، بعضیاشونم طناب می‌بندن دور کتاباشون. خیلی دلم می‌خواد توی کتاباشونم ببینم. اگه دختر بودن شاید می‌تونستم ازشون بخوام بدن نگاه کنم.

پنجاه‌ونیم. این همون مدرسه است. اون سقفم در اثر طوفان شکسته.



پنجاه‌ویک. کنار ستون، زیر قبه نشسته بودم. «دخترم؟ می‌تونی اینو بخونی من تکرار کنم؟». شبیه مامان‌بزرگم بود. مفاتیحو گرفت سمتم و گفت اینو. زیارت عاشوراست. گفتم بله، بله، البته. شروع کردم به خوندن. تا حالا چیزی رو برای کسی نخونده بودم. آروم و شمرده شمرده می‌خوندم و تکرار می‌کرد. خانوم بغل دستیش هم همین‌طور. با همۀ زیارت عاشوراهایی که تا حالا خونده بودم فرق داشت. نمی‌دونم چرا؛ ولی می‌خواستم کتابو بذارم رو زمین و بی‌دلیل گریه کنم. تموم که شد بغلم کرد. صورتمو بوسید و گفت یه نوه داره که شبیه منه. دعام کرد و گفت خوشبخت شی ایشالا.

پنجاه‌ودو. خانومه دنبال مفاتیح ایرانی می‌گشت. از اینا که توضیحاتش فارسیه. گفتم براتون میارم. گشتم و آوردم و بهش دادم. گفت ایشالا حجت‌روا شی.

پنجاه‌وسه. منتظر بودیم خطبه‌های عربی نماز جمعه تموم بشه و نمازو شروع کنن. هر کی به یه کاری مشغول بود. یکی نماز می‌خوند، یکی قرآن، یکی دعا. دو تا خانوم، ردیف جلویی نشسته بودن. گفتن ما که خطبه رو نمی‌فهمیم چی کار کنیم؟ گفتم قرآن یا دعا بخونین. گفتن بلد نیستیم. گفتم ذکر بگین. صلوات بفرستین. گفتن تسبیح داری؟ گفتم براتون پیدا می‌کنم. وجب‌به‌وجب حرمو گشتم؛ دریغ از یه دونۀ تسبیح. همه انگار همۀ تسبیحا رو برداشته بودن و ذکر می‌گفتن. از یکی از خادما خواستم و یکی برام پیدا کرد. یکی هم خودم پیدا کردم. بردم دادم بهشون. خوشحال شدن. گفتن خوشبخت شی الهی. ایشالا حاجتتو بگیری از امام حسین.

پنجاه‌وچهار. خانوم پیری که ردیف ما بود با خانوم پیر ردیف عقبی و خانم پیر ردیف جلویی سر تنگی جای نماز هنگام سجده بحثش شده بود. ردیف عقبیه عرب بود، ردیف جلوییه ترک بود و این خانوم هم فارس بود. بحثشون بامزه و شنیدنی بود. منم نقش مترجم رو داشتم و سعی در تلطیف فضا داشتم. اون خانوم ترک جلوییه خیلی گوگولی و بامزه بود.

پنجاه‌وپنج. خانومه جلوی کفشداری گوشیشو داده به من میگه میشه ازم عکس بگیری؟ آخه جلوی کفشداری؟ با پس‌زمینۀ کفش؟ :|

پنجاه‌وشش. بعد نماز، خانوم ردیف عقبی داشت با خانوما دست می‌داد و می‌گفت اگه بعد نماز باهم دست بدین گناهاتون می‌ریزه. من اصن عادت ندارم دست بدم. نه که ندم و نخوام بدما؛ پیش نمیاد و منم پیش‌قدم نمیشم. نماز جماعت و مسجدم زیاد نمی‌رم که عادت کنم. ولی اینایی که بعد نماز دست میدن میگن قبول باشه خیلی باحالن. من چند بار تمرین کردم دستمو ببرم جلو بگم قبول باشه نتونستم. همه‌ش احساس می‌کنم ممکنه نبینن دستمو، ضایع بشم :))

پنجاه‌وهفت. تو صف نماز یه خانوم عرب کنارم بود که یه کیف جغدی داشت. یه پسر گوگولی هم داشت که مهرها رو برمی‌داشت می‌خورد. تو خیابونم یه خانومی رو دیدم که چمدونش جغدی بود. یه خانومم دیدم که سبد خریدش جغدی بود. تو هیچ کدوم از موقعیت‌ها هم موبایل نداشتم عکس بگیرم. نیست که گوشی تو حرم ممنوعه؟ برای همین می‌ذارم هتل و کلی سوژۀ عکاسی رو از دست می‌دم.

پنجاه‌وهشت. امروز عصر، یه اتفاق هیجان‌انگیز افتاد. البته چهار نفر تو این اتفاق کشته شدن متأسفانه، که خدا رحمتشون کنه. حدودای چهارونیم پنج عصر بود. با مامان داشتیم می‌رفتیم حرم. من گفتم حالا که تا اذان و نماز کلی فرصت داریم، اول بریم از اون مغازۀ نزدیک مقام امام زمان مهر بگیریم بعد بریم حرم. مقام امام زمان انتهای خیابونی هست که عمود بر راستای بین‌الحرمینه. نیمی از راه رو رفته بودیم که یهو برقا رفت. برقای کل مغازه‌ها و خیابون. البته این قطعی برق تو کربلا و نجف عادیه. بعد دیدم فقط قطعی برق نیست. مثل این فیلما که گردباد میاد و همه چی رو با خودش می‌بره، یه سری ابر سیاه دارن نزدیکمون میشن. بعد دیدم سطل آشغال بزرگ کنار خیابون داره میاد وسط خیابون. همه جا گرد و خاک شد و دیگه چیزی معلوم نبود. اول فکر کردم زلزله اومده. پریدم تو یه مغازه و مامانم با خودم کشیدم تو. هر کی هر جا بود خودشو انداخت توی نزدیکترین مغازه. مغازه‌ها هم کوچیک. بعد دیگه هیچی معلوم نبود و فقط صدای شکسته شدن شیشه‌ها رو می‌شنیدیم. یه ربع بیست دقیقه‌ای طول کشید و من همه‌ش نگران بودم صاحب مغازه بخواد مغازه رو ببنده و روش نشه بگه برید بیرون. خواستم برم بیرون که دیدم پسره میگه خانووووم بیرون، خطر. پسره همون صاحب مغازه بود که داشت با گوشیش از طوفان فیلم می‌گرفت. اونجا بود که فهمیدم فیلمبرداری از سوانح و بلایای طبیعی و غیرطبیعی مختص هموطنانم نیست و همه جا روال همینه و ملت گوشی به دست فیلم و عکس می‌گیرن از حوادث :| البته من خودمم دلم می‌خواست فیلم بگیرم. حیف که گوشی همرام نبود :| بعدشم بارون میومد در حد سیل. زمینم که خاکی؛ رسماً گلی شدیم. اینا به این پدیده میگن عاصفة ترابیة. ینی طوفان خاک. [فیلم]

پنجاه‌وهشت‌ونیم. این همون خیابونه که توی یکی از مغازه‌های سمت راستش پناه گرفتیم.



پنجاه‌ونه. وزش باد شدید و گرد و غبار در کربلا باعث شکسته شدن درخت‌ها و خسارت به ساختمان‌ها شد و خبرها از کشته شدن چهار شهروند عراقی در کربلا حکایت دارد. وزش باد شدید و گرد و غبار در کربلا و نجف خسارت‌های فراوانی به بار آورده و خبرها از لغو پروازها در فرودگاه نجف و نیز کشته شدن چهار شهروند عراقی در کربلا و زخمی شدن 61 تن دیگر حکایت دارد. همزمان بارندگی شدید در مناطق مختلف عراق از جمله در بغداد پایتخت این کشور از ساعتی پیش آغاز شده و همچنان ادامه دارد. در کربلا سرعت وزش باد تا 120 کیلومتر بر ساعت اعلام شده است. 60 حادثه رانندگی در ساعت اولیه وزش طوفان در نجف اشرف گزارش شده است.



شصت. از جلوی شبستان رد می‌شدیم؛ به مامان گفتم یه دیقه وایستا زود برمی‌گردم. رفتم طبقۀ بالا و از خادمی که دم پله برقی نشسته بود پرسیدم امّ عمّار اینجاست؟ گفت پایین. رفتم پایین و دیدم کسی نیست. رفتم پایین‌تر؛ شبستان زیرزمین. مامان گفت دنبال کی می‌گردی؟ گفتم امّ عمّار یادته؟ همون خانومه که قبل و بعد نماز منبر داشت، یادته؟ یادش اومد. زیرزمین بود. وقتی رسیدیم ته‌دیگِ منبرش بود. به زبان عربی داشت جواب سؤال یه خانومی رو می‌داد. یه کم وایستادیم و گفتم بیا بریم بهش سلام بدیم و بریم. رفتیم نزدیک‌تر و دور و بریاش وقتی فهمیدن ایرانی هستیم، حرفاشو ترجمه کردن برامون. بعد که خودش متوجهمون شد، از اول هر چی گفته بودو ترجمه کرد و به فارسی گفت. داشت راجع به ناخن مصنوعی حرف می‌زد. خانومه که گویا از اعراب ایران بود انگار بهش گفته بود تو ایران بعضی مراجع فتوا دادن که با ناخن مصنوعی میشه وضو گرفت و نماز خوند. امّ عمار هم داشت توضیح می‌داد که همچین چیزی دروغه. خواستم بهش بگم یه تک پا بیا تهران ببین چه خبره. همین چند وقت پیش مشهد بودیم. کلی خانوم با ناخن مصنوعی و لاک دیدم که داشتن نماز می‌خوندن تو صف جماعت. من خودمم به بلندی و خوشگلی و لاک ناخن خیلی اهمیت می‌دم و تو مدرسه به‌خاطر بلندی ناخنام همیشه دعوام می‌کردن. ورزشامم به‌خاطر ناخنام صفر می‌گرفتم همیشه :دی رکورد بلندیشونم دو سانته و شاید حالتون به هم بخوره، ولی من این ناخنا رو یادگاری نگه‌داشتم حتی. ولی از کاشت ناخن خوشم نمیاد. دلیلم هم اینه که احوال و روحیاتم معمولاً توی ناخنام نمود داره و وقتی خیلی حالم خوبه بلند و لاکی هستن و وقتی کلافه‌ام کوتاهن. وقتی تصمیم‌های مهم می‌گیرم هم کوتاهشون می‌کنم. انگار که بخوام از نو شروع کنم. ولی اگه ناخن بکارم، نمی‌تونم همچین تغییراتی رو اعمال کنم و همیشه باید بلند و لاکی باشن. خلاصه که مقولۀ پیچیده‌ایه این ناخن.

شصت‌ویک. یه اصطلاح جالب و بامزه از امّ عمار یاد گرفتم که فقط به خانوما می‌تونم بگم. بی‌زحمت بازم تشریف ببرید ادامۀ پست 404 (کلیک کنید). خانوم‌هایی که رمز ندارن، بخوان بدم.

شصت‌ودو. یکی از ویژگی‌های نیکو و پسندیده و اخلاق حسنۀ من اینه که الگوی مصرف آب و برق و همه چیم چه تو خونه چه تو خوابگاه چه هتل و چه هر جای دیگه‌ای یکسانه. ینی این‌طور نیست که بگم تو خونه چون قبضا رو بابا می‌ده انقدر مصرف کنم، تو خوابگاه چون دولت میده انقدر مصرف کنم و چون تو هتل پولشو دادیم انقدر و اگه خودم پولشو بدم انقدر. فرقی نمی‌کنه برام. هر جا باشم، چه اونجا رایگان باشه، چه یکی دیگه پولشو بده، چه قرار باشه پولشو خودم بدم، چه پولشو داده باشم و چه هر حالت دیگه‌ای، شدیداً نسبت به مصرف آب و برق و انرژی و غذا و اسراف و بریز و بپاش حساسم. و واقعاً این ویژگی‌مو دوست دارم و خدا ازم نگیردش به حق پنج تن :)) [یادآوری: پست 678]

شصت‌وسه. من عاشق بچه‌ام. خب؟ بعد وقتی تو خیابون می‌بینم این خانومای عرب با شوهرشون میرن جایی و یه بچه بغل خودشونه و یکی بغل شوهرشونه و دو تا بچه جلوشون دست همو گرفتن می‌رن و یکی عقب‌تر و یکی تو کالسکه و یکیشم حتی تو راهه و به‌زودی قراره به جمعشون بپیونده کلی ذوق می‌کنم و اینجاست که آرزو می‌کنم مرادم عربی باشه. فکر کنم مردهای عرب خیلی بچه دوست دارن. و ناگفته نماند که خانوماشون تا پونزده شونزده سالگی ازدواج می‌کنن و دیگه برای یه دختر بیست و هفت هشت ساله دیره همچین آرزوهایی. ولی در کل جز این یه مورد، حس خوبی نسبت به آقایون عرب ندارم. حس می‌کنم نگاهشون به خانوما ضعیفه‌طوره. یه حسی تو این مایه‌ها که ازت انتظار دارن مطیع و بنده‌شون باشی. نمی‌دونما. صرفاً یه حسه. نسبت به مردهای ترک هم این حسو دارم که زیادی غیرتی‌ان و می‌خوان فقط مال خودشون باشی. اینم البته حسی بیش نیست و می‌تونه درست نباشه.

شصت‌وچهار. دیشب رفتم موزۀ حرم. چقدر خلوت و چقدر کوچیک و چقدر کم بود چیز میزای توش. یه تصور دیگه‌ای داشتم از موزۀ اینجا. ده دقیقه بیشتر طول نکشید کل بازدیدم.

شصت‌وپنج. تو هتل، از اتاق بغلی صدای سریال حضرت یوسف میاد. وای نگین که دوباره دارن پخشش می‌کنن :| این همه سریال مذهبی هست، اونا رو پخش کنن خب. چرا یوسف آخه؟ یه جکه بود می‌گفت سریال یوسف تمام نمی‌شود بلکه از کانالی به کانال دیگر منتقل می‌گردد. از یک به دو، دو به سه، بعد افق، بعد نسیم، و شبکه خبر حتی :|

شصت‌وشش. امّ عمّار دیشب داشت می‌گفت وقتی از خدا و امام حسین حاجت می‌خواین دقیقاً نگین فلان کسو می‌خوام یا فلان چیزو می‌خوام. حتی نگین بچه می‌خوام یا مال و ثروت می‌خوام. می‌گفت یه وقتایی اینایی که می‌خواین بدبختتون می‌کنن. برای همین بهتره عاقبت‌به‌خیری و خوشبختی بخواین. این‌جوری خدا خودش می‌دونه چی بده بهتون که به صلاحتون باشه. الهی که همه‌تون عاقبت‌به‌خیر شین. خدایا لطفاً عاقبت‌به‌خیرمون کن با مراد :دی

شصت‌وهفت. شما میری مشهد و کربلا مهر و تسبیح می‌خری؟ من نوشت‌افزاراشونو کشف می‌کنم و دفتر و مداد می‌خرم :| یه جایی پیدا کردم، ورودی اون خیابونی که می‌رسه به مقام امام زمان، دست راست، مداد جغدی داشت. دیشب پول همرام نبود. امروز می‌خوام یه بسته شایدم دو سه چهار بسته مداد بگیرم نگه‌دارم برای بچه‌هام. چند سال پیشم از همین‌جا سه تا جامدادی جغدی گرفته بودم یکی برای خودم، یکی برای دخترم، یکی هم برای پسرم.

شصت‌وهشت. تو رستوران چند تا خانوم مسن (از اینا که پیرن، ولی گوشیشون لمسیه و دلشون جوونه) داشتن باهم راجع به پریز اتاقشون صحبت می‌کردن. از هم می‌پرسیدن مال شما هم شارژر نمی‌ره توش؟ می‌گفتن آره و تازه اینترنت هم نداریم. غذام که تموم شد، رفتم سر میزشون گفتم سلام. من می‌تونم کمکتون کنم. بهشون توضیح دادم که پریزای اینجا سه تا سوراخ داره و دوشاخه‌های خودشون در واقع سه‌شاخه است و میره سومی رو باز می‌کنه که اون دو تا راهشون باز بشه و سعی می‌کردم تا جایی که ممکنه ساده بگم تا متوجه بشن که باید یه چیز پلاستیکی رو فروکنیم تو اون بالاییه که شارژر بره تو این پایینیا. ولی خب متوجه نشدن و شمارۀ اتاقمونو گرفتن که بیان ببرنم اتاقشون. اومدن و بردنم اتاقشون و پریزاشونو درست کردم و بعد شارژرو درآوردم گفتم حالا که یاد گرفتین خودتون انجام بدید که مطمئن شم یاد گرفتین :)) بعد گفتن وای‌فای هم نصب کنم براشون :| وای‌فای هم نصب کردم براشون :| :| بعد گفتن تلگرامشونم پاک شده بود و اصلیه رو براشون نصب کردم و فیلترشکن و پروکسی رو توضیح دادم و بعد یکیشون گفت ایمو هم یادش بدم. ایمو هم یادش دادم و پرسید چی خوندی؟ گفت برق :| گفت آفرین. رشتۀ به‌دردبخوری خوندی که الان اومدی اینا رو یادمون می‌دی. گفتم بله دیگه تو دانشگاه کار با پریز و لامپ و اینا رو یادمون دادن. بعد فرداش خانومه که ایمو بلد نبود اومد گفت پیامم نمیره برای پسرم و رفتم روشن کردنِ وای‌فای رو هم توضیح دادم براش و بعد گفت دوباره ایمو رو بگو. و یه خودکار و کاغذ آورده بود و مرحله‌به‌مرحله می‌نوشت که ابتدا روی نام شخص فشار می‌دهیم. سپس بالا سمت راست، مستطیلی که دم دارد را می‌زنیم. و برای قطع کردن، پس از خداحافظی قرمز را فشار می‌دهیم. :| و در پایان پرسیدن کربلا اسنپ داره؟ :|

شصت‌ونه. دارن حرم رو توسعه می‌دن و می‌خوان بزرگترش کنن. روبه‌روی خیمه‌گاه، جای تلّ زینبیه یه جای خیلی بزرگی رو دارن می‌سازن و قراره بشه صحن حضرت زینب. بعد من هر موقع از اونجا رد میشم و این مهندسای ایرانی رو می‌بینم ذوق می‌کنم. نزدیک هتلمون یه مهندس عمران دیدم که کلاه ایمنی سفیدشو زده بود کمرش و داشت می‌رفت سمت اون قسمتی که دارن می‌سازن. مگه دیگه چشم برمی‌داشتم ازش؟ :)) بعد به مامان میگم ببین ببین، اون آقاهه مهندسه؛ کلاهشو ببین :|

هفتاد. خانومه هم‌سن‌وسال خودم بود. با دخترش کنارم نشسته بود. دید کار خاصی نمی‌کنم؛ مفاتیحی که دستش بودو باز کرد و دو تا دعا نشونم داد. گفت توصیه شده اینا رو بخونیم. معنیشم بخون، خیلی قشنگه. یکیش جامعه کبیره بود، یکی عالیة المضامین. اسم جامعه کبیره رو شنیده بودم ولی نخونده بودم. اون یکی دعا، اسمشم نشنیده بودم. بعد یه کتاب دیگه داد دستم که نماز امام حسینو توش نوشته بود. گفت اینم بخونی خوبه. خوندم :)

هفتادویک. آمارگیر وبلاگاتونو چک کنید. اونی که 10 اردیبهشت، حدودای یک‌ونیم دوی ظهر با آی‌پی عراق بهتون سر زده منم. خواستم آی‌پی اینجا رو یادگاری ازم داشته باشین :))

هفتادودو. داریم برمی‌گردیم ایران. کامنت‌ها رو ایشالا خونه جواب میدم.


آسمان نجف



پساسفر

یک. ساعت دوی نصف شبه و تازه رسیدیم تهران و فرودگاه امامیم الان. اون وقت من برای فردا صبح، که در واقع میشه امروز صبح با استادم قرار گذاشتم برم راجع به الگوی ترویج واژه‌های فرهنگستان باهم صحبت کنیم. ینی فکر کن آدم خسته و کوفته و له و لورده، با حال و هوای معنوی و عرفانی و ملکوتی از زیارت نجف و کربلا و کاظمین بیاد و مستقیم بره دانشگاه و سر وقت پایان‌نامه‌ش. زیباتر از این؟

دو. اینجا تهران، نمازخونهٔ دانشکدهٔ مدیریت دانشگاه خوارزمی. اهل بیت رفتن تبریز و منم منتظر استاد مشاور دومم‌ هستم که کلاسش شروع بشه برم مستمع آزاد بشینم سر کلاس پویایی کسب‌وکار. چه ربطی به فرهنگستان داره؟ خودمم نمی‌دونم. گفت تا کلاس شروع بشه اگه خواستی نرم‌افزارو دانلود کن بعد نصب کن بعد بیا. اسیر شدیم به خدا...



سه. دانشگاه، پشت در اتاق استاد. اون روز که تو کربلا غذا ماهی بود بهمون خرما دادن با ماهی بخوریم. منم آوردم دادم به استادم گفتم براتون سوغاتی آوردم. اتفاقا داشت چایی می‌خورد، گفتم با چایی بخورین.



سه‌ونیم. دو تا از دانشجوهای استادمم پشت در بودن. همون دو تا پسری بودن که اون روز ارائه نداشتن ولی چون آماده بودن کارشونو ارائه دادن و چون وقت کم آوردن و همۀ مطالب رو پوشش ندادن استاد یه کم دعواشون کرد. ولی در کل کارشون خوب بود و نمره‌شونو گرفتن. دیدن دارم از خرما عکس می‌گیرم؛ گفتن چیه و اینا. گفتم سوغات کربلاست. دارم می‌برم برای استاد. یه بسته هم به اونا دادم باهم بخورن. زیارت قبول هم گفتن حتی. وقتی داشتن ارائه می‌دادن، رفتم عقب رو صندلی اونا نشستم که اونا هم لپ‌تاپو بذارن جلو رو صندلی من. جزوه‌شون زیر دستم بود. عکس گرفتم.



چهار. بعد یه سر اومدم شریف و دانشکدهٔ سابقم. ینی امکان نداره بیام تهران و اینجا نیام. همیشه همین‌جوری الکی میام یه چرخی می‌زنم میرم. و متأسفانه با اعلامیهٔ مسئول آزمایشگاه الکترونیک مواجه شدم. پیرمرد دوست‌داشتنی و نازنینی بود. روحش شاد. دلم براش تنگ میشه. نزدیک صد سالش بود. عکس اعلامیه‌ش خیلی جوونه.



پنج. از فردوسی تا تئاتر شهر و بعدش تا انقلابو پیاده‌روی کردم. دلم برای خیابونای تهران تنگ شده بود. کلی هم چیز میز جغدی دیدم و ازشون عکس گرفتم. اون تقویمی هم که از تبریز پیدا نکرده بودم از انقلاب پیدا کردم. قیمتش پارسال ۹۰۰۰ تومن بود، امسال ۲۰۳۰۰ تومن. همون اندازه و مدل و جنس. فقط موندم اون سیصدش برای چی بود.



پنج‌ونیم. چینی و کریستال و آرکوپال چیه آخه؛ من جهیزیه‌م باید این شکلی باشه.



