پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۰۷- رفع برخی شبهات دربارهٔ سفر اخیر

شنبه, ۲ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۴۴ ق.ظ

از لابه‌لای پست‌های اخیر کانال‌ها و وبلاگ‌هاتون، پستی پیدا کردم که چون جانا سخن از زبان ما گفته بود اینجا هم به اشتراک می‌ذارم. الهه تو این پست کانال تلگرامش یه سری پرسش دربارهٔ سفرش به کربلا مطرح کرده و پاسخ داده بهشون. متنشو اینجا کپی می‌کنم. آبی‌ها جواب منه که داخل پرانتز به متن الهه اضافه کردم. در پایان اگر سؤال پاسخ‌داده‌نشده‌ای هم مونده باشه بپرسید. هر موقع حوصله و فرصت داشتم جواب می‌دم.


۱- آیا من برای کربلا رفتن برنامه‌ی طولانی‌مدت داشتم؟ خیر! فقط اردیبهشت‌ ماه تو سفر مشهد که یه ماگ یادگاری بهمون دادن، به دلایل نامعلومی به ذهنم خطور کرد که اگه کربلا رفتم هم همینو می‌برم. تازه اونم قرار نیست ببرم، چون در نداره.

(منم برنامه‌ای نداشتم. یکی از اقوام زنگ زد که اسمشو تو سامانۀ سماح بنویسم و من تا اون موقع نمی‌دونستم سماح چیه. وقتی اونو ثبت‌نام کردم اسم خودمم ثبت کردم. اون موقع پاسپورتم هم منقضی شده بود و از دوز سومم هم شش ماه گذشته بود)

۲- آیا من تحت تاثیر تبلیغات صدا و سیما جوگیر شدم و می‌خوام برم؟ خیر. هم به پاسخ سوال بالا مراجعه شود، هم من نصف پست‌هام در مورد اینه که تلوزیون نمی‌بینیم ما!

(منم همین‌طور)

۳- آیا تلاش خاصی در راستای رفتن کردم؟ خیر! فقط وقتی داییم گفت ما می‌خوایم بریم، گفتم منم میام. بعدش تو شرکت هم مطرح شد و من با معیارهای خودم همراهی با این طرف رو ترجیح دادم.

(ولی من خیلی تلاش کردم و خیلی اصرار کردم چون پدرم معتقده که اربعین اونجا شلوغه و جای خانوما نیست)

۴- آیا به همه گفتم من عازمم؟ خیر! حتی همین یه ساعت پیش که خاله‌م پیام داد که بالاخره میری یا نه براش نوشتم هنوز مشخص نیست.

(خیر. تا همین الانشم از هم‌دانشگاهیا و هم‌کلاسیام کسی نمی‌دونه. فقط خواننده‌های وبلاگم و از فامیل‌ها هم فقط اونایی که اینستا دارن و پستامو دیدن فهمیدن)

۵- آیا تلاش کردم که شرایط رفتن رو برای خودم مهیا کنم؟ بله! مرخصی گرفتم، بلیط اهواز گرفتم و با یه کاروان هماهنگ شدم که برم.

(بله. همۀ کارهای عقب‌افتادۀ دانشگاهو انجام دادم و وظایف مربوط به خودم و حتی بقیه رو هم تو انجمن انجام دادم و یوزر پسمو دادم که اون دو جلسه که من نیستم یکی دیگه «هاست» بشه. هر چند که هاست شدن وظیفۀ من نبود و وظیفه‌مو روی دوش اونا ننداخته بودم. اونجا هم اینترنت گرفتم که مطمئن بشم این‌ور کارا روبه‌راهه. بابا هم چند روز قبل از ما یه سر رفت کربلا خونۀ دوستش و همه چی رو چک کرد و وقتی خیالش بابت ماشین و خونه و غذا راحت شد راهی شدیم)

۶- آیا برام مهم نیست که مردم عراق شاید از حضور ما استقبال نکنن و ته دلشون راضی نباشن که ما بریم؟ چرا. برای همین اگه برم دارم با یه کاروان عراقی هم‌سفر میشم که خودشون موکب دارن و احتمالا اگه راضی نبودن به ما نمی‌گفتن بیاید.

(اینایی که ما مهمونشون بودیم التماسمون می‌کردن. به عربی می‌گفتن زائر روی سر ما و روی چشم ما جا داره)

۷- آیا برام مهم نیست که همدان آب نداشت، بعد نمی‌دونم چند میلیون بطری آب فرستادن مرز برا زوار اربعین و از این جهت و موارد مشابهش (مثل اتوبوس‌هایی که رفتن مرز) حتی مردم ایران هم شاید راضی نباشن من برم؟ چرا. به پاسخ سوال قبلی مراجعه شود.

