۱۴۳۶- چهار ساعت از دیروز
از اونجایی که دوستدار داناییام، دوشنبهها ۸ صبح در نقش مستمع آزاد تو کلاس تحلیل گفتمان حضور به هم میرسونم. دیروز همینجوری که استاد داشت درس میداد، صداشو گذاشته بودم روی بلندگو و اون طرف برای خودم لباسامو اتو میکردم، کمد لباسامو مرتب میکردم، گلدونامو آب میدادم، برای خودم چای میریختم و میخوردم و البته حواسم به کلاس هم بود و علم هم میآموختم. بعدش بلافاصله یه جلسۀ کاری داشتم. پنج دقیقهٔ نخست جلسه من داشتم دنبال هندزفریم میگشتم و اونام اونور منتظر من بودن و به خیال اینکه جلسه رو فراموش کردم، پیام پشت پیام که کجا موندی پس؟ از زیر بالشم پیداش کردم.
طرز تهیهشو وقتی خوابگاهی بودم گفته بودم بهتون.
اینجا هندزفری مشکی تو گوش راستمه، میکروفنشم فعاله و دارم با مدیر پروژه و اعضای گروه صحبت و تبادل نظر میکنم. از وسطای جلسه هندزفری سفیدو متصل کردم به گوشیم و داشتم حین تبادل نظر و اعلام موافقت و مخالفت و ارائهٔ پیشنهادهای سازنده تو اسکایروم، توی واتساپ هم با همکارم راجع به اون آش گفتوگو میکردم. مجله یه سری ایراد تو این مایهها که چرا کشکش کمه گرفته بود و منم محترمانه از همکارم که اون موقع تو آشپزخونه مشغول کارای خودش بود و آخر سر هم اسمشو روی قابلمه نوشتیم خواستم خودش به ایرادها رسیدگی کنه. من پیاممو مینوشتم، اونم هم مینوشت و هم ویس میفرستاد. ویسای اونم با گوش چپم میشنیدم. از طریق تلگرام هم داشتم با مسئول آموزش رایزنی میکردم مبنی بر چگونگی دفاع. بالاخره قبول کردن همۀ دفاعها مجازی باشه، ولی همچنان اصرار دارن یه نسخه از کارمو پرینت بگیرم با پست بفرستم براشون. نکتۀ قابلتأمل و غیرقابلهضم اینجاست که دانشگاهها تعطیله و اینی که من قراره براشون بفرستم (دیروز قرار بود بفرستم ولی فرصت نکردم پرینت بگیرم سیمی کنم بعدش پست کنم و این کار هم تلنبار شد رو کارای امروزم)، نمیدونم چجوری به دستشون میرسه وقتی دانشگاه نمیرن. یکی از اقوام هم سپرده بود براش از شفاداک وقت دکتر بگیرم. از ۷:۳۰ هر چی سایت و اپشو رفرش کردم، خطا داد و نوشت در حال حاضر ارتباط با مرکز درمانی موردنظر برقرار نیست. دیگه نمیدونم اون ۱۴ نفری که نوبت گرفتن چجوری گرفتن ولی من هر چی رزرو رو زدم خطا داد. هم با اینترنت خونه، هم همراه اول و هم ایرانسل، هم با گوشی خودم و هم با گوشی اهل بیت امتحان کردم. نشد که نشد. الانم که در خدمت شمام هنوز یه ظرفیت خالی هست برای اون دکتر تو اون بیمارستان، ولی رزرو نمیشه. پدر هم وایستاده بالای سرم که اون پرینتو بگیر بده ببرم پست کنم که با پرواز ظهر بفرستن تهران.
عکس دوم رو با گوشی قدیمیم گرفتم.