شش. موقع ورود به شریف، نگهبانه پرسید کجا میری؟ گفتم دوستم ساعت پنج سالن جابر کلاس یوگا داره، میرم اونو ببینم. البته مطمئن نبودم نگار اونجاست. فقط ازش شنیده بودم امروز کلاس یوگا هست تو دانشگاه. بعد انگار که کلمهٔ رمز شبو اشتباه گفته باشم نگهبانه به اون یکی نگهبان گفت سالن چی گفت؟ همدیگه رو نگاه می‌کردن که گفتم جابر نه جباری. ینی من ده ساله هنوز این دو تا رو اشتباه می‌گیرم. همیشه هم به خودم میگم جابر مال شیمیه جباری ورزشه و با جابربن‌حیان و مجتبی جباری یادم نگه‌داشتم. 

شش‌ونیم. یه دستگاهم گذاشتن دم در ورودی دانشگاه و میگن شمارۀ ملی یا دانشجویی یا موبایلتو وارد کن. من هر سه رو وارد کردم نشناخت. رفتم به نگهبان گفتم اطلاعات من انگار تو سیستمتون نیست. گفت اشکالی نداره می‌تونی بری تو. خب اگه می‌تونم برم اون دستگاهه برای چیه خب؟

هفت. برای ساعت هشت بلیت قطار گرفتم که برگردم تبریز.

هشت. تو کوپه‌مون یه دختره هست، تقریبا هم‌سن خودم؛ یه کم بزرگتر. اسمش عالَمه. بحث رشته شد و چی می‌خونی و اینا. گفتم زبان‌شناسی و گفت دکترای برق-مخابرات. وقتی پرسیدم رمز یا سیستم یا میدان چند لحظه شوکه شد. گفتم لیسانس منم برق بوده و من الکترونیکم. این‌کاره‌م در واقع. گفت منم میدان. راجع به گرایشا حرف زدیم و بعد بهش گفتم به‌خاطر الکترومغناطیس با دو تا گرایش پدرکشتگی دارم. یکیش مخابراته، یکیشم قدرت. دیگه زیاد توضیح ندادم که چقدر از الکمغ متنفرم،‌ ولی فکر کنم خودش از چشام خوند. البته الان که فکر می‌کنم حس دلتنگی انقدر بر من مستولی شده که حاضرم یه بار دیگه برم بشینم سر کلاس الکمغ و معادلۀ ماکسول حل کنم. دختره اهل کَلِیبَره؛ یکی از شهرستان‌های استانمون. و از اونجایی که من با هر کی حرف بزنم ناخودآگاه لهجۀ اونجا رو به خودم می‌گیرم، الان شدیداً دارم کلیبری حرف می‌زنم.

نه. یه خانومه با پسر کوچیکش تو کوپه‌مون هستن. خانومه اهل اَهَره، بزرگ‌شدۀ تهران و الان ساکن عجب‌شیر. با یه عجب‌شیری ازدواج کرده. اهر و عجب‌شیر از شهرستان‌های استانمون هستن. خانومه خودش نه زیاد، ولی پسرش شدیداً لهجۀ عجب‌شیر یا اهرو داره. لهجه‌های ترکی رو تشخیص نمی‌دم که کدوم مال کجاست؛ فقط می‌فهمم این لهجه لهجۀ تبریز هست یا نیست. پسره به خانومای تو قطارم میگه عمه. دیدین میگن به خاله سلام کن؟ مامانه بهش میگه به عمه سلام کن، به عمه فلان چیزو بگو یا عمه رو اذیت نکن. اول فکر کردم خانومای دیگه عمه‌ش هستن. بعد دیدم به من هم میگه عمه. بعد فهمیدم کلاً به بقیۀ خانوما میگه عمه.

ده. شمام تو قطار مسواک می‌زنین و ما بی‌شماریم، یا فقط منم که اگه مسواک نزنم با عذاب وجدان می‌خوابم؟

یازده. شمام فکر می‌کنین اگه بشینین و صبر کنین و آخر از همه از هواپیما و قطار پیاده شین خیلی باکلاس و روشنفکرین یا فقط من این‌جوری‌ام؟

دوازده. یتیشدیم تبریزه. قطاردا اِله یاتدیم کی کاسیبین بختی‌ کیمین. نچه گون یوخسوزلون عوضین آشدیم. ترجمه‌ش میشه رسیدم تبریز. تو قطار یجوری خوابیدم که مثل بخت آدم بدبخت (این یه ضرب‌المثل ترکیه :دی). چند روز بی‌خوابی رو تلافی کردم. 



سیزده. الان که دقت می‌کنم می‌بینم قطار بهمون میان‌وعده نداد. کیک و شیر و آبمیوه و اینا.

چهارده. اینایی که تو صف بی‌آرتی وایمیستن و سوار نمیشن و جلوی سوار شدن بقیه رو هم می‌گیرن و استدلالشونم اینه که تو اتوبوس جا برای نشستن نیست؛ اینا رو باید به قصد کشت زد. خواهرم، جا برای نشستن نیست، برای ایستادن که هست. برو کنار باو عجله دارم.

پونزده. عید، یکی از اقوام یه پیام تبریک تروتمیز و زیبا فرستاده بود. از اونا که میشه برای‌ معلما و استادا فرستاد. یه ذره ویرایشش کردم و نیم‌فاصله‌هاشو درست کردم و اسمشو از آخرش برداشتم و اسم خودمو نوشتم و فرستادم برای خیل عظیمی از استادان. امروز روز معلمه و بهش پیام دادم برای تبریک روز معلم از اون پیاما که عید فرستادی نداری؟ می‌خوام از تهش اسمتو بردارم اسم خودمو بذارم بفرستم برای استادام. حیف که بابا خونه نیست و سفره. تو یه همچین موقعیتایی پیامایی که برای بابا می‌فرستادنو کش می‌رفتم یواشکی. بعدشم برای‌ خودش می‌فرستادم همونا رو.

شونزده. من ترس از اتوبوس دارم. نمیشه گفت فوبیا،‌ ولی بین قطار و هواپیما و اسب و شتر و مترو و تاکسی و پیاده و اتوبوس، اتوبوس اولویت آخرمه. چون کم ازش استفاده کردم، برام ناشناخته است و می‌ترسم منو ببره یه جای دور و پیاده‌م کنه بگه آخرشه و من اونجا گم بشم. الان دارم با بی‌آرتی برمی‌گردم خونه. همیشه عین اسکولا آبرسان پیاده میشم تا ایستگاه دانشگاه تبریز پیاده میرم. چون همیشه فکر می‌کنم دانشگاه نگه‌نمیداره و اگه آبرسان پیاده نشم میرم آخر دنیا و گم میشم اونجا. امروز تا ایستگاه دانشگاه اومدم و پیاده شدم و اعتراف می‌کنم که چقدر اسکول بودم.

هفده. سر کوچه‌مون یه دختر کوچولو با باباش تو ماشین نشسته بودن و با صدای بلند هایده گوش می‌دادن. روسری دختره دم در ماشین افتاده بود. اشاره کردم به زمین و گفتم روسریت افتاده رو زمین. در ماشینو باز کرد و برداشت و تشکر کرد. یه کم که فاصله گرفتم فهمیدم جمله‌مو فارسی گفتم بهشون. رفتم قسمت ستینگ مغزم لنگوئیچمو تغییر بدم به ترکی.

هجده. چند بار تو حرم، دست خانومای عرب گوشی دیدم که یواشکی داشتن باهاش حرف می‌زدن. دست خادما هم دیدم، ولی اینایی که یواشکی حرف می‌زدن زائر بودن. چیزی که چند روزه ذهنمو مشغول کرده اینه که چجوری گوشی رو بردن تو؟ خانومایی که تو ورودی حرم آدمو می‌گردن دقت و حساسیت بالایی دارن و نمیشه یواشکی گوشی برد تو. دارم فکر می‌کنم چون عرب بودن، یا اهل اون کشور بودن و خودی محسوب می‌شدن براشون ارفاق قائل شدن؟ یا بین مأمورا یه دوستی آشنایی کسی دارن و همیشه می‌رن اونا بگردنشون که گوشیشونو نگیرن؟ درسته عکس نمی‌گرفتن و گوشیشون ساده بود، ولی این تبعیضه ذهنمو اذیت می‌کنه.

نوزده. یه بارم تو حرم از رو زمین یه شماره پیدا کردم. شمارۀ کمد امانت موبایل بود. پرس‌وجو کردم و صاحبشو پیدا نکردم. روال اونجا اینجوریه که وقتی میری تو باید کفشاتو بدی کفشداری و یه کلید که شماره داره بگیری و بعداً اون شماره رو تحویل بدی و کفشاتو بگیری. اگه گوشی و دوربین و چیز ممنوع دیگه‌ای هم داشته باشی باید بدی امانت. و اگه اون شماره رو ندی وسیله‌تو نمیدن. این‌طور نیست که بری بگی کفش من تو کمد شمارۀ فلانه و لطفاً بدینش. میگن اول شماره رو بده. هر دری چند تا کفشداری و امانتداری داره و هر کدوم از حرم‌ها هم ده دوازده تا در دارن. و حرم‌ها 378 متر باهم فاصله دارن. من این شماره رو از حرم امام حسین پیدا کرده بودم. هتلمونم سمت در هشت بود. کفشامم یا می‌دادم در هشتم، یا نهم. هر کدوم که خلوت بود. هیچ وقت هم شماره‌ها رو حفظ نمی‌کردم و اگه شماره دستم نبود نمی‌دونستم کفشامو کجا تحویل دادم. اگه بخوام با شکل توضیح بدم، هتل ما اون دایرۀ قرمزه، کفشامو داده بودم دایرۀ سبز. بعد داشتم فکر می‌کردم این خانومی که شمارۀ کمد امانت موبایلشو گم کرده حالا باید چی کار کنه. در خوشبینانه‌ترین حالت شماره رو حفظه و میره میگه موبایلم تو کمد فلانه و بدینش. مأموره هم میگه کلیدو بده و خب اونم گمش کرده. تا ثابت کنه، کلی وقتش تلف میشه و اذیت میشه. اگه روز آخر سفرش باشه که عجله هم داره لابد. اگه شماره رو رها می‌کردم و یک ناجوانمرد برش می‌داشت و می‌برد و موبایل اون خانوم رو می‌گرفت چی؟ به هر حال اون موبایلو به کسی می‌دادن که این کلید دستشه و حالا کلید روی زمین بود. چند درصد احتمال داشت خانومه بیاد و بگرده و کلیدشو پیدا کنه؟ اصلاً مگه آدم جای به این بزرگی یادش می‌مونه کجا رفته و کجا نشسته و کجا چی گم کرده؟ شماره رو گرفتم دستم و رفتم سراغ کفشام. از مسئول کفشداری پرسیدم این شماره برای کدوم دره و گفت برو بین‌الحرمین. پی‌دوم رادیان دایره‌ای به شعاع دویست مترو چرخیدم و رسیدم بین‌الحرمین. از یه خادم پرسیدم این شماره برای کدوم دره؟ گفت برو اون ور بین‌الحرمین؛ این مال حرم حضرت ابوالفضله. 378 متر دیگه رفتم و رسیدم حرم حضرت ابوالفضل. سمت چپ. دوباره از یکی پرسیدم این شماره برای کدوم دره؟ گفتن باید دور بزنی بری اون ور حرم. سه‌پی‌دوم رادیان هم دور زدم و رسیدم به نقطۀ آبی. وقتی تحویل دادم، مسئوله می‌خواست موبایلو بهم بده. بهش گفتم اینو تو حرم، از قسمت خانوما پیدا کردم. احتمالاً چند ساعت دیگه صاحبش میاد و میگه شماره‌مو گم کردم. با این کارم، اون خانومه راحت‌تر می‌تونست ثابت کنه که کلیدشو گم کرده. و اون مسیر زردو ادامه دادم که برسم هتل. مامان هم باهام بود و مدام می‌گفت چرا برش داشتی و خودتو گرفتارش کردی و من هم داشتم فکر می‌کردم چرا همیشه فکر می‌کنم مسئولیت چیزهایی که تو مسیرمن با منه؟ چرا فکر کردم مسئولیت اون کلید با منه حال آنکه هزار نفر دیگه هم تو حرم بودن و لااقل صد نفر دیگه جز من اون شماره رو دیده بودن و می‌دیدن و دست بهش نزده بودن.



بیست. یکی از کشورایی که ما براشون پراید صادر می‌کنیم عراقه. هر موقع تو خیابون پراید می‌دیدم دلم می‌خواست برم از راننده‌ش بپرسم اینو چند خریدی؟

بیست‌ویک. من و برادرم لپ‌تاپ‌هامونو چهار سال پیش همزمان و یه مدل یکسان خریدیم. هر موقع لپ‌تاپمو می‌ذارم کنار لپ‌تاپ اون و مقایسه می‌کنم می‌بینم مال من چهل سال پیرتر و فرسوده‌تره. دلیلشم اینه که من این بدبختو هر جا می‌رم با خودم می‌کشونم می‌برم و تو همۀ سفرها باهام بوده و هیچ شبی نبود که من یه جایی بخوابم و لپ‌تاپم یه جای دیگه. همیشه همه جا باهام بوده و در مقایسه با لپ‌تاپ داداشم که نازپرورده و آفتاب مهتاب ندیده است و لای پر قو زیسته حق داره پیرتر به نظر بیاد. ینی چهارشنبه صبح وقتی به استاد مشاوری که می‌دونست دارم مستقیم از نجف میرم سر جلسه، گفتم لپ‌تاپ هم همرامه کف کرد. قسمت رو مخ سفر با لپ‌تاپ هم اونجاست که تو فرودگاه از هر گیتی بخوای رد شی باید یه دور روشنش کنی. ینی خودشون نمی‌تونن تشخیص بدن که بمبه یا لپ‌تاپ؟

بیست‌ودو. تو فرودگاه تهران یه خانوم پیر مانتویی شیک اشاره کرد به برادرم که ازم چهار سال کوچیکتره، و یواش پرسید آقاتونه؟ بعد که فهمید نه و بعدتر که فهمید از نجف برمی‌گردیم بغلم کرد و بوسید صورتمو. بعد گفت اومده برای بدرقۀ خواهرش که داره میره سوئد. گفتم برای تحصیل؟ گفت نه بابا خواهرم نوه داره الان. اونجا زندگی می‌کنه کلاً. وقتی هم فهمید اهل تبریزم گفت چه جای خوبی و منم می‌خوام یه جایی بیرون تهران خونه بخرم. همین‌جوری که داشتیم از در و دیوار حرف می‌زدیم که زمان بگذره، گفت امروز به خاطر دوری از خواهرم خیلی ناراحت بودم و دو تا اتفاق خوشحالم کرد. یکیش تو بودی که دیدمت و دلم آروم شد، یکیشم امام. گفتم امام؟ کدوم امام؟ گفت آره، داشتم به امام فکر می‌کردم که یهو عکسشو دیدم و آروم شدم. وقتی دید هنوز نگرفتم قضیه رو، اشاره کرد به قاب عکس امام خمینی که تو فرودگاه بود. می‌خواستم بگم خدایی دوربین مخفی نیست؟ امام خمینی؟ بعد گفت دعا کن منم برم نجف. گفتم باشه ایشالا به‌زودی قسمتتون میشه. گفت به دلت افتاده؟ ینی میرم واقعاً؟ قیمت بلیتا و وضعیت هتل‌ها و غذاها رو پرسید و بعد که گفتم یه کم گرونه گفت پولش هست، قسمتش نیست. می‌خواستم بهش خرمای کربلا رو بدم، یهو غیبش زد. هنوز دارم فکر می‌کنم دوربین مخفی بود. امام خمینی آخه؟ بهش نمیومد اصلاً.

بیست‌وسه. تو کربلا یه وانتیه دیدم داشت هندونه می‌فروخت. به زبان خودشون می‌گفت هندونه هندونه کیلویی فلان دینار. راسته که میگن هندونه برای سرماخوردگی خوب نیست؟ من که خوردم خوب شدم. اونم دستمال کاغذیمه که دم به دیقه توش عطسه می‌کردم.



بیست‌وچهار. یه سری انگورم بود که دیدم اگه بگم خیلی بزرگ بود، کافی نیست و عکسشو در مقایسه با خودکارم گرفتم که متوجه بشین چقدر بزرگ بود. اینم همون خودکاریه که باهاش نامه‌ها رو تو حرم می‌نوشتم. هم‌سطحن. انگوره جلو و خودکاره عقب نیست.



بیست‌وپنج. یه سری انگورم بود که از هند وارد شده بود. چرا هند آخه؟ اینا خودشون مگه باغ انگور ندارن؟



بیست‌وشش. این شیرینیارم یکی از دوستای بابا از لبنان آورده بود. نمی‌دونم اسمشون چیه، شبیه باقلواست، ولی کم‌شیرین‌تر و خوشمزه‌تره.



بیست‌وهفت. این عادتِ رو زمین نشستن عرب‌ها هم عادت باحالیه ها. یه وقت می‌دیدی تو کوچه و خیابون دور هم رو زمین نشستن حرف می‌زنن یا غذا می‌خورن. بعد این عادتو تا فرودگاه هم حفظ می‌کردن. می‌دیدی بغل گیت چند تا خانوم رو زمین نشستن غذا می‌خورن؛ کنارشونم کلی صندلی خالی هست.

بیست‌وهشت. پارسال اسممو رو کیک تولدم غلط نوشته بودن بس نبود، حالا رو بلیتمم اسممو با صاد نوشتن. فکر کردم یارو عربه و با نصر و ناصر و اینا هم‌خانواده گرفته اسممو. بعد بابا گفت کار یه مسئول بی‌سواد ایرانیه. 

روش جدید ویرایش و سانسور عکس: با چیز میزای پیرامون



بیست‌ونه. اینا رو سوغاتی برای بچه‌های یک تا هجده سال فامیل و دوستان خریدم. بردمشون حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل تبرکشون هم کردم. اون مدادهای جغدی هم مال خودمه. به کسی نمی‌دمشون.



سی. این حدیثو تو رستوران هتل دیدم. ادب و حیا و خوش‌خویی رو دارم؛ عقل و دینم به یغما رفته فقط. یه جا سعدی به یارش میگه ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم، به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم. من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم، که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم. تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم، اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم. وگر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم، که بی‌شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم. برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد، که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم. یه جا هم بهش میگه ای به دیدار تو روشن چشم عالم‌بین من، آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من؟ سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو، خود نمی‌سوزد دلت چون شمع بر بالین من؟ تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب، آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من. گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی، پرده بردار ای بهار و لاله و نسرین من. گر به رعنایی برون آیی دریغا صبر و هوش، ور به شوخی درخرامی وای عقل و دین من. بله عزیزان، وایِ عقل و دین من، وای!



سی‌ویک. انقلابگردی چهارشنبه خیلی چسبید. این مغازه رو ندیده بودم تا حالا. مثل شما که عکس می‌گیرین می‌فرستین برای شباهنگ، منم عکس گرفتم بفرستم برای شباهنگ.



سی‌ودو.

صورتی که داری رو دوست داشته باش

چون تو زیبایی

این عکسو چند روز پیش تو مترو با گوشی مامان گرفتم. اون روز به جمله‌ای که بالای سرم بود دقت نکرده بودم. الان که داشتم عکسا رو می‌ریختم تو لپ‌تاپم دیدمش و خوشم اومد ازش؛ گفتم بیام به شما هم بگم صورتتونو دوست داشته باشین، چون شما زیبا هستین.



حسن ختام پست. برای ماه رمضون یه پیشنهاد دارم. یه کتاب هست به اسم ترجمۀ خواندنی قرآن. اگه می‌تونید بخرید و ماه رمضون بخونید. فکر کنم همه جا پیدا بشه. نمایشگاه کتاب هم هست. از سایت ویراستاران هم میشه خرید [virastaran.net/product/qurantr]. نرم‌افزارشم برای گوشیای اندروید نوشته شده و می‌تونید دانلود کنید و با گوشی بخونید [t.me/virastaran/2778]؛ و اگه تلگرام ندارید [لینک دانلود، 3مگابایت]. موقع نصب و استفاده، مثل خیلی از برنامه‌ها اجازۀ دسترسی به گالری گوشیو می‌خواد. چرا؟ این به خاطر دانلود و پخش صوت هست. اگه بخواید صوتشم بشنوید دانلود می‌کنه فایل‌ها رو و این فایل‌ها در حافظه ذخیره میشن. در واقع دسترسی به گالری نیست، به حافظه هست. اگر چنین نمی‌کردند، حجم اصلیِ برنامه بسیار سنگین می‌شد.

بانوچه هم قراره تو وبلاگش ختم قرآن برگزار کنه. هر روز هر چقدر که می‌تونید بخونید رو بهش بگید تا برنامه رو تنظیم کنه. یک جزء حدوداً یک ساعت طول می‌کشه و یک حزب یک ربع طول می‌کشه. من چون تصمیم دارم کتاب ترجمۀ خواندنی رو هم بخونم امسال هر روز یک حزب می‌تونم با گروه بانوچه همراهی کنم.

[banoooche.blog.ir/post/282]

۹۸/۰۲/۱۳

نظرات (۱۷۶)

وای وای وای وای
هم چراغتو دیدم پر در اوردم

آقو بوووووس 😘
پاسخ:
عزیزم :) بوست دارم :)
۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۵۱ آرزوهای نجیب (:
برای منم دعا کن لطفاً.

دقت کردم اسم همهٔ بلاگرها بود الا من و آقاگل ((:
پاسخ:
دعا کردم :)
تو که جزو اون بی‌معرفتا بودی :دی ولی الان فرستادمت فولدر بامعرفتا. آقاگلم به اسم سعید کامنت گذاشته بود و به همون اسم اسمشو نوشتم
سلام
خدارو شکر... خیلی خیلی خیلی ممنونم از که دعامون کردید.
:)
پاسخ:
سلام :)
خواهش می‌کنم. یه جورایی میشه گفت انجام وظیفه بود.
سلام
خدارو شکر... خیلی خیلی خیلی ممنونم از که دعامون کردید.
:)
پاسخ:
سلام :)
خواهش می‌کنم. یه جورایی میشه گفت انجام وظیفه بود.
کامنتتون دو بار ارسال شده.
سفرت بی خطر
کوله بار معنویاتت پُر

مرسی که به یادمونی :**
پاسخ:
آخ آخ از کوله‌بار نگو که شونه‌هام از درد دارن کنده میشن :))
کیفم سنگین بود خدایی
مرسی مرسی مرسی
الهی همه دعاهات در حق خودت هم اجابت بشه
زیارتت خیلی قبول باشه و چقدر خوب که کربلایی
چه کار خوشگلی بود این نامه با دست خط خودت
خیلی ممنون
پاسخ:
خواهش خواهش خواهش
گفتم حالا که گوشیو نمی‌ذارن ببریم تو، با نامه براتون پیام بذارم
سلامی با کلی ذوق:)
زیارتت قبول و دعاهات مستجاب بشه شباهنگ دوست داشتنی
خیلی ممنونم از این که به یادم بودی. :***

پاسخ:
سلام :)
ممنونم عزیزم. ایشالا قسمت خودت و خانواده
سلام
ممنون که به یادما بودید
التماس دعا داریم
پاسخ:
سلام.
خواهش می‌کنم. ایشالا قسمت خودتون
۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۲ پلڪــــ شیشـہ اے
:))

خیلی ممنون. خیلی محتاج دعام
پاسخ:
خواهش می‌کنم :)
من محتاج‌ترینم
آفرین.
آفرین.

