از لابهلای پستهای اخیر کانالها و وبلاگهاتون، پستی پیدا کردم که چون جانا سخن از زبان ما گفته بود اینجا هم به اشتراک میذارم. الهه تو این پست کانال تلگرامش یه سری پرسش دربارهٔ سفرش به کربلا مطرح کرده و پاسخ داده بهشون. متنشو اینجا کپی میکنم. آبیها جواب منه که داخل پرانتز به متن الهه اضافه کردم. در پایان اگر سؤال پاسخدادهنشدهای هم مونده باشه بپرسید. هر موقع حوصله و فرصت داشتم جواب میدم.
۱- آیا من برای کربلا رفتن برنامهی طولانیمدت داشتم؟ خیر! فقط اردیبهشت ماه تو سفر مشهد که یه ماگ یادگاری بهمون دادن، به دلایل نامعلومی به ذهنم خطور کرد که اگه کربلا رفتم هم همینو میبرم. تازه اونم قرار نیست ببرم، چون در نداره.
(منم برنامهای نداشتم. یکی از اقوام زنگ زد که اسمشو تو سامانۀ سماح بنویسم و من تا اون موقع نمیدونستم سماح چیه. وقتی اونو ثبتنام کردم اسم خودمم ثبت کردم. اون موقع پاسپورتم هم منقضی شده بود و از دوز سومم هم شش ماه گذشته بود)
۲- آیا من تحت تاثیر تبلیغات صدا و سیما جوگیر شدم و میخوام برم؟ خیر. هم به پاسخ سوال بالا مراجعه شود، هم من نصف پستهام در مورد اینه که تلوزیون نمیبینیم ما!
(منم همینطور)
۳- آیا تلاش خاصی در راستای رفتن کردم؟ خیر! فقط وقتی داییم گفت ما میخوایم بریم، گفتم منم میام. بعدش تو شرکت هم مطرح شد و من با معیارهای خودم همراهی با این طرف رو ترجیح دادم.
(ولی من خیلی تلاش کردم و خیلی اصرار کردم چون پدرم معتقده که اربعین اونجا شلوغه و جای خانوما نیست)
۴- آیا به همه گفتم من عازمم؟ خیر! حتی همین یه ساعت پیش که خالهم پیام داد که بالاخره میری یا نه براش نوشتم هنوز مشخص نیست.
(خیر. تا همین الانشم از همدانشگاهیا و همکلاسیام کسی نمیدونه. فقط خوانندههای وبلاگم و از فامیلها هم فقط اونایی که اینستا دارن و پستامو دیدن فهمیدن)
۵- آیا تلاش کردم که شرایط رفتن رو برای خودم مهیا کنم؟ بله! مرخصی گرفتم، بلیط اهواز گرفتم و با یه کاروان هماهنگ شدم که برم.
(بله. همۀ کارهای عقبافتادۀ دانشگاهو انجام دادم و وظایف مربوط به خودم و حتی بقیه رو هم تو انجمن انجام دادم و یوزر پسمو دادم که اون دو جلسه که من نیستم یکی دیگه «هاست» بشه. هر چند که هاست شدن وظیفۀ من نبود و وظیفهمو روی دوش اونا ننداخته بودم. اونجا هم اینترنت گرفتم که مطمئن بشم اینور کارا روبهراهه. بابا هم چند روز قبل از ما یه سر رفت کربلا خونۀ دوستش و همه چی رو چک کرد و وقتی خیالش بابت ماشین و خونه و غذا راحت شد راهی شدیم)
۶- آیا برام مهم نیست که مردم عراق شاید از حضور ما استقبال نکنن و ته دلشون راضی نباشن که ما بریم؟ چرا. برای همین اگه برم دارم با یه کاروان عراقی همسفر میشم که خودشون موکب دارن و احتمالا اگه راضی نبودن به ما نمیگفتن بیاید.
(اینایی که ما مهمونشون بودیم التماسمون میکردن. به عربی میگفتن زائر روی سر ما و روی چشم ما جا داره)
۷- آیا برام مهم نیست که همدان آب نداشت، بعد نمیدونم چند میلیون بطری آب فرستادن مرز برا زوار اربعین و از این جهت و موارد مشابهش (مثل اتوبوسهایی که رفتن مرز) حتی مردم ایران هم شاید راضی نباشن من برم؟ چرا. به پاسخ سوال قبلی مراجعه شود.
(منم همینطور)
۸- آیا برام مهم نیست که اون جا وسیلهی حمل و نقل خیلی سخت گیر میاد؟ چرا. اما این کاروان اتوبوس هماهنگ کرده. به هر دلیلی ممکنه این هماهنگی به هم بخوره، ولی حداقل اطلاعات اولیه این بوده که هماهنگه.
(پول ماشینو از قبل داده بودیم. ضمن اینکه اونجا آشنا داشتیم)
۹- آیا شخصی که برنامهی این سفر رو ریخته و با وجود این همه مشکلات همچنان دید مثبتی داره، و با وجود همهی حرفهای اطرافیان، همچنان مورد اعتماد من هست؟ بله، کاملا.
(آره دیگه. از بابا و دوستش معتمدتر؟)
۱۰- آیا اعتمادم به این شخص به این معنیه که توقع دارم همه چیز هماهنگ و دقیق و با برنامه باشه و ما خیلی خوش و خندان بریم و بیایم؟ خیر! از اول هم میدونستم قراره چالشهایی وجود داشتهباشه و به چشم فرصتی برای به چالش کشیدن خودم بهش نگاه میکنم.
