پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است





پ.ن1: امید داداشمه!!!

پ.ن2: بعضیام هستن کامنت میذارن که آدم باید مناعت طبع و بلند نظری داشته باشه مثل ما که خیلی جاها باید تگ می‌شدیم و نشدیم و عین خیالمون نبود

پ.ن3: آقا من الان گشنه ام نیست خب... خوابم میاد 

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

80- سلام بر ماهی که فهمیدیم در آن از خدا چه بخواهیم*

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ

این 5 سال, روزای تولدم خونه نبودم

تولد مامان و بابا و امید, شبای یلدا که تولد پریسا بود, عاشورا تاسوعا موقع هم زدن شله زرد و آش خونه پریسا اینا, عروسی چهار نفر دیگه هم نبودم, عروسی که هیچ, تو عزاشونم نبودم و حالا ماه رمضون داره شروع میشه و خونه نیستم

طبق روال پارسال, بازم موقع سحری پست میذارم چون اگه همچین قراری با خودم نذارم بیدار نمیشم و بی سحری روزه می‌گیرم!

یکی از قشنگ ترین خاطرات تیر ماه پارسال که هم روزه می‌گرفتم و هم می‌رفتم کارآموزی, اون شبی بود که بابا داشت بیدارم می‌کرد برای سحری و هر چی تلاش می‌کرد من بیدار نمی‌شدم! از اونجایی که شام نمی‌خورم و درست و حسابی افطاری هم نمی‌خورم خلاصه به تلاشش ادامه داد تا منو بیدار کنه ولی خب از اونجایی که خیلی خسته بودم ترجیح می‌دادم بخوابم و بدون سحری روزه بگیرم!

آقا سرتونو درد نیارم, یهو بابا گفت نسرین پاشو دوستات اومدن دم در منتظرتن!

منم تا اینو شنیدم عین چی! از خواب پریدم که دوستام؟ چی؟ کجا؟ چه جوری؟

بعد بابا گفت پاشو پست امروزو بذار 10 نفر آنلاینن که پست امروزو بخونن

دم در وبلاگت منتظرتن 

پیشنهاد می‌کنم اونایی که تازه با وبلاگم آشنا شدن پستای اواسط تیر ماه پارسالو مرور کنن, مخصوصاً کامنتاشو, مخصوصاً کامنتای اولشو (هر چند فعلاً بلاگفا اجازه دسترسی به کامنتارو نمیده) 

یکی دیگه از قشنگ ترین خاطرات, اون موقع هایی بود که مشغول نوشتن پست و چت کردن با سهیلا بودم و سحری نمی‌خوردم و مامان لپ‌تاپمو میاورد میذاشت کنار بشقابم و می‌گفت حالا هم تق تق تایپ کن هم غذاتو بخور! یا وقتی می‌رفتیم افطاری خونه فک و فامیل, صابخونه می‌گفت تو اسباب‌بازیتو نیاوردی؟ (منظورشون لپ‌تاپم بود)

یه موقع هایی هم انقدر خسته بودم که سرمو می‌ذاشتم کنار بشقابو می‌خوابیدم و عکسایی که امید تو همون حالت ازم می‌گرفت که خب به خاطر رعایت موازین شرعی نمی‌تونم عکسارو نشونتون بدم!


میگن ماه رمضونا, درای جهنم بسته میشه

حالا این در به معنی اون در نیستا, ولی خب به هر حال حدیثه دیگه! بدونید بهتره!

نیست که من شیخ‌م! الان دارم شمارو به راه راست, منحرف می‌کنم



ایسلند, شمالی ترین نقطه ی جهان اذان مغرب00:53 اذان صبح01:32

یعنی کسانی که روزه میگیرن فقط ٣٩دقیقه از ٢۴ساعتو میتونن بخورن

١۵٠٠ نفر هم مسلمون داره

حالا برید خدا رو شکر کنین هى نگین روزها بلنده!!!

این کشورا, مثل ایسلند و خیلی کشورای شمال اروپا, 

بر اساس اذان خودشون روزه نمیگیرن, مراجع این جوری فتوا دادن 

که بر اساس اذان نزدیک ترین کشور مسلمان تایمشون رو تنظیم کنن :) 

من خودم مدرک اجتهاد دارم! 

