۱۶۳۷- هفتۀ سوم ترم سوم
این هفته با خبر فوت یکی از همدانشگاهیام بر اثر کرونا شروع شد. همرشتهای بودیم و دو سه سالی از ما بزرگتر بود. کمکم داشت آمادۀ دفاع میشد و استادها منتظر دریافت رسالهش بودن که یهو غیبش زد و یه مدت خبری ازش نشد. تازه چهلمش فهمیدیم که فوت کرده. استاد شمارۀ ۲۲ و ۱۹ استاد راهنما و مشاورش بودن. عکسشو گذاشته بودن اینستا و متنهای غمانگیزی براش نوشته بودن. روحش شاد.
شنبه هشتِ صبح امتحان داشتیم. امتحان پایانترمِ یکی از درسای ترم دوم بود. عصر جمعه استاد پیام داد که فردا صبح جلسه دارم و آیا میتونید امتحان رو شب یا شش صبح بدید؟ البته اگر بخوام دقیقتر نقلقول کنم گفته بود سلام عزیزان. با توجه به مشغلههای من بعد از انتصاب به فلان مقام و ضرورت شرکت من در جلسهای در ساعت ۸ صبح ممنون میشوم امتحان را یا ساعت ۶ صبح برگزار کنیم یا امشب هر ساعتی که شما مایل بودید. برای من فرقی نمیکرد، ولی بچهها تو گروهی که استاد نبود گفتن نمیتونیم شب یا صبح امتحان بدیم. استاد منتظر بود. به من زنگ زد و گفت سریع جواب منو بدید. سریع نوشتم «سلام استاد، روزتون بهخیر. باهم مشورت کردیم و متأسفانه برامون مقدور نیست امشب یا فردا صبح زود در امتحان شرکت کنیم. لطفاً امتحان رو به پسفردا یا روز دیگری در ساعتی متعارف موکول کنیم». نمیدونم ناراحت شد یا بهش برخورد، ولی با کنایه از همکاری صمیمانهمون تشکر کرد و گفت همون ساعت ۸ امتحان برگزار میشه.
چند دقیقه قبل از شروع امتحان وارد لینک کلاس شدیم و منتظر تأیید استاد بودیم که اجازۀ ورود بده. تأکید کرده بود وقتی وارد شدیم دوربینها رو روشن کنیم. برای من فعال نمیشد. دوربین یکی از دوستان هم مشکل منو داشت. ما اصلاً گزینۀ دوربینو نداشتیم که فعالش کنیم. به استاد گفتم اول شما باید دوربین و میکروفن رو در اختیار ما بذارید تا ما هم از اینور تأییدش کنیم. گفت من به همه دوربین دادم و مشکل از خودتونه. بعد شروع کرد به دعوا کردن! که من بهخاطر شما جلسۀ به اون مهمی رو از دست دادم و هر کاری میتونید بکنید که دوربین روشن بشه و به من ربطی نداره و تا ساعت ۹ وقت دارید جواب بدید به سؤالا و تا دوربین همه روشن نشه سؤالا رو نمیدم و شما باید از قبل دوربینتونو چک میکردید و... . و من واقعاً داشتم لذت میبردم که شرایط امتحان مجازی رو درک میکنه و باهامون همکاری میکنه و بهمون استرس نمیده. با گوشیم وارد لینک کلاس شدم و دوربین گوشیمو روشن کردم و به دوستم هم گفتم اونم این کارو بکنه. گوشی رو گذاشتم کنار صفحۀ لپتاپ و مشکل حل شد. امتحان با دو سه دقیقه تأخیر شروع شد. پنجتا سؤال کلی بود که برای هر کدوم ده دوازده دقیقه بیشتر فرصت نداشتیم. چهارتا رو کامل نوشتم و یکی رو کامل بلد نبودم. چند خط بیشتر جواب ننوشتم که البته اون چند خط هم درست بودن. میتونستم پیدیاف کتاب رو باز کنم و با یه کنترل اف! جواب کامل رو پیدا کنم. نمیدونم چرا این کارو نکردم. ساعت ۹ همهمون جوابها رو فرستادیم برای استاد. بعدشم من تو گروه پیامی سرشار از محبت و سپاسگزاری و توأم با عذرخواهی بابت جلسهٔ ساعت هشتِ استاد فرستادم. استاد دید و جواب نداد. حتی نگفت خواهش میکنم.
گفته بود مقاله رو روز امتحان باید پرینت کنید بیارید. بنا رو گذاشته بود به حضوری بودن امتحان. چون دیگه نرفتیم تهران، بعضیا شب قبل از امتحان ایمیل کرده بودن، بعضیا صبح. من نزدیک چهارِ صبح تموم کردم و ایمیل کردم. یکی دو ساعتی خوابیدم و صبح زود بیدار شدم که نکات رو مرور کنم. مقالهم مقالۀ خوبی از آب درومده بود و دوست داشتم بعد از تأیید استاد چاپ هم بکنم.
امتحان، شش نمره بود. شش نمره هم ارائههامون. هر کدوممون دو فصل از کتاب رو ارائه داده بودیم. مقاله هم هشت نمره بود. استاد اسلایدهای منو دوست داشت. همیشه به بقیه میگفت شما هم اینجوری اسلاید درست کنید و ارائه بدید. کتابی که ارائهش میدادیم انگلیسی بود و ترجمه نداشت. من ترجمه میکردم و اسلایدهامو فارسی مینوشتم. کار خودمو سخت میکردم. ولی آوردنِ معادل دقیق اصطلاحات یه حُسن بود که فقط تو کارای من بود.