توکل بر خدا.
پاسخ:
بله؛ توکل بر خدا
وایییییی
واییییییی
خدای من ...
زیر قبه حرم ارباب...
واسه منم دعا میکنی؟
پاسخ:
بله؛ حتماً
ایشالا قسمت خودتون هم بشه به‌زودی
۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۰۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
عزیزی^_^
سلامت باشی و حاجت روا:-)
پاسخ:
ممنون ^-^
فعلاً که سرما خوردم و بی‌مراد برگشتم :))
زیارت قبول شباهنگ عزیز! :))
ممنون که به یاد ما هم بودی. ان‌شاءالله خودتم برسی به خواسته‌هات. :)
+یکی از دوستای منم که فقط برای پست آخرت کامنت گذاشته بود اسمش توی لیست بود، بهش گفتم خوشحال شد. گفت به اطلاعت برسونم خوس‌حالی‌ش رو. :)
پاسخ:
ممنون. ایشالا
بهش بگو بیاد برای بار دوم هم کامنت بذاره که روابطمون مستحکم‌تر بشه :دی
ممنون که به یادم بودی. دلگرم شدم... :)
پاسخ:
خدا رو شکر. دلگرمی و آرامشت مستدام باشه عزیزم. ایشالا قسمت خودت و خانواده
۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۲ شهـــ ـــرزاد
وای عزززیییییییزم زیارت قبووووووول :*
امروز یکی از مهم‌ترین حاجت‌های این روزام رو گرفتم. کار تو بوده پس :))
چه خوب که کامنتا بازه ؛) خیلیییی ممنون که اسم من رو نوشتی و یادم بودی کربلایی نسرین :* ان‌شاءالله به زودی قسمت همه بلاگرها بشه :)
وای حسودیم شد بهت که ^_^ می‌دونستی امروز ولادت حضرت رقیه سلام الله علیهاست؟ خوش به حالت! حسااااابی از فرصت استفاده کن و برای خودت دعا کن...
چه آرامشی تو نوشته‌ت بود. حالمُ عوض کردی اصن :)
پاسخ:
چه خوب. ایشالا همه حاجت‌روا بشن :)
نه نمی‌دونستم ولادتشونه :(
حال خوبت مستدام عزیزم
خدا خیر دنیا و آخرت رو بهتون بده به حق همون عزیزانی که مجاورشونید.
پاسخ:
ایشالا
و همچنین برای شما :)
سلام!
چقد یهو تعجب کردم ک نوشتی و چقد خوب کاری کردی...
دلم برای خودت و‌نوشته هات تنگ شده ها!
:-لبخند ملیح
پاسخ:
سلام
راستش قصد نوشتن نداشتم. یاد سفرنامه‌های قبلیم افتادم و گفتم حالا که نوشته‌هام خوشحالتون می‌کنه چرا خوشحالتون نکنم؟
چه عالی D:
انشاءالله همیشه به مسافرت و زیارت و آرامش.
پاسخ:
ممنون :) ایشالا
و ایشالا قسمت خودت
زیارتت قبول باشه شباهنگ جان :-*
پاسخ:
ممنونم. ایشالا قسمت شما هم بشه
شما اینقدر کربلا میرید با برنامه قبلیه یا یهویی پیش میاد؟؟ در جریان تصمیماتی که خانواده در این مورد میگیرند هستی؟
البته خییییییییییییلی خوبه کربلا رفتن و بیشتر کنید زیارت رفتنتون رو.

زیارت قبول
پاسخ:
هم میشه گفت یهوییه هم با برنامه. ما ویزا رو قبل عید گرفته بودیم و عید می‌خواستیم اونجا باشیم. هی عقب افتاد و دیگه فکر می‌کردیم نیمۀ شعبان اونجاییم. بازم عقب افتاد و بالاخره فردای نیمۀ شعبان قسمتون شد.
ممنون. ایشالا روزیِ شما هم بشه.
نسرین منو یادت نره :(
یه حاجت خیلی خاص الان مدنظرمه تو رو خدا از امام حسین بخواه وساطت بکنن حاجتم براورده شه :(
دعا کن قسمت منم بشه. مرسی :)
پاسخ:
نه یادمه تو رو. خیالت راحت.
هم دعا کردم قسمتت بشه، هم دعا کردم به حاجت خیلی خاصت برسی :))
الهی خیر ببینی که واسه منم دعا کردی :)))
حالا صفحات بعد نامه کجان؟
پاسخ:
خواهش می‌کنم. انجام وظیفه بود.
تو دفترم :دی 
علاوه بر این چهار نامه، دو تا نامه هم روز آخر بعد از وداع نوشتم :دی
عجب پست متفاوتی بود
پاسخ:
آره؛ چون ورود گوشی ممنوع بود به کاغذ متوسل شدم. بعد پستو کم‌کم توسعه دادم و به یکی از طویل‌ترین پست‌هام تبدیل شد.
سلام خوش به سعادتتون که پیش حضرت عشق اید
خیلی خیلی ممنون که مارم یاد کردید ان شاء الله دست پر برگردید و روزی همیشگیتون باشه این زیارت
 
پاسخ:
سلام :)
ممنون. ایشالا این سعادت نصیب شما هم بشه به‌زودی
ایشالله خیلی بهت خوش بگذره عزیز دلم
پاسخ:
آره خیلی خوش گذشت. همه‌ش فکر می‌کردم این چند روز که بگذره باز باید برگردم به زندگی مسخره و پوچی که اون بیرون منتظرمه
فقط میتونم بگم دنیای عجیبی هست:)
زیارتا قبول باشه
پاسخ:
آره :)
ممنون. ایشالا قسمت شما هم بشه
مهدیه به کد 971125065 ، بهترینی جان دل ، نمیدونی چه ذوقی داره وقتی خودت خبر نداری یکی از اون سر دنیا تو حرم امام حسین برای رسیدن به آرزوهات دعا میکنه اونقدر ذوق داره که نمیتونی جلو گریه ات رو بگیری ، خدای بزرگ به خاطر داشتن این چنین دوستان جانی شکرت
پاسخ:
من هم خوشحالم که دوستان بامعرفتی مثل شما دارم. ایشالا که به‌زودی قسمت شما هم بشه و این دفعه شما بری اسم ما رو بنویسی و ذوق‌مرگمون کنی
سلام
زیارتتون قبول باشه ان شاءاللّه، چه خوب که یاد ما هم هستین.
این توضیح دقیق قبه، با رسم شکل و نمودار، فقط و فقط از خانم شباهنگ برمیومد که الحمدللّه انجام دادین. 
میشه خواهش کنم یه دور تسبیح هم سلام بدین به حضرت از طرف اموات خودتون و ما؟ 
ان شاءاللّه روزی همه ساله تون باشه زیارت آقا. و لطفا نجف و کاظمین و سامرا هم کاغذ اسامی رو با خودتون ببرید و شده از رو فقط بخونید اسم ها رو. ممنون
پاسخ:
سلام :)
اونجا هر روز برای اموات یاسین و الرحمن خوندم. به نیابت از طرف تک‌تکتون صلوات فرستادم و کلی دعا کردم که به حاجت‌هاتون برسید.
سامرا نرفتیم، ولی کاظمین و نجف هم بردمتون :)
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۵ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
سلام 
زیارتت قبول باشه دوست خوبم
مرسی که نائب الزیاره بودی..خوشحال شدم اسممو تو لیست دیدم😭(اشک شوق)
هیچ دعائی رو از قلم ننداختى،پستت بسیار جامع وکامل بود.ان شاءالله همه به مراد دلشون برسند😁
حاجات خودتم روا بشه الهی.مراقب خودت باش💚
پاسخ:
سلام :)
ممنونم :) تازه کلی دعای دیگه هم بعداً یادم افتاد و کامل‌تر هم کردم حاجتا رو :))
ایشالا به‌زودی قسمت خودتم بشه عزیزم
عزیزم! زیارتت قبول. وقتی شرح حالت رو خوندم و کروکی موقعیت رو دقیق تماشا کردم، حال دلم کلی خوب شد. اما وقتی اسمم رو دیدم بین کسانی که به قلم آوردی و دعا کردی براشون، نمی‌دونی چقدر عمیق خوشحال شدم. توی شرایط خاصی ام و به دعای خیر عزیزان خیلی احتیاج دارم. امیدوارم حاجت روا باشی دوست نادیده خوب💕
پاسخ:
چه خوب :) خدا رو شکر و خوشحالم که خوشحالید. ایشالا که به خواسته‌ت برسی اگه به خیر و صلاحته

سلاااااااااام

امروز چه خبره یعنی؟ از چپ و راست دارم حرفایی میشنوم که دلم رو حسابی قوی می کنه.... یک دنیا ممنونتم عزیز دل، وای چه کیف کردم وقتی اسمم رو دیدم، زیارتت قبول، حاجت روا شی :*****

پاسخ:
سلام :)
چه خوب :) خدا رو شکر :)
چه خوببب ممنون کلی
پاسخ:
خواهش می‌کنم عزیزم :)
ایشالا قسمت شما هم بشه
زیارت قبول باشه
پاسخ:
ممنونم. ایشالا به‌زودی قسمت شما هم بشه
سلام
خیر ببینید ان شاء الله
پاسخ:
سلام
ممنونم :)
سلام
چه سعادتی از این بیشتر که یهو یه دوستی پست بذاره که اینجوری بیادت بوده اونم چه جایی:)
چه ذوقی کردم که اسم منم اون وسط بود:)
ایشالا که حاجت روا باشی نسرین خانوم 
برا من دعا هم نکردین عیب نداره فقط میخواستم به شیوه خودتون هرجا از اون حلوا سیاهها دیدین واسه شفای بیمارها دعا کنید
زیارت قبول ایشالا
پاسخ:
سلام :)
برای حاجت‌روایی همه‌تون دعا کردم و به نیابت از تک‌تکتون کلی صلوات فرستادم تو حرم
ایشالا قسمت خودتون هم بشه
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۳ شهـــ ـــرزاد
ای خدا ای خدا... خوش به حالت! زیارتت هزااار بار قبول :*
پاسخ:
ممنونم ^-^
ایشالا قسمت خودت و خانواده :)
فکر کردم تو این پستو نامه می خوای جواب کامتتا رو بدی : )))

مرسی از دعای قشنگت
یاد گرفتم گاهی از ضمیر "نا" هم استفاده کنم
:*
پاسخ:
جواب کامنتا رو دارم با دو هفته تأخیر میدم :(
+ یکی از دوستان کامنت گذاشته که به نقل از آقای بهجت، بهتره دعاها رو تغییر ندیم. منم یکی از ذکرا رو با ی گفتم یکی رو با نا که نه سیخ بسوزه نه کباب :دی
البته این دعا نیست به نظرم. یه جمله است دیگه. نمی‌دونم.
فی امان الله:)
پاسخ:
نصف شبکم الله خیر (ساعت چهار و نیمه و من در حال پاسخگویی به انبوه کامنت‌های عمومی و خصوصی و نیمه‌خصوصی‌ام :دی)
من عاشق این کروکی‌هاتون شدم :)) بازم برامون بکشید.
التماس دعایِ دوبل
پاسخ:
دوبله و سوبله و حتی چوبله دعاتون کردم
خب من با این نامه‌ی دوم تازه فهمیدم که عکس صفحاتو به هم چسبوندی :)) رفتم ادامه‌ی نامه‌ی اولم خوندم. اسم خودمم دیدم، دیدم که در مورد کار هم دعا کردی :))) بازم متشکر :)

لباسته یا چادرت انقد خوشگله؟ :)
پاسخ:
:)) خوبه عمداً جمله‌های پایان صفحه رو طوری می‌نوشتم که متوجه بشید ادامه داره ها
دو تاش روسریمه دو تاش مانتو
چقدر هیجان‌انگیزه شباهنگ. آدم فکر می‌کنه جدی‌جدی یه نفر براش نامه نوشته :))
پاسخ:
جدی جدی براتون نامه نوشتم دیگه :))) فوتوشاپ نیست به خدا. واقعیه :دی
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۳۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
منم وقتی مشهد بودم نمی‌دونستم باید چی بگم:-)
بگو خدایا زیارت رو قسمت همه آرزو به دل‌ها بکن
پاسخ:
ایشالا ایشالا
انقدر ذوق می‌کردم وقتی می‌دیدم پیرزن‌ها و پیرمردها رو تو حرم که حد نداره. با خودم می‌گفتم خدا رو شکر حسرت به دل نمی‌میرن دیگه
سلام

زیارت قبول

ممنون که به یاد ماهم بودید واسم من هم نوشتید .
پاسخ:
سلام. خواهش می‌کنم. ایشالا قسمت شما هم بشه زیارت کربلا
راستی التماس دعا.
پاسخ:
محتاجیم به دعا
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۴ پلڪــــ شیشـہ اے
:))
زیارت قبووول. خیلی  ممنون
پاسخ:
:) ممنونم. خواهش می‌کنم. ایشالا قسمت خودتون هم بشه
فقط میتونم بگم خوشا به سعادتتون
‌الهم ارزقنا شفاعت الحسین یوم الورود
پاسخ:
وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین واصحاب الحسین، الذین بذلو مهجهم دون الحسین علیه السلام
انقدر خودندم که حفظ شدم :))
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۵۷ سربازِ روزِ نهم
چقدر خوب که برای دیگران دعا می‌کنید و به یادشون باشید
ان شااله خدا هم همیشه جاهای خاص یادتون کنه
پاسخ:
بله دیگه؛ من همیشه تو جاهای خوب و تو زمان‌های خوب یاد دوستام می‌کنم :)
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۰ گمـــــــشده :)
زیارتت قبول عزیزم
خیلی خوشحال شدم شنیدم تو همچین جایی دعا کردی
ممنونم ازت
از جانب منم سلام بده لطفا
پاسخ:
ممنون. ایشالا خودتم بری به‌زودی. به یاد همه‌تون بودم :)
ای که خدا تو رو برامون نگه داره ^__^ 
پاسخ:
و شما رو برای من
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۵۳ نیمچه مهندس ...
به سختی خوندم.اون قدر که زیادی خوش خط نوشتی.
پاسخ:
جدی؟ کنایه بود حرفت؟ خیلی بدخطم ینی؟
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۴ قاسم صفایی نژاد
چه خوب بود. التماس دعا
پاسخ:
محتاجیم به دعا
ایشالا قسمت خودتون و خانواده
💙
پاسخ:
قربانت :)
مرسی نسرین. 
واقعا دمت گرم :) 
منم مشهد رفتم به نیت بلاگرا نماز خوندم تو حرم :)
پاسخ:
خیلی ممنونم. چه جای خوبی یادمون کردی :)
سلام ، زیارتت قبول
خیییلی ممنون که به یادمون بودی ، واقعا لبخند اومد رو لبام ..
پاسخ:
سلام
ممنون. ایشالا قسمت خودت و خانواده :)
سلام
زیارت قبول
امیدوارم اوضاع خوب باشه.
میشه لطف کنی برای منم دعا کنی؟
پاسخ:
سلام :)
تو جزو اون بی‌معرفتا بودی که خبری نبود ازت این چند وقته. ولی حسسسسابی همه‌تونو دعا کردم و کسیو از قلم ننداختم
سلااااام زیارت قبول
هرچند شب جمعه ای نبودم که کامنت بذارم ولی خیلی ممنون میشم امروزم یادی از ما کنید.
جالبه من هر روز سر میزدم اینجا ولی اصلاً حواسم نبود عکس اضافه میکنید ساعت نامه هاتونم جالبه:)
تولد دوستتون مبارک. یه تبریکم به دوستتون بگم که دوستی مثل شما دارن:)
امیدوارم مراد هم امسال شما رو از خدا بخواد و  وصال حاصل
پاسخ:
سلام :)
من هر روزی که اونجا بودم یادتون بودم. شب جمعه کاظمین بودیم :)
ممنونم :)
آخ جون.منم دعا کردی ^-^
پاسخ:
بله دیگه؛ مگه میشه شما رو یادم بره
سلام این عکس و پیج رو تو اینستا دیدم گفتم خوشتون میاد براتون فرستادم
http://bayanbox.ir/view/3889218351445298135/%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B4%DB%B2%DB%B6-%DB%B1%DB%B6%DB%B5%DB%B8%DB%B5%DB%B5.png
پاسخ:
سلام. ممنونم. به اسم خودتون ذخیره کردم و گذاشتم تو فولدر یادگاریا
یه نکتۀ مهم که لازم می‌دونم بگم: کامنتتون دو بار ارسال شده بود. من اون اولیو تأیید نکردم. دقت کردم دیدم توی اولی عکس اینستاگرامتونم معلومه یه کم. این یکیو ادیت کرده بودید اینو ذخیره کردم. فکر می‌کنم بعد از ارسال اون کامنتتونو حذف کردید و فکر کردید که حذف کردید، ولی در واقع حذف نکردید و دستم رسیده. منم عدم نمایش کردم عمومی نشه.
سلام نسرین جان 
خوبی؟
باورم نمیشه اسم منم تو لیست بود، اشک شوق و اینا 
تو رو خدا اگه هنوز اونجایی دعای ویژه برام کن، واقعا نیاز دارم بهش ‌.🙏
همیشه سالم باشی و دلت آروم باشه 😊🌹🌹
پاسخ:
آره دیگه؛ اسم تو هم بود. آخه مگه میشه شماها رو یادم بره؟!!!
ممنونم. همه رو حسابی دعا کردم. ایشالا که حاجت‌روا بشین همه‌تون
واااااای نسرین باز کردم نوشته ات روخوندم بغضم گرفت برام دعا کن عزیزم ممنون که به یادمون بودی مراقب خودت باش.
پاسخ:
عزیزم :)
ایشالا که قسمت خودتم بشه. یاد پدرت هم بودم. برای همۀ درگذشتگان قرآن و نماز خوندم
و کسی چه میداند این پس زمینه های خوشگل چگونه انتخاب شده اند؟ ;)
پاسخ:
رخت و لباسن همه‌شون :دی
دو تاش روسریمه دو تاش مانتو
دفترچه رویِ چادره؟
چه زیباست..
پاسخ:
چادر نیست روسری و مانتوئه
ارجاع به پاسخ کامنت بالایی :دی
یک دنیا ممنونم از این همه صفا و معرفتت.
حاجت روا باشی انشاءالله.
پاسخ:
خواهش می‌کنم عزیزم :)
ایشالا شما هم به خواسته‌هاتون برسید
سرویس تعقیب قطار چه باحال بود:))

حیف نیست نمی‌نویسی آخه؟ حیف نیست اینا رو قراره بعد دو هفته دیگه نبینیم؟
پاسخ:
آره؛ باحال بود. تازه آقاهه گفت اگه نرسیم به قطار ازتون کرایه نمی‌گیرم
حیف که هست، ولی خب...
۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۷ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
دلم وا شد وقتی ستاره ى روشنت رو دیدم.میشه لطفا موقت نباشه همیشه باشه پست های جدیدتر هم باشه؟
خانوم تبریک فراوان بابت مجاز شدنت تو دکترا.ان شاءالله خبر قبولی نهاییتو بشنوم😌
پاسخ:
ممنونم عزیزم. دعا کن قبول شم مصاحبه‌ها رو.
اینی که می‌خوای خیلی خیلی خیلی سخته برام. نمی‌تونم واقعاً. تا همین‌جاشم که نوشتم و منتشر کردم کلی با خودم کلنجار رفتم :دی
نمیدونی چقدر خوشحال شدم که اسم منم جزو اونایی بود که واسشون دعا کردی. یک دنیا سپاس
زیارتت قبول باشه. 
پاسخ:
خواهش می‌کنم. خدا رو شکر :)
ایشالا قسمت خودت هم بشه عزیزم
چه خوب که نوشتی

پاسخ:
چه خوب که هستید و چه خوب که می‌خونید :)
همه جا ۴ نقش داره حتی توی رمز وای فای:))
پاسخ:
بله بله؛ عدد بسیار میمون و مبارکیست
۶- اگر ازدواج نکرده بذار کادوی ازدواج بش بده!! 😂😉
پاسخ:
آره ازدواج نکرده. می‌خوای نگه‌دارم وقتی ازدواج کرد و خونه خرید، کادوی خونه هم حسابش کنم؟ کادوی تولد اولین بچه‌شم میشه لحاظ کردا
۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۱ نیمچه مهندس ...
دو.منم بار اولی که متروی راه آهن مشهد رو سوار شدم و همین چند ماه پیش بود فکر کردم شاید هنوز افتتاح نشده.اون قدر که خلوت بود.دو رشته پله رفتم پایین و بالاخره یه آدم دیدم:)
هشت.این آقای دولتمند خالف چند سال پیش یه آهنگ خونده برای یه فیلم به اسم شکرانه که همکاری بین ایران و تاجیکستان بود.قشنگه.
ده.اوهوم،همش رو رایتینگ و ریدینگ کار کردن تو مدرسه.من گاهی که میخواستم جمله ی عربی بگم بعد از یه کلمه میرفتم تو خط انگلیسی.
پاسخ:
دو. متروی تبریز هم خلوته هنوز. نمی‌دونم کی تأسیس و افتتاح شده، ولی مردم هنوز باهاش راحت نیستن. ولی متروی فرودگاه به‌نظرم حق داره خلوت باشه. همه که همیشه نمیرن فرودگاه. البته با توجه به کرایۀ تاکسی و دوریِ مسیر، اگه بارت سنگین نباشه مترو بهترین گزینه است.
هشت. شکرانه رو یادمه. جزو سریال‌هایی بود که فقط من می‌دیدم تو خونه. کسی دوستش نداشت و من عاشق این سریاله بودم. البته الان که فکر می‌کنم هیچی ازش یادم نمیاد جز پوریا پورسرخ. در همین حد. حتی موضوعشم یادم نیست :))
ده. عربی قرآن رو یادمون دادن در واقع
زیارت قبول... التماس دعا:)
مصاحبه‌ها هم انشاالله به خیر بگذره.
مایو هم به نظرم حیفه، بذار دوستت که عروسی کرد، یا بچه‌دار شد، اون وقت بده بهش.
پاسخ:
عه! شما هم اینجا رو می‌خونی؟
ممنون. ایشالا
آره :)) تازه می‌تونم مایوی چند تیکه بخرم و هر بار یه تیکه‌شو بدم :دی آخه یه کلاه ساده و مسخره چیه که چهل تومن قیمتش باشه؟
میگن وقتی در سفر زیارتی بیمار میشید از نشانه های قبولی زیارت است
پاسخ:
واقعاً؟ من همیشه تو سفرهای زیارتی مریض می‌شم و تا سر حد مرگ هم میرم :))
تازه خیلی هم حساسم تو جاهای عمومی مهرم شخصی باشه و زیاد ضریح و در و دیوارو نبوسم و از دور سلام بدم. ولی باز مریض میشم
سلام 
یک:زیارتت قبول... روزی هر ساله ت باشه.
دو: یه جاهاییش از ته دل خندیدم. دمت گرم
سه: اگه برای مورد نهم به نتیجه ای رسیدی قول بده اینجا بنویسی بلکه منم جوابمو بگیرم. اگر من به نتیجه ای رسیدم  قول میدم بیام بگم.
چهار:منتظر بقیه ش هستم 😊
پاسخ:
سلام :)
یک. ممنونم. همچنین برای شما
دو. بقیه‌شم بخون روحت شاد بشه :دی
سه. قبلاً یه چیزی نوشته بودم که از اون موقع تا حالا کامل‌تر از اون چیزی ننوشتم. بخون اگه خواستی: nebula.blog.ir/post/944
زیارت‌تون قبول
انشاالله سفر خوبی داشته باشین 
میشه به امام حسین بگین تا یه نظری به من هم بکنن میشه بگین از سرتقصیراتم بگذرن و برام معجزه بکنن
پاسخ:
ممنونم. ایشالا قسمت شما هم بشه.
بله که میشه. البته خودتم می‌دونی که باید خودمون هم تلاش کنیم برای این معجزه
نسرین بالام جان ضمن اینکه زیارت قبول و ممنون دعامون کردی ولی یکم محکمتر دعا کن... خیلی محکمتر... یجوری که زود مستجاب شه :)) 
پاسخ:
با تمام قوا دعا کردم. حسابی!!!
سلام امیدوارم حالتون زود خوب شه. وقتی عکس نامه ها رو منتشر کردید یه حسی بهم دست داد که انگاری خیلی دوست ندارید بنویسید.
یک. خدایی خانواده من بودن انقدر حرص میخوردن که اصلاً تعقیب و گریز یادمون میرفت. بعد یه چی احیاناً تعقیب هواپیما از اصل سفر گرونتر درنمیومد؟ :)
دو. خوبه باز حداقل به صرفه بوده وگرنه 7500 آخه؟
سه. اینجاست که باید بگی خدارو شکر که نفهمید چه فکری درباره اش کردیم :)
چهار. فکر خوبیه باشد که همگی رستگار شویم.
شش. خدایی اینو به همه تعریف کنید سرانه شادی ملت بره بالا :))) با این وضعیت دلار نمیصرفه همینجا بیاید بگیرید به قول دوستان کادوی ازدواجم بزنید تنگش دیگه نور علی نور میشه
هفت. الهی بهترینا براتون رقم بخوره
هشت. منم عاااشق این آهنگم البته بماند که با آهنگ غلامرضا صنعتگر برای امام رضام عجیب حال خاصی دارم.
نه. این حرف شما یه داستان تقریباً طولانی داره که طلبتون. منم همچین ذهنیتی داشتم شایدم دارم ولی با دعای اللهم ادخل کل اهل القبور السرور عجیب حال میکنم واسه همین موقع دعا برای همه اگه همینارو تکرار کنم حالم خوبه و یه مشتی به ذهنیاتم میزنم.
ده. من این ناخنک زدنا رو تو ابتدایی به کتابای ادبیات دبیرستان داشتم و عربیمم خوب بود پس از ته دل باید گفت تف تف تف تو این سیستم آموزشی. مدیونید اگه فک کنید یکی از ترسام اینه که یه روزی فیلم عربی حرف زدن من پخش بشه و تو ایران آبروم بره :)
یازده. کلاً سیستم ذهنیمون ساده سازی بلد نیست حالا برای شما که خفن طور رشته انتخاب میکنید شاید طبیعی باشه ولی برای من هیچ توجیهی نداره