+ مطهره (هم‌دانشگاهیم) رو به وبلاگم معتاد کردم هیچ, 

خواهرش باران رو معتاد کردم هیچ, 

ولی دیگه نسیم خواهر شوهرش چرا؟!! 

اون بیچاره چه گناهی کرده بود آخه؟! ای بابا!!! نچ نچ نچ نچ

+ عنوان پست, بخشی از صحیفه سجادیه!

نیست که من شیخ‌م, صحیفه سجادیه هم بلدم! 

ولی خدایی هنوز فرق اذان و اقامه رو نفهمیدم 

بعداً نوشت: مطلع شدم یه عده موقع خوندن پست, اول میان تگ شده های اون پست رو چک می‌کنن ببینن در مورد کیا نوشتم و کیا تو اون پست نقش داشتن, بعد میخونن پُستو, برای همین کد قالب رو تغییر دادم و لیست تگ شده هارو قبل از متن آوردم!

مشکلات خود را با ما در میان بگذارید تا حل نماییم!

با تشکر!

مرکز مدیریت روابط عمومی وبلاگ خاطرات تورنادو 

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اون وقت چه جوری دل بکنم از بلاگفایی که یه وبلاگ 7 و اندی ساله ازش دارم؟!!!

از وقتی بلاگفا پوکیده, ملت فوج فوج دارن منتقل میشن به اسکای و بلاگ و پرشین

با این اوضاعِ بی خبری از همدیگه, ملت حس نوشتنشونم پریده و 

دست و دلشون به نوشتن نمیره,

اون وقت این 69 امین پست بلاگ اسکای منه

به این میگن عمق وفاداری به بلاگفا!!!

یه جوری دارم اینجا پست میذارم که انگار دارم جور بقیه رم می‌کشم

یکی نیست بگه چه خبرته!!!؟

به هر حال از نظر قانونی, اگه زن یا شوهر یکیشون یه مدت گم و گور بشن, 

میشه طلاق غیابی گرفت!

الکی که نیست!

بلاگفا نشد یه جای دیگه! من به هر حال باید بنویسم

والا

حالا منم از بلاگفا طلاق گرفتم و به عقد موقت اسکای درومدم ببینم چی میشه

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون 

منتظرم بلاگفا برگرده و پستامو بردارم برم سر خونه زندگیم

برگردیم سر اصل مطلب که همون تختای دو طبقه خوابگاهه

دیشب از سردرد نتونتسم درس بخونم, اهل قرص و مسکنم نیستم, زود خوابیدم

درد می‌کرداااااااااا! اصن یه وضعی!!!

یه چیزی میگم یه چیزی می‌خونید!!!

صبح بیدار شدم دیدم هنوز درد میکنه لامصب!

بلند شدم برم یه لیوان آب بخورم, گفتم شاید اکسیژن سلول های مغزم کم شده!!!

بلند شدم و سرمو یه جوری کوبیدم به تخت بالایی

که دردش کلاً قطع شد!!!

فکر کنم مرگ مغزی شدم

بیچاره هم‌اتاقیم که رو تخت بالایی میخوابه! یه جوری از خواب پرید 

که فکر کرد زلزله ای چیزی اومده 

به هر حال کسایی که تو شعاع 2 متری من می‌خوابن از امنیت کافی برخوردار نیستن و

واقعاً متاسفم براشون 


در راستای انتقال فوج فوج ملت از بلاگفا, مراحل انتقال بابا از بلاگفا به یه جای دیگه:

داشتم هدر و ایناشو درست می‌کردم



در ضمن, بلاگفا خیلی بی‌شعوره که اجازه دسترسی به کامنتارو نمیده

دلم برای کامنتای اونجا تنگ شده خب... 

من کامنتامو میخوام 

هعی...

اینارو چند ماه پیش پرینت اسکرین کرده بودم کامنتای خودمه برای وبلاگ ساحل افکار:

یادم نیست پُسته در مورد چی بود, کلاً کامنتای من هیچ ربطی به پستای ملت ندارن

میرم توی کامنت‌دونی‌شونم خاطره تعریف می‌کنم

والا






پ.ن: میانترم مدارمخابراتی داشتم 

میگم قدر زبان فارسی رو بدون، این جمله رو بخون:

(کدام جادوگر به کدام ساعت سواچ نگاه می‌کند)

آسون بود نه؟

حالا ببین یه انگلیسی بدبخت چه جوری باید این جمله رو بخونه؟

which witch watch which Swatch watch?