امروز صبح استاد تو گروه پیام گذاشت که نمرهها در سامانه درج شده و دانشجوهایی که مایل به ترمیم نمره هستند تا جمعۀ آینده فرصت دارند مقاله دیگری ارسال کنند. این آخرین فرصت است و حداکثر تلاش را میطلبد. وارد سامانه شدم و وقتی با نمرۀ ۱۰.۵ مواجه شدم خشکم زد. برای دکتری این نمره یعنی مردود. نمیدونستم چی بگم. اصلاً مگه با این استاد میشد حرف زد و پرسید چرا؟ مقاله به اون خوبی، ارائههام همیشه تحسینبرانگیز!، امتحان هم که فقط یه سؤال رو ناقص جواب داده بودم و بقیه رو مطمئن بودم کامل و درست نوشتم. پیام خصوصی دادم به استاد و تنها سؤالی که ازش پرسیدم این بود تو هر کدوم از بخشها نمرهم چند شده که مجموعشون شده دهونیم؟ گفت ارائهها ۴.۵ از ۶ امتحان ۴ از ۶ و مقاله ۲ از ۸. مطمئن بودم زبان سرخِ اون روزم سر سبزم رو بر باد داده ولی برام مهم نبود. تنها کاری که الان از دستم برمیاد اینه که یه مقالۀ دیگه آماده کنم که نمرهمو برسونم به دوازدهی سیزدهی چهاردهی. ولی حق من این نبود!
لینک ضبطشدهٔ کلاسا رو همهٔ استادا در اختیارمون گذاشتن و میذارن جز این استاد که هم میگفت فرصتشو ندارم و سخته لینکو بردارم بفرستم، هم اینکه فکر میکرد اگه بعداً لینک بده درسو گوش نمیدیم. ولی من خودم ضبط میکردم که بعداً جزوهمو کامل کنم. میخواستم جزوهمو آخر ترم بدم بهش. کاری که آخر هر ترم برای همهٔ استادها میکنم. ولی برای ایشون نمیخوام چنین لطفی بکنم دیگه. این استادمون یه سری از اسلایداش دستنویس بود. از همهشون اسکرینشات گرفته بودم و تایپشون کرده بودم که بهش بدم که سالهای دیگه با اسلایدهای دستی درس نده. اونا رم دیگه نمیدم بهش. از همون اول دلیلی برای دوست داشتنش پیدا نمیکردم، ولی حالا کلی دلیل برای دوست نداشتنش دارم. یادم هم نمیره که این همون استادیه که ترم اول هم باهاش درس داشتم و شبی که باید مقالۀ اون درسو ایمیل میکردم بیمارستان بودم و صبح فرستادم و گفتم که کجا بودم و در پاسخ گفت مقالۀ شما با تأخیر دریافت شد. بدون اینکه حالمو بپرسه. این همون استاده. استاد شمارۀ ۲۰.
دو هفته دیگه برای درس استاد شمارۀ ۱۸ باید یه جلسۀ کامل راجع به زبان اشارۀ ناشنوایان صحبت کنم. هنوز راجع به این موضوع هیچی نخوندم. برای انفرادی تا هفتۀ دیگه باید چندتا پایاننامۀ خارجی راجع به برند تو حوزۀ زبانشناسی بخونم و گزارش بدم. هیچی نخوندم هنوز. بالاخره دارن مقالۀ پایاننامۀ ارشدمو چاپ میکنن و باید پاسخگوی پیامهای سردبیر مجله هم باشم و تغییراتی که میدن رو تأیید کنم. استاد راهنما و همکارم هم پیام دادن که اون مقالهای که پارسال برای فلان جا فرستادیم چی شد و چرا چاپش نکردن هنوز. باید اونم پیگیری کنم. چند بار برای مجله ایمیل فرستادم و وقتی دیدم جواب نمیدن غیررسمی وارد عمل شدم و به تلفن همراه مسئول مربوطه پیام دادم. گفت سفره و قرار شد پیگیری کنه. این وسط ذهنم از همه بیشتر درگیر نمرۀ درس این استاد شمارۀ ۲۰ هست که باید تا جمعۀ آینده مقالۀ دیگری ارسال کنم تا اگر مقاله مقبول وی واقع شد، پاس شم. برای هفتۀ آینده برای درس استاد شمارۀ ۱۹ هر کدوممون باید یه چیزی رو یه جایی بررسی کنیم. دوشنبه داشت میگفت تو کتاب، روزنامه، تلویزیون، وبلاگ... تا اسم وبلاگ اومد گفتم وبلاگها با من. این استاد شمارۀ ۱۹ همونیه که برای مقالهش تا آخر مهر فرصت گرفتم که دادههامو پنج برابر کنم. پریروز مقالههایی که با دانشجوهاش نوشته رو برام ایمیل کرده که اونا رو هم بخونم. از در و دیوار داره کار و ددلاین میریزه. غمگینم. همدانشگاهیم کرونا گرفته مُرده و غمگینم. درسی که فکر میکردم بالاترین نمره رو میگیرمو افتادم و غمگینم. انقضای مدرک زبانم تموم شده و باید تا آزمون جامع که ترم چهاره یه مدرک دیگه بگیرم و غمگینم. نوبت دوم واکسنم همین روزاست و وقت اضافی برای عوارضش ندارم و غمگینم. بعد تو این هاگیرواگیر خانوادۀ همکار همسر یکی از دخترای فامیل شمارۀ خونهمونو گرفته و منتظره ماه صفر تموم بشه بیان آشنا بشیم. ماه صفر داره تموم میشه و برای این موضوع هزار بار غمگینم.
+ اون علامتِ ـُ ی دُردانه رو از عنوان وبلاگم برداشتم که دَردانه هم خونده بشه. اصلاً این دَردانه بیشتر به محتوای این فصل میاد تا دُردانه :|
+ دلیل روشن نشدن دوربینم هم فهمیدم [کلیک]