(منم همین‌طور)

۸- آیا برام مهم نیست که اون جا وسیله‌ی حمل و نقل خیلی سخت گیر میاد؟ چرا. اما این کاروان اتوبوس هماهنگ کرده. به هر دلیلی ممکنه این هماهنگی به هم بخوره، ولی حداقل اطلاعات اولیه این بوده که هماهنگه.

(پول ماشینو از قبل داده بودیم. ضمن اینکه اونجا آشنا داشتیم)

۹- آیا شخصی که برنامه‌ی این سفر رو ریخته و با وجود این همه مشکلات همچنان دید مثبتی داره، و با وجود همه‌ی حرف‌های اطرافیان، همچنان مورد اعتماد من هست؟ بله، کاملا.

(آره دیگه. از بابا و دوستش معتمدتر؟)

۱۰- آیا اعتمادم به این شخص به این معنیه که توقع دارم همه چیز هماهنگ و دقیق و با برنامه باشه و ما خیلی خوش و خندان بریم و بیایم؟ خیر! از اول هم می‌دونستم قراره چالش‌هایی وجود داشته‌باشه و به چشم فرصتی برای به چالش کشیدن خودم بهش نگاه می‌کنم.

(منم همین‌طور)

۱۱- آیا این احتمال وجود داره که از رفتن به این سفر منصرف بشم؟ تا وقتی که در حد توانم تلاش نکنم خیر. فعلا حد توانم اینه که برم مرز، وسیله‌ای نباشه و امیدی هم به پیدا شدنش نباشه و برگردم. ممکنه شرایط جوری بشه که عقلم بگه همین کارم نکن، ممکنه هم جوری بشه که بیشتر تلاش کنم. فعلا در کنار همه‌ی اخباری که میگن وسیله گیر نمیاد، اخباری هم دارم از این که وسیله گیر میاد.

(بله. وقتی چند روز قبل از سفر ما تو عراق شورش و درگیری داخلی پیش اومد و مرزها رو بستن که امسال اربعین تعطیله و اونجا ناامنه، گفتم چه خوب که بستن! این‌جوری کسی نمی‌ره که جونش به خطر بیفته. نسبت به سوریه هم همین حسو دارم. هر کی بهم می‌گه ایشالا زیارت حضرت زینب هم قسمتت بشه می‌گم من از سوریه می‌ترسم و تصمیمی مبنی بر شهید شدن ندارم و خلاصه به تو از دور سلام)

۱۲- آیا اصلا توانش رو دارم که به این سفر برم؟ نمی‌دونم. آمادگی بدنیم نسبت به خیلی از دوستام که به این سفر رفتن بالاتره، اما از خیلی‌ها هم پایین‌تره قطعا.

(وقتی چند روز قبل از سفرمون موضوع پیاده‌روی رو مطرح کردم پدرم مخالفت کرد. اول گفت شلوغه، بعد گفت برای خانوما جای مناسبی نیست و اذیت می‌شن بعد بهانه آورد که با این کفشا نمی‌تونی و کوله‌ت سنگینه و تنهایی نمی‌تونی و باید تمرین کنی. منم سریع رفتم دو جفت کفش پیاده‌روی آوردم و کوله‌مم سبک کردم و برادرمو ترغیب کردم باهام بیاد که تنها نباشم. همچنان می‌گفت نمیشه و نمی‌تونی و اجازه نمی‌دم و اگه میای باید مثل ما با ماشین بیای نه پیاده. اولین بارم هم بود کسی بهم اجازه نمی‌داد و درک نمی‌کردم. نمی‌دونستم چی کار باید بکنم در مواجهه با اجازه نداشتن. مستقیم و غیرمستقیم چند بار گفتم الان اگه نتونم از شمایی که قانوناً حق نداری اجازه ندی اجازه بگیرم، فردا که ازدواج کردم از اون یارویی که شرع و عُرف و هزارتا قانون و تبصره پشتشه مانعم بشه چجوری اجازه بگیرم؟ بعد دست‌به‌دامن اون دوستش که شنیده بودم قراره از نجف تا کربلا با چند نفر پیاده بره شدم که منم همراهشون باشم. اونم گفت نمی‌تونی. حالا من هر چی می‌گفتم پیاده‌روی صبح تا عصرِ جنگل‌های شمال و اردوهای کویر و چندتا سفر تنهایی رو تو رزومه‌م دارم باز می‌گفتن نمی‌تونی. اینکه بدون اینکه نتونستنمو ببینن، به‌عنوان دلیل ازش استفاده می‌کردن عصبانیم می‌کرد ولی خونسردیمو حفظ می‌کردم ببینم چجوری می‌تونم راضیشون کنم. دیگه وقتی دیدن ول‌کن ماجرا نیستم شرط گذاشتن اگه روز اول، مسیر خانۀ دوست! تا حرم که هفت هشت کیلومتر بود و پیاده دو ساعتی راه بود و با ماشین یه ربع رو پیاده رفتیم و تونستی، اجازه می‌دیم. برای اینکه بعد از این آزمون نگن که این مسیرو بدون کیف و کوله رفتی همۀ وسایلمم با خودم برداشته بودم اون روز. موقع ورود به حرم هم گیر ندادن که بده امانت‌داری و با همون کیفی که به اندازۀ سه روز لوازم شخصی توش بود راهم دادن حرم. از این آزمون باموفقیت و سربلندی بیرون اومدم و نه خسته شدم نه آخ گفتم. ولی روز بعدش تو آزمون دوم از ناحیۀ انگشت کوچیکۀ پای چپم مجروح! شدم و به آزمون سوم نرسیدم. فی‌الواقع فقط یک‌سوم مسیرو پیاده رفتم.)