والا!!!!!


اطلاعیه: مسترنیما منتقل شد بلاگ saheleafkar.blog.ir

ینی دور از جون همه مون حس آواره‌های جنگی و زلزله زده‌ها بهم دست داده

بلاگفا با این کارش همه مونو درگیر کرده هیچ, خودشم به زودی ورشکست میشه!!! 

عوضی 


۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

وقتی دو ساعت قبل از امتحان زبان تخصصی,

که نخوندی و نگه داشتی برای دو ساعت آخر,

مجبوری قابوسنامه و چهارمقاله نظامی عروضی بخونی و 

برای داداشت که اتفاقاً اونم امتحان ادبیات داره معنی کنی!!!

وقتی در کمتر از 1 ساعت 20 صفحه قابوسنامه رو معنی می‌کنی 


به هر حال لایک تو روحم 

و با تشکر از مراقب محترم جلسه امتحان امروز, که بعد از نیم ساعت تازه فهمید من چپ دستم و چون تعدادمون زیاد بود, یه صندلی از هم‌دیگه فاصله داشتیم (امتحانمون "الف7" بود, ساختمان ابن سینا, کلاس7) و 30 تا سوال تستی و یه رایتینگ! منم که برگه مو میذاشتم دست چپ, گزینه هام تو حلق پسره بود و گزینه های اون تو حلق من! فقط من دختر بودم و همه پسر!!!

خانومه که مراقب جلسه بود دید کلافه ام, اومد و یواشکی گفت اگه دوست داری جاتو عوض کن, من و اون خانومه و اون پسره می‌دونستیم که مشکل چپ دست بودن منه, ولی سایر حضّار فکر کردن من و اون پسره در حال تقلب کردن بودیم 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

+ بالاخره تحلیل من از نامه 53 نهج البلاغه تموم شد!!!

ولی عااااااااااااااالی بود, عالی!!! 

فکرشم نمی‌کردم همچین چیزایی توش باشه

اصن جا داره تشکر کنم از حضرت علی بابت این نامه اش به مالک اشتر!

به خدااااااااا!

اصن حرف نداشت

مثلاً از این قسمت خیلی خوشم اومد:

حضرت علی خطاب به مالک که فرماندار مصر شده: هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودى خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان، و آرامش فکرى تو، و امنیّت کشور در صلح تأمین مى ‏گردد, لکن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى کردن، زیرا گاهى دشمن نزدیک مى‏‌شود تا غافلگیر کند، پس دور اندیش باش


و همین طور این قسمت:

خدا را خدا را در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چاره ‏اى ندارند,

همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتن دارى کرده و گروهى به گدایى دست نیاز بر مى‏‌دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش که خداوند براى این طبقه معیّن فرموده است؛ بخشى از بیت المال و بخشى از غلّه ‏هاى زمین‏‌هاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیک‏ترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مى‏ باشى. مبادا سر مستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیّت‏‌هاى کوچک‏تر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش

بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى کنى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند


عکس دست‌خطمو آپلود کردم به ادامه پست 56

و اما بعد 

این عکس اولیو من فرستادم تو گروه و ادامه ماجرا در راستای پست پیشین:

اینم بگم که مهدی, نوه ی اون یکی خاله‌ی باباست و آخرین باری که دیدم نوزادی بیش نبود

الانم فکر کنم بچه مدرسه ای, ششم, هفتم اینا باشه


۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

58- تشکر می‌کنم از آلما توکل

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

و این پستش: almatavakol.persianblog.ir/post/36


اتفاقاً دیشب داشتم در حین تحلیل نامه 53 نهج البلاغه برای درس حقوق اسلامی, این آهنگ سالار عقیلی رو گوش می‌کردم و خلاصه فاز وطنم پاره تنم و اینا گرفته بودم که یهو یکی از اعضای محترم گروه همچین عکسی شیر فرمود و منم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رگ غیرتم باد کرد شد این هوا, آره دقیقاً اون هوا که تصور کردید و خلاصه خونم به جوش اومد و بی آنکه کلامی بر زبان جاری کنم دو تا عکس دیگه هم من شیر فرمودم که شرم بر من اگر حریم تو, پیش چشمان من شکسته شود و کشور روزهای دشوار, زخمی سربلند بحران‌ها, می شود با تو دل به دریا زد, می شود با تو دل به دنیا بست و آقا اصن روایت داریم حب الوطن من الایمان!!!



