۱۷۵۷- همبام
پستِ «پشتِ سرم» یادتونه؟ این پست ادامۀ اونه.
یه طرح یا پروژۀ پژوهشی بود که خیلی سال پیش من بهعنوان علاقهمند! با اعضای تیمشون همکاری میکردم و در ابتدا یه عضو عادی بودم و سرگروه داشتم. کار سرگروهها تأیید کار اعضا بود و خودشون کاری نمیکردن. مثلاً اعضا سیصد ساعت کار میکردن، سرگروهها سه ساعت وقت میذاشتن و این سیصد ساعت کارو چک میکردن و میگفتن فلان بخشش ایراد داره و اصلاح کن. به سرگروهها دستمزدی تعلق نمیگرفت و دستمزد اعضای عادی هم بسیار کم بود. چرا؟ چون طرح برای دانشگاه بود و دانشگاه هیچ وقت بودجه نداره بیشتر از این بده. بهمرور زمان وقتی قابلیتهامو کشف کردن، پیشنهاد دادن که سرگروه بشم. از اونجایی که تو این مدت تقریباً همۀ اعضای عادی انصراف داده بودن و بار پروژه رو دوش من بود، گفتم اگه من سرگروه بشم پس کارا رو کی انجام میده؟ قبول نکردم. یه دلیل دیگۀ قبول نکردنم هم این بود که سرگروهها دانشجوهای دکتری بودن و من اون موقع ارشد بود و خودم رو در سطح سرگروه نمیدیدم. نگاهی که سرگروهها به اعضای عادی داشتن نگاه از بالا به پایینی بود. انگار که فقط سرگروهها باسوادن و وقتشون باارزشه و بقیه یه مشت علافِ کمسوادن که محتاج اون مبلغ کمن و رزومهشون لنگ یه همچین طرحی. اینو وقتی فهمیدم که خودم هم سرگروه شدم و به گروه تلگرامیشون اضافه شدم و مکالماتشونو از اول تا آخر مرور کردم. وقتی منم دکتری قبول شدم، سرگروهها داشتن دفاع میکردن و فرصت رسیدگی به پروژه رو نداشتن و دانشگاه هم خروجی کارو میخواست. وگرنه مجوز کارو لغو میکرد و بودجهشو پس میگرفت. این شد که قبول کردم سرگروه بشم و حداقل خودم کارای خودمو چک کنم. ولی بهعنوان عضو عادی، همچنان داشتم کارا رو پیش میبردم. چون هنوز به اون مقداری که قولشو به دانشگاه داده بودن نرسیده بودیم. ماجرا وقتی هیجانانگیز شد که کارهایی که بقیۀ سرگروهها تأیید کرده بودنو دادن به من که یه نگاهی بهشون بندازم و تأییدیۀ نهایی رو بدم که بفرستن برای مقامات بالاتر. مثلاً شدم سرگروه سرگروهها. وقتی شروع کردم به چک کردن کارها، دود از کلهم بلند شد. داغون بودن. افتضاح بهمعنای واقعی کلمه. امکانش نیست جزئیات کارو بگم ولی اون دو سه نفری که در جریان پروژه بودن و اینجا رو میخونن میدونن وقتی میگم افتضاح ینی چقدر افتضاح. یکی دو ماه تماموقت و شبانهروزی روی کاراشون کار کردم! تا تونستم کمکاری و اشتباهات بقیه رو درست کنم. صد درصد هم اصلاح نشد، چون چیزی که دست من بود نتیجۀ هزاران ساعت کار بود و بهتنهایی نمیتونستم تو اون مدت کم اصلاحشون کنم. این وسط با اینکه همۀ اشتباهات رو هم گزارش نمیکردم ولی یکی دو نفر از اون سرگروهها که با بیدقتیشون به همون بودجۀ اندک و نیروی انسانی کممون ضرر مالی و روانی! زده بودن بلاکم کردن و هنوز از من بدشون میاد :| ولی دو سه نفرشونم اومدن تو خصوصی ازم تشکر کردن که طرحو نجات دادم :| به هر حال، اون سال خروجی مرحلۀ اول کارو تحویل دانشگاه دادیم و مجوزمون لغو نشد، ولی به این علت که دیگه پول نداشتن برای مرحلۀ دوم در اختیارمون بذارن کار متوقف شد و نمیدونم تا کی قراره متوقف بمونه. احتمالاً انتظار دارن یکی پیدا بشه در راه رضای خدا براشون کدِ صدمیلیونی بزنه و هیچی هم عایدش نشه جز عنوان همکاری با فلان طرح تو رزومهشون. چند بار پیشنهاد دادم که پولی که دانشگاه داده رو بهش برگردونیم و طرحو خصوصی کنیم یا یه سرمایهگذار خارجی که از خداشونه طرحو بخرن پیدا کنیم ولی قبول نمیکنن. دانشگاه انتظار داره با همون مبلغ کم طرحو راه بندازیم و پیش ببریم و نتیجه بگیریم و بعدشم همۀ سود کار مال خودش باشه. برای هر چیزی بودجه دارن، جز این چیزا.
اون موقع که ما نصف مسیرو رفته بودیم، دانشگاه همدان هم مشابه این پروژه رو کلید زد. ولی نه بهتنهایی. با همکاری و حمایت دانشگاه بامبرگ آلمان و نتیجهشم گرفت. همبام ترکیبِ همدان و بامبرگه. الان ما تو همون نصف مسیریم و اونا طرحی که بعد از ما شروع کرده بودنو نهایی کردن و امروز دارن ازش رونمایی میکنن:
شرکت تو این وبینار برای همه آزاده. اگر علاقه داشتید میتونید شرکت کنید. امروز، ساعت ۴ تا ۶ عصر
لینک ورود: https://meet.uok.ac.ir/ch/lan.fac
منفعت این طرح برای زبان فارسی چیه؟ استفاده اختصاصی داره یا عمومی؟🤔🤔
همکارای یه پروژه باید همگام و همدل و آگاه به وظایف باشن تا یک طرح به نتیجه برسه.