۱۳- آیا احساس وظیفه می‌کنم که به این سفر برم؟ خیر. هدف من اینه که این فضا رو تجربه کنم.

(احساس وظیفه رو نمی‌دونم. ولی یکی از اهدافم تجربه کردن اون فضا بود.)

۱۴- آیا نمی‌دونم دارم یه نفر به آمار حاضرین در پیاده‌روی اضافه می‌کنم و افرادی هستن که از این آمار تفسیرهای بی‌خود سیاسی می‌کنن؟ چرا. ولی من تو آمار محجبه‌های کشور هم هستم و از این هم تفسیرهای بی‌خود سیاسی میشه. حجاب رو هم بذارم کنار؟

(منم همین‌طور)

۱۵- آیا اگه این سفر کنسل بشه ناراحت و غمگین خواهم شد؟ خیر. قسمت نبوده. فرصت‌های بعدی انشاالله.

(منم همین‌طور)

و

۱۶. چرا هفتۀ آخر شهریور به جای هشتگ مهسا امینی سفرنامه‌هاتو پست می‌کردی و بی‌تفاوت بودی نسبت به این موضوع؟

ارجاعتون می‌دم به پست قبل.

۱۷. همۀ بخشای سفرنامه‌ت همونا بود و تموم شد؟ 

نه. کلی عکس و فیلم و خاطرۀ دیگه دارم از این سفر ولی الان حالشو ندارم تعریف کنم و بنویسم.

۰۱/۰۷/۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

نظرات (۱۴)

۰۲ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۹ اقای ‌ میم

12. فکر کردم میخواید بنویسید اگه الان از شمایی که قانونا حق نداری اجازه ندی تمکین نکنم پس فردا در برابر همسرم چه کنم که دیدم نه اصلا به یه سمت دیگه رفت بحث

پاسخ:
تمکین در برابر تأمین :|
۰۲ مهر ۰۱ ، ۱۴:۵۹ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام عزیزم. ممنونم ازت :* 

پاسخ:
سلام. قربونت.

جالب بود

با هر سوال یه دور منم جواب میدادم که چرا رفتم چی شد رفتم و چگانه رفتم:)

 

امسال چون شب حرکت میکردیم پیش عمود۴۴۴ نشد عکس بگیرم ولی توی حرم امام حسین چندتا خادم دیدم که روی شونه هاشون یه پرچم مانند انداخته بودن که پشتش عدد دوخته شده بوددنبال ۴۴ یا ۴۴۴ شون گشتم که عکس بگیرم، نبود، یعنی ۳۴۴ و ۵۴۴ رو دیدم ولی ۴۴۴ نه!

خلاصه فقط یه عکس جغد فقط تونستم شکار بکنم:)

بعدا که نت آدمیزادی شد باید بفرستم.

