975- معرفی کتاب: شرح زندگانی من (بخش دوم، 41 تا 114)
با نام و یاد خدا. ساعت نوزده و دوازده دقیقه به وقت تهران میباشد و اینجانب، شباهنگ، طویلهنویس بلاگستان، به حول و قوهی الهی تایپ و آپلود عکسهای این پستِ اَبَرطویل! رو آغاز مینمایم.
41.
اینکه آقازادهها حق تحصیل داشته باشن و بچهنوکرها از تحصیل محروم باشن، درست نیست و مخالفم. ولی اونجا که گفته دلیل عدم اختلاطشون اینه که اینا تربیت درستی ندارن و اخلاق بچهها رو خراب میکنن، اینو موافقم. ینی موافقم که جدا باشن. تجربهی این چند سال تحصیلم نشون میده اغلبِ محصّلینِ مدارسِ خاص و برتر، افرادی از طبقهی اجتماعی و فرهنگ بالا هستن (نمیگم بقیه بیفرهنگن؛ میگم اینا معمولاً جزوِ بافرهنگان) و آمارهای مشاهدهایِ خودم نشون میده تعداد معتادان و بزهکاران! و افرادِ ناهنجارِ این محیطها کمتر از سایر مدارس و دانشگاههاست و یکی از دلایلشم اینه که اینا معمولاً درگیر درس و مشقن و هدف و اولویت اولشون تحصیله. اعتیادشونم برای کاهش استرس امتحانه حتی!
42.
اینجا داره توضیح میده که من بچهمو باادب تربیت کرده بودم و این بچه حتی به عنکبوت میگفت کبود! چون هجای اولِ "عنکبوت" یه کلمهی بیادبانه است. با عرض پوزش از حضّار! این کلمه (عَن) معادل ترکیش، "پُخ" هست. یادمه کلاس اول دبستان، به جای "پختن"، از فعلِ "پزیدن" استفاده میکردم. هر چی هم معلم بدبخت میگفت بگو پختن! نمیگفتم پختن :دی چون فکر میکردم هجای اولِ "پختن" یه کلمهی زشت و بیادبانه است و به جاش میگفتم پزیدم، پزیدی، پزید! هنوز هم که هنوزه یک بار هم این کلمه (هجایِ اول مصدرِ پختن) رو به زبون نیاوردم و الانم اولین باره که تایپش میکنم. امام سجاد تو صحیفهی سجادیه فرمودن: حق زبان آن است که آن را از زشتگویى بازدارى، به گفتار نیک و ادب عادت دهى. از گشودن زبان جز به هنگام نیاز و تحصیل منفعت دین و دنیا خوددارى و از پرگویى و بیهودهگویى که جز زیان دربرندارد، دورى کنى و بدانى زبان، گواه عقل و اندیشهی توست و زیبایى و آراستگى به زیور عقل، نمودش به خوشزبانى تو.
43.
اینجا داره یکی از وسواسیهای فامیلشون رو توصیف میکنه. یه دختری هست تو خوابگاه، دقیقاً همین شکلیه و قند و نبات رو با تاید! و میوهها رو با انواع و اقسام ضدعفونی کنندهها میشوره و همیشه دستکش دستشه و روسری سرشه و ملت بهش میگن میمِ وسواسی. به خودش نمیگنااااا ولی در غیابش اینجوری صداش میکنن. تا حالا از نزدیک رابطهای باهاش نداشتم. فقط یه بار تو آشپزخونه بهش تذکر دادم که آبو داره هدر میده (آخه من ظرفامو یه جوری میشورم که انگار خشکسالیه و الانه که آبِ دنیا تموم بشه و این بنده خدا نیم ساعتِ تمام صرفِ شستنِ یه لیوان تمیز میکنه و قبل و بعدشم نیم ساعت در و دیوار و سینک رو میشوره) که با عصبانیت بهم گفت "نترس! تموم نمیشه". منم از اون به بعد دیگه بهش تذکر نمیدم. :(
44.