پاسخ:
سلام
آره، هم دوست داشتم بنویسم و هم دوست نداشتم. بیشتر دوست نداشتم :دی
یک. تعقیب هواپیما که شوخیه. همچین چیزی نداریم اصلاً. کجا می‌خواد نگه‌داره سوارمون کنه :))
دو. نفری 7500 بلیت رفت به مترو، نفری 9000 بلیت برگشت از مترو
سه. آره واقعا
شش. ببین آخه همه چی به طرز مسخره‌ای گرون شده. تو همین کربلا، یه روسری ساده و معمولی پنج دینار بود پیارسال. که به پول ما میشد 15 تومن. الان همونو میگه 70 تومن. چادری که پیارسال صد تومن خریدم الان چهارصده :|
هشت. این غلامرضا صنعتگرو نشنیده بودم. الان دانلود کردم دارم گوش میدم. ممنون بابت معرفیش [لینک دانلود برای دوستان]
نه. نشنیده بودم تا حالا این دعا رو. خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور. چه باحال!
ده. به‌نظرم کلاً تف به این نظام آموزشی که نه تعلیممون داد نه تربیتمون کرد. اسم خودشم گذاشته آموزش و پرورش.
یازده. من یه بار داشتم شربت سن‌ایچ درست می‌کردم در مقیاس انبوه. از اینا که چند برابر شربت آب قاطیش می‌کنی. بعد داشتم حجم ظرف استوانه‌ای رو حساب می‌کردم که ببینم چند لیتر آب بریزم توش که غلظتش با لیوان شربتِ توی دستم یکی باشه. ملت گفتن برو باو. و با آزمون و خطای چشایی شربت رو تهیه کردن :))
بیشتر مواظب خودت باش یه نسرین که بیشتر ندارم یعنی چی انقدر حالت بد بود!!!
اونجا میوه نمیفروشن؟یکم لیموترش بخر بخور ویتامین سی احتیاج داری لیمو جلوی حالت تهوع میگیره
حواست به غذایی که میخوری باشه اگه کنسرو خوردین حتما تاریخش نگاه کن
اگه می تونی آب بجوشون بزار سرد بشه بعد بخور ....چه غذای آلوده ای خوردی که حالت تهوع و سردرد داری؟علامت مسمومیت اینا...فردا حالت بهتر بود دو لیوان آب ولرم و یکم نمک و یکم شکر درست کن بخور که فشار خونت بخاطر مسمومیت پایین نیاد افت فشار داشته باشی دردسر میشه برات عزیزم
پاسخ:
من هر موقع میرم کربلا، بساطم اینه تو هتل: http://s6.picofile.com/file/8244583692/95_1_5.jpg
میوه و همه چی هست. اتفاقاً هر روز یه دونه لیموترشو (دهنم آب افتاد) له می‌کردم فشار می‌دادم می‌ریختم تو آب و می‌خوردم. تو آب داغ و عسل نه ها. متنفرم از این ترکیب. تو آب خنک؛ صرفاً برای ویتامین ث.
کنسرو که نمی‌خوریم. غذامون غذای ایرانیه که آشپزای ایرانی با مواد ایرانی درست می‌کنن
آبی که می‌خوریم هم آب تصفیۀ شدۀ توی بطریه
خوبم الان. مسموم نشده بودم. تو چرا انقدر شبیه مامان‌بزرگایی :)))
زیارت قبول جانم. ممنون که حال و هوامونو عوض کردی ^_^
با اینکه من هرچه گشتم اسمم رو تو لیستت پیدا نکردم اما مطمئنم دعام کردی. :)
پاسخ:
من هم از شما ممنونم که همراهی کردید
اسم تو هم بود تو لیستم عزیزم :)
دربارۀ ده. هم‌اتاقی عراقی ما می‌گه عربی رسمی خیلی فرق داره با اون چیزی که صحبت می‌کنن. مثلا بعضی وقتا که ازش می‌پرسیم به فلان کلمه چی می‌گین؛ می‌گه عراقی‌ش اینه و عربی‌ش این. در توصیف تفاوتش همین‌قدر بگم که جدای از تفاوت کامل بعضی کلمه‌ها تو زبان رسمی و غیر رسمی (مثلا "من" رو که خونده بودیم می‌شه "انا"، می‌شه "آنی")، اونایی رو هم که شبیه هستن بسیاری از "ق"ها رو "گ" تلفظ می‌کنن تو محاوره. مثلا آبی رو که می‌نویسیم ارزق خونده می‌شه ارزگ. تااازه من فکر می‌کردم همین که بدونم کِ برای مونثه و کَ برای مذکر حله، ولی ایشون وقتی میخواد بگه چه خبر (فکر کنم شخ بارچ بود) ، برای مخاطب مونث آخرش چ میاره و برای مذکر آخرش ک. (شخ بارک)
خلاصه چیزی که ما در دوران تحصیل خوندیم به درد خوندن کتاب‌ها و مقالات عربی می‌خوره :))
پاسخ:
چه جالب!!!
من هر موقع می‌دیدم دو نفر دارن عربی حرف می‌زنن با دقت گوش می‌دادم ببینم چقدر می‌فهمم و خب یه وقتایی حتی موضوع رو هم نمی‌فهمیدم :|
خواستم از این تریبون از "seashell" محترم تشکر کنم که راهنمایی کردن برای حال بهتر شباهنگ بانو. هرچند این راهنمایی ها به درد خودمم خورد. واقعاً دستت‌تون درد نکنه
پاسخ:
:))) مامان‌بزرگ مجازیمه شن‌های ساحل
۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۹ خانم الفــــ
سلام :)
زیارت قبول بانو. ان شاءالله دست پر برگردی.
ممنون بابت اینکه به یادمون بودی. خیلی کار قشنگی کردی :) خدا خیرت بده :)
خیلی خوشحال شدم که ستاره ی اسمت روشن شد :)
پاسخ:
سلام :)
فکر کنم آدم وقتی میره زیارت دلش پره و وقتی برمی‌گرده دستش. کلی انرژی گرفتم و فکر کردم شاید با نوشتن سفرنامه بتونم این انرژی رو با شماها هم تقسیم کنم :)
ایشالا خیلی زود قسمت خودت و همسرت بشه و بری و اونجا حسسسسسسسسابی دعامون کنی 
سلام
زیارت هاتون قبول
انشالا سلامتی تون هم برگرده بزودی
ازین وسواس فکری رها کردن یا نکردن وبلاگ هم سریعتر خلاص بشین و دوباره بنویسین
شش.مهم نیست مایو چی میشه! مهم اینه همون مایو انقدر گرون میشه به پول ایران که خودتون از خریدنش منصرف میشین‎:D
هشت. مشهد که بودم یه مداحی پیدا کردم که اولش این بود: سلام آقا که الان روبروتونم
من اینو خیلی دوست داشتم و فکر کنم هر حرمی ازین ببعد برم فقط این توی ذهنم بیاد بجای زیارت نامه یا هرچیز دیگه ای
البته یکی از استادهام میگفت کلا برای زیارت ائمه امین ا... و جامعه کبیره بخونین که امام شناسی ان، نه صرفا یه زیارت نامه و اذن دخول‎(:‎
نه. برای من دعا این معنی رو میده که ما نمیدونیم واقعا کارها و نیت ها و خیلی چیزهای دیگه، چطور بین ما و خواسته هامون گره انداخته
ما دعا میکنیم و برای همدیگه دعا میکنیم تا گره های نادانسته ی بین ما و خواستمون به وسیله اون دعا باز بشن و اجابت خواسته ما سریعتر صورت بگیره
با این فرض دعا برای ظهور امام زمان برام معنی داره
چون خدا که به زمان ظهور آگاهه
پس دعا میکنیم تا اون مشکلات نادیدنی که به دست خودمون مانع ظهورن با دعای دائمی برطرف بشن و امام بیان
و بنظرم وقتی پیش یه امام دعا میکنی ممکنه از کرم شون همه اون گره هارو به صاحب دعا ببخشن و باز کنن و اون مساله زودتر از تلاش ما انسهای معمولی به نتیجه برسه
+نه و نامه مطهره: دعای عاقبت بخیری بهترین دعا هم برای خودمون هم دیگرانه
چون ما نهایتا نمیدونیم با ایمانی که داریم از دنیا میریم یا نه
همیشه کنار هر دعای مادی و معنوی دعای عاقبت بخیری میکنم تا انشالا از اثر همین دعا جلوی اشتباهاتی که ممکنه ایمان آدم رو از بین ببره گرفته بشه
ده.به ماها که عربی قرآن یاد دادن
یعنی تهش میتونیم معنی آیه ها رو بفهمیم ولی حرف زدن و فهمیدن اونم با این تنوع لهجه عربهای کشورهای مختلف تقریبا محاله حتی با لیسانس عربی!
فکر کنم حرفهام تموم شد‎(:‎



پاسخ:
سلام :)
شش. آره :( همه چی اونجا چندین برابر پارسال پیارسال شده. دقیقاً مثل دلاره دینارشون. موقعی که دلار هزار تومن بود می‌تونستی یه روسری رو بگیری ده تومن. حالا همونو بالای صد میدن. منصرف شدم. فقط مداد خریدم برای بچه‌ها.
هشت. این مداحی که میگی رو نشنیده بودم. الان گوگل کردم و دانلودش کردم. دوپس دوپسِ پس‌زمینه‌ش زیاده، ولی قشنگه [لینک دانلود برای دوستان]
اونجا جامعۀ کبیره و چند تا دعای دیگه رو هم خوندم.
نه. الهی آمین
ده. آره تنها خاصیتش اینه که موقع قرآن و دعا خوندن یه کم معنیشو می‌فهمیم
سلام شباهنگ جان. ببخشید یه سوال داشتم یه جا گفته بودی گوشیت ایرانیه.میخواستم ایرانی بخرم مدلش را میشه بگی لطفا؟!
خود سایت جی ال ایکس که هیچی برای فروش نداشت!
پاسخ:
سلام. مدلش آریاست. دو ساله دارمش و راضی‌ام.
اومدم بگم طبق معمول ارزق و ازرق رو قاطی کردم و تو کامنت قبلی برعکس نوشتم😶
پاسخ:
آره؛ با رزق و روزی اشتباه گرفتی :)
سلام کربلایی. 
نماز جعفر طیار خیلی راحته. کلن بیست دقیقه طول میکشه. برای تو که خیلی جزئی نگری خوندنش راحته. 4 رکعته( دو تا دو رکعت). کلن ذکر تسبیحات اربعه رو 15 بار بعد سوره و ده بار تو رکوع و سجود و فواصلش باید بگی. این سخته؟! خانما چون قاطی میکنن براشون طولانی و سخت میاد. حتی شنیدم آیت الله بهجت و علما که هر روز این نماز رو میخوندن. اگر وقت نداشتن. اول اون 4 رکعت رو میخوندن و تسبیحات اربعه اش رو تو راه یا مسیری که از حرم برمیگشتن میگفتن. 
یه دعای چند خطیِ کوتاه بعد نمازش هست. نمازش رو تو مفاتیح قسمت نمازها پیدا میکنی. 
جعفر طیار، برادر بزرگترِ امام علی جانمونه و فرزند ابوطالب هست. صحابی رسول خدا بوده و پیامبر خیلی دوستش میداشته و این نماز رو هم پیامبر بهش هدیه و یاد داده.. :)
دومین مردی هست که بعد امام علی اسلام میاره و مسلمون میشه. وقتی ابوطالب فقیر میشه و کفالت هر فرزندش رو یکی از برادرهاش به عهده میگیرن، سرپرستیش رو حمزه به عهده میگیره. به همین دلیل شجاع و دلاور بوده.. 
جزو اون مسلمونهایی هست که هجرت میکنن به حبشه.. بعد که برمیگردن گویا مثل بقیه پسرای ابوطالب خیلی شجاع بوده. در یه جنگی دستاش قطع میشه و در جنگ موته شهید میشه. حدیثه که خدا به جای دو دستی که ازش در میدان جهاد قطع شده بهش دو بال داده.. بهش میگن جعفر طیار به خاطر اونه.. 
آها اسم همسرش اسماء بوده که بعد شهادت جعفر طیار با ابوبکر خلیفه اول ازدواج میکنه و محمد ابی بکر که امام علی تو نهج البلاغه ازش کلی تعریف کرده پسر همین اسماء هست. اسما بعد ها با امام علی ازدواج میکنه.  محمد هم شهید میشه. اینکه امام علی میگه محمد ابی بکر مثل پسر من بود و اینا به خاطر اینه که در حقیقت در خونه مولا علی و تحت پدری ایشون بزرگ شده.. 
جعفر طیار زندگی زیبا و پرفراز و نشیبی داشته.. عبادتش هم قشنگه.. 
اینم صفحه اش در ویکی شیعه شیعه: http://fa.wikishia.net/view/%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8
پاسخ:
سلام دکتر
بیست دقیقه؟ اون خانومه می‌گفت سه ساعت. ینی یه نماز دیگه هم هست که سه ساعته؟
سخت که نیست؛ ولی برای کسی که هر روز هفده رکعت بیشتر نمی‌خونه و شاید سالی و ماهی دو رکعت نماز مستحبی بخونه سخته یه کم
مفاتیح خیلی پیچیده می‌نویسه و نمی‌فهمم. همیشه از گوگل کمک می‌گیرم.
نمی‌دونستم جعفر طیار برادر امام علی بوده. چقدر شما چیز میز بلدی! آفرین :)
ممنون بابت معرفی ویکی‌شیعه. نمی‌دونستم همچین جایی هم وجود داره.
سیزده. به کمک ترنزلیت به خادمه بگین نظر مثبتتون راجع به لامپ کم مصرف چیه؟ :)
چهارده. آقا منم یه بار دوران ابتدایی هویج بردم مدرسه و بابای مدرسه ضد حال طور گفت مگه خرگوشی؟‌ حیف مظلوم بودم و چیزی بهش نگفتم. دیشب همه اش یاد سوتیام میفتادم قرار گذاشته بودم بیام اینجا بگم همه اش یادم رفت خدام راضی نیست بیشتر از این آبروم بره
هجده. آخ آخ من از طرف خادما حرصم گرفت.
بیست. گفتیم :) لطفاً سری بعد که میخواین تف تو ریا نماز شب بخونین مارم یاد کنین تو اون 40تا. بیست و یک. آقاااااا سه ساعت چیه؟ چه خبره؟ یادمه تف تو ریا اولین بار که خواستم بخونمش بدن درد گرفتم (معلومه خیلی نمازخونم؟) ولی سری بعد عالی بود اما از اونجایی که شنیدم پیامبر(ص) بهترین دعاش رو به حضرت زهرا(س)‌یاد داد و اون تسبیحات اربعه هست پس بهترین نمازم میشه همون نماز حضرت زهرا البته این حس منه و خیلی این نمازو دوست دارم. بازم مدیونید اگه فک کنید در حد یکی دوبار خوندمش
بیست و سه. اینو دیدم یاد مریضیتون افتادم گفتم امیدوارم حالتون بهتر شده باشه. یه چیزای محوی یم یادمه که انگاری سفر قبلی هم مریض شده بودین ولی امید که این سری هم امروز خوب شده باشین.
بیست و هفت. برای منم وقتی شنیدم جالب بود. برای منم سواله که چرا میگن بیشتر از سه روز نمونید کربلا؟ به خاطر همین استحباب خوردن و آشامیدنه که رعایت بشه یا چی؟
بیست و هشت. خدایی خیلی باحال بود. یه بار باید به یه خانوم به انگلیسی میگفتم کفشداری هرچی فکر کردم یادم نیومد بعد یه بنده خدایی بهم گفت بهش میگفتی شوزر :)
سی و یک. خدایاا :)





پاسخ:
سیزده. مدیریتشون خیلی داغونه. سعیشون رو می‌کنن، ولی نمی‌تونن. کاش کلاً بدن دست ایرانیا؛ مثل مشهد مدیریت کنیم اونجا رو.
چهارده. به نظرم هویج و سیب‌زمینی رو هم باید به لیست میوه‌های بهشتی اضافه کنن. عاشق این دو تام من :))
هجده. من جای خادما بودم این زائرا رو می‌زدم :))
بیست. اسم اون چهل تا رو نگفتم. راستشو بخوای خیلی درگیر بودم کیا رو بگم کیا رو نگم؛ کلاً بی‌خیال شدم. نمی‌دونستم کیا رو میگن ملت. مثلاً نمی‌دونستم میشه فک و فامیل رو هم گفت یا نه. بعد یادم می‌افتاد که خب اون فک و فامیل، مؤمنِ کامل نیست و هی فکر می‌کردم پس کیو بگم؛ نگفتم :|
بیست‌وسه. من همیشه تو سفرها سرما می‌خورم. این دو تا رو ببین:
بیست‌وهفت. ما نجف و کاظمین خیلی کم موندیم و واقعاً تشنۀ زیارت بودیم و تشنه هم موندیم. اینکه میگن زیاد نمونین برای اینه که زده نشیم.
میشه التماس دعا داشته باشم؟ خیلی جدی :)
با دانشی که عربی مدرسه بهم داده مایو به عربی میشه المایو :))
پاسخ:
خیلی جدی یادت بودم و دعات کردم :)
فکر کنم اصن مایو ندارن. شنا اینا نمیرن انگار :| چند تا پسر تو فرات دیدم همین‌جوری داشتن شنا می‌کردن. خانوماشون دیگه نمی‌دونم کجا میرن شنا. ولی چون حدیث داریم به بچه‌ها شنا یاد بدین لابد می‌دونن شنا چیه
سلام
همچنان زیارت ها و دعاهاتون مقبول ان شاءاللّه.
تجربه اتفاق شماره یک رو منم دارم. حدودا 9 ساله بودم و قرار بود با مادربزرگم و عمه ام، بریم مشهد. برای ساعت 4 بلیط قطار داشتیم، که حدود 4 و پنج دقیفه رسیدیم راه آهن. به پیشنهاد یه نفر ماشین گرفتیم برای ایستگاه شهرری تا تو ایستگاه شهر ری به قول شما قطار رو خفت کنیم که نشد، دنبالش رفتیم ورامین، بازم نشد. برگشتیم تهران تا با قطار بعدی بریم، باز نشد. خلاصه اینکه بالاخره ساعت 12 شب تو ایستگاه ورامین، سوار قطار سوم شدیم فکر کنم! 
چرا از رو نرفتیم؟ شوهر عمه ام "آدم از رو نرو"یی هست کلا. یعنی امکان داشت تا دو روز این تعقیب و گریز ادامه پیدا کنه! 
و البته کرایه برای ماشین ندادیم به نظرم. یادمه راننده دوست شوهر عمه ام بود. 
و دیگه اینکه تصور کنید تمام مدت این تعقیب و گریز دو تا پسر شر 9 ساله و 7 که من و پسر عمه ام باشیم، داشتیم نهایت حسن سوء استفاده رو میبردیم و انواع و اقسام بازی های جنایی رو تو ماشین میکردیم. اینکه اطرفیان چقدر از حرکات ما به ستوه اومدن، ولی چیزی یادم نیست! 
بابت قبولی تو آزمون دکتری بهتون تبریک میگم، ان شاءاللّه بهترین ها براتون اتفاق بیفته. 
در مورد زبان عربی، هم حق دارید. سیستم آموزشی ما زبان قرآن رو یاد میده و نه محاوره رو. البته در محاوره هم عربی به عربی عراقی و لبنانی و مصری و سعودی  تا حدی سوری تقسیم میشه. قشنگ ترین لهجه و نزدیک ترین گویش به عربی قرآنی، عربی لبنانی هست.
و دورترین هم عربی عراقی فکر میکنم که تا حد زیادی با لهجه کردی مخلوطه. به همین دلیل فهمش برای ما سخت تره. 
بازم همچنان محتاج دعاتون هستیم ما. مخصوصا دعا برای عاقبت به خیری بچه هاو  زیارت رفتنمون.ممنون
پاسخ:
سلام :)
منم آدمِ از رو نرویی‌ام تو بعضی چیزا. تو بعضی چیزا هم اگه یه بار نشه دیگه بار دوم تلاش نمی‌کنم.
وای من اصن اعصاب بچه‌های بالای شش هفت سالو ندارم. هر موقع ببینم شیطنت می‌کنن دلم می‌خواد بزنمشون. ولی با نوزادها و اینایی که هنوز پای راه رفتن و زبون حرف زدن ندارن خوبم. 
دعا کنین از مصاحبه هم قبول شم.
هم برای عاقبت به خیری بچه‌هاتون دعا کردم، هم برای شادی روح درگذشتگان قرآن و نماز خوندم.
سلام، زیارتت قبول باشه!
والا من الان چنان خسته‌ام که با این که سرتاپای پستت رو خوندم هرجوری فکر می‌کنم می‌بینم کشش نوشتن حرفام رو ‌‌‌ندارم :))
فقط اومدم بگم رمز ندارم من :(
پاسخ:
سلام :)
پستو توسعه دادم و فکر کنم الان جزو طولانی‌ترین پستامه این پست
رمزو برات فرستادم.
۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۵۴ آرزو بندرعباس
سلام شباهنگ جان، زیارتت قبول باشه... ان شاءالله امام حسین (ع) همیشه دعوتت کنه
خیلی خیلی خیلی ممنونم ازت که زیر قبه امام حسین جان به یادم بودی و برام دعا کردی:***... وقتی تاریخ نامه ات رو دیدم بیشتر ذوق کردم ، چون همون روز عصر کاریو که برام مهم بود و حدود 2 سال استرس داشتم انجام دادم و خدا رو شکر راضی ام... مطمئنم دعای تو؛ تو نتیجه اش تاثیرگذار بوده :)

پاسخ:
سلام آرزو جان
خوشحالم که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم
ممنون. ایشالا قسمت شما و خانواده هم بشه.
خدا رو شکر :)
زیارت قبول:)

منم اون دعای «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب‌القلوب ثبت قلبی علی دینک» رو به شکل «ثبت قلوبنا» می‌خوندم یه مدت که واسه بقیه هم دعا کرده باشم، بعد دیدم کسی گفتن که مرحوم آیت‌الله بهجت می‌گفتن الفاظ دعا رو تغییر ندید، و توضیح دادن که اگر لازم بود، خود کلمه «قلوبنا» می‌بود تو دعا. فقط موقعی که دارید دعا می‌کنید بقیه رو هم تو نظرتون بیارید که شامل اون‌ها هم بشه.