زیارت قبول راستی، پستهات رو میخونم ولی هنوز خستگی سفر توی تنمه میگم بعدا میام کامنت میذارم، هنوز بعدا نشده؛:))

 

پاسخ:
چگانه؟ :))
از نظر زبان‌شناسی به چگانه می‌گن نمی‌دونم چی‌چیِ افراطی. وایستا چک کنم ببینم چیِ افراطیه. ها! پیدا کردم. تصحیح افراطی. ینی تو فکر کردی چگونه، درستش چگانه‌ست و تصحیح کردی. ولی افراط کردی چون چگونه از اول چگونه بوده.
منم به این شماره‌ها دقت می‌کردم و ایده‌شونو دوست داشتم. 
یادت نره عکسو برام بفرستی.
۰۳ مهر ۰۱ ، ۰۶:۴۳ حاج‌خانوم ⠀

سلام

چرا یادم میره بگم زیارتت قبول و ان‌شاءالله رزق همیشگی‌ات.😊😘 تو پیاده‌روی یادت کردم. مهم این نیست که کل مسیر رو پیاده بری، شاید ثواب همون مقدار که رفتی، خیلی بیشتر از کسانی باشه که کل مسیر رو پیاده اومدن. 

 البته امسال به شدت گرم بود دردانه‌ جان! خیلی گرم بود،  یه چیز عجیب و غریبی. سال‌های بعد که گرم‌تر هم خواهد شد.

جوابام و فضام با شما خیلی متفاوته، ولی عمیقا بابت صداقتت لذت بردم. 

امیدوارم یه روزی که دور نباشه، به اشتیاق، فلسفه و وظیفه‌بودنش هم برسی.

پاسخ:
سلام
ممنون. آره، ما صبح تا عصر پیاده‌روی کردیم و ظهر حس می‌کردم مغزم داره می‌پزه!
به‌عنوان یک شهروند تبریزی آب‌وهواشو دوست نداشتم اصلاً.

سلام وزیارت قبول

جواب سئوال هفت را متوجه نشدم،هرچند بیشتر از شرکت کننده ها به مدیریت کشور بستگی دارد. کل حمل ونقل وسفرهای بین شهری مختل شده بود و بلیط گیر نمی اید چون حکومت تمایل دارد همه بروند کربلا

پاسخ:
سلام. ممنون. اگه تو هم دوست داری ایشالا قسمت خودت. 
سؤال در مورد رضایت بود. ما با ماشین شخصی رفتیم نه اتوبوس. اونجا هم اتوبوس شخصی کرایه کردیم و پولشو دادیم. پس نارضایتی مردم شامل حال ما نمیشه.

بی خیال بابا. تو که همیشه رای دادی و گفتی که اینا تظاهرات نیست و اغتشاشاته و حامی نظام هستی. ما حافظمون انقدرها هم تعطیل نیست

پاسخ:
بیا و خودتو بذار جای من، که یه آدم ناشناس که نه اسمی داره نه رسمی نه نشونی، اومده تو صفحۀ شخصیم می‌گه تو حامی نظام هستی. بگم نه اینایی که می‌گی نیستم؟ از کجا جاسوس نباشی و آمار ندی و فردا با گونی نیان دم در خونه‌مون که چرا گفتی حامی نیستم؟ یا بگم هستم که چی بشه دقیقاً؟
آره من همیشه تو هر انتخاباتی که بهم حق رأی داده باشن شرکت کردم، ولی هیچ وقت نه کسی رو به این کار تشویق کردم نه برای کسی تبلیغ کردم نه حتی رأی‌ای که تو صندوق انداختم رو بازگو کردم. هیچ وقت هم دوست نداشتم جبهه‌مو جدا کنم از بقیه و موضع بگیرم. من کنار مردم یا روبه‌روی مردم نیستم، من خودِ مردمم بزرگوار.
یادم هم نمیاد جایی مطالبه‌گران و معترضان رو اغتشاشگر نامیده باشم.
۰۴ مهر ۰۱ ، ۲۰:۰۶ حاج‌خانوم ⠀

نسبت به آب و هوای شهر شما، عراق نقطه مقابله!

یادمه یه سال تو پیاده‌روی اربعین با خانمی اهل ارومیه آشناشدم که ازدواج کرده بود اومده بود اهواز!

می‌گفت با پالتو سوار هواپیما شدم و تو مقصد خیلی گرم بود... خلاصه یهو دیدی یار اهل یه آب و هوای گرمسیر بود!😅

پاسخ:
کی گفته که حتماً من باید برم شهرِ یار؟ اون بیاد اینجا :|
۰۴ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۶ اقای ‌ میم

متوجه منظورتون نشدم 

پاسخ:
واضح بود.