(منم همینطور)
۱۱- آیا این احتمال وجود داره که از رفتن به این سفر منصرف بشم؟ تا وقتی که در حد توانم تلاش نکنم خیر. فعلا حد توانم اینه که برم مرز، وسیلهای نباشه و امیدی هم به پیدا شدنش نباشه و برگردم. ممکنه شرایط جوری بشه که عقلم بگه همین کارم نکن، ممکنه هم جوری بشه که بیشتر تلاش کنم. فعلا در کنار همهی اخباری که میگن وسیله گیر نمیاد، اخباری هم دارم از این که وسیله گیر میاد.
(بله. وقتی چند روز قبل از سفر ما تو عراق شورش و درگیری داخلی پیش اومد و مرزها رو بستن که امسال اربعین تعطیله و اونجا ناامنه، گفتم چه خوب که بستن! اینجوری کسی نمیره که جونش به خطر بیفته. نسبت به سوریه هم همین حسو دارم. هر کی بهم میگه ایشالا زیارت حضرت زینب هم قسمتت بشه میگم من از سوریه میترسم و تصمیمی مبنی بر شهید شدن ندارم و خلاصه به تو از دور سلام)
۱۲- آیا اصلا توانش رو دارم که به این سفر برم؟ نمیدونم. آمادگی بدنیم نسبت به خیلی از دوستام که به این سفر رفتن بالاتره، اما از خیلیها هم پایینتره قطعا.
(وقتی چند روز قبل از سفرمون موضوع پیادهروی رو مطرح کردم پدرم مخالفت کرد. اول گفت شلوغه، بعد گفت برای خانوما جای مناسبی نیست و اذیت میشن بعد بهانه آورد که با این کفشا نمیتونی و کولهت سنگینه و تنهایی نمیتونی و باید تمرین کنی. منم سریع رفتم دو جفت کفش پیادهروی آوردم و کولهمم سبک کردم و برادرمو ترغیب کردم باهام بیاد که تنها نباشم. همچنان میگفت نمیشه و نمیتونی و اجازه نمیدم و اگه میای باید مثل ما با ماشین بیای نه پیاده. اولین بارم هم بود کسی بهم اجازه نمیداد و درک نمیکردم. نمیدونستم چی کار باید بکنم در مواجهه با اجازه نداشتن. مستقیم و غیرمستقیم چند بار گفتم الان اگه نتونم از شمایی که قانوناً حق نداری اجازه ندی اجازه بگیرم، فردا که ازدواج کردم از اون یارویی که شرع و عُرف و هزارتا قانون و تبصره پشتشه مانعم بشه چجوری اجازه بگیرم؟ بعد دستبهدامن اون دوستش که شنیده بودم قراره از نجف تا کربلا با چند نفر پیاده بره شدم که منم همراهشون باشم. اونم گفت نمیتونی. حالا من هر چی میگفتم پیادهروی صبح تا عصرِ جنگلهای شمال و اردوهای کویر و چندتا سفر تنهایی رو تو رزومهم دارم باز میگفتن نمیتونی. اینکه بدون اینکه نتونستنمو ببینن، بهعنوان دلیل ازش استفاده میکردن عصبانیم میکرد ولی خونسردیمو حفظ میکردم ببینم چجوری میتونم راضیشون کنم. دیگه وقتی دیدن ولکن ماجرا نیستم شرط گذاشتن اگه روز اول، مسیر خانۀ دوست! تا حرم که هفت هشت کیلومتر بود و پیاده دو ساعتی راه بود و با ماشین یه ربع رو پیاده رفتیم و تونستی، اجازه میدیم. برای اینکه بعد از این آزمون نگن که این مسیرو بدون کیف و کوله رفتی همۀ وسایلمم با خودم برداشته بودم اون روز. موقع ورود به حرم هم گیر ندادن که بده امانتداری و با همون کیفی که به اندازۀ سه روز لوازم شخصی توش بود راهم دادن حرم. از این آزمون باموفقیت و سربلندی بیرون اومدم و نه خسته شدم نه آخ گفتم. ولی روز بعدش تو آزمون دوم از ناحیۀ انگشت کوچیکۀ پای چپم مجروح! شدم و به آزمون سوم نرسیدم. فیالواقع فقط یکسوم مسیرو پیاده رفتم.)
۱۳- آیا احساس وظیفه میکنم که به این سفر برم؟ خیر. هدف من اینه که این فضا رو تجربه کنم.
(احساس وظیفه رو نمیدونم. ولی یکی از اهدافم تجربه کردن اون فضا بود.)
۱۴- آیا نمیدونم دارم یه نفر به آمار حاضرین در پیادهروی اضافه میکنم و افرادی هستن که از این آمار تفسیرهای بیخود سیاسی میکنن؟ چرا. ولی من تو آمار محجبههای کشور هم هستم و از این هم تفسیرهای بیخود سیاسی میشه. حجاب رو هم بذارم کنار؟
(منم همینطور)
۱۵- آیا اگه این سفر کنسل بشه ناراحت و غمگین خواهم شد؟ خیر. قسمت نبوده. فرصتهای بعدی انشاالله.
(منم همینطور)
و
۱۶. چرا هفتۀ آخر شهریور به جای هشتگ مهسا امینی سفرنامههاتو پست میکردی و بیتفاوت بودی نسبت به این موضوع؟
ارجاعتون میدم به پست قبل.
۱۷. همۀ بخشای سفرنامهت همونا بود و تموم شد؟
نه. کلی عکس و فیلم و خاطرۀ دیگه دارم از این سفر ولی الان حالشو ندارم تعریف کنم و بنویسم.