دیگه از اون موقع قلوبنا نمی‌گم:)
پاسخ:
ببین شاید منظورشون این بوده که الفاظ هر دعایی رو تغییر ندین. بعضی دعاها رو آدم برای خودش می‌کنه و خب خیلی از دعاها هم حالت همگانی و جمع داره. به خاطر حرف تو و آقای بهجت من این سری یه دونه کربی گفتم یه دونه کربنا که نه سیخ بسوزه نه کباب
سلام نسرین جان خوبی؟زیارت قبول انشالله حاجت هممون روا بشه اول ازهمه هم خودت :)
پاسخ:
سلام :)
ممنونم عزیزم
سلاااااام
من دیروز بعد گذاشتن کامنت تازه دیدم که میگین پست موقته. یادمه میگفتین آدم حذف کردن نیستین پس لطفاً حذف نکنین بذارین باشه نظر مثبتتون چیه پست خداحافظی رو بیارین بالاش که اذیت نشین (اصلنم خودخواه نیستم)‌ :دی
چند وقت پیش تو سمت خدا میگفت یکی از بزرگان میگه وقتی میرین زیارت غم و اندوهتونو نبرین حال خوش و خنده هاتون باشه مطمئن باشین به استجابت میرسه. ایشاءالله روزیم بشه و اشکای دم مشکم بذارن قراره منم کارای خنده دارمو بگم. ان شاء الله ان شاءالله شمام به حوائجتون برسید انقدر که این پست فضای شاد داشت الهی بهشت برین شاد بشید.
خوب شد یادم انداختید اون پست خلاقانه رو. لطفاً لطفاً هر وقت ضریح رو دیدین امام حسین و حضرت عباس رو به مادرشون قسم بدین و دعا کنید برامون. میتونید به نیابت از ائمه و به خصوص امام زمان(عج) ثواب زیارت رو هدیه بدین به حضرت زهرا و اینجوری یه تیر و چندین نشان زدین. کریم من اولاد الکرام دست خالی ردتون نمیکنن. قبول باشه ان شاء الله.

پاسخ:
سلام
حذف نمی‌کنم. پیش‌نویسش می‌کنم که جلوی چشم خودم و بقیه نباشه بعداً. اگه ناراحت نمی‌شدین با همۀ آرشیوم همچین کاری می‌کردم. یه دلیلش همین شادی‌ای هست که توی پسته. یه حس دلتنگی برام میاره و فکر می‌کنم اگه جلوی چشم نباشه دلتنگیم کمتر میشه.
من تا می‌تونستم، به هر روشی و هر زبونی که بلد بودم دعا کردم براتون و برای همه. دیگه بقیه‌ش با خداست :)
سلام شباهنگ خیلی خوشحال شدم که دیدم نوشته ای.
برای من هم کاش دعا می‌کردی. امیدوارم به هر چیزی که می‌خواب برسی و همیشه خوشحال باشی و آقای مراد هم آدم واقعا خوبی باشد مهربان هم باشه.
پاسخ:
سلام عزیزم :)
برای تو هم دعا کردم. اسم تو هم توی اون لیست بود. ایشالا قسمت تو و خانواده‌ت هم بشه سفر کربلا
ممنون بابت دعای قشنگت

وای که چقدر خوب می نویسی... آدم حس م یکنه خودش اونجاست.

من رمز ندارم:(((((

پاسخ:
بله بله من خیلی خوب و خفن می‌نویسم؛ طوری که انگار شما هم با منید و همراه من این خاطرات رو تجربه می‌کنید :دی
فرستادم برات
جالبه که تو وقتی تو سفری خوشت میاد بنویسی، اما از طرفی هم دوست داری ننوشته باشی و اثراتش رو پاک کنی....!
حالا چه سودی تو این ننوشتن میبینی که دوست داری خودت رو اینجوری عادت بدی باید خودت بگی....

زیارت قبول باشه
پاسخ:
هم دوست دارم بنویسم هم دوست ندارم بنویسم. هم می‌خوام منتشر کنم هم نمی‌خوام منتشر کنم. گفتم که یه حس متضاده. البته پاکش نمی‌کنم. صرفاً از جلوی چشم برشون می‌دارم که بعداً یه وقتی که حالم بهتر بود و ثبات داشت بذارم که برای همیشه بمونه. الان حالم طوریه که مرور مجدد این پست و دیدنش دلتنگم می‌کنه.
سود این نوشتن و این پست حال خوب و انرژی‌ای بود که برای شماها داشت
۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۱۶ آشنای بی نشان
سلام
زیارت قبول و ممنون بابت دعا
پاسخ:
سلام :)
خواهش می‌کنم. 
شما که باز آدرس عوض کردید. اگه کامنت نمی‌ذاشتید پیداتون نمی‌کردم :(
اه برگشتین!
من تازه میخواستم دریای بی کران عربی محاوره ام رو بهتون نشون بدم😁😁😁
شسمک(shesmok( یعنی اسمت چیه پسر
شسمچshesmech اسمت چیه دختر
وینکveynek و وینچveynech یعنی از کجا اومدی یا اهل کجایی
ماکو یعنی نیست نداریم و قس علی هذا‎(:‎
مای هم که آب میشد
اروحarooh میروم
غسالات و حمامات هم مجموع سرویس بهداشتی
کلمه هام پریده حالا ایشالا سفر بعدی😁
برای خواهر مشترک از یه پدر و مادر و صرفا پدر مشترک هم کلمه های متفاوتی دارن که توی یادداشتهام باید بگردم ولی جالبه که با یه کلمه چارت خانوادگی رو توضیح میدن
*عربی عراق جزو داغان ترین لهجه هاست و تقریبا شاید راحت ترین ها از یه لحاظی چون خود عربی بلدها هم سختشونه با عراق حرف بزنن انقدر که عوض کردن زبون و کلمات رو
لهجه شامی که شامل سوری و لبنانیه جزو تمیزترین و شیک ترین هاست
عربی خلیجی هم لهجه کشورهای حاشیه خلیج فارسه که از نزدیک نشنیدم ولی تقریبا قابل فهمه
عربی ماها تو حیطه حجاز محسوب میشه و وقتی ما با همین دایره واژگان حرف میزنیم انگار مثلا از روی کتاب داریم حرف میزنیم و یجورایی براشون ثقیله شایدم بامزه یا حتی مسخره
**شما که تا اینجای کار اومدین پیاده روی اربعین رو هم استارت بزنین
قشنگ یه دور دایره واژگانتون رو میکوبه از نو میسازه
پاسخ:
آره دیگه برگشتیم :)
چه اطلاعات خوبی داری. چقدر باسوادی! خوشم اومد :) اینا رو از کجا بلدی؟ زبان‌شناسی خوندی؟
خانمها قاطی میکنند؟؟؟!!!!

اگه منظور این بود، متأسفم....
پاسخ:
البته همه این‌طور نیستن. اگه آمار بگیریم، خانوما بیشتر اعمال عبادی انجام می‌دن تا آقایون. اون آقایونی هم که انجام میدن معمولاً روحانی هستن و کارشون همینه. خانوم‌هایی هم که این اعمال رو انجام می‌دن معمولاً پیر هستند و سواد کمی دارن، یه کم قاطی می‌کنن که چیو کِی بگن و طول می‌کشه حفظ کنن. 
خلاصه که ایشون منظوری نداشتن
سلام کربلایی نسرین! زیارت قبول و رسیدن به خیر :)
چقدر خوشحال شدم که دیدم اسم منم هست بین اون افراد یاد شده. ممنونم بابتش. خیلی! حاجت روا بشی و به مرادت برسی :دی
کارای پایان نامه‌ت به خوبی بگذره ایشالا.
احتمالا من صدمین کامنت عمومی این پست رو میذارم. حرف دیگری نیست
زیر سایه حق.
پاسخ:
ممنونم :)
ایشالا قسمت شما هم بشه :)
لعنت خدا بر اون کسی که پایان‌نامه رو اختراع کرد :))
آره فکر کنم صدمی بودی
اتفاقا اون روز خبر طوفان در کربلا رو شنیدم
من اصفهان بودم و سریع یاد سفرنامه نویس شباهنگ افتادم :))
در رابطه با سامرا و کاظمین این شهرها هنوز پر از تکفیری و بعثی هستش.هر وقت اونجا می رین بیشتر مراقب باشین.
همممم
پس الان گرفتار دیو دوسر افتادین تو تهران:))
من که بعد از سفر حتما باید خوب بخوابم و استراحت کنم.  :|
پاسخ:
سامرا نرفتیم، کاظمین هم در حد یه نماز و زیارت بود.
دو سر کمه براش، هفت تا سر داره، هر سرشم شش تا چشم داره :|
من حسابی تو قطار خوابیدم. بعد که رسیدم خونه تا عصر خوابیدم دوباره :))
یادم رفت.
مرادای ایرانی کجان پس؟

مراد عربی آخه :|
اون وقت اگه تجدید فراش کنه چی؟ تو اکثرشون رسمه.


پاسخ:
مرادای ایرانی قصد ازدواج ندارن فعلا :))
عرب داریم تا عرب. یه تعداد آقای عرب دیدم که ابروهاشون از ابروهای منم نازک‌تر بود. انقدر بدم میاد از اینا که حد نداره. عرب با دشداشه هم منظورم نبود. ولی اولویت با ترک‌هاست به دلیل بحث زبان و فرهنگ
سلام رسیدن به خیر و زیارت قبول. الهی روزی همیشگیتون باشه
من اعتراف میکنم دیگه انقدر کامنت دادم داره فحش خورم بالا میره ولی خب شما به بزرگواریتون ببخشید :)
اهل بیت :)
پاسخ:
سلام :)
ایشالا قسمت شما هم بشه
کامنتات خیلی خوب بودن و ممنونم که زحمت کشیدی و برام کامنت گذاشتی. بازم کامنت بذار؛ اصن رودروایستی نداشته باش باهام‌ :)
سلام نسرین 
اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم و واقعا باید بگم  اینجا عجیب ترین جایی هست که دیدم.
نشستم ارشیوتو خوندم و خودم تشویق شدم وبلااگ درست کنم!
پاسخ:
سلام
من شما رو می‌شناسم؟ شما منو از قبل می‌شناختی؟ یه صمیمیت و آشنایی خاصی تو لحنتون بود که برام جالب بود
تبریک می‌گم بابت پیوستنت به جرگۀ وبلاگ‌نویسان
سلام خوبی ؟؟؟زیارت قبول . میگم نسرین توتهران دکترخیلیییی عالی و کسی از کارش نتیجه گرفته باشه دکتر واس دیسک کمر توتهران 

خودت یا دوستانت توتهران کسی میشناسی ؟؟؟میتونی برام پرس وجو کنی از دوستانت ببخش میدونم زحمتت میشه راسش کسی رو

ندارم با فامیلامونم قطع ارتباطیم توتهران .ازبس تونت زدم و ازاینور انور پرسیدم جواب درستی نگرفتم . ممنون مبشم برام بپرسی کارش 


عااااالی باشه دیسک کمردارم و یه مشکل که باهاش مرتبطه پیداکردم توشمال نتیجه نگرفتم میخوام برم تهران پی درمانم .
پاسخ:
سلام
- پرفسور فرجاد: 02188776895
- دکتر عبدالرضا شیخ رضایی: بلوار کشاورز، روبه‌روی پارک لاله. مجتمع پزشکی لاله. شماره‌شونو ندارم.
- دکتر احمد قندهاری: خیابان شریعتی، بالاتر از ظفر، خیابان کودکان غزه (پورمشکاتی) پلاک ۴۲، مرکز ستون فقرات آبادیس، منشی: ۰۹۱۲۸۰۰۰۸۵۱ و ۲۲۸۸۰۵۰۵
۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۰۶ شیمیست خط خطی
رسیدن بخیر
بازم از این گذر موقت ها بذار برامون 🌷
پاسخ:
ممنونم :)
اگه بتونم به روی چشم
سلام، زیارتت قبول، ان شاء الله دعاهات برآورده به خیر بشه؛ مخصوصاً اونجایی که اسم من رو آوردی :D
۱. اسمت چیه می‌شه: مَسمُک. درواقع همون ما إسمک بوده که جمع‌وجور شده و این شده؛ البته توی لهجه‌ی عراقی ضمیر کاف آخرش با توجه به مونث یا مذکر بودن مخاطب عوض می‌شه.
۲. آقا وجداناً این سن ازدواج توی دخترهای عربی هم تغییر کرده، بنده شخصاً بسیار از این موارد توی دوستانم دیدم.
۳. منم یه بار برای پیاده‌روی اربعین رفتم کربلا، جامون توی یه دبیرستان دخترانه بود. یعنی کل اون کلاس رو زیرورو کردم تا یه دفتری، کتابی، چیزی پیدا کنم، نشد که نشد؛ ولی برنامه‌ی درسی‌شون برام جالب بود اون موقع.
۴. یکی از دوستام که عراقی_ایرانیه می‌گفت وقت جنگ پدرش تو جبهه‌ی ایران می‌جنگید، شوهرخاله‌اش تو جبهه‌ی عراق. هر دو پدربزرگش هم به دستور صدام شهید شده بودن. شرایط عجیبی بود به‌نظرم.
۵. اگه مرادت لبنانی شد، داداشش رو برای من کنار بذار لطفاً.

پاسخ:
سلام
ان‌شاءالله
1- چه سخته!
2- والا من هر کیو دیدم ده سالی ازم کوچیکتر بود، یه دختر ده ساله هم داشت :))
3- البته ما فضول نیستیمااااا؛ کنجکاویم
4- از صدّام بدم میاد :| چه مرگش بود آخه یهو جنگو شروع کرد؟ :|
5- اولویت من مرادهای تک‌فرزنده. چون واقعاً توان رقابت با جاری و خواهرشوهرو ندارم. زین حیث متأسفم که داداش نداره مرادم. بعد فکر کن دیشب خواب دیدم تولد خواهرشوهرمه و من براش کادو نگرفته بودم. تو خوابم اواسط اردیبهشت بود و تولدش گویا اوایل اردیبهشت بود و جشن رو انگار انداخته بودن عقب. بعد تو خوابم من بابت کادو نگرفتن عذاب وجدان نداشتم. حال آنکه در عالم واقع امکان نداره بفهمم تولد کسیه و براش کاری نکنم. و در ادامه شوهرم با یه کادو وارد کادر شد و منم گفتم خب پس اینو از طرف هر دومون می‌دیم بهش. نمی‌دونم چرا انقدر از خواهرشوهرم بدم میومد :| :))) بعد نمی‌دونم چرا سعی داشتم از کاغذدیواریای اون خونه که البته نمی‌دونم خونۀ کی بود عکس بگیرم بذارم وبلاگم و کادر مناسبی پیدا نمی‌کردم :|
البته دست گلت درد نکنه و کارت واقعا تحسین‌برانگیز بود، ولی می‌دونی که موبایل رو فقط با داشتن اون شماره نمی‌دن. اسمتو با برچسب روش می‌چسبونن و موقع تحویل دادن، اسمتو می‌پرسن اگه درست بگی تحویل می‌دن:)

عکس تو متروت خیلی خوشگل شده:) از همین سانسورشدش هم معلومه خوشگله:)
پاسخ:
واقعاً؟ خب من تا حالا موبایلمو امانت نداده بودم و فکر می‌کردم مثل کفشه. ولی وقتی شماره رو به آقاهه دادم داشت گوشیو میاورداااا. البته که مهم نیّته :دی
آره خدایی خیلی خوشگل افتادم. هی نگاش می‌کنم و قربون چشم و ابرو و  دماغ و دهنم میرم و گذاشتم اینستای خانوادگی و کلی لایک دریافت کردم. تازه تصمیم گرفتم اگه تو جلسۀ خواستگاری مامان مراد عکسمو خواست که نشون پسرش بده این عکسو بدم بهشون :))
سلام:) نتونستم همه رو بخونم ولی خوب از اونهایی که خوندم اون عربی های بیست و در کنار اینکه واقعا نمیتونیم هیچ کدوم عربی صحبت کنیم ، من رو هم به شدت متاسف میکنه، مثل زبان انگلیسی دانشگاه و مقاطع قبلیش .
پاسخ:
سلام :)
آره نسبت به انگلیسی هم ضعیف عمل کردن؛ ولی اونو لااقل خودمون تونستیم یاد بگیریم. عربی رو خودمون نمی‌تونیم یاد بگیریم
خسته نباشی از سفر رفتن و از سفرنامه نوشتن :دی
شما که فعلا خودت واسطه‎ی دعای همه‎ی این جمع بودی (چرا کامای کیبردم کار نمی‎کنه :/) ولی من حسابی و به شدت و به قول یکی از دوستام سفت دعات می‎کنم که مصاحبه‎ت  هم به خیر و خوشی و به صلاحت بگذره! :)))
یکی از ویژگی‎های مشترکی که بین خودم با تو دیدم هم همین بوده که توی حرم بیشتر از این که دنبال خوندن و انجام تمام اعمال واجب و مستحب باشم حواسم به بقیه‎ست و با کمک کردن به این و اون حس بهتری دارم :)
پاسخ:
و خسته نباشم از کامنت جواب دادن :))
فکر کنم این 190 امی باشه :|
خیلی ممنونم واقعاً
اعمال واجب رو انجام میدما؛ ولی مستحب‌ها رو دیگه همه‌شو نمی‌تونم خدایی. به نظرم هر کسی برای یه کاری ساخته شده و کار منم اینه برم خدمت کنم به زائرا :)) آب ببرم، تسبیح پیدا کنم، مفاتیح بیارم، قرآن بخونم برای بی‌سوادا، گمشده‌ها رو پیدا کنم، راهو نشون بدم، ترجمه کنم و کارهایی از قبیل. تف هم به ریا البته.
سلام
منم میخواستم بگم سلام آقا برای شما که اونجایی خوبه دیدم دوست دیگه ای گفتن منصرف شدم ولی الان که دیدم میگین دوپس دوپس داره تعجب کردم بعد یادم اومد که این سلام آقا رو خیلیا خوندن و اونی که من شنیدم با صدای حاج حسین خلجیه.
لینک: https://www.aparat.com/hamedf10

پاسخ:
سلام
این بهتره :)
من هیچ کدوم رو نشنیده بودم. ممنون که لینکشو گذاشتی :)
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۵ آشنای بی نشان
حمید صفت یه آهنگ در وصف من داره که میگه یا بمون قانع شم یا که برو خواهشا:)))
پاسخ:
اسم حمید صفت رو نشنیده بودم تا حالا. چه فامیلی بامزه‌ای داره :))
فکر کن ازش بپرسن ببخشید اسمتون چیه؟ بگه صفت. اسمم صفته :))
اینی که گفتین رو دانلود کردم دارم گوش میدم. چقدر خزه :| [لینک دانلود برای دوستان]
خب راستش منم همین طوری می‌گفتم. نصف رو با قلبی، نصف رو با قلوبنا. یعنی مثلا اگه قرار بود دو‌ بار بگم یکی رو این طوری، یکی رو اون طوری می‌گفتم. بعد یه بار با آقای ارسلان جمالی (از روحانیون شناخته‌شده توییتری که البته اینستا هم دارن) صحبت می‌کردم ایشون این طوری گفتن.
حذفشون به نظر من جدای این که منسوب به آیت‌الله بهجت بود، منطقی هم بود و من قبول کردم. تو هر کاری خودت تشخیص می‌دی درست‌تره انجام بده. مسلما هیچ اصرار و اجباری وجود نداره که حالا قرار باشه به خاطر حرف من کاری انجام بدی.
پاسخ:
من آقای بهجت رو زیاد نمی‌شناسم. شاید اگه آقای قرائتی یا کسی که می‌شناسمش می‌گفت زودتر قبول می‌کردم. از آقای بهجت فقط اینو شنیدم که به جای بیان حاجت‌هاتون یا ذکرها و دعاهای دیگه صلوات بفرستین. منم تو حرم فقط صلوات می‌فرستادم به نیت حاجت‌هامون.
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۳۲ آشنای بی نشان
عجیبه که تا حالا اسمشو نشنیدید
چون هم یه آهنگ خیلی معروف و هیت به اسم بخشش داره و هم ماجرای کشته شدن ناپدریش خیلی صدا کرد
پاسخ:
هییییییچ کدوم اینایی که گفتینو نشنیده بودم. اصن نمی‌دونستم همچین خواننده‌ای داریم. آقا من یه آدم فرهیخته‌ام که سرم تو کتابه همیشه. هایده و علیرضا افتخاری گوش میدم و قاطی این ماجراها هم نمیشم :))
خودش کشته بود؟
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۵ آشنای بی نشان
والا من خیلی دنبال نکردم اخبارشو فقط میدونم محکوم بود به قتل و در نهایت هم تبرئه شد و آزاد
پاسخ:
من تقریباً با یه آدمی که تو یه جزیرهٔ دورافتاده زندگی می‌کنه فرقی ندارم. اینستا دارم، ولی چند دقیقه در حد دنبال کردن دوستان و اقوام. وبلاگ می‌خونم، در حد آگاهی از احوال دوستان. تلویزیون هم که از جلوش رد میشم فقط :))
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۱ آشنای بی نشان
برای همینه که از نظر تحصیلی آدم موفقی هستید
البته تو وبلاگ فعالیدها:)
پاسخ:
و به برکت همین وبلاگ خیلی چیزا یاد گرفتم. تو کامنتای همین پست حداقل ده تا چیز جدید هست که بچه‌ها گفتن و من نشنیده بودم قبلاً. مثل ویکی‌شیعه، جعفر طیار، دو سه تا مداحی معروف، چند تا آهنگ و کلی کلمهٔ عربی و دعا و ذکر و اینا.
بله که می‌خونم:) فک کنم قبلا هم کامنت گذاشتم البته.
باز شما اومدی شریف، ما ندیدیمت:)))
پاسخ:
بله یادمه شما رو. اتفاقا وقتایی که میام شریف یاد بلاگرای شریفی می‌افتم و با خودم فکر می‌کنم ینی ممکنه از کنار هم رد شده باشیم و همو نشناخته باشیم؟
سلام نسرین عزیز
زیارت قبول
امیدوارم که حاجت روا برگشته باشی
چقدر ذوق کردم که اسمم رو جزو لیستت دیدم.
ممنونم که منو هم یاد کردی:)
چقدر باحوصله‌ای ماشالله بزنم به تخته.
امیدوارم تا بیستم بتونم پستت رو تا ته بخونم :)