@me

 

من چند تا لینک بازنشر رو خوندم و فکر نمیکنم کاملا حق با تو باشه اما اینطوری ببین که یا معترضین در اکثریت مطلق هستند که اگر هستند نیازی به سرزنش کردن اقلیت طرفدار سیستم ندارند یا در اکثریت مطلق نیستند که در اون صورت باید همچنان زمان بگذره تا مردم بیشتر این آقایون رو بشناسند . 

 

 

 

پاسخ:
هر کسی از ظن خود شد یار / ضدّ من.

من تا قبل این پست فکر میکردم مقبره حضرت زینب توی قمه . الان که دیدم نوشتی سوریه است تازه فهمیدم اونی که توی قمه حضرت معصومه است

پاسخ:
پس تا حالا فکر می‌کردی این مدافعان حرم که برای جنگ سوریه رفتن از کدوم حرم دفاع می‌کردن و مدافع چی بودن؟ :))
یه دوستی هم داشتم فکر می‌کرد حضرت عباس با حضرت ابوالفضل فرق داره.
۰۶ مهر ۰۱ ، ۲۰:۳۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

به هر روی قبول باشد.

من نجف رو دوست دارم. حرم امام علی (ع) .

ان‌شاءالله یک روز قسمت بشه برم.

در رابطه با حضور خانم‌ها بودن افرادی که به واسطه شلوغی های مرز تجربه خوبی نداشتن و گفتن که زمان و شیوه انجام زیارت رو حتما تغییر می‌دن.

در مجموع از کسایی که رفته بودن از عراقی‌ها بیشتر محبت و رفتار خوب دیده بودن.در مقابل اندک بدرفتاری‌ها.

 

 

پاسخ:
ایشالا. من از نجف و قم تصویر روشنی ندارم. یکی دو بار در حد چند دقیقه بدوبدو رفتیم و تو خاطرم صحنه‌ای ازشون ثبت نشده.
ما اون اندک بدرفتاری رو هم ندیدیم.

خب وقتی مجوز نگرفتی ثبتش می کردی. آدم باید به خاطر یه بیت شعر از کسی اجازه بگیره؟! شماها حتی حاضر نیستید کمترین تاوان و هزینه ای بدین و فقط به فکر درس و کار و آینده تونید که کوچکترین خدشه ای بهش وارد نشه

پاسخ:
من وقتی کامنتای یه پستی رو می‌بندم، به این معنیه که تمایلی به دریافت نظر در رابطه با اون مطلب ندارم.
اونایی که حرف گوش نکردن بازداشتن الان. و خبری ازشون نیست.

ولی چقدر وضعیت بدی شده . جو کلا سنگینه . نه حال وبلاگ های فارسی خوبه نه حال توییتر و اینستا نه حال شبکه های فارسی زبان .

 

نه مسافرت حالم رو عوض کرد نه حتی نگاه کردن یوتیوب و توییتر خارجی ها .

 

توی شبکه های اجتماعی قبل از فوت سایه کلی با این جمله ی نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه میکشد شوخی میکردن

 

الان واقعا جوری شده که من نشسته ام به در نگاه میکنم . یادم نمیاد آخرین باری که تعداد قابل توجهی ایرانی خوشحال بودن کی بود . حتی فکر نمیکنم جام جهانی هم که قبلا برای اکثر مردم مهم بود دیگه اهمیتی داشته باشه  .

 

امیدوارم روزهای خوشحال تری رو ببینیم

پاسخ:
فکر کن این وسط برای حال بدت دلیل شخصی هم داشته باشی. من از خیلی قبل‌تر از این اتفاق هم خوشحال نبودم.

میفهمم . من به جز خانواده و دوستام که همیشه دلتنگشونم یکی رو هم توی ایران دارم که عاشقشم ولی نه اون میتونه در آینده نزدیک بیاد پیشم نه من میتونم برای همیشه برگردم . همیشه به این فکر میکنم که اگر ایرانی نبودیم چقدر همه چیز عوض میشد . ساعت مچی ام که هر ساعت یه زنگ ریز میزنه به این فکر میکنم که یه ساعت دیگه هم تلف شد.  تنها دلخوشی ام همین تماس های چند ساعت یه بار تصویری بود که امیدوارم وضعیت از این بدتر نشه . 

 

روز ها و ماه هایی که اینطوری میرن دیگه برنمیگردن . این باعث شده به آینده هم خوشبین نباشم چون آینده نمیتونه زمان حال رو جبران کنه . 

 

کلا خیلی وقته همه مون به دلیلی خوشحال نبودیم و الان بدتر شدیم . 

 

پاسخ:
سعدی یه غزل داره، اونجا می‌گه:

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم