۱۸۰۶- مجبور کردن، مجبور شدن، مجبور بودن
نوشته بود همهٔ آدما مدل سوگواری و واکنش نشون دادنشون مثل هم نیست؛ اون کسی که میخواد و «میتونه» اقدامی بکنه، داره کار خودشو میکنه و قرار نیست الزاماً همهجا جار بزنه، اونم توی این فضا که معلوم نیست کی دوسته و کی دشمن.
موافقم. با اینهایی هم که به دوروبریاشون برچسب میزنن که چرا سکوت کردی و چرا واکنش نشون نمیدی و از افراد معروف و چهرهها اسم میبرن که فلانی و بهمانی چرا کاری نمیکنه و چرا با ما نیست مخالفم، و با اینهایی که میگن حالا که ما در بحران هستیم، بقیه هم در شرایط عادی نباشن و در صفحات اجتماعیشون ز غوغای جهان فارغ نباشن هم مخالفم. پشت این تفکر که بقیه هم باید حالوهوای ما رو داشته باشن همون تفکریه که باهاش مخالفیم. این همون تعیین تکلیف برای بقیهست. اینطور نباشه که با «اجبار» بجنگیم ولی تو همین جنگیدن، کسی رو مجبور به همراهی کنیم و اگر همراهی نکرد ترسو و نانبهنرخروزخور خطابش کنیم. البته من به همراهی اینهایی که تو خط مقدم میبینم سینهشونو سپر کردن هم شک دارم. ولی قرار نیست همه با ما همعقیده باشن یا اگر هم همعقیده باشن قرار نیست سبک و روش اعتراض همه مثل هم باشه. اتحاد خوبه، ولی چه بهتر که بعضیا با آدم همصدا نشن. ثانیاً شما چه میدونی طرف چقدر محدودیت و چقدر قدرت داره در بیان عقایدش؟ خیلیا دست و بالشون بستهست و شرایطِ اینو ندارن که وارد جریانهای اجتماعی و سیاسی بشن و کوچکترین واکنشی نشون بدن. حتی ممکنه تهدید هم شده باشن. هر کسی حق داره نگران جون خودش و خانوادهش، شغل و تحصیل و آیندهش باشه. سوم اینکه از کجا میدونی بهنحو دیگری همراهی نمیکنه؟ اون کسی که میخواد و «میتونه» اقدامی بکنه، داره کار خودشو میکنه و قرار نیست الزاماً همهجا جار بزنه.
اما این روزها که جماعتی سرود امید و آزادی سر دادهاند، من همون آدم بیهدف و بیانگیزۀ روزهای قبلم که صبحبهصبح نمیدونم برای چی باید بلند شم و برای چی و به امید و آرزوی چی زندهم اصلاً. تا شب با داربست سرپام و شبا به این فکر میکنم که چقدر این زنده بودن و زندگی رو مجبورم.