پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

همه چیز با یه سرچ ساده شروع شد

جستجوی عکس ساختمان ابن‌سینای شریف 

که گوگل, مهدی رو هدایت کرد سمت وبلاگ خاطرات تورنادو!

مهدی1 البته!


و یه کامنت به اسم "مه:دی

که همین الان یهویی با وبت آشنا شدم و

چه جالب که منم شریفی‌ام و منم این ترم سیسمخ دارم و

بازم چه جالب و چه وبلاگی و به به و دو نقطه دی و دو نقطه دی!


و بدینسان من با مسئولین شورای صنفی دانشکده برق آشنا شدم و

اصن همه‌ی 90 ای ها یه طرف, این آقا مهدی هم یه طرف!!!

این مه دو نقطه دی

همه‌ی 88 ای ها یه طرف, این الهام بانو هم یه طرف!!!

که خودش درس پالسو n سال پیش پاس کرده و 

SMS داده که آهای ایهاالناس, پنجشنبه 8صبح بیاید پالس یادتون بدم


دیشب بیدار بودم و 5 صبح خوابیدم, 

هشت و نیم بیدار شدم و ای داد بیداد که خواب موندم

9 خودمو رسوندم دانشکده و تا ظهر, الهام همه‌ی تلاششو کرد و زورشو زد 

که پالس یادمون بده!

ما هم مثل این بچه‌های بازیگوش یا از خودمون عکس می‌گرفتیم یا از الهام 



داشتیم با سوال اول پایانترم پارسال کشتی می‌گرفتیم 

که یه پسره اومده و اجازه خواست که یه نیم ساعت بشینه تو کلاس

آخه همه‌ی کلاسا درش بسته بود و اصن پنجشنبه ها دانشکده تعطیله

حواسم نبود پسره دستش کیک و آبمیوه است

یه لحظه بلند شدم برم برای بچه ها کیک و آبمیوه بگیرم و یادم اومد روزه ایم

چند دیقه بعد دوباره بلند شدم برم آب بخورم و یادم اومد روزه ایم

نزدیک ظهر می‌خواستم بگم بچه ها پاشین بریم ناهار و یادم اومد روزه ایم

یهو برگشتم گفتم ای بابا! چرا من حواسم نیست ماه رمضونه آخه؟!

هنوز جمله‌ام تموم نشده بود که یه لحظه فکر کردم ای داد بیداد! نکنه این پسره فکر کرد منظورش اونم


ظهر رفتیم مسجد برای نماز و 



بعدش دوباره پالس

مهدی ازم خواست ترکی یادش بدم 

گفتم: باخ! نگاه کن

خوشش اومد

از اینکه باخ ینی نگاه کن خوشش اومده بود

شروع کرد به صرف کردن

باخدیم, باخدین, باخده, باخدخ, باخدیز, باخدیلار

گفتم: مَنَه باخ! به من نگاه کن!

خندید

برگشت سمت الهام و گفت: الهام منه باخ

بعدش پرسید بخند چی میشه؟

گفتم گول

خندید و گفت گولدوم, گولدون, گولده, گولدوخ, گولدوز,گول...

این سوم شخص جمع غائب براش سخت بود

خندیدم و گفتم گولدولر!

گفتم اُته! بشین

برگشت سمت الهام و گفت: الهام باخ منه, گول! اوته!

خندیدم و گفتم اوته نه! اُته!

نشستن رو صرف کردیم

خندیدن, حرف زدن, رفتن, اومدن, فهمیدن, سردرآوردن, پاک کردن

پرسید حاجی دختر داره چی میشه؟

گفتم: حاجی نین قیزی وار

گفت دختر خوب چی میشه؟

گفتم یاخچی قیز

گفت خوشگل چی میشه؟ حاجی دختر خوشگلی داره چی میشه؟

خندیدم و گفتم حاجی نین گوزل قیزی وار

خندیدیم

با همون ته لهجه‌ی عربیش تکرار می‌کرد

حاجی نین گوزل قیزی وار

الهام هم ریز ریز می‌خندید و درگیر مدار سوال چهار

مدارو برامون توضیح داد

افعال منفیو یادش دادم

فعل مضارع, فعل امر, نهی, اسم فاعل!

خندوانه دیدیم, پالس خوندیم, خندیدیم و 

و من به این فکر می‌کردم که این همون مه:دی پارساله! 

که عکس ساختمان ابن سینا رو سرچ می‌کنه و 

میرسه به وبلاگ هم‌دانشگاهی و سال بالاییش!


موقع خداحافظی بازم یادم رفت روزه ایم

داشتم می‌رفتم یه چیزی بگیرم بخوریم

خندیدیم

گفت بریم ولیعصر؟

گفتم برای دختر حاجی میخوای چیزی بخری؟

بازم خندیدیم

رفتیم ولیعصر!

تو راه همه‌اش سر به سرش می‌ذاشتم که اسم دختر خوشگل حاجی چیه؟

الهام گفت ناراحت میشه هااااااااااااا

گفتم کسی که خودش با اختیار خودش ما دو تا رو دعوت کرده, 

باید این حرفارم به جون بخره و تحمل کنه به هر حال!

تازه کسی که تورنادو رو دعوت می‌کنه, 

باید منتظر تگ شدن حاجی نین گوزل قیزی هم باشه

خندیدیم

یواشکی تو گوش من گفت می‌خوام برای الهام یه چیزی بگیرم

رفتم سراغ خودکار و دفترا!

یواشکی تو گوش الهام گفت می‌خوام برای نسرین یه چیزی بگیرم

آبی و بنفش و سبز و نارنجی رو برداشتم

یواشکی تو گوش الهام گفتم چی براش بگیریم؟

داشتم برای خودم خودکار انتخاب می‌کردم

بند چرمی دستبندم پاره شده بود, یه بند سبز یا به قول شما آبی هم انتخاب کردم

داشتم دفتر یادداشت هارو نگاه می‌کردم

دنبال حرف N می‌گشتن!

خندیدم و گفتم چیه؟ دختر حاجی اسمش با نون شروع میشه؟

خندید و گفت لقبشم نون داره آخه!

نبود

حرف N نبود که نبود!

برای الهام یه عروسک کوچولو گرفتیم و

یه جاکلیدی و یویو برای مهدی

از جاکلیدی شیشه ای که سه تا قلب توش بود خوشم اومد 

برای خودم

ولی می‌دونستم زود می‌شکنمش و ناراحت میشم که شکستمش

خوشم هم نمیاد استفاده نکنم و بذارم یه گوشه یادگاری

دوست داشتم استفاده کنم

مثل همین خودکارا!

بی خیالش شدم

قرار شد این بند چرمی و خودکارارو اونا حساب کنن

که هر وقت با اون خودکارا می‌نویسم به دختر خوشگل حاجی فکر کنم



و سه تا انسان عاقل و بالغ نمی‌تونستن یه گره درست و حسابی بزنن که باز نشه!

هی باز میشد...
خوش گذشت
پرسیدم خوش گذشت به عربی چی میشه؟
گفت فَرحنا!
گفتم چُخ فَرحنا! امروز چخ چخ فَرحنا!
خندیدیم
گفتم چُخ گوزل! حاجی نین چُخ گوزل قیزی وار!!!
خندیدیم

۹۴/۰۳/۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

الهام

حاجی و دخترش

مه:دی

پسره که کیک و آبمیوه دستش بود