۱۶۵۵- وجهیت
یادم نیست از کی و چرا و چطور، ولی خیلی وقته که سعی میکنم تو وبلاگم روایتگر و توصیفگر وقایعِ اتفاقافتاده باشم و کمتر راجع به چیزهایی که باید یا دوست دارم اتفاق بیافته یا چیزهایی که تو سرم یا تو دلم میگذره و فلان موضع یا احساس رو راجع بهش دارم و بهنظرم چنینه یا چنانه بنویسم. اصطلاح تخصصیش اینه که به محتواها بیش از پیش رنگ قطعیت دادم. دقت که میکنم میبینم در نوشتههای اخیرم حتماً یه قید زمان و یه قید مکان اومده و یه روزی یه جایی یه اتفاقی افتاده و من شرحش دادم. حالا شاید موقع شرح دادن احساسم رو هم بیان کرده باشم، ولی فراتر نرفتم و به مرز دلنوشته بودن و به مرز یک تحلیل اجتماعی یا سیاسی یا اعتقادی و آنچه که باید باشه یا بهتره باشه نرسیده. «بود» رو توصیف کردم نه «باید» و «باشد» رو. اینکه چطور از این مرزها فاصله گرفتم یادم نمیاد، ولی مدتهاست خبری از نوشتههای مستقل از زمان و مکانم نیست. نوشتههایی که موضع و منظر منو به پیرامونم نشون میدادن و نظر من بودن، احساس من بودن، برداشت من بودن، حاصل فکر من بودن نه صرفاً روایتی پیشپاافتاده از یک اتفاق که بقیه فقط شنوندهش باشن و نشه باهاش مخالفت کرد و گفت نه اینجوری نیست. چیزهایی که این روزها مینویسم همینجوریه و جز این نمیتونه باشه. شاید وقتایی که پستامو با بهنظرم فلان شروع میکردم مخالفی پیدا میشد و با نه بهنظر من بهمان اوقاتمو تلخ میکرد و بحث به جاهای باریک کشیده میشد و برای همین من هم کمکم تصمیم گرفتم نظرمو با بقیه به اشتراک نذارم و نظر بقیه رو هم نشنوم. به هر حال یادم نیست از کی، ولی از یه جایی به بعد محتواهایی که منتشر کردم قطعیتشون پررنگتر شد و راجع به مثلاً دم کردن چای در محل کار توسط فلانی و خوردن قهوه در کافه با بهمانی و شکسته شدن صندلی در کلاس وقتی فلانی روی آن نشسته بود و شستن بشقاب در خانه توسط بهمانی و ماجراهای یک مهمانی یا نشستن گربه یا دیدن سگی در خیابانی در فلان روز بوده تا بحث مستقیم راجع به موانع اشتغال و چالشهای تحصیل و مشکلات زندگی و ازدواج و طلاق و محیطزیست و حقوق حیوانات و فقر و مهاجرت و حجاب و اینها. وقتی بعضی از یادداشتهای خیلی سال پیشمو لابهلای آرشیوم مرور میکنم میبینم دیگه راجع به اون موضوع اون موضع رو ندارم و اونطوری فکر نمیکنم و دلم میخواد پای اون پست یه برچسب جدید بچسبونم و بنویسم نگارنده دیگه اینجوری فکر نمیکنه. نگارنده فکر میکنه که اشتباه کرده و شاید حالا هم اشتباه میکنه که فکر میکنه اشتباه کرده. به هر حال شاید یه دلیل دیگۀ فاصله گرفتنم از نوشتنِ این نوع محتواها این بوده که بهمرور زمان متوجه شدم مواضعم در حال تغییرن و نظرم راجع به فلان چیزی که نوشتهام عوض شده و دیگه لزومی ندیدم این چیزهای در حال تغییر و غیرقطعی رو ثبت کنم و چسبیدم به قطعیاتی که اتفاق افتاده و تموم شده و نمیشه براشون اِنقلت آورد.
پ.ن: داشتم راجع به مبحث وجهیت فعل (modality) میخوندم، یاد محتواهای وبلاگم افتادم. وجهیت عبارت است از اعلام نظر گوینده در مورد وضعیت امور. وجهیت، تعهد گوینده را نسبت به میزان صحت اجزای سخن یا نوع درخواست وی برای وقوع کنش مطرح در پارهگفتار را بازنمایی میکند. وجهیت حاکی از قطعیت یا عدم قطعیت هر نوع رویداد است. بر همین اساس، جملات از نظر وجهیت، به دو دستۀ کلی قابل تقسیم هستند. هر گاه تحقق رخداد یا موقعیت، بیقید و شرط باشد، قطعی یا غیروجهی نامیده میشود؛ در صورتی که وقوع رخداد یا موقعیت، منوط به تحقق شرطی از شروط باشد، یا هنگامی که به جای سخن از تحقق، پای مفاهیمی از قبیل ضرورت، امکان، احتمال، تمایل، توانایی و امثال آن در میان باشد، با رویدادها و موقعیتهای وجهی روبهرو هستیم. وقایع و وضعیتهای وجهی در زبانهای گوناگون با استفاده از ابزار مختلف بیان میشوند: افعال وجهی، قیود وجهی، افعال شبهوجهی و فعل با وجه التزامی از رایجترین اسباب بیان وجهیت است. دقت کردم دیدم چقدر این روزها نوشتههای این وبلاگ رنگ و بوی غیروجهی به خودشون گرفتن. بیشتر قطعیات و گذشته رو توصیف کردم نه آینده و تمایلها و خواستهها و امثال اینها رو.