این حسی که این بنده خدا نسبت به درس خوندن داره رو من نسبت به الکترومغناطیس داشتم و دارم و خواهم داشت.
45.
میرزای 200 سال پیش اسم سگشو گذاشته شنگول :)))) این میرزا، میرزا رضای کلهر استاد خوشنویسی نویسنده بوده.
46.
ای بابا!!! ای بابا!!! ای بابا!!! بازم به ما ترکا توهین شد. همشهریااااااااا! بریزین تو خیابونا تظاهرات کنیم :)))) کلاً هر جا میخوان از نفهم بودن مثال بزنن پای ترکا رو وسط میکشن. آقا!!! اون موقع امکانات نبود که ترکا فارسی یاد بگیرن و فارسی رو نمیفهمیدن. این به اون معنی نیست که کلاً نمیفهمن و نفهمن. اصن حالا که اینجوریه بقیهی پستو تورکی یازیرام کی اُلار کی تورکی بیلمیلّر اُخیامیَلَ گالالا باخاباخا. اِله هاردا ایستیییلّر دوشومّزلیی میثال وورسونّار تورکلری میثال وورولار. سورا دیّیلِر نیه تُکولوسوز خیاوانّارا تظاهورات ایلیسز. والّاه آخِ :))) ترجمه هم نمیکنم نفهمین چی گفتم ببینیم کی الان نمیفهمه :))))
اِشیداخ (=بشنویم): www.irmp3.ir/play/20434
تو این آهنگ، که جزو آهنگهای محبوب منه، خواننده میگه: سَنه چُخ یالواریرام = خیلی دارم التماست میکنم. سَنسیز من آغلاییرام = بدون تو دارم گریه میکنم. گجهلر سیزلاییرام = شبها ناله میکنم. صوبحَ تَی ... = تا صبح ... (متوجه نمیشم تا صبح چی کار میکنه. احتمالا همون گریه و اینا باشه). در ادامه میگه: گَل وفالی یاریم = بیا یار وفادارم. گَل گول اوزلی یاریم = بیا یاری که صورتت مثل گل زیباست. بعدش دختره میخونه: آذربایجان قیزیام، صحنهنین اولدوزیام = دختر آذربایجانم، ستارهی صحنهام. بعدش پسره (ینی همون خواننده که رحیم شهریاری باشه) میخونه: آذربایجان قیزیسان، گویلرین اولدوزیسان = دختر آذربایجان هستی، ستارهی آسمانهایی. و یه سری جملات عاشقانهی دیگه که چون نمیفهمین ترجمه نمیکنم که بفهمین نفهم بودن چه حسی داره :))))
47.
والا الانم روزنامهای که بتوان در آن کارهای دولت را نقّادی کرد وجود نداره :)))
48.
ینی برای هر کی قاقالیلی بخرن، لقبش میشه لیلی؟ :)))
49.
اول خواسته لباس بده، بعدش مثل الان که کارت هدیه میدن طرف خودش هر چی خواست بخره، پول داده بهش. باباش آدم خوبی بوده. اوایل ازش خوشم نمیومد. ولی کمکم فهمیدم آدم خوبیه.
50.
داره مراسم دههی محرم رو توضیح میده. اینجا بیش از پیش از باباش خوشم اومد.
51.
ذاکرِ ناخوشآواز رو میشه تحمل کرد؛ ولی امان از منبرِ واعظ بیسواد :(
52.
اینجا قمهزنی رو به ترکها نسبت داده. منکرِ این نیستم که ترکها روز عاشورا سرشونو با قمه میشکنن1! اتفاقاً هنوز هم که هنوزه این کارو انجام میدن (البته چون غیر قانونیه، یواشکی در خفا انجام میدن که پلیس نبینه) ولی بقیهی شهرها و حتی خودِ اعراب و عراقیها هم این کارو میکنن و انقدر به ترکا گیر ندین؛ وگرنه بقیهی پستو ترکی مینویسماااا :))))
1در ابتدا به اشتباه، نوشته بودم منکرِ این نیستم که ترکها روز عاشورا سرشونو با قمه نمیشکنن که الهام تذکر داد که جمله اشتباهه و پس از استدلالات فراوان! تصحیح کردم جمله رو.
53.
رطب و یابس ینی تر و خشک؛ ینی همه چی! ینی هر چی از دهنشون درمیاد و به فکرشون میرسه.
54.
بیایید هر نوحه و روضهای رو گوش ندیم.
55.
آخ آخ! این تشنگی رو با تمام وجودم درک میکنم :))) شده من یه جایی بودم که چند روز لب به آب نزدم و آخرش صابخونه دردمو فهمیده و به دادم رسیده.
56.
هفتاد هشتاد تا زنو چه جوری مدیریت میکردن واقعاً؟!
57.
منم وقتی بچه بودم از آقایونی که ریش و سیبیل داشتن میترسیدم.
58.
ساعت 9 شب به وقت تهران و بنده کماکان در حال تایپ و آپلود. بدون اینکه لحظهای برای رفع حاجتی از جام تکون خورده باشم.
59.
این رسمِ روشن کردن 41 تا شمع، هنوز تو شهر ما اجرا میشه.
60.
و حتی این شمعِ قدّی.
61.
مهم!
بارها خواستم در این مورد پست بذارم و فرصتش پیش نیومده.
62.
تنها تعلیمِ شرعی که دوران مدرسه و دانشگاه بهمون یاد دادن وضو و نماز عملی بود. همین! همین! و واقعاً همین!!!
63.
مهم!
بارها خواستم در این مورد هم پست بذارم و فرصتش پیش نیومده.
و یه نکتهی که دیشب یادم رفت بنویسم: اختلاس با «س» درسته و ایشون با «ص» نوشتن.
با تشکر از آقای موشک که یادآوری کردن این نکته رو.
64.
پلیسِ ذهن! همون چیزی که 200 سال پیش سیدجمال الدین اسدآبادی گفت. به اروپا رفتم اسلام بود، مسلمان نبود، به ایران آمدم همه مسلمان بودند ولی اسلام نبود.
65.
مهم!
مهم!
مهم!
بارها خواستم در این مورد هم پست بذارم و فرصتش پیش نیومده.
66.
تا حالا فکر کردین چرا حضرت علی (ع) بیست و پنج سال سکوت کرد و خانهنشین شد؟ تا حالا به اهمیت اتحاد و دوری از تفرقه فکر کردین؟ فکر کنین! فکر کنیم! :)
67.
68.
69.
قدیما تو ایران عیدی بوده به اسم عید خنده که مصادف با فوت عُمر بوده و ملت جشن میگرفتن این روز رو. ولی بعدها به خاطرِ حفظ اتحاد شیعه و سنی، این عید رو قدغن کردن!
70.
ینی عاشق این دستهی سومم به واقع :))))
71.
الانم کمپین راه میندازن که "ما همه روزهخواریم"
72.
و من اینا رو میخونم و هی عاشقِ باباش میشم :دی
73.
منم تا دورهی راهنمایی فقط جمعههای ماه رمضونو میتونستم روزه بگیرم. از دورهی راهنمایی قاطیِ آدم بزرگا شدم و روزه گرفتم :)
74.
اصن پدرش شاهکارِ آفرینش و از عجایب خلقت بوده.
75.
فکر کن قوم و خویش آدم برای اینکه ثوابِ افطاری دادن نصیبت بشه، یهو بیان خونهت. جا داره به نویسنده بگم فک و فامیله داشتین؟
76.
عالی بود :)))))))))))))))))))))))))) عالی!!!!
پیراهن مراد، جوراب مراد، دستمال مراد، چارقد مراد :))))
77.
والا من با وجود 24 سال سن، نصف دندونامو پر کردم، نصف دیگهشونو عصبکشی کردم و بعدش پر کردم :)))
78.
اتفاقاً ما ترکها هم به مطرب میگیم سازنده!!! حالا این مطرب با گیتار و اُرگ هم بیاد برای مراسم عروسی، بازم میگیم سازنده :))) و جا داره این نکته رو هم ذکر کنم که همهی خانوادهها سازنده نمیارن برای عروسیاشون. مثلاً من تصمیم دارم بدون سازنده بگیرم عروسیمو :)))
79.