پاسخ:
سلام. ممنونم. ایشالا قسمت شما و خانواده هم بشه. اونجا کلی به یادت بودم :)
می‌تونی کنترل اس رو بزنی صفحه رو نگه‌داری بعداً بخونی :) یا اگه با گوشی هستی صفحه رو بارگیری یا دانلود کنی.
تازه کجاشو دیدی؟ کلی عکس و خاطرهٔ دیگه هم بود که ننوشتم. بعضیاشون چون قبلا تو سفرهای قبلیم هم راجع بهشون نوشته بودم ننوشتم. مثلا در مورد نحوهٔ روبوسی عرب‌ها که سه بار از یه طرف صورت می‌بوسن. یه سریاشونم صلاح ندیدم بنویسم. مثلا راجع به سوسک‌هایی که شبا تو حرم بودن صلاح ندیدم بنویسم و ذهنیت ملت رو خراب کنم. و جالبه فقط من ازشون می‌ترسیدم. چند بار پیش اومده بود به خانوما گفته بودم ببخشید روی سرتون سوسکه یا زیر پاتون یا روی چادرتون. بعد مثل اینکه گفته باشم پروانه روتون نشسته گفته بودن اشکالی نداره. حتی نشون هم می‌دادم که یه وقت فکر نکنن منظورم مورچه است. نمی‌دونم این سوسکا از چی نشئت گرفتن. تو سفرهای قبلیم یه دونه سوسک هم ندیده بودم. یه سری خاطرات و عکس هم با بابا داشتم که چون چند تا از خواننده‌ها پدرشونو از دست دادن ننوشتم دلتنگ‌تر نشن. یا راجع به آهنگایی که چهارشنبه وقتی انقلابگردی می‌کردم تو گوشم پلی میشد... یا از غذاهایی که خوردیم... خلاصه که اینی که می‌بینی نصف اتفاقات بود و از انتشار نصفش چشم‌پوشی کردم :)) راجع به شکستن دندون شمارهٔ چهار و کپسول آموکسی خوردنام و کشیدنش هم ننوشتم :دی و راجع به نرم‌افزار پاورسیم و کلاس روز چهارشنبهٔ دانشگاه خوارزمی
سلام علیکم، زیارتت قبول کربلایی زیبا❤
پستت چقدر خوب بود. انگار همه جا باهات بودم. کنارت بودم. اینقدر که مو به مو و واو به واو تعریف کردی :دی
جهازت چه جذابه شباهنگ :دی
پاسخ:
علیکم السلام و رحمة الله
بله بله من خیلی خوب و خفن می‌نویسم و حرف ندارم اصلا  :)) هر بارم میرم سفر شما رو هم یه تور مجازی می‌برم. خدا منو براتون نگه‌داره :))
+ دو تا جغد هم پارسال عمه‌ها از کربلا برام آوردن گفتن بذار تو جهیزیه‌ت:

راستش من همه اش عذاب وجدان میگرفتم که شما اینهمه زحمت کشیدین نوشتین بعد مام صم بکم فقط بخونیم بعد از یه طرف وقتی یم کامنت میفرستادم خودمو جاتون میذاشتم بازم عذاب وجدان میگرفتم :)
ممنون از همه زحماتی که این مدت کشیدین به خصوص قسمت دعاها. یادم باشه منم تااااا میتونم براتون دعا کنم که ندا بیاد که فلانی بسه اون بنده خدا حاجت روا شد :) واقعاً میگم این حد از مهربونی و لطف اگه از یاد بره خیلی بی انصافیه. بهترین خیرا نصیبتون ان شاء الله.
داشتم تعجب میکردم از گفتن اینکه هرازگاهی میگید مثلاً فلان آهنگو نشنیدم که با شنیدن جوابتون قانع شدم بماند که خودم یکی از فانتزیام اینه که تو زندگیم تلویزیون نباشه :)

پاسخ:
ممنونم. زحمتی نیست. خوشحال هم میشم اگه انتقادی یا نظری داشته باشید و بگید :)
اگه صد سال هم تلویزیون نبینم دلم براش تنگ نمیشه واقعا. یه چیز بیخوده به نظرم :)) برنامه‌های مفیدشو معمولا بعدا دانلود می‌کنم می‌بینم.
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۴ آشنای بی نشان
خلاصه اینکه آهنگ بخشش رو گوش کنید قشنگه
البته اونم به خاطر امیر عباس گلاب که قشنگ شده و الا خودش همچین مالی نیست:))
پاسخ:
إ اینو یه بار نمی‌دونم کجا شنیدم و الله الله تهش فقط موند تو ذهنم و چون نمی‌دونستم کی خونده دیگه پیداش نکردم :)) 
سلیقهٔ من موزیک و آهنگ‌های آرومِ عاشقانه، یا شاد و پرانرژیه. از ناله خوشم نمیاد خیلی :دی مثلاً اینا: http://nebula.blog.ir/page/شب-آهنگ
سلام
رسیدن به خیر و زیارت هاتون قبول 
ان شاءاللّه که خستگی سفر درومده باشه، همچنین خدا قوت مخصوص بابت حوصله ای که گذاشتین برای جواب دادن به این انبوه پیام ها!
چند سال پیش که کمد های کفش رو گذاشتن در دسترس عموم، مردم میرفتن یه کمد خالی با کلید پیدا میکردن و دیگه تمام مدتی که کربلا یا نجف بودن، خودشون رو مالک اون کمد فرض مبکردن. یعنی حتی وقتی برمیگشتن هتل، در کمد رو قفل میکرذن و کلیدش رو میبردن با خودشون!  
به همین دلیل سیستم رو عوض کردن و کلیدها رو برداشتن. به جاش گفتن هرکی کمد لازم داره، اول یه کارت شناسایی یا موبایل، تحویل امانت بده، که موقع تحویل هم اسم رو یادداشت میکنن و هم شماره کلید کمدی که میدن. 
اینجوری دیگه کسی نمیتونه با یه شماره تنها، بدون پس دادن کلید کمد و گفتن اسم، موبایل یا کارت شناسایی تحویل بگیره. 
موبایل که هیچ، من تبلت 10 اینچ دیدم دست مردم. که به نظر عرب هم نمیومدن. البته دلیلش ممنوعیت عکسبرداری نیست، دلیلش امنیتیه که یه وقت عملیات انتحاری انجام نشه. 
اما کلا سیستم حفاظتی شون بیشتر شوخیه و فقط ایجاد مزاحمت میکنه و بس. و الا که باگ های خیلی شاخی داره. و اینکه خدا رو شکر امنیت برقراره، فقط و فقط لطف خداست. 
از این طوفان ها یکی دوباری تو کاظمین قسمتمون شده. واقعا عجیبن. در عرض یکی دو دقیقه، همه جا کاملا شب شد و چنان باد و طوفانی شد که باید خودمون رو به جایی میبستیم تا با باد نریم. بعد هم بارونی که هر قطره اش یه لیوان بود. و نهایتا هم 20 دقیقه طول کشید. بعدش دوباره آفتاب و هوای صاف. دریغ از یه لکه ابر. انگار نه انگار که چند دقیقه پیش طوفان شد! 
و جالبتر اینکه اهالی و مغازه دارها، اصلا هول نمیشن، خیلی عادی، فقط پارچه هاشون رو روی اجناسشون میکشن و میرن تو مغازه. وقتی هم تموم میشه، تی به دست، آب مغازه ها رو خالی میکنن. طبق معمول هم پاها تا زانو تو گل! عین خیالشون نیست.
ان شاءاللّه روزی همه ساله تون بشه
ان شاءاللّه به زودی با مراد و نسیم و امیرحسین و بقیه برید زیارت آقا. 
پاسخ:
آره :)) مغازه‌دارها خیلی عادی فقط داشتن فیلم می‌گرفتن؛ اون‌وقت ما شهادتینو گفته بودیم و داشتیم به ملکوت اعلی می‌پیوستیم از ترس :))
اینی که من میگم کلید کمد نبودا. یه گردالی بود که روش نوشته بود ۴۴۴، باب‌المراد مثلا. می‌رفتی اون باب مورد نظر و گردالی رو می‌دادی و کفش یا موبایلتو می‌گرفتی. کفشا و موبایلا هم تو کمد نبودن. تو یه سری حفرهٔ سنگی بودن که در و قفل نداشت. اون گردالیه هم یه چیزی از جنس پلاستیک بود که روش شماره بود فقط.

ان‌شاءالله :)
من هر موقع می‌دیدم بچه‌ها تو صف نماز جیغ می‌زنن نمی‌ذارن مامانشون نماز بخونه با خودم می‌گفتم یادم باشه هر موقع با نسیم و امیرحسین اومدم قبل از اومدن باهاشون تمرین نماز جماعت کنم جیغ نزنن :))
خوب گفتم که آرشیو وبلاگ خوندم آشنا شدیم با هم اونجوری
پاسخ:
پس آرشیوم حسابی اثر کرده انگار :))
لحنتون لحن تازه‌واردا نبود. و اینکه همون اول کار نسرین خطابم کردید هم جالب بود برام
وای دستت درد نکنه خیلی خوشحال شدم :))) برای خانواده ام هم دعا کردی؟ خیلی مهربون هستی :* شاید اگر یکسال پیش هم کسی برای پدرم دعا می‌کرد الان او هم بود خیلی ممنونم ازت. میروم بخوابم شبت خوش.
پاسخ:
نمی‌دونستم پدرت فوت کرده :(
روحش شاد. همین الان براش فاتحه خوندم :)
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۰ نیمچه مهندس ...
عجالتا به منم رمز بده تا فردا بیام کامنتمو بگم.
پاسخ:
فرستادم رمزو
خب چون نگفته بودم تو مدرسه هم کسی نمیدونه دلم نمیخواست کسی بدون. همیشه تو این یکسال جوری رفتار میکردم که انگار منم بابا دارم ولی خب خیلی اوضاع رو بد کرد حتی تمام خوابام بابام شده بود خیلی هاشون ترسناک بودن. افسرده شده بودم و انقد نمیگفتم و نمیپذیرفتم که باعث شده بود خودم گاهی واقعیت رو از یاد ببرم:(رفتیم مشاور باهم تمرین میکنیم که کم کم بگم مخفی نکنم و نترسم و بپذیرم تو دومین نفری بودی که گفتم:) ممنونبرای فاتحه حتما خوشحال میشه.
پاسخ:
:) سعی کن زیاد غصه نخوری که بابات هم غصه نخوره به‌خاطر تو. تو که شاد باشی اونم شاده :)
آره همه ی تلاشمو دارم میکنم و خوب درس میخونم و به تک تک چیزایی که ازمون قول گرفت دارم عمل میکنم میخوام زودتر بزرگتر شم یعنی باید زودتر بزرگ شم که مامانم دیگه استراحت کند و دیگه  خیالشم راحت شه. راستی ما مشهد هستیم اگر یک روز امدی به ما هم سر بزن قدمت روی چشم.
پاسخ:
چه جای خوبی :) خوش به حالتون :)
قول نمی‌دم بیام سربزنم؛ چون عادت ندارم دوستای وبلاگیمو از نزدیک ببینم، ولی یادم می‌مونه که هر موقع اومدم مشهد یادت بیفتم بگم اینجا یه دوست کوچولو دارم
بله، جوابتون برام نیومده.
تا اونجایی که من دیدم، کلید نمیدن به کسی. یا کارت شناسایی یا موبایل میگیرن، میذارن تو یه حفره به قول شما که یه شماره داره و توش یه کلید هست. شماره رو تو یه دفتر یادداشت میکنن، از شما اسم میپرسن، جلوی اون شماره اسم و شماره اون کلید رو هم یادداشت میکنن. 
حالا شما میخوای از کلید و کمدش استفاده کن یا نه، موقع پس گرفتن موبایل یا کارت شناسایی، هم شماره و هم کلید رو باید بدین، اسم رو هم بگین. 
کلا کاراشون خیلی پیچیده است. ولی تو این مورد بهشون حق میدم. از بس که ما ایرانی ها، استاد دور زدن قوانین به نفع خودمونیم. 
پاسخ:
فکر کنم ما داریم راجع به دو چیز متفاوت صحبت می‌کنیم و منظور همو نمی‌فهمیم. اون گردالی که روش شماره بود مثل گردالی کفشا بود. محلشم کنار کفشا بود. اصلا کلیدی در کار نبود. یه شماره بود فقط. فقط هم موبایل نبود. من می‌تونستم ساعتمو دربیارم بدم بهشون. و اونا یه شماره می‌دادن که من بفهمم ساعتم تو خونهٔ ۴۴۴ ام باب‌المراده. کربلا البته باب‌المراد نداره :))

+ من می‌رم بخسبم. دارم بیهوش میشم...
ادامهٔ بحث گردالیا بمونه برای فردا
راست میگی. همین هم خوبه البته:)من برم بخوابم که فردا باز خواب میمانم. 
پاسخ:
شب‌ به‌خیر :)
نه، من متوجه شدم منظورتون چیه. 
کلید جداست از اون شماره.بند داره که میشه دور دست بست. گفتم که، کارت شناسایی هم میگرفتن. و بلکه ساعتی چیزی، تا مردم مجبور شن کلید کمد رو پس بدن. 
در واقع اونجا قبل از اینکه امانتی باشه، محل دریافت کلید کمد هست. 
امانتی هاشون، کمدهای بزرگتر داره و مثل کفشداری ها، فقط شماره میدن و تاکید هم میکنن چیز گرون قیمت تو کیفتون نباشه، و الا گم بشه خودتون مسئولین. 
این اتاقک های کنار کفشداری، مخصوص تحویل کلید کمد هست که در قبالش یه چیز با ارزش میگیرن و اسم رو هم یادداشت میکنن و برای پس دادنش، کلید کمد مهمتره تا این شماره. شماره نباشه هم از رو دفتر اسم رو پیدا میکنن و پس میدن. 
شبتون بخیر، ببخشید اذیت شدین
پاسخ:
پس اعتراف می‌کنم کلاً راجع به فرایند امانت دادن و امانت گرفتن اشتباه فکر می‌کردم. من فکر می‌کردم امانت دادنِ هر چیزی جز کفش هم مثل امانت دادن کفشه. نمی‌دونستم اسم و شماره و اینا می‌گیرن.
از گمراهیِ آشکار درومدم :|
ببخشید اعصاب شما رو هم رنده کردم :))
بزنم به تخته... چه پست طولانی ای. چشمام باباقوری شد:))
پاسخ:
آقا من من اینا رو در طول سفر و کم‌کم نوشته بودم و یه سری دوستان مثل دانشجوهایی که در طول ترم درس می‌خونن همون موقع می‌خوندن و مثل شما شب امتحانی نبودن :دی
پاسخ کامنت نسرین (کامنتش بین همین ده تا کامنت آخریه) رو ببین. بهش گفتم کلی چیز میز دیگه هم بود که راجع بهشون ننوشتم :))
خیلییییی ممنوووون لطف کردی واقعا.
😂😂من یه مدت بیان نمیذاشت کامنت بذارم.بعدش فهمیدم مشکلش با فایرفاکسمه.
و خب بطور کلی فکرمیکردم وبتو حذف کردی.بعد دیدم چراغت روشن شد.
پاسخ:
ممنونم :)
حذف که نمی‌کنم هیچ وقت. ولی در سکوت فرومی‌رم گاهی :))
سلام
رسیدن بخیر و زیارت قبول
ممنون که به یاد بودید
خیلی طول کشید خوندن این پست، دست مریزاد به این قلم و یاری کردن حافظه در ارجاع به پست ها (البته اعتراف میکنم دیگه ارجاعات رو باز نکردم)!
سفرنامه جالبی بود، و کلی به تجربه ها اضافه شد، یعنی توضیحات مفصل شما باعث شد فضای کربلا رو بتونیم مجسم کنیم..
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، و امید که به هر آنچه خیر و صلاح است برسید :)
پاسخ:
سلام :)
ممنون. من اینا رو در طول سفر و کم‌کم نوشته بودم و یه سری دوستان مثل دانشجوهایی که در طول ترم درس می‌خونن همون موقع می‌خوندن و مثل شما شب امتحانی نبودن :دی
و ارجاعتون میدم به پاسخ کامنت نسرین (کامنتش بین همین ده تا کامنت آخریه) و اشاره به موضوعاتی که راجع بهشون ننوشتم :)) 
اِم.. اِم.. مردا که اصلن حوصله نماز مستحبی و اینجور عبادتای فوق برنامه رو ندارن! حالا الان آقایون شاکی میشن:) ولی خانمها که معمولا پر حوصله تر هستند و توفیقات عبادی شون هم بیشتره این جور نماز ها رو میخونن. چون باید حواست باشه که اون ذکر تسبیحات اربعه رو در تمام رکوع ها و سجده ها و فواصل بینش ده بار بگی یهو یکیش رو جا میندازن. یه کم تمرکز میخواد. سه ساعت که محال ممکنه طول بکشه. با تمام مخلفاتش بیست دقیقه الی بیست و پنج دقیقه بیشتر نیست. 
حالا یه بار بخون . من معمولا تایم میگیرم و گوشه مفاتیح مینویسم که بدونم چقدر زمان میبره. برا من اینقدر شد.
پاسخ:
آره خدایی من به عمرم مرد معمولی که دو رکعت نماز مستحبی خونده باشه ندیدم. غیرمعمولیا هم روحانی و امام جماعت و اینا بودن. مردایی که صبح میرن شب میان، همین کار کردنشون از هزار رکعت نماز هم ثوابش بیشتره به خدا
البته همۀ خانوم‌ها هم این توفیق رو ندارن و فقط خانوم‌های خانه‌داری که بچه‌هاشونو از آب و گل درآوردن پرحوصله‌ن. یه سری خانوما هستن که مثل مردا وقت اعمال مستحبی ندارن. کار کردن اونا ثوابش از ثواب کار کردن مردها هم بیشتره به نظرم.
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۳ دچارِ فیش‌نگار
اووووه من رندم 28 رو خوندم ایراد از خودته :)
رسیدن بخیر و سلام
پاسخ:
خوبه منم رندوم جواب بدم به کامنتا و این کامنت بی‌جواب بمونه؟
ممنون و سلام و ایشالا قسمت شما و خانواده و اینا
+ آقا من یه بلاگر کهنه‌کارم و بیدی نیستم که به این بادا بلرزم. ولی همین کامنتو برای یه تازه‌کار بذارید دلش می‌شکنه و دیگه انگیزه‌شو برای نوشتن از دست میده. حتی اگرم فرصت نکردید و نخوندید، یا دوست نداشتید و نخوندید، اینو تو روی نویسنده نگید. مثل من که فقط عنوان‌هاتونو می‌خونم و خط اول و آخر پستتونو، ولی هیچ‌وقت نمیگم بهتون :))
مرسی عالی بود
پاسخ:
کامنت تبلیغاتی جهت تبلیغ سایت. منم سایتتونو عدم نمایش می‌زنم :|
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۸ دچارِ فیش‌نگار
:))
انصافا دوست نداشتم فکر کنی همشو خوندم. ولی باور کن دوست دارم همشو بخونم
(انشالله شما هم با مراد برید بار بعد)

خب چون پستای من دوخطیه همین قدر کافیه 😎
پاسخ:
:)) نه بابا من همچین فکری نمی‌کنم راجع به شماها. فقط یکی دو نفرو مطمئنم کل پست رو با کامنتا و جواب کامنت‌ها خوندن. این پست شبیه فانوسی که بود که برای روشن کردن مسیر خودم بود. ینی برای خودم و بعدِ خودم نوشتمش. می‌تونستم تو ورد بنویسم برای خودم نگه‌دارم. بعد گفتم بذار بقیه هم از فانوسم مستفیض بشن و سفر مجازی داشته باشن با من. ینی اگه هیچ کس نمی‌خوند و هیچ کس نظر نمی‌داد هم ناراحت نمی‌شدم. چون از این دویست سیصد نفر نهایتش دو سه نفر دو سه سال دیگه هستن و تجربه ثابت کرده زیاد رو وفاداری مخاطب حساب نکنم.
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۱ دچارِ فیش‌نگار
هوم معلوم نیست که تا دو سه سال دیگه ما بلاگر باشیم که.
پاسخ:
اگه زنده باشم و اگه حرفی برای گفتن داشته باشم هستم من
آقا این قضیه جغد چیه؟چرا انقد جغد دوست میداری؟
پاسخ:
والا عرضم به حضورت که دوست داشتن کار دله و جواب چرا کار عقل. عقل و دل هم که معمولا آبشون تو یه جوب نمیره. پس نمی‌دونم چرا :)) ینی هیچ وقت نفهمیدم چرا یه چیزیو دوست دارم یه چیزیو نه. ولی میشه گفت شاید چون مثل جغدها شبا بیدارم اغلب، یا شاید چون منو یاد یه چیز یا یه اتفاق یا یه موضوع دوست‌داشتنی دیگه می‌ندازه دوستش دارم. اسم وبلاگم هم که شباهنگه و شباهنگ هم اسم جغده و هم اسم ستاره، بی‌تأثیر نبوده تو این علاقه. آرشیو وبلاگم پر از اتفاقات جغدیه؛ اگه یه روز خوندیشون شوکه نشو.
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۲ مصطفی فتاحی اردکانی
سلام، زیارت قبول، حال باحالیه بفهمی که یکی تو حرم امام حسین زیر گنبد دعات کرده. ممنون بابت این حال.....
در مورد نماز جعفر طیار و کلمات عربی میخواستم کلی بنویسم که دیدم بقیه بهتر از من توضیح دادن

