706- دایی میم.
امسال روز تولدم کرج بودیم
تولدم بود و دم به دیقه اسمس و ایمیل و کامنت و از در و دیوار پیام تبریک
به جز سهیلا که تلفنی تبریک میگه، یکی دیگه از همکلاسیامم زنگ زد و
مامانم اینا هم اومده بودن کرج و مامان از لحنم متوجه شد پشت خطیه دختر نیست
گوشیو که قطع کردم گفتم میم. بود مامان؛ سلام رسوند
(آخه موقع خدافظی گفت به خانواده سلام برسون!)
امروز تولد میم. بود
اسمس دادم و تبریک گفتم و جواب نداد
تلگرام، آنلاین نبود
تا الان منتظر موندم و کمکم نگرانی بر من مستولی شد
زنگ زدم و
برنداشت
دوباره یه کم بعد زنگ زدم
صدام به صداش نرسید و قطع و وصل شد
من زنگ زدم و اون مشغول و
اون زنگ زد من مشغول و
دوباره من زنگ زدم اون مشغول و
اون زنگ زد من مشغول
آخرش نفهمیدم اون زنگ زد و من برداشتم یا من زنگ زدم و اون برداشت
ولی بالاخره ارتباط برقرار شد و با نام و یاد خدا و سلام و صلوات بر محمد و آل محمد یه ریز شروع کردم به حرف زدن و تبریک و میدونم بد موقع زنگ زدم و ببخشید مزاحمت شدم و چند وقته نیستی و تولدت مبارک و
زبان به کامم نمیگرفتم بدبخت جواب سلاممو بده
جواب سلامم هم که داد نفهمیدم اونی که اون ور خطه صدای خودش نیست و
به تبریکات و میم. چه طوری و میم. خوبی و میم. چه خبر و میم. تولدت مبارک ادامه دادم
یهو اونی که اون ور خط بود گفت سلام خوب هستین؟ من باباشم!
ینی قیافهام این ورِ خط دیدنی بود که شَوَد آیا که زمین دهن باز کند بروم توش؟
نه به اون میم. میم. گفتنام نه به اینکه گفتم من فلانیام، همکلاسی آقای فلانی! ینی پسرتون! :)))
حالا میم. زنگ زده و با یه تصویر تمام شطرنجی ماجرا رو براش شرح دادم و
کاشف به عمل اومد اونی که اول اول اول گوشیو برداشته بود و صدامون به هم نمیرسید زنش بوده.
ازش خواستم گوشیو بده به زنش که به اونم تبریک بگم...
و چه حس خوبی... خیلی خوب.. خیلی خیلی خوب...
بعضی دوستا نعمتن و بر هر نعمتی شکری واجب!!!