+ همیشه به امید میگم یا جای من تو این گروهه یا این دوستان!!!

ینی پی به علاوه منهای دو کا پی رادیان!!! اختلاف فاز داریم!

ولی خب ...



و یه تشکر ویژه از خوانندگان مهربونی که کامنت میذارن که:

ما خوانندگان خوب وبلاگ از نویسنده در هفته ای که 4 تا پایان ترم داره انتظار نداریم یهو اونقد پست بذاره که وبلاگ منفجر شه!!! 

بعله! اینا همچین خواننده های رحیمی هستن!

ولی داستان اینه دو تا امتحان اول این هفته تخصصی بود, دو تا امتحان بعدی این هفته عمومیه و من الان نیاز دارم موتور نوشتاریمو گرم کنم که بتونم اونجا دری وری بنویسم, هر چند من در همه‌ی حالات چه تو ساحل چه تو دریا چه تو خشکی چه تو صحرا حتی روی شتر و توی شکم نهنگ هم می‌تونم بنویسم ولی خب به هر حال الان دارم از نوشتن این پستا استفاده ابزاری هم می‌کنم!

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



وای بر اونایی که رتبه زبان شناسی, گرایش اصطلاح شناسی‌شون 29 شده و

اون درس واژه گزینی رو که منبع نداشتن براش رو 40 زدن و معنی ...و نمی‌دونن!!!

خوبه خداروشکر معنی اون سه نقطه اولیو می‌دونستم و سه نقطه اش کردم!!!

دیگه روم نمیشه بگم به جز فک و فامیل برای کیا فرستادم 

شمام به روی خودتون نیارید 




+ هنوز درگیر نامه مالک اشترم!!!

+ کسی میدونه رذیلت اخلاقی نوعی ناتوانی است یا یک انتخاب؟ و برای بعضی افراد شرایط زندگی به گونه ای جبرآمیز منجر به قرار گرفتن در موقعیتی نامناسب است که در آن موقعیت مسئله ای به نام اخلاق مطرح نمی شود. معنای زندگی برای این افراد چگونه است؟

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)




ترجمه خط اول اینه که خوش به حال محمدرضا که وقتی ما پایانترمامون شروع میشه مال اون تموم میشه, محمدرضا سال اول مکانیکه, محصول مشترک پسرعمه و دخترعموی باباست, برادر پریسا, پریسا هم همونیه که عید مراسم عقدش بود, برق میخونه, سال سوم برق, امیدم که داداش منه, تجربی بود, ولی الان آی تی میخونه, سال اول آی تی, ندا هم دختر دخترخاله باباست, یکی از نوادگان خاله بابا! مدیریت, بیمه, یا یه همچین چیزی میخونه, دانشجوی سال سوم, خواهر حسین ه, حسین عمران خونده, میترا خواهر علی ه, میترا مامایی میخونه, سال چهارم, اینا بچه های پسرخاله بابا هستن, ما همه مون دانشجوییم ولی علی هنوز دانش آموزه, پسردایی هم پسردایی باباست, بابای ایلیا و بیتا! مامان ایلیا دخترخاله باباست, همون که باهاش رفتم دکتر, ایلیا و بیتا بچه ان, هادی و امین و اون یکی محمدرضارو توضیح نمیدم, اصن نمیدونم الان اینارو چرا توضیح میدم ولی وقتی خودمو میذارم جای مخاطب حس میکنم باید توضیح بدم, امتحان فردا خره! کلاً امتحان خره!!!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته!

در ضمن, خسته ام!

حال ندارم این همه آدمو تگ کنم ولی دکتر کرجی رو تگ می‌کنم!


