عید تا عید ۲۰ (رمز: ث***) شمال
ساعت ۸ دورهمی به پایان رسید و از اون به بعد دیگه من مهمون خوابگاه نگار بودم. اسنپ گرفتیم و رفتیم خوابگاه. یه نکته رو لازم میدونم همینجا بهش اشاره کنم و آن اینکه اسنپای تهران در مقایسه با تبریز قیمتاشون خیلی گرونه. از این سر تبریز تا اون سرش نهایتاً هفت هشت تومنه، ولی تهران مسیرای کوچیک و کوتاه بالای پونزدهه و میانگین بیست، بیست و خردهای. سی، و چهل حتی. چه خبرتونه واقعا؟
نگار سریع رفت شام بگیره و منم سنگک گرفتم. با هماتاقی نگار دوست شدم و سهتایی تا پاسی از شب حرف زدیم. بستنی خوردیم و خوابیدیم و شش صبح تهران رو به مقصد شمال ترک کردیم. اون روسری رو هم نمیدونم چرا برنداشتم :))
من عکس زیاد میگیرم، ولی فیلم و صدا خیلی کم دارم. تو وبلاگم هم عکس زیاد آپلود میکنم، ولی فیلم و صدا نه. یه دلیلش اینه که عکس رو میتونم ادیت کنم قیافهمو نبینین، ولی تو فیلم و صدا سخت میشه یا نمیشه. و دیگه اینکه کیفیت و حجمشون زیاده و فکر شمام هستم. یه دلیلشم اینه که فرمت فایلای صوتی و فیلما متنوعه و گوشیاتون پشتیبانی نمیکنه و هی باید کامنت جواب بدم که چرا باز نمیشه و هی فرمت عوض کنم و دنگ و فنگ زیاد داره. ولی حیفم اومد چند تا سکانس از جادههای شمال که محاله یادم بره نشونتون ندم و از اونجایی که این پست، پست نیمهنهاییه (بیست، نصف چهله دیگه. ینی نصف مسیرو اومدین، نصف دیگهش مونده :دی)، میخوام یه حالی بهتون بدم و چهار تا فیلم هم براتون آپلود کنم. حجم و زمانشو کم کردم و جاهاییشو انتخاب کردم که صدای خودم توش نباشه. اگه باز نشد دیگه به بزرگی خودتون ببخشید. با گوشی اگه باز نشه با لپتاپ حتماً باز میشه. قبلش فقط بگم که اتوبوس مختلط بود و ممکنه صدای آقا هم بشنوید. صدای بزن و برقص هم میاد. ولی فقط میزدیم و رقص؟ استغفرالله.
فیلم اول: ۱۷ ثانیه، کمتر از ۱ مگابایت [دانلود]
فیلم دوم: ۱ دقیقه و ۱۸ ثانیه، ۲.۷ مگابایت [دانلود]
فیلم سوم: ۱ دقیقه و ۲۰ ثانیه، ۲.۹ مگابایت [دانلود]
فیلم چهارم: ۲ دقیقه و ۲۶ ثانیه، ۷.۹ مگابایت [دانلود]
بعد از دیدنشون ممکنه آهنگ پسزمینهشونو بخواید که خب چون دستتون از کامنتا کوتاهه :دی، خودم پیشاپیش آهنگایی که راننده تو اتوبوس گذاشته بود رو معرفی میکنم:
آهنگ پسزمینۀ فیلم اول: [آهنگ یک دو سه از آرش]. میفرماید که: یک دو سه پیکا بالا پنج شیش همه حالا، حال کنید باهم هستیم دست بزنید امشب مستیم :| امشب از اون شبا هستش، ساقی یه پیک بده دستش، گرمش کن تو امشب ساقی باهمیم.
آهنگ پسزمینۀ فیلم دوم: [آهنگ هماهنگه از سامی بیگی]. میفرماید که: دلت با من هماهنگه نگاه تو تو چشمامه، تنت با من میرقصه همون حسی که میخوامه. تو این دنیا واسه شبها جز آغوشت :| پناهی نیست، با این حالی که من دارم جز اینجا دیگه جایی نیست.
آهنگهای پسزمینۀ فیلم سوم: [آهنگ فدا شم از سامی بیگی] و [آهنگ ساقیا از ساسی مانکن]. میفرماید که: تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی، عاشقت که میشه باشم آرزوم که میشه باشی؟ دوری و ازم جدایی ولی کنج دل یه جایی داری، مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بیصدایی. و نیز میفرماید: ساقیا می هی هی هی هی بریز، بنویس گر که نرقصم گلهمندی بنویس.
آهنگ پسزمینۀ فیلم چهارم: [آهنگ انگار نه انگار منصور]. میفرماید که: یه دل نه صد دل عاشق، ولی انگار نه انگار، امون از دست این دل، امون از دست دلدار. دل من رفت و رفتی، تو هم دنبال نازت، ببین با من چه کرده، نگاه دلنوازت. به عشقت عاشقیمو، به رسوایی کشیدی، واسم ای داد و بیداد، چه خوابا که ندیدی.
