۱۸۱۳- ای کاش میشد برم عقب
دیروز بعدازظهر رفته بودیم جایی و شب برگشتنی تو ماشین، برادرم «ندارمتِ» محسن یگانه رو گذاشته بود. آهنگ موردعلاقهشه و وقتی میذاردش باید گوش جان بسپاریم و غر نزنیم که این چیه گذاشتی و عوضش کن. خودم هم البته بدم نمیاد ازش، ولی چون تهش میگه «برگرد» و چون دلم نمیخواد آدمها و چیزهایی که رفتهاند دوباره برگردن، همهشو دوست ندارم. فیالواقع تا اونجاشو دوست دارم که میگه ای کاش میشد برم عقب، ای کاش ندیده بودمت. تا همینجاش خوبه بهنظرم. دیگه برگرد گفتناشو دوست ندارم. ولی اخوی همهشو دوست داره و پیش اومده که صبح تا شب لایَنقَطَع (همون ناناستاپ، بیوقفه) از تو اتاقش همین آهنگ پخش شده باشه و همین آهنگو برای همۀ یه مسیر پرترافیک تکرار کرده باشه و مغزمونو رنده کرده باشه باهاش. هیچ وقت هم نفهمیدیم اون چی یا کیه که نداردش و دوست داره برگرده. ولی دیشب با غر زدنهای بیامان من مواجه شد که تو رو خدا یه امشبو بیخیال این آهنگ شو و یه چیز دیگه بذار. متنش یه جوریه که هر چیزی قابلیت تداعی شدن باهاش رو داره و غمگین میکنه آدمو. آدم غمگین رو هم غمگینتر میکنه. همین اسمش که «ندارمت» هست، میتونه هر چیزی و هر کسی باشه. عوضش کرد و تا برسیم آهنگ کُردی گذاشت. تا رسیدم خونه نشستم پای انبوهی از پیامهام و ذهنم درگیر کارهای خودم شد و انقدر خسته بودم که کارهامم نصفه گذاشتم و زودتر از همیشه خوابم برد. حتی مسواک هم نزدم و شام هم نخوردم و تا سرمو گذاشتم روی بالش، بیهوش شدم. خواب دیدم که برگشتم عقب. لحظاتی قبل از خواب تو فکر چیا بودم؟ فکر متنی که معاونت ازم خواسته بود برای سایتشون بنویسم که دانشجویان جدیدالورود باهامون آشنا بشن. فکر گوشیای که دو درصد شارژ داشت و لپتاپی که فیلترشکنش دو هفتهست کار نمیکنه که پیامهای تلگرام و واتساپ و اینستا رو با اون جواب بدم. یکی ازم پرسیده بود برای معنیشناسیِ آزمون جامع چی خونده بودی که استاد فقط پاسخهای تو رو قبول کرده بود و راهنماییش کرده بودم. قبلشم عکس جایی که عصر بودیم رو از یکی گرفته بودم و گذاشته بودم رو عکسایی که خودم گرفته بودم و فرستاده بودم برای یکی دیگه. قبلترش هم یکی ازم فیلترشکن خواسته بود که براش بفرستم و به موازات این کارها، چندتا پست و استوری هم از اوضاع فعلی کشور خونده و دیده بودم و یه کم هم یکی از جزوههای دورۀ ارشدمو ویرایش کرده بودم و راجع به تغییر ساعت یکی از کلاسهایی که این روزها برگزار میکنیم تو گروهی که تو جیمیل ساخته بودم نظرسنجی کرده بودم. راجع به جلسۀ حضوری اعضای نشریه با یکی از دوستانم تلفنی صحبت کرده بودم و یکی دوتا عکس و پست برای اینستا و کانال زبانشناسی آماده کرده بودم و چون خودم نمیتونستم و نمیدونستم چرا وارد اکانت انجمن بشم فرستاده بودم دوستم پست کنه. چون همۀ دبیرها ایتا ندارن پیامهای معاونت رو از ایتا کپی کرده بودم تو گروه تلگرام و واتساپ که بیاطلاع نمونن و جواب ایمیل اونایی که گواهی میخواستن و گواهی براشون صادر نشده بود رو داده بودم. ازشون خواسته بودم چند روز دیگه هم صبر کنن چون هیچ کدوممون تهران نیستیم. حق داشتم با این حجم کار بیهوش بشم، ولی این وسط تنها چیزی که ذهنم قبل از خواب نرفته بود سمتش ندارمتِ محسن یگانه و جملۀ ای کاش میشد برم عقب ای کاش ندیده بودمت بود. به مغزم حق نمیدادم از بین این همه موضوع، دست بذاره روی این یکی و بخواد بره عقب. خواب میدیدم برگشتم به مهرماهِ دوازده سال پیش. روزهای اول خوابگاه بود و من کسی رو نمیشناختم جز هممدرسهایام که باهم بودیم و باهاشون هماتاقی شده بودم. واقعاً هم همینطور بود و سال اول با هممدرسهایام هماتاقی بودم. تو خواب بهشون گفتم من از آینده اومدم و این دوازده سالی که اینجا نبودم در مسیر آینده بودم. الان برگشتم که یه جورِ دیگه برم این مسیرو، ولی مطمئن هم نیستم که بتونم تغییری در آینده ایجاد کنم. میدونستم قراره چه اتفاقاتی تو این سالها برامون بیفته. حتی میدونستم کدوم یک از مسئولین خوابگاه قراره بداخلاق باشن و کدومشون مهربونن. اما اسمشونو نمیدونستم. فعلاً کسی رو نمیشناختم. حس غریب اون روزها باهام بود. تلفیقی از حس آشنای الانو داشتم و حس ناآشنای گذشته رو. تلفیقی از منِ آگاهِ الان و منِ بیاطلاعِ اون موقع بودم. دم در خوابگاه یه بخشیش خاکی و خیس بود. عمیق هم بود. حواسم نبود و رفتم تو گِل و کفشام کثیف شد. تا وقتی بیدار شم مشغول پاک کردن کفشام بودم و به این فکر میکردم که من که دیدم اینجا گِلیه، چرا از این مسیر اومدم. هر چی هم میشستم تمیز نمیشد.