۱۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

46- باکلوفن 10 و ناپروکسن 250

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

از مژده می‌پرسم باکلوفن برای چیه؟ میگه "فن" داره لابد مسکنه

سرچ کردم دیدم نوشته باکلوفن بر روی سطح هوشیاری انسان و سرعت واکنش به محیط تاثیر میگذارد. اگر از این دارو مصرف میشود باید در مورد رانندگی و یا کار با ابزارهایی که نیازمند دقت و مهارت است احتیاط کرد. این دارو را نباید بطور همزمان با الکل مصرف کرد و مهمترین عوارض مصرف باکلوفن عبارتند از تشنج, توهم یا افسردگی, خواب آلودگی، گیجی، ضعف و احساس خستگی, سردرد, مشکل در خوابیدن, ضربان نامنظم قلب و غیره 

ینی فکر کن عوارضش از محاسنش بیشتره 

در مورد ناپروکسنم نوشته هر دارویی که توسط پزشک برای شما تجویز شده است همان‌طور که برای شما فوایدی دارد ممکن است مصرف آن همراه با عوارض ناخواسته ای هم باشد. (این قسمت داشته ذهن منو آماده می‌کرده که موقع خوندن عوارض شوکه نشم) بعدش نوشته ناپروکسن می‌تواند احتمال سکته قلبی یا سکته مغزی را بالا ببرد, از دیگر عوارض احتمالی مصرف ناپروکسن عوارض گوارشی مثل زخم شدن معده است که موجب خونریزی از آن می‌شود. این عارضه ممکن است ناگهانی و بدون هیچ علامت قبلی ایجاد شود. همزمان با مصرف ناپروکسن از الکل استفاده نکنید چون احتمال خونریزی معده را بیشتر می‌کند. ناپروکسن پوست را به نور خورشید حساس می‌کند. پس وقتی از ناپروکسن استفاده می‌کنید پوست بدن خود را بپوشانید، کلاه بر سر بگذارید و از کرم‌های ضد آفتاب استفاده کنید و سایر عوارض!!!




پ.ن1: من فکر می‌کردم مصاحبه 19 و 20 خرداده, دقت نکرده بودم 24 ام هست

پ.ن2: ترجمه آخرین جمله داداشم: حرف خودتو خرج خودت می‌کنم دیگه

(در راستای دانشجو باید آگاه باشه)


پ.ن3: همانا ما همه مون از رد دادگانیم!!!

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

39- شاد بودن هنر است, شاد کردن هنری والاتر

جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

هم‌اتاقیم از مهمونی برگشته تند تند لباساشو عوض میکنه که به مهمونی بعدی برسه‌و برمی‌گرده سمت من و: نسرین دور چندمه این آهنگو گوش میدی؟

من که همون نسرین باشم: 70 یا 80 مین دوره, آهنگه که 7 دقیقه است, هر ساعت 9 بار, از صبح تا حالا میشه حدوداً 70, 80 بار

هم‌اتاقی در حالی که داره تو آینه خودشو نگاه می‌کنه: خب غمگینم گوش میدی لااقل متفاوت گوش بده, چیه از صبح هوای گریه با من هوای گریه با من, پایان نامه نوشتن خودش عذابه, با این آهنگم که دیگه روحیه ای نمیمونه برات, فردا با این ریخت و قیافه میخوای پروژه تو ارائه بدی؟ من که رفتم, تا 9 برمی‌گردمااااا, کلید ندارم, درو قفل نکن
من: به سلامت!


کاش همه‌ی انتخاب‌ها و تصمیما به آسونی انتخاب سبز یا سیاه بود
تو سیاه باش, منم سبز
الان باید خوشحال باشم دیگه, نه؟
که یه لپ تاپ جدید دارم
ولی نیستم
خب چه جوری دل بکنم از لپ تاپی که 5 سال باهاش زندگی کردم
باهاش زندگی کردمااااااااا, یه چیزی می‌گم یه چیزی می‌خونید 
5 سال پستامو باهاش نوشتم
5 سال کامنتارو با همین تایید کردم و جواب دادم و 
از پشت همین لپ تاپ شماهارو شناختم, براتون کامنت گذاشتم و
شبایی که بیدار موندم برای پروژه هام, اون شبا کنار همین لپ تاپ بودم
شریک تمام خاطراتم

