598- اگه قلمت خوبه، شعر، داستان، کتاب، هر چی دلت خواست بنویس، ولی خاطره ننویس
جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ
دستمو گذاشته بودم زیر چونهام و حرفای استادو گوش میدادم
یکی از همکلاسیام: خانمِ شباهنگ؟ پاکن داری؟
جامدادیمو از تو کیفم درآوردم و بازش کردم و
یاد سین. افتادم
این جامدادیو اون از روسیه آورده بود
با چند تا دفتر یادداشت
چهار سال پیش، پنج سال پیش،
نمیدونم
یه چند ثانیهای به خودکارای رنگی خیره میشم و
اون خط کشی که میم یکی برای من و یکی برای خواهرش خریده بود
اون استیل 15 سانتی تقلبی آقای الف. و دو هفته ظرف شستنای عید امسال
فلشم
قیچی
اتودم
لعنتیا!
من چرا با همه چی خاطره دارم...
بذار یادت برن... فراموششون کن... خوب یا بد... ثبت نکن این لعنتیارو...
بغض میکنم و زیپشو میکشم و میبندم میذارم تو کیفم و دوباره دستمو میذارم زیر چونهام
همکلاسیم: خانمِ شباهنگ؟ پاکن؟
۹۴/۱۰/۰۴