پاسخ:
سلام :)
ممنونم. ان‌شاءالله دعای زیر قبّه قسمت خودتون هم بشه
بله، دوستان توضیح دادن و شبهاتم رفع شد :)
از اینکه  سفر رو کامل کردم و رسیدم به مرحله‌ی پسا سفر احساس غرور و افتخار دارم.
خیلی چیزها میخواستم وسطهاش کامنت کنم که طول مطلب مانع شد. ولی اولا ممنون که جاهایی بلند خندیدیم و ثانیا رمز بده به منم ^_^
پاسخ:
من ۱۳:۴۷ شروع کردم پستو از اول خوندم که غلطای املاییشو چک کنم و ۱۴:۵۷ تموم شد. با اون چهار تا نامه یک‌ونیم ساعتی طول می‌کشه در مجموع :))
+ فرستادم برات
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۷ نیمچه مهندس ...
18.گویا نوشتن یادگاری واسه ایرانی جماعت نیست.خاورمیانه چنینه.
19.دو روز پیش مشهد بودم.تو حرم خانومه چادرشو بست به گردنش بعد دختراشو صدا زد و چادر اونا رو هم بست و رفتن تونل بشکافن.
26.تو خیابوناشون ترازو دارن؟جل الخالق.تازه آفرین هم بهت میگه:)
27.چند شب پیشا خواب دیدم دو نفر توی روز حروم(که نمیدونم چه روزایی هستن) روزه گرفته بودن و چند نفر با شلاق دنبال شون می کردن که بزنن شون!سواره هم بودن نامردا.
33.استدلال خانومه منو یاد اون صحنه از فیلم اخراجی ها انداخت که اکبر عبدی میگفت شما میایین امام رضا ما میزنیمتون؟:)
44.همیشه فکر میکنم عربی خیلی زبون سنگینیه واسه این که یه بچه بخواد حرف بزنه.معیارم هم وزن خود عرب هاست:)مثل بعضی اسمها که واسه گذاشتن رو بچه سنگینه ولی وقتی بزرگ شه خوبه.
پساسفر
10.من از توالت قطار حالم بد میشه که بخوام مسواک بزنم.جاش سیب و هویج میخورم.خیلی هم تمیز میکنه.
16.من ترس از ایستادن در سکوی اشتباه دارم.یه بار به جای این ور خیابون اون ور ایستادم و رفتم اون سر شهر!از اون به بعد قبل سوار شدن از کسی دوباره حتما میپرسم.
21.مامان من داروی گیاهی از نوع عرقیات داشت تو ساکش.تو ایستگاه قطار که گذاشتیم رو نقاله اون ور گفتن ساکو باز کنین!طرف میخواست ببینه مشروب نباشه:) تو حرم امام رضا هم تو بازرسی ها هی مجبورش میکردن از بطریش آب بخوره:)
23.تو یه بار مصرف هندونه میفروخت؟ولی خودمونیم،چقدر یه بار مصرف و چیزای غیر قابل بازیافت مصرف کردی.
27.در جریان قرار گرفتی که مشهد بودم؟با مامان و خاله و دخترخاله م بودم و واسه شام و صبحونه از حرم میومدیم بیرون و پارچه مینداختیم رو زمین و غذا میخوردیم.هرکی رد میشد نگاه میکرد:)) یه آقاهه هم ازمون آب جوش گرفت و چون قبلش داشتیم ترکی حرف میزدیم ترکی تشکر کرد.
آقا من خجالت میکشم کامنتم این قدر طولانی شد.
پاسخ:
۲۶. مرحبا بکم معنی خوش آمدید هم میده. به ما که مسافریم میگه خوش آمدید
۲۷. عید فطر و عید قربان روزه گرفتن حرامه. عاشورا هم مکروهه.
۳۳. :)))
۱۰. اتفاقا یه سیب تو کیفم بود از کربلا تا تهران. بعد تو نمازخونه دانشگاه درش آوردم بخورم. گاز اولو که زدم یه دختره گفت سیبت شبیه سیب سفید برفیه، از نوع سبزش، تو گاز دوم یه دختر دیگه فکر کنم گفت چه خوشگله سیبت یکی دیگه گفت چه آروم می‌خوری و منم هر بار می‌گفتم بچه‌ها کارد ندارم نصف کنم این ورش دهنی نیست و اگه کارد دارین نصف کنیم و اونا هم می‌گفتن نه بابا تازه از سلف برگشتیم و خلاصه این سیبه تو گلوم موند :))) تا من باشم جلوی جمع سیب نخورم. یه موزم داشتم. اونو نگه‌داشتم تو قطار بعد از اینکه خانم مراغه‌ای و خانم عجب‌شیری پیاده شدن، با عالم نصف کردم. اگه اونا بودن به اونا هم می‌دادما، زود پیاده شده بودن و منم خواب بودم
۱۶. اتفاقا یکی از دلایل ترس من از اتوبوس همین سکوهای اشتباهه. چندین بار مسیر آزادی تا انقلاب، یا راه‌آهن تا فکر کنم افشارو اشتباه رفتم.
۲۱. آره، به ما هم می‌گفتن بخورین اگه تو کیفمون نوشیدنی بود. من فکر می‌کردم دنبال اسیدن نه مشروب :))) گفتم لابد فکر می‌کنن می‌خوایم اسیدپاشی کنیم وگرنه مشروب عادی بود برام :دی (استغفرالله انگار همیشه تو کیفمه :دی)
۲۳. نه، اون خود هندونه رو می‌فروخت. ما تو هتل تو یه بار مصرف گذاشته بودیم. آره اونجا مصرف یه بار مصرف زیاده. تولید زباله‌شون خیلی خیلی خیلی زیاده. شهرداری و آشغال جمع کنیشون هم داغونه تقریبا.
۲۷. پس مختص اعراب نیست این خصلت :)) آخه اینا تو خود خود فرودگاه می‌نشستن

+ اون وقت من باید بابت طولانی بودن پستم آب شم برم زیر زمین :)))

ممنون از معرفی اون ترجمه قرآن. ولی ظاهرا خیلی دقیق نیست و معنا، فدای روونی ترجمه شده (مثلا تو آیات اول سورهٔ بقره، «غیب» ترجمه شده به خدای نادیدنی یا چنین چیزی که به نظرم بی‌مبالاتی یا کم‌اطلاعی مترجم رو می‌رسونه). ضمن این که من لحن کتاب‌های آسمانی رو در واقع سبک ویژهٔ خداوند می‌دونم که منحصربه‌فرده و این ترجمه سعی کرده این انحصار رو از بین ببره.
پاسخ:
ببین مترجمش روحانیه و زبان عربی رو کامل می‌دونه. ویراستارشم که آقای باقریه و حرفی نیست. ینی کاریه که دو تا آدم کاربلد هشت سال براش وقت گذاشتن. هدف این نبوده مثل بقیهٔ ترجمه‌ها غیب رو غیب بگه. اصن نخواسته لفظ به لفظ ترجمه کنه. دنبال تفسیر کردنشم نبوده. برای جوانان نوشته اینو نه متخصصان و حوزویان. تو معرفیشم نوشته برای جوانان.
ببین همین حساسیت امثال شما (اینکه میگم امثال شما ناراحت نشیا، منظورم حساسیت اوناییه که فکر می‌کنن توی ترجمه کردن باید عین معنی‌ای که خدا مد نظرش بوده رو برسونن) باعث میشه امثال من که سواد عربی و قرآنی و دینیمون کمه به این سن برسن و یه بارم قرآنو درست و حسابی نخونده باشن. چون واقعا اون یکی ترجمه‌ها حوصله‌مو سر می‌برن و دو سه صفحه که می‌خونم دیگه حس ادامه دادن ندارم. ولی اینو که می‌خونم موضوع میاد دستم که آهان داره راجع به این حرف می‌زنه.
آقا مرد روحانیش هم تو زیارت از شلوغی یا نمیدونم سفر خسته میشه.. ما باهاشون زیارت هم میریم میگن بیست دقیقه بعد بیایید بیرون! میگیم بابا تو بیست دقیقه چکار میشه کرد؟! میگن خب زیارتنامه خوندن همینقدره دیگه!! باور کن بساط داریم برای بیرون اومدن از حرم ها.. دیگه تهش میگیم شما بیایید برید هتل یا خونه. اصلا زیارتی که مرد توش باشه نمیشه یه دل سیییییر زیارت کرد و غر نشنید! :)
البت مرد پایه عبادت هم هست ولی کم هست!
با اون بند پایانی پاسخت مخالفم. با عرض معذرت. با کلیت حرفت که ثواب راه انداختن کار مردم از حرف زدن فوق برنامه با خدا بیشتره موافقم ها. اما با اینکه آدمای متخصص و کارمند و پرمشغله با این بهانه برای خودشون و خدا وقت خالی نکنن مخالفم. برا بنده خدا ارزش قائل بشیم و برای خود اون خدا نع؟! اتفاقا اینا به عبادت بیشتر احتیاج دارن. چون مسئولیتشون بزرگتر و بیشتره. مثل همون که خدا بر پیامبر نافله و عبادت در شب رو یه جورایی واجب کرد و گفت شبانگاه رو بلندشو با من حرف بزن.. چون مسئولیت و مشغله پیامبری و راهبری جامعه خیلی بزرگه و احتیاج به عبادت فوق برنامه داره.. 
از یکی از آقایون هم شنیدم که برای دکتری قرار بوده برن خارج از کشور میرن پیش آقای خامنه ای میگن اونجا جو متفاوته و کشور غیر اسلامیه چکار کنم که آسیب اخلاقی نبینم بهشون میگن حتما نماز شب بخونید.. یعنی دوز عبادتت رو ببر بالا. 
یه حدیث از امام معصوم هست که میگه روزت رو سه تقسیم کن و یک سومش (هشت ساعت) برای خودت یعنی تایم خواب و غذا و تفریح و .. / هشت ساعت برای عبادتِ خدا و هشت ساعت هم برای کارت بذار. اینقدر ارتباط با خدا مهمه. سیره علما هم همین بوده. وقتی روحت با خدا در تعامل و آرامشه، جسم که تابع اون هست هم به آرامش میرسه و در تعامل با بندگان خدا هم به ثبات و آرامش نسبی میرسی. این خیلی مهمه و به همین دلیله که ما با دویدن شبانه روزی و کار کردن فول تایم و  نمازای دوزاری و سه دقیقه ای هرگز به آرامش و موفقیتی که میخواییم نمیرسیم و برای تسکینِ این خارج شدن از تعادل فقط قرص خواب و آرامبخش تجویز میکنیم. ایراد از یه جای دیگه است.. 
یه عروسی رفتم چند روز پیش. به ندرت عروسی و اینجور جاها میرم. اما این رو به خاطر اینکه میزبان رو خیلی دوست داشتم رفتم. جو هم محترمانه بود و کار غیر معقول خیلی انجام نشد!
بعد موقع نماز مغرب ما مثلا خودمون رو کشته بودیم و از یه شهر دیگه تا یه شهر دیگه چشم رو هم نذاشتیم تا وضومون رو نگهداریم و نماز اول وقت رو بخونیم. و دیگه ته هنرمندی و دقتمون این بود که یه مهرتربت و سجاده کوچیک تاشوهای ترمه هم تو کیفمون بود! رفتم نماز دیدم سه تا خانم با چادر نماز و سجاده دارن نماز میخونن! قشنگ کرک و پرم ریخت! تو شوک بودم! من اون چادر نماز های آستین دار رو تو مشهد قیمت کره بودم 290 هزارتومن قیمتش بود! (گویا از این پولدارهای مذهبی خیر بودن. چون منهای قیمت چادر نمازشون بقیه لباساشون هم خوب و خیلی خوب بود! البته اصلا مکشوف نبود و محجوبانه و موقر لباس پوشیده بودن که میشد گذاشت به پای اصالت و حجب و حیای ذاتی خانواده های اصیل و سنتی ایرانی). حالا برام میدونی چی مهم بود؟! اینکه طرف دو دست لباس مجلسی میاره تو عروسی میپوشه و هزار قلم آرایش داره و موهاش رو درست کرده برای یه مجلس عروسی بنده ی خدا.. خب وسطش قراره نماز بخونه و با خود اون خدا حرف بزنه و برای اونم سجاده و چادر نمازش رو آورده تالار..  برام درس آموز و قشنگ بود! من به ذهنمم همچین چیزی نمیرسه! و چقدر زن مذهبی میشناسم که ادعای دین و ایمون دارن اما میگن یه شب عروسی هزار شب نمیشه و نمازشون رو بیخیال میشن یا اون شب هیچ حدود شرعی رو رعایت نمیکنن!!
یه مجموعه کوچولو موچولو دعا هست (شبیه ارتباط با خداها) منتخب دعاهایی از مفاتیح الجنان هست که آقای بهجت رحمه الله میخوندن و بهش مداومت داشتن. اسمش "بهجت الدعا" است از نشر موسسه حفظ آثار آقای بهجت هست.. بعد اولش یه توضیح یه پاراگرافی داده که چرا آقای بهجت این دعا رو دوست میداشته و چرا میخونده و اینا.. یه مقدمه ای داره راجب اینکه چطور وقت انسان برکت پیدا میکنه و میتونی هم به عبادت برسی و هم به درس و هم به کار.. یه جور خوبی توضیح داده که من نمیتونم بگم.. خودت برو اول کتابش رو بخون.. 

پاسخ:
آره میزان حرم رفتنای من و مامان در مقایسه با داداشم و بابام ده ساعت به یک ساعت بود :)) منم البته بیشتر در حال تفکر بودم تو حرم تا نماز و دعا :| یه یاسین و یه الرحمن و یه توسل و زیارت عاشورا می‌خوندم هر روز. بقیه‌شو گره از کار خلق باز می‌کردم :دی
خب آخه خدا که به این همه نماز و دعا نیازی نداره. من عبادت این مدلی رو ارزش قائل شدن برای خدا نمی‌دونم راستش. همیشه خدا تو فکرمه و باهاش در حال گپ و گفتم، ولی نماز شبانه‌روزم هفده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشه. بقیه‌شو معتقدم باید برم گره از کار خلق باز کنم. یه وقتایی هم می‌شینم جلوی بابام لبخند محبت‌آمیز می‌زنم که نگاه به پدر فلان‌قدر ثواب داره. اونم میگه پاشو شماره کارتتو بیار بگو چقدر لازم داری :))) :|
انقدر نماز نافله و مستحب‌خونِ بداخلاق دیدم که طول می‌کشه ذهنیتم درست بشه نسبت به این قشر :|
تولدم نزدیکه. همیشه ملت می‌پرسن چی بخریم برات. چند روز پیش به پانیذ گفتم لاک قرمزی که پیارسال گرفته بود داره تموم میشه و لاک بخره بازم :دی، به نفر بعدی‌ای که بپرسه میگم بهجت‌الدعا بخره :دی :))))
به نظرم هدف وسیله رو توجیه نمی‌کنه.
ضمنا ترجمه خوب تو بازار هست که هم روونه هم معنا رو حفظ کرده. یه نمونش تفسیر نور آقای قرائتی.
یکی دیگه هم مثلا قرآن ویژهٔ دانشجویان انتشارات مرکز طبع و نشر.

نکته مهم اینه که این معانی بعد یکی دو بار خوندن تو ذهن ما می‌مونن و رسوخ معانی ناقص، جهان‌بینی آدم رو دچار اختلال می‌کنه.

البته فکر کنم باید تا حدودی حرفت رو بپذیرم. ببین مثلا منی که آزادی معنوی شهید مطهری رو خوندم، وقتی می‌بینم غیب این‌جا ترجمه شده به خدا، دیگه ادامه نمی‌دم به خوندن ولی شاید اونی که نخونده براش مشکلی نباشه و ادامه بده و استفاده کنه.
کما این که مثلا من با فلان ترجمه راحتم، بعد یکی دیگه که سوادش بیش‌تره مثلا کم‌تر از المیزان رو نمی‌تونه قبول کنه و الخ.
پاسخ:
خب ببین اولا تو هرررررر ترجمه‌ای به هر زبانی همیشه یه سری نواقص هست. تو همین پستای خودم هر موقع خواستم یه کلمهٔ ترکی رو ترجمه کنم فقط تونستم مفهوم رو برسونم. یه عده از نزدیکی زبان فارسی و عربی استفاده و به نظرم سوء استفاده می‌کنن و خیلی چیزا رو ترجمه نمی‌کنن و خودشو میگن. اون وقت منی که کم‌سوادم و حوصلهٔ اینم ندارم برم لغت‌نامه‌ها رو چک کنم از یه سری جملات رد میشم و نمی‌فهمم خدا داشت چی می‌گفت :|
تو الان خودتو با منی مقایسه کن که هیچ تفسیر و ترجمه‌ای به عمرم نخوندم. خب معلومه که این برای من مناسبه و برای تو مناسب نیست. این پلهٔ اوله و قرار نیست گام بزرگ و بلندی برداریم همون اول. خود تو و خیلیا هزار بار هزار تا ترجمه و تفسیر عالی بهم معرفی کردین، ولی فکر نکردین هضم چلوکباب برای معدهٔ نوزاد سنگینه و غیرممکنه.
بله آقای قرائتی هم خوبه، ولی سطحش به‌نظرم یه کم بالاتر از اینه. این خیلی ساده است و من سال‌ها دنبال همچین چیزی بودم.
اصن تو نخونش :)))
@دکتر یونس
از اون‌جا که من جزء اون یکی دو نفری ام که کل پست رو با نظرات خونده، یه سوال دارم، اون حدیثی که می‌گه زمانتون رو سه بخش کنید، تو ذهنم اینه که گفته بودن منظور اینه واسه همهٔ این موارد وقت بذارید نه که زمان‌ها هم‌اندازه باشن. حالا آیا واقعا حدیث این طوریه؟ به یه اندازه باید وقت گذاشت واسه اون سه بخشی که گفتن؟
پاسخ:
تو اون بخشا، بخش خواب برای من کمه
به‌نظرم تقسیم ینی قسمت کردن، و لزوما به معنی دقیقا ثلث کردن نیست. باید از یکی که ادبیات عرب خونده هم بپرسیم البته...

دکتر گفت بگم:
خیلی سوال جذابی پرسیده. نمیدونم چرا از بچگی اینطور تو ذهنم سیو کرده بودم که منظور تقسیم بر سه هست. حالا یه چرخی تو احادیث زدم ولی حتما از کسی که مسلط به زبان عربی هست باید بپرسم. اما اونچیزی که درباره آقا بهجت گفتم و نقلی که ازش شده بود بیشتر تو ذهنم آورد منظور همون تقسیم بر سه هست. چون ملت پرسیده بودن آقا چطور وقت میکنی اییییینقدر عبادت میکنی و با خدا مناجات میکنی؟! ایشونم گفته بود وقت میشه. نترسید!:)
این ها رو هم پیدا کردم. برا مهتاب و شما: لینک ها رو اگر مناسب یافتید به سمع و نظر مهتاب خانم برسونید.
امام کاظم(علیه السلام) می‌فرماید: «إِجْتَهِدُوا فی أَنْ یکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَیخَلِّصُونَ لَکُمْ فِی الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فی غَیرِ مُحَرَّم.» بکوشید که اوقات شبانه روز شما چهار قسمت باشد:1-  قسمتی برای مناجات با خدا،2- قسمتی برای تهیه معاش، 3- قسمتی برای معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیب های شما را به شما می‌فهمانند و در دل به شما اخلاص می‌ورزند.4- و قسمتی را هم در آن خلوت می‌کنید برای درک لذّت های حلال [و تفریحات سالم].» [تحف العقول‏، ص409] 
یا مثلا اینجا پیامبر هم مثل امام کاظم فرمودن 4 قسمت. ولی من حدیث سه قسمت رو نمیدونم چرا از امام صادق تو ذهنم دارم که پیداش هم نکردم (+)

سلام
در مورد ترجمه من حقو به شما میدم که دوست داشته باشی ترجمه روون بخونی ولی راستش با نظر مهتابم موافقم. شهر ما قم خب خیلی کلاسای قرآن هست و به خاطر حرم هم این کلاسا کاملاً در دسترس. یادمه یه سالی ماه مبارک یه بار که حرم رفتیم دیدیم یه مسابقه هست که سه تا کتاب میخریدی و تو اون ترجمه کلمه به کلمه کلمات بود و بعد خوندن اون سه کتاب درصد زیادی از کلمات قرآن رو متوجه میشدی. خب ما به خاطر مسابقه اش خریدیم (اصلاً اخلاص که میگن یعنی ما):) ولی برای اولین بار بود که یه کتابی اومده بود دستم که ترجمه عربیش شبیه اونایی بود که تو مدرسه خونده بودیم و به عبارت بهتر کلمه ای که ما قبلاً یاد گرفته بودیم رو تغییر نداده بود و سنگینش نکرده بود و من حس پیچونده شدن نداشتم. باورت نمیشه انقدر این کتاب حس خوب به من داد که منی که عمراااً وقت میذاشتم برای کلاس طولانی مدت قرآن ولی حاضر شدم برم کلاس مفاهیم اونم کلاسی که کم کم سه سال چهار سال طول میکشید :)
حالا این به کنار مثلاً چرا ما باید معانی خودمونی و غیردرست قرآن رو یاد بگیریم و یه سری کلماتو واقعاً ترجمه شیرینش رو ندونیم. توقع زیادیه یه ترجمه بتونه هردو رو باهم داشته باشه؟  من هنوز اون پستی رو که معنی تمشی علی الاستحیاء رو گفتین یادمه و یادمه چقدر ذوق کردم وقتی برای اولین بار خوندمش ما که همون وقتو برای خوندن میذاریم چرا بهترشو یاد نگیریم؟ حرفم رو این کتاب نیستا ولی تجربه خودمو میگم یه زمانی به ما کتاب رو به انگلیسی میگفتن بوک سال بعدش گفتن تلفظ دقیقش بُکه خب دِ آدم حسابی اینو از همون اول بهمون میگفتد چیزی ازتون کم میشد؟ اصلاً حس پیچونده شدن بد حسیه امیدوارم هیچ وقت تجربه اش نکنید. البته تر اینکه به نظرم این نظرتون راجع به ترجمه بی تأثیر از آدمای مذهبی بداخلاق نیست. دقیقاً وقتی داشتم در مورد نماز جعفر طیار میگفتم میخواستم اینم بگم که یه سخنرانی میگفت ما تو ایران مستحب خون و اینا زیاد داریم ولی کارای واجبمون  و اخلاقمون...
این کامنتو میخواستم خصوصی بفرستم ولی دیدم جوابی که شما میدی یم چیز جالبی باید باشه و نظرم رو کامل تر کنه و به قول خودت بذار فانوس بشه امیدوارم اشتباه زیادی توش پیدا نشه (یا ستار العیوب)‌ :دی
پاسخ:
سلام.
+ از پستِ استحیا اسم بردی، بذار لینکشو بذارم بقیه هم بخونن :دی [یادآوری: http://nebula.blog.ir/post/313]
 
+ راجع به اینکه چرا عمیق و با شرح و تفسیر لغات نمی‌خونم؛ جوابم اینه که من چند سال پیش تصمیم گرفتم قرآن رو عمیق بخونم و نتیجه‌ش شد چند جلسه مستمع آزاد نشستن تو کلاسای تفسیر دانشگاه و چند تا سخنرانی شنیدن و چند صفحه کتاب تفسیر خوندن و یه سری اطلاعات پراکنده. این پراکنده بودن معلومات رو دوست ندارم. می‌خوام یک بار سطحی صفر تا صدشو بخونم بعد به عمقش بپردازم.

+ باید یه کم واقع‌بین باشیم تو برنامه‌ریزیامون. من الان در حال حاضر هر روز فقط یک ساعت وقتمو می‌تونم آزاد کنم و خب اگه 15 دقیقه‌شو بذارم برای خوندنِ یک حزب عربی، 45 دقیقه وقت دارم که می‌تونم اختصاصش بدم به خوندن همین ترجمۀ معمولی. بیشتر از این، مغزم کشش بحث مذهبی نداره. حالا بخوام تفسیر نور و المیزان و این کتاب‌ها و تفسیرهایی که دوستان معرفی کردن رو بخونم باید خیلی وقت بذارم براشون و با توجه به شناختی که از خودم دارم قطعاً بعد از یه هفته ده روز رهاش می‌کنم.

+ در کل وقتی داریم یه چیزی رو تبلیغ می‌کنیم (مثلاً من که دارم این کتاب رو تبلیغ می‌کنم) باید طیف مخاطبانم رو در نظر بگیرم. اینجا رو روحانی و طلبه و کسی که کمربند مشکی حوزه است می‌خونه تااااااااااااااا کسی که نه تنها مذهبی نیست، بلکه شدیداً ضدمذهب هم هست و حالش از مذهبیا به هم می‌خوره. نه تنها طیف خوانندگان وبلاگم، بلکه طیف دوستان حقیقیم هم همینه و شما فقط خودتو در نظر نگیر که محل زندگیت یه شهر مذهبیه. به این فکر کن که اینجا پای منبرم افرادی نشستن که فکر می‌کردن حضرت عباس با حضرت ابوالفضل فرق داره و نسبتش با امام حسین رو هم نمی‌دونستن. پس همین کتاب ساده برای خیلیا ثقیله.
من بلافاصله بعد از ارسال کامنتم جوابی که به خانم مهتاب دادین رو دیدم و قانع بودم گاردی نداشتم اصلنم بحثم سر تفسیر و اینا نیست (بحث سر اینه که همون کلماتی هم که یادمون میدن هم شیرین باشه هم واقعی) چون دم شما گرم ولی من خودم نتونستم وقتمو بذارم برای تفسیر و کششو ندارم اما شنیدم تدبر هم این شیرینیایی که میگید رو داره هم بالاتر از مفاهیمه پس من از شما یه پله عقبترم که اصلاً پا تو کلاس تفسیر نذاشتم. 
همه بحثا به کنار فقط اون کمربند مشکی :)))))
آقا من حسن ختام پستو دیدم گفتم باتو بودا بسه خجالت بکش :)
پاسخ:
فکر کنم سطح یک و دو و سه و اینا میگن. ولی نمی‌دونستم سطح مثل رتبه است و سطح یک ینی کمربند مشکی یا سطح هر چی بالاتر میره خفن‌تر میشه و چون نمی‌دونستم تهِ سطح کدومه دیگه همین مشکیو گفتم
اونجای کامنتت که از مسابقات مفاهیم گفتی، یه چیزی می‌خواستم بگم، دیدم جوابم طولانی میشه نگفتم. الان میگم. یه بار صبح رسیدم مدرسه. دوم دبیرستان بودم. معلم پرورشیمون یه برگه داد دستم گفت مسابقۀ مفاهیم، ترجمه، تفسیر، انشای نماز یا یه همچین چیزی ثبت‌نامت کردیم و امروز تو فلان شهر مسابقه است و برو. ینی حتی نکردن دو روز قبلش دو تا کتاب بدن دستم خودمو آماده کنم :| بعد منم هر بار می‌رفتم مقام هم میاوردم :)) یه سری کتاب بود به اسم مفاهیم یک و دو و سه و نمی‌دونم تهش تا چند بود. همه رو دارم هنوز.