80.
راستش روم نمیشه این سه تا مطلب رو عمومی منتشر کنم و رمز مخصوص خانوما رو میذارم که فقط خانوما بخونن. رمز مخصوص بانوان هم مدل ساعتمه.
81.
این رسم کجاش بده؟ اتفاقاً من میخوام بارِ چهارم بله رو بگم :)))
82.
پیره دخترهای خانه ماندهی ترشیده که امیدی به یافتن مراد ندارند :)))
83.
آقا شما اگه عفتِ قلم داشتی من مجبور نمیشدم اون سه تا مطلب رو رمزدار کنم! والا :)))
84.
تا 40 روز نباید میرفت خونهی باباش؟!!!
85.
یه = بخور
یِماخ = خوردن (مصدر)
یمیش = خوردنی، خوراکی
86.
بعضیام عید میرن مسافرت که از دید و بازدیدا فرار کنن :)))
87.
سیزده بدر منظورشه :)))
چه سبزههایی که گره نزدم...
مراد...
88.
ولی خب کاش ناصرالدین شاه یه کم زودتر منصرف میشد.
89.
ناصرالدین شاه است دیگر! گاهی دلش میخواهد همزمان شوهرِ دو خواهر باشد...
90.
شرمِ همایونی و ملوکانه :))
91.
ناصرالدین شاه است دیگر! گاهی که نه، کلاً دلش میخواهد همزمان شوهرِ دو خواهر باشد...
92.
عه! ناصرالدین شاه نماز هم میخوند!
93.
پس هفتاد هشتاد تا زنو این جوری مدیریت میکرد...
94.
وظیفهش بوده به واقع!
95.
نوشابه همون مشروب بوده :)))
96.
شکارِ ملوکانه!
97.
قدمِ ملوکانه!
98.
قاطرالدین شاه!
99.
طفلک مادرزن!
100.
اگر نمیدانید، بد نیست بدانید که هابیل و قابیل با خواهراشون ازدواج کردن و اون موقع این کار حرام نبوده.
101.
حالا چرا محرمانه؟
102.
103.
پدر نویسنده آدم خوبی بوده. حتی اگه با 70 سال سن میرفته زن 15 ساله میگرفته. من با خوندن این خاطرات پی به خوبی این بشر بردم و اصن حاضر بودم اون موقع زن چهارم این بشر هم بشم حتی.
104.
105.
106.
منظور از شاه ناصرالدین شاهه. بابای نویسنده، مستوفیِ دربار بوده و روز قبل از فوتش با شاه ملاقات داشته و شاه میگه اون روز که اومد منو ببینه چیزیش نبود.
107.
چهارشنبه!
108.
خب والدهی محترمه و 15 سالهتون وقتی داشتن زنِ یه پیرمرد 70 ساله میشدن باید به این چیزا هم میاندیشیدن به واقع!
109.
ولی خدایی باباش آدم خوبی بود.
110.
111.
اگه در مورد نهضت تنباکو و تحریمش نمیدونید و دوست دارید بدونید، بخونید: fa.wikipedia.org/wiki
112.
113.
114.
آخرین خاطرهی جلد اول این کتاب، در مورد ترورِ ناصرالدین شاهه. در آستانهٔ مراسم پنجاهمین سال تاجگذاری در سال ۱۲۷۵ هجری خورشیدی (۱۷ ذیالقعده۱۳۱۳ هجری قمری) به دست میرزا رضای کرمانی یکی از پیروان سید جمال الدین اسدآبادی در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری ترور شد. او در هنگام ترور پنجاهمین سالگرد سلطنت خویش را جشن میگرفت. وی در زیارتگاه شاه عبدالعظیم در شهر ری در نزدیکی تهران دفن است.
ساعت: بیست دیقه به یازده به وقت تهران.
برم شاممو گرم کنم! مردم از گشنگی.