صبح نگار برای خودم و خودش لقمۀ نونپنیر و تخمشربتی و خاکشیر برای راهمون درست کرد و شش دم در خوابگاه بودیم که اتوبوس تور بیاد و برمون داره ببره. یکی از تفاوتهای جالب ما دو تا که اون شب دقت کردم و بهش پی بردم، نظرسنجیمون از بقیه است. من تا حدودی خودرأیام و بهندرت پیش میاد از کسی بپرسم فلان یا فلان؟ تو زندگیم متکی به رأی و نظر بقیه نیستم، حتی اگه اکثریت باشه. ولی نگار اون شب مدام نظرمونو راجع به اینکه چی برداره و چی برنداره و چی بپوشه یا نپوشه میپرسید. نظرات رو بادقت گوش میکرد، تحلیل میکرد و به یه جمعبندی میرسید و تصمیم میگرفت. که خب این اخلاقشو دوست دارم. درست برعکس من که صفر تا صد تصمیم رو تنهایی انجام میدم و بقیه رو شگفتزده میکنم و تهش تسبیح برمیدارم صد مرتبه ذکرِ غلط کردم میگم.
اون روز، بهروایت اینستا:
ساعت ۸ صبح، مازندارن. با بروبچ اومدیم شمال و جادههای شمال محاله یادمون بره و رانندهٔ اتوبوسمونم یه خانومه. دیگه خدایا خودمو به خودت سپردم.
ساعت ۹، صبحانه، جاده هراز. گفتم این همه از در و دیوار عکس میگیرم میذارم، یه عکسم از خودم بذارم چشمتون رو به جمال بیمثالم روشن کنم.
ساعت ۱۲، جنگل الیمستان
ساعت ۱۲:۴۰، جنگل الیمستان، خسته، کوفته، در حال استراحت و تجدید قوا. تا شش قراره کوهنوردی کنیم.
ساعت ۱۴. رسیدیم دشت. به وقت ناهار. انگشت نگار چند ثانیه بعد از گرفتن این عکس قرار از سه ناحیه ببره :دی
ساعت ۱۷. داریم جمع میکنیم برگردیم. تجارب سفر: سری بعد زیرانداز بیاریم. سری بعد زیرانداز بیاریم. سری بعد زیرانداز بیاریم. تَکرار میکنم: سری بعد زیرانداز بیاریم.
نکتۀ دیگه اینکه بهمون نگفتن تو جنگل آب نیست و آب کم برداشتیم. هر کدوم یه بطری کوچیک آب خنک داشتیم و یه فلاسک کوچیک آب جوش.
ساعت ۱۸:۳۰. مازندران، آمل، الیمستان، امامزاده حسن لهاش.
ساعت ۱۹:۳۰. با یک عدد بستنی قیفی شمال را به مقصد تهران ترک کردیم.
ساعت ۱۱ شب رسیدیم تهران و اومدیم خوابگاه. شام خوردیم و مسواک زدیم و دیگه داشتیم میرفتیم بخوابیم که دیدم نگار تارومار به دست دنبال یه سوسکه. سوسکه رفت زیر تخت من. در واقع زیر تخت هماتاقیش مهسا، که رفته خونهشون و تختشو به من قرض داده. یک ساعت تمام جلوی تخت منتظر موندیم سوسکه بیاد بیرون و نیومد. تارومارو خالی کردیم زیر تخت و پیداش نشد. زیر تختو زیرورو کردیم و پیداش نکردیم. و بالاخره رهاش کردیم. جامو با نگار عوض کردم من رو تخت اون بخوابم، اون رو تخت من و الان از شدت خستگی دارم بیهوش میشم، ولی فکر سوسکه نمیذاره بخوابم.
۸ صبح، جمعه، ۳۱ ام. خوابگاه نگار اینا. رفتم سنگک گرفتم برای صبونه. کاری که در تبریز هرگز انجام نمیدهم. و تو ظرف دوستام غذا خوردم. کاری که قبلاً انجام نمیدادم.
این تور، دانشگاهی بود. ولی ملت، خانوادهشونم میتونستن با خودشون بیارن. من و نگار و یه دختره و مامانش تنها چادریای جمع بودیم که اون دختره و مامانش وسط راه غیبشون زد و فکر کنم اصلاً نیومدن جنگل. برگشتنی دوباره تو اتوبوس دیدیمشون. برگشتنی (میدونید که برگشتنی قیده؟ ینی وقتی داشتیم برمیگشتیم تهران)، بردنمون امامزاده و من خیلی دوست داشتم برم توشم ببینم و زیارت کنم. چند تا از پسرا رفتن و از دخترا کسی نرفت. رفتم از اون دختره و مامانش خواهش کردم بیان امامزاده که من و نگار تنها نباشیم و رومون بشه بریم تو.
و اگه یادتون باشه، سال ۹۰ و ۹۳ هم با دانشگاه رفته بودیم کویر. لینک پستای کویرو بلاگفا خورده. سال ۹۳ هزینۀ سه روز اردو با شام و ناهار و صبحانهای که بهمون دادن شد هفتاد تومن که خب گرون بود. ولی خوش گذشت بهمون. این سری هزینۀ اردو صد تومن بود و ناهار و شام هم ندادن. فقط صبونه بود و شبم که نموندیم و برگشتیم. اینم خوش گذشت؛ ولی اگه بخوام میزان خوشگذشتگی این دو اردو رو باهم مقایسه کنم شمال بیشتر خوش گذشت. از اردوی کویر، یه سکانس شیرین تو خاطرم مونده و اونم موقعی بود که رفتیم از نیروگاه تولید برق هم بازدید کردیم و بعد بچهها خواستن نماز بخونن. چون عوامل کارخونه همه آقا بودن، نمازخونۀ بانوان نداشتن و یه اتاق بهمون دادن که اونجا نماز بخونیم. اینکه ببینی دوستایی که فکر میکردی مذهبی نیستن اومدن نماز میخونن یه جور شیرینه ولی اینکه ببینی استادی که ایران بزرگ نشده و تیپ مذهبی هم نداره، وضو گرفته داره میره برای نماز یه جور دیگه شیرینه. این یکی شیرینتره در واقع.