+ جواب اون یکی سؤالت: نه همون یه دونه پست بود.
مهتاب سوال خیلی جذابی پرسیده. واقعا قالب اون چیزی که تو ذهنم بود رو با یه شوک به هم ریخت و خیلی از این بابت و زاویه نگاه تازه به موضوع خوشحال و ازش ممنونم.
نمیدونم چرا از بچگی اینطور تو ذهنم سیو کرده بودم که منظور اون حدیث تقسیم بر سه هست. انگار تو ذهنم به صورت کلیشه ذهنی تثبیت شده! حالا یه چرخی تو احادیث زدم ولی حتما از کسی که مسلط به زبان عربی هست باید بپرسم. اما اونچیزی که درباره آقا بهجت گفتم و نقلی که ازش شده بود بیشتر تو ذهنم آورد منظور همون تقسیم بر سه هست. چون ملت پرسیده بودن آقا چطور وقت میکنی اییییینقدر عبادت میکنی و با خدا مناجات میکنی؟! ایشونم گفته بود وقت میشه. نترسید!:)

رفیق معلومه که خدا به مناجات و دعاهای ما احتیاجی نداره. ماییم که احتیاج داریم. اون بخش خودپسندی و تکبرِ دیندارای مذهبی نما رو موافقم و بسیار حال به هم زن هستن. خدا مصاحبت باهاشون رو نصیب گرگ بیابون نکنه اینقدر که از خود راضی و چندش هستن. ولی من آدم مومنِ متواضعِ نماز شب خونِ مهربون هم زیاد دیدم.. بهشت رو میتونی توی چشماشون ببینی.. یه چند تاشون که شهید شدن اصلا از نماز شب خون شدن و بالا رفتن کیفیت نماز خوندناشون همه فهمیدن اینا دیگه تو قالب این دنیا جا نمیشن..
یا مثلا همین آقای بهجت یا علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان در چه سطح از پروانگی و لطافت روح هستن که حتی بعد از مرگ هم از کار خلق خدا گره گشایی میکنن.. 

میدونی من یه فرمول دارم. اول برای ازدواج و انتخاب همسر بود. الان تو دل و مغزم تعمیمش دادم به همه چیز و همه آدما و انتخاب دوست و رفیق یا حساب کردن رو کمک کسی. 
قانون طلاییم هم اینه: اونیکه برای حرفِ خدا تره خورد نمیکنه و با هزار توجیه حرف و دستور خدا رو میندازه پشت گوشش، با من بنده ی خدا چکار میتونه بکنه؟! به من رحم میکنه؟! میتونم روش حساب کنم؟!! 
چرا این قانون رو گذاشتم؟! چون بعضی وقتا از بدجنسی و بی اخلاقی متشرعین و مذهبی نماها به ستوه میومدم و به غیرمذهبی های به ظاهر نایس و مهربون پناه میبردم! 
بیخیال.. زمان بزرگترین معلم و داروی انسانهاست.. انقدر چیزا در پروسه بزرگ شدن میفهمی و یاد میگیری و با گوشت و پوستت درک میکنی .. 

کتاب زندگینامه علامه طباطبایی رو (نشر روایت فتح نوشته خانم حبیبه جعفریان + ) رو بخون. کتاب نحیفیه. عاشقش میشی.. قبلا براشون نوشته بودم (اینجا)
این ها رو هم پیدا کردم. برا مهتاب و شما: 
یه توضیح کوچولو داده (+)
 یه جاهایی هم گفتن 4 قسمت: (+)

امام کاظم(علیه السلام) می‌فرماید: «إِجْتَهِدُوا فی أَنْ یکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَیخَلِّصُونَ لَکُمْ فِی الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فی غَیرِ مُحَرَّم.» بکوشید که اوقات شبانه روز شما چهار قسمت باشد:1-  قسمتی برای مناجات با خدا،2- قسمتی برای تهیه معاش، 3- قسمتی برای معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیب های شما را به شما می‌فهمانند و در دل به شما اخلاص می‌ورزند.4- و قسمتی را هم در آن خلوت می‌کنید برای درک لذّت های حلال [و تفریحات سالم].» [تحف العقول‏، ص409] 

یا مثلا اینجا پیامبر هم مثل امام کاظم فرمودن 4 قسمت. ولی من حدیث سه قسمت رو نمیدونم چرا از امام صادق تو ذهنم دارم که پیداش هم نکردم (+)
امیدوارم لینکا کار کنه!

پاسخ:
سپاس از مشارکت شما در بحث :)
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶ نیمچه مهندس ...
ما رو زمین نشستیم چون صندلی اونجا نبود ولی به نظرم  روی زمین نشستن واسه ایرانیا هم عادیه.مثلا پارک رفتن هامونو واسه پیک نیک در نظر بگیر.یه دوست اسفراینی داشتم تو خوابگاه،از بقیه می پرسید خدایی شما تو بلوارها نمیشینید؟خدایی؟ تعجب کرده بود بنده خدا.کردها آدمهای شاد و راحتین.هر جا بشه میشینن و خوش میگذرونن،برعکس شهری که توش دانشجو بود.
حالا خدایی ما هم در زمینه ی تولید زباله همچین معرکه نیستیم.هشتمین کشور تولید کننده ی زباله ی دنیاییم.کشورهای آفریقایی مثل بنگلادش و اندونزی خیلی وقته دارن روی زباله شون کار می کنن و روآندا هم تمیزترین کشورشونه.خرید و فروش و استفاده ی پلاستیک های یه بار مصرف رو ممنوع کردن و جریمه ی 38 هزار دلاری واسش گذاشته ن.ولی ما حتی تو بحث تفکیک موندیم.
پاسخ:
من همیشه زباله‌هامو تفکیک می‌کنم که لااقل این اخلاق ملکه ذهنم بشه، ولی بعدش نمی‌دونم این زباله‌های تفکیک شده رو چی کار کنم. شاید باورت نشه ولی قبلا کاغذای باطله و آشغالای کاغذیمو با خودم می‌بردم تهران و می‌نداختم تو سطل آشغال دانشکده. می‌گفتم خب از اونجایی که اونجا تهرانه و دانشگاهه احتمالش زیاده تفکیک بشه، ولی تو شهر خودم نمیشه. از پیارسال تا حالا کلی زبالهٔ کاغذی تو پارکینگ خونه جمع کردم و نمی‌دونم چی کارشون کنم :))
کلاً بزنم به تخته سبک زندگیم خیلی اروپایی و استاندارده

آخه هر جایی هم نمیشه رو زمین نشست. فکر کن تو دانشکده رو زمینی بشینی، یا تو مترو، یا تو بانک :| البته اگه خسته باشی و صندلی نباشه میشه ها، ولی اینکه مثل پارک زیرانداز بندازی بشینی توی فرودگاه (توشاااا! نه بیرون تو محوطه) بامزه است
سپاس از تو و دکتر:)
پاسخ:
و سپاس از حضّار حاضر در کامنتدونی
سلام رسیدن بخیر :) خیلی وقت بود پست با عکس نذاشته بودی .واقعا ماشالوووو چه باحوصله ای نسرین :)خوشبحال بچه هات والا.


ممنون عزیزم قراره برم تهران قبلش اونجاها که معرفی کردی تماش میگیرم یاحضوری میرم
پاسخ:
سلام :)
ممنون
ایشالا زود خوب میشی :)
این دکترهایی که معرفی کردم، کمر چند نفر از دوستان و فامیلاشونو خوب کردن. حتما اول برو سراغ اینا.
اسم و شماره‌هاشونم لطفا کپی کن برای خودت، چون پستم موقته :)
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۱۰ مصطفی فتاحی اردکانی
جاتون خالی تو اربعین یه چند ساعتی زیر قبّه چسبیده به حرم به خادما کمک می کردم. وایشالا به دعای شما امسال هم نصیبم بشه.

بحث تفسیر رو خوندم استفاده کردم تشکر از همه عوامل دخیل در بحث.

کتاب نگاهی به رابطه عبد و مولا رو هم بهتون پیشنهاد می کنم
پاسخ:
خوش به حالتون :)
دوستان مشارکتشون عالی بود، بازم ازشون ممنونم

اسم کتاب خیلی برام آشنا بود. یه کم فکر کردم و یادم اومد دو سال پیش از نمایشگاه برای برادرم خریدم و گذاشتیمش تو کتابخونهٔ عمومی خونه که هر کی خواست بخونه. ولی هیچ وقت حتی یه بارم حتی یه صفحه‌شم نخونده بودم :| حالا که پیشنهاد دادین رفتم برش داشتم تا عصر بخونمش :)
ممنون بابت پیشنهادش
این پستو ببینید:
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۸ مصطفی فتاحی اردکانی
خب خدا رو شکر
پاسخ:
من کلی کتابِ نخونده دارم و زین حیث کلی عذاب وجدان دارم :|
اگه بقیهٔ جلداشم خوبه اونارم بخونم؟
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۷ مصطفی فتاحی اردکانی
فعلا همین رو بخونید. قبل از ماه رمضون می تونه جالب باشه. بعدش اگر این کتاب رو پسندید برید سراغ کتاب انتظار عامیانه عالمانه عارفانه
پاسخ:
من یا کتاب نمی‌خونم یا وقتی می‌خونم تا شب تمومش می‌کنم
الان این قابلیت رو دارم تا سحر همهٔ جلدها رو بخونم :|
می‌تونم برنامه بذارم هر هفته یکیشو بخونم
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۲ مصطفی فتاحی اردکانی
چقدر خوب که وقت دارید اینجوری کتاب بخونید.
پیشتر ها منم این مدلی کتاب می خوندم. که باعث می شد مدام شماتت بشم که تو کاری نداری شب تا صبح سرت تو کتابه. ولی الان سعی می کنم قبل از خواب یه زمانی رو صرف مطالعه کتاب کنم. الان احساس می کنم که این مدلی راحت ترم.

اگر میخونید که بخونید بیاید واسه ماهم تعریف کنید چون منم همش رو نخودم
پاسخ:
اتفاقا چون وقت ندارم این‌جوری می‌خونم :))
یه شبه همه رو می‌خونم و ده سال نمی‌خونم :))
+ باشه حتما :)
نوشته هات روح داره ... حس خوبی میده...

پاسخ:
از روح خودم در نوشته‌هام می‌دمم که زنده بشن :))
حضور شما هم حس خوبی بهم میده :)
روحت زنده و لطیفه و دوست داشتنی مراقب روحت باش :)
پاسخ:
چه خوب :) کاش بشه و بتونم همیشه لطیف نگهش دارم
سلام ممنون عزیزم خیلی لطف کردی :) 
پاسخ:
سلام
خواهش می‌کنم :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام ممنون عزیزم خیلی لطف کردی :) 

چشم حتماااا پس میرم ممنونم .اخه میدونی همزمان که دیسک کمرگرفتم ** ****** **** ****** ****** ******* *** **** ** *** 


****** ****** ***** **** **** ****** **** ** ***** ***** ***** ***** ***.ممنونم ازت عزیزم.
پاسخ:
خوب میشی ایشالا
+ ببخشید پیامتو سانسور کردم. گفتم شاید حواست نبوده خصوصیش کنی.
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۴۸ نیمچه مهندس ...
یعنی تبریز وانتی نیست که داد بزنه پلاستیک کاغذ میخریم؟ اونا میفروشن به کارخانه های بازیافت دیگه.تازه میدونم که طرح تعویض کاغذ با گلدون و این طور چیزای خیریه طور هم دارین.
این پیج رو تو اینستا چک کن:
Ayehh1
پاسخ:
هست. ولی کمه. یه بار داداشم از یکیشون پرسید کاغذا رو کجا می‌برید؟
می‌خواستیم مطمئن بشیم بازیافت میشه و مثلا نمی‌برن بسوزونن. در واقعا این کاغذ باطله‌ها برامون خیلی عزیزن
آقاهه نگفت :|
فکر کنم فکر کرد می‌خوایم یه وانت بگیریم کاغذای مردم رو جمع کنیم و کارشو کساد کنیم :))
+ چک کردم. ممنون. ولی ایشون شیرازن
دلم برای تبریز
ابرسان
بی ار تیش، درخت های شهناز ، دانشکده ام ، خوابگاه و ترکی تنگ شده
زیارتتون قبول

پاسخ:
منم دلم برای تهران
انقلاب
بی‌آرتیش، درختای بلوار کشاورز، دانشکده‌ام، خوابگاه و فارسی تنگ شده :))
ممنون. ایشالا قسمت خودت و خانواده
زیارتت قبول شباهنگ:)
پاسخ:
ممنونم زری. خودتم بری ایشالا. بعد من بیام بگم زیارتت قبول :)
واقعاً الان به همچین سفری نیاز دارم.  ایمان قوی داشتن به کسی یا چیزی. 
پاسخ:
حالا اگه سفر هم نرفتی کتاب بخون و سخنرانی گوش بده. این کتابی که یکی از دوستان تو کامنت‌ها معرفی کرد خیلی خوبه. همین کتاب رابطهٔ عبد و مولا. اگه پیداش کردی بخونش. من از ظهر تا حالا نصفشو خوندم. سخنرانی‌های آقای پناهیانم برای تقویت ایمان خیلی خوبه. اینارم یکی از دوستان بهم معرفی کرده بود. می‌تونی فایل‌های تنها مسیرو از بیان معنوی دانلود کنی گوش بدی. خیلی خوبن. من وقتایی که کاری انجام می‌دادم که دستم بند بود ولی گوشم آزاد گوش می‌کردم. همهٔ فایل‌ها رو گوش کردم و خیلی اثرگذار بودن:
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ایستا پلیمر شریف
مهم تر از خود سفر این روایت هست که خیلی جالبه
روایت شما هم بسیار کامل و جامع بود
باورم نمیشد که این قدر زیاد نوشته باشید
وبلاگ خیلی خوبی دارید
اگر وبلاگ من رو هم توی وبلاگتون قرار بدید خیلی خوشحال میشم واقعا
پاسخ:
پستم به‌نوعی میشه گفت تور مجازی بود که دوستانم رو هم شریک حال و هوای اونجا کنم
ممنون :)
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۳ نیمچه مهندس ...
پیجی که معرفی کردم تو هایلایت هاش مراکز بازیافت شهرها رو معرفی کرده.یادمه یه بار تبریز رو هم معرفی کرده بود.
پاسخ:
چه خوب :)
ممنون :)
سلام خوب هستین وب خوبی دارین

یکی از دوستام وبتون رو معرفی کرد
پاسخ:
سلام :)
ممنون. خوش اومدین
امروز که اومدم انقلاب کاملا اتفاقی این انتشارات شباهنگ رو دیدم. حیف خودت عکس گرفته بودی.
پاسخ:
می‌خوای همینو تو فولدر یادگاریا به اسم تو ذخیره‌ش کنم؟ :))
به به، میبینم که اساسی اومدی سمت سخنرانی های آقای پناهیان.....
هر سری اینو بهت میگم میگی نه و این حرفا، اما دیگه فکر کنم باید اعتراف کنی این دفعه....
پاسخ:
چیو اعتراف کنم؟ گوش دادن به پناهیانو؟
قبلا هم گفته بودم خب
اینم اضافه کنم که من حرف‌های آقای قرائتی رو هم دوست دارم و گوش میدم. ولی مریدشون نیستم و اینجوری نیست که همهٔ آثارشونو خونده یا شنیده باشم
هیچ کس اونطوری نیست که همه سخنرانی های یه نفرو گوش بده....
اگه یه رجوع به کامنتها و جواب های قبلی بکنی، متوجه موضع گیری هات تو این زمینه میشی.
کلا خواستم تبریک بگم این ورودت رو....

در ضمن خواستم بگم جدیداً نسبت به قبل خوش اخلاق تر شدی، اما این جوابتو که دیدم پشیمون شدم 
;)
پاسخ:
من خیلیا رو می‌شناسم که مثلا همهٔ سخنرانیای رائفی‌پور یا حسن آقامیری یا فلانی و بهمانی رو گوش دادن و میدن و به‌شدت دنبالشون می‌کنن. از این مریدها زیاد دیدم. خواستم بگم اگه پناهیان یا قرائتی گوش میدم به این معنی نیست که مریدشون شدم و دیگه هر چی بگن قبول دارم و دنبال می‌کنم.

آقا من همیشه خوش‌اخلاقم :( خدایی برو سرتاسر بلاگستان رو بگرد ببین کی باحوصله‌تر و مهربون‌تر از من مخاطب‌مداری می‌کنه؟ :دی
این رو هم میخواستم بگم که وقتی خوندی این کتابا رو، بیا خلاصه اش رو تو وبلاگت یا تو بخش نظرات بذار برای همه....
البته فکر کنم یکی بالاتر هم اینو پیشنهاد داده بود.

البته اگه بازم مینویسی دختر گل
پاسخ:
چشم حتماً می‌نویسم. ولی نه به این زودی. فعلا نمی‌خوام پست جدید بذارم. یه چیزی تو این وبلاگ هست که نمی‌دونم چیه ولی اذیتم می‌کنه. نیاز دارم که فاصله بگیرم ازش.
موقع خوندن کتاب، صفحات و سطرهای جالبشو با یه کلیدواژه برای خودم یادداشت می‌کنم که بعدا بازم بهشون رجوع کنم. مثل این صفحات و سطرها از همین کتاب
۱۷. ۴. اجازهٔ سقوط
۳۳. ۱. معنای عشق
۴۱. ۴. قطع رابطه
۴۱. ۴. طلب
۷۴. ۴ پیرمرد
۱۵۶. ۴ مالکیت
۱۸۷. ۴ دخالت
۱۸۸. ۱ ازدواج
اگه کسی قبلا برات از آموزشگاه رانندگی شباهنگ عکس فرستاده همین انتشارات رو برا من ذخیره کن. دی: اگه کسی نفرستاده یه آموزشگاه دیدم اونو بفرستم برات.
پاسخ:
:))))) عالی‌ هستین شماها
یه مکانیکی شباهنگ هم نزدیکمون هست. بغلشم یه جایی هست لوازم خودروئه. اسم اونم مرادیه
واقعا چنننند روز طول کشید تا من این پست رو بخونم و تموم کنم. برای خودش پروژه‌ای بود و برنامه‌ریزی نیاز داشت.منم با برنامه‌ی درست و اصولی موفق به اتمام خواندن پست شدم :)
یه چیزی که برام جالب بود این بود که مدل نوشتنت یکمی تغییر کرده. خودمونی تر شدی. شایدم چون اون موقع که می‌نوشتی، برای وبلاگ نبوده راحتتر بودی. مثلا قسمت‌های خانومانه، اون قسمت اتوبوس، قسمت سقا شدنت، برخوردت با خانومای مسن... من همچین مدل نوشتنی قبلاً ازت نخونده بودم زیاد. و توضیحاتت یه کوچولو کمتر و خلاصه‌تر شده بود.
سفرنامه جالبی بود. تا باشد از این سفرنامه ها...
پاسخ:
اولاً خدا قوت و خسته نباشید میگم بهت و
ثانیا دقتت قابل تحسینه راجع به لحن نوشته‌هام :)) آره یه سری از اینا رو من تو تلگرام برای دوستام نوشته بودم. مثلا گفته بود چه خبر و من تعریف کرده بودم داریم می‌ریم کربلا و فلان و اینا. یه سریشم برای خودم نوشته بودم که یادم نره. ینی به نیت وبلاگ نبود. یه سریشم توضیح عکسی بود که تو اینستای خانوادگی گذاشته بودم. بعد گفتم خب حالا که نوشتم بذار وبلاگم هم بذارم. در کل خیلی مهمه متنو اول اولش برای کی می‌نویسی. بذار به‌عنوان جایزه دو تا متنی که برای خودم نوشتمو همین‌جا برات بذارم:
دیروز: گشنمه و دارم به این فکر می‌کنم که اگه یه آدم فضایی از اون سر کهکشان بیاد ببینه کلی خوراکی خوشمزه رو میزمه و گشنمه اما نمی‌خورم و بپرسه چرا و بگم کسی که ندیدمش گفته تا هشت‌ونیم چیزی نخور، چی فکر می‌کنه با خودش. یه وقتایی تو کف اعتقادات خودمم می‌مونم.
فروردین: چند وقتی بود که فیلترشکن‌های لپ‌تاپم همزمان تصمیم گرفته بودند که کار نکنند. فیلترشکن رو برای تلگرام دسکتاپم لازم دارم و حالا چاره‌ای نداشتم جز اینکه با گوشیم کارهام رو انجام بدم و خب یک‌وقت‌هایی نمیشد فایل رو به گوشی انتقال داد و از گوشی فرستاد و با گوشی دانلود کرد. سختم بود. به پیشنهاد و کمک دوستانم browsec و zenmate رو نصب کردم. با این‌ها می‌تونستم از تلگرام وب استفاده کنم. این روش برام بسیار نامأنوس و نچسب بود، اما کارم رو راه می‌انداختن و زین حیث راضی بودم. امروز دوباره اتفاقی فیلترشکن‌هامو امتحان کردم و ناباورانه دیدم کار می‌کنن. بعد از دو ماه، گویا دوباره همزمان تصمیم گرفته بودند کار کنند. تلگرام دسکتاپم که باز شد، سریع رفتم سراغ browsec و zenmate که پاکشون کنم. گزینهٔ حذف نصب رو که زدم browsec پرسید دلیل این کارم چیه؟ اگر بلد نیستید باهاش کار کنید روی این گزینه کلیک کنید و اگر فلان مشکل رو دارید و اگر چنین و اگر چنان. یکی یکی گزینه‌ها رو خوندم و رسیدم به گزینهٔ «دیگه لازمش ندارم». کلیک کردم روی این گزینه. browsec پاک شد و غم عجیبی به دلم نشست. یادم اومد ما آدم‌ها هم گاهی با همدیگه همین کارو می‌کنیم. تا وقتی لازمشون داریم، داریمشون و وقتی دیگه لازمشون نداریم دورشون می‌ریزیم. غمگین شدم. zenmate رو هم پاک کردم. چیزی نپرسید. پاک شد. بی‌هیچ اما و اگر و پرسشی. غمگین‌تر شدم. یادم اومد بعضی‌ها هم هستند که وقتی دور ریخته میشن حتی نمی‌پرسن چرا.
مرسی :))))) 
پاسخ:
❤️❤️❤️❤️
دقیقا صورت خودرا دوست داشته باشیم .
پاسخ:
بله :)
سلام
زیارت قبول
رمضان مبارک
نمیدونم چرا میام اینجا بغضم میگیره
دعای ما ک فراموش نشد ایشالله
سلامت باشید زیر سایه خدا
پاسخ:
سلام
ایشالا قسمت شما هم بشه :)
طاعات و عباداتوتن قبول :)
همه یادم بودن. یه دعای مخصوصم برای از یاد رفته‌ها کردم که کسی جا نمونه