دیگه هر پروژه ای یادم بره پروژه 3000 خطی ++C ترم اول یادم نمیره
ینی یه خطشم نگار ننوشت برام!!! آخه هم‌اتاقی انقدر بی‌رحم؟ 
این لپ تاپ بود و یه هندزفری و من و یه فولدر آهنگی که فاز هیچ کدوم معلوم نبود
پا به پای من هر آهنگی گوش کردمو گوش داده
هر فیلمی دیدمو دیده
هر چی خوندمو خونده, سایتا, وبلاگا, هعی...
اگه همون هفته اول, همین لپ تاپو نمی‌پکوندم شاید هیچ وقت با نوشین آشنا نمی‌شدم
که برام درستش کنه
اون روز که نمره های الکمغ اومد
اون روز که همه‌ی هاردمو اشتباهی فرمت کردم
5 سال هر روز و هر لحظه با من بود

هر کامنتیو فراموش کنم اون کامنت خصوصی یادم نمیره که "ما می‌تونیم همدیگه رو ببینیم؟"
هر ایمیلیو یادم بره اون ایمیله یادم نمیره که "قسمت نبود ما با همدیگه باشیم"
هر بار اینارو خوندم, من و لپ تاپم زل زدیم به هم و هیچی نگفتیم
شاهد تمام مکالماتم بود, همه ی خنده هام, حتی همه ی گریه هام
وقتی یه کم فکر می‌کنم, می‌بینم مثل یه دوست بود و هست
فعلاً با همین فارغ‌التحصیل میشم, برم خونه ببینم اون جدیده چه جوریاس

پ.ن1: والدین عزیز بیایید به جای لپ تاپ و گوشی و دوربین و اینا, به فکر جهیزیه باشیم
والا 
پ.ن2: دارم کیک درست می‌کنم, از اون کیکای بدون فر شکلاتی, هر کدوم از خواننده ها که فردا قبل از 8 صبح به من دسترسی داره می‌تونه بیاد کیک مطالبه کنه, اولویت با اوناییه که زودتر اقدام کردن 
۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

36- توت فرنگی

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

معمولاً وقتی حالم بده, نمیام بگم حالم بده, 

ینی لزومی نداره این مدل پست ها با زمان "مضارع" منتشر بشن

ترجیح میدم یا نگم یا بعداً که خوب شدم بگم

الان خوبم


پریشب خیلی دیر خوابیدم, نزدیک صبح بود

بیدار که شدم دیدم دست چپم کار نمی‌کنه, کاملاً بی حس بود و

قلبم تیر می‌کشید و اصن نفسم بالا نمیومد

فکر کردم یا دارم سکته می‌کنم یا سکته کردم یا چند ساعت دیگه سکته می‌کنم

شام که نخورده بودم, صبونه هم نخوردم و کیفمو رو شونه راستم انداختم و

رفتم دانشگاه و چون چپ دستم, نتونستم درست و حسابی جزوه بنویسم


حالا اینا یه طرف قضیه

ناهارم نخوردم و

خلاصه برگشتم خوابگاه که با مژده برم دکتر

رسیدم دیدم مژده وضعش بدتر از منه, 

یه کیسه فریزر گرفته بود دستش و 

منم از این سوسولا نیستم وقتی یکی حالت تهوع داره صحنه رو ترک کنم

الان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

با دقت محتوای کیسه فریزری که دست مژده است رو بررسی میکنم و می‌پرسم

این صورتیا چیه؟

مژده: چند ساعت پیش توت فرنگی خورده بودم, صورتیا توت فرنگی ان

من: آهان! چه جالب!!!

کماکان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

زنگ میزنم آمبولانس بیاد جنازه هامونو جمع کنه

و مژده رو تصور کنید که از من یه کیسه فریزر جدید میخواد و

تا آمبولانس برسه دومی رو هم پر میکنه


حالا اینا یه طرف قضیه است, 

طرف دیگه اون دسته از عزیزانی بودن که از هیچی خبر نداشتن و 

یکی شون ازم می‌خواست کلیپ جشن رو ویرایش کنم

یکی شون ازم می‌خواست گزارش کارای آز پالس رو میل کنم

یکی شون مقاله می‌فرستاد اسلایدای سمینارو درست کنم

یکی شون ازم می‌خواست دو ساعته آزمایشارو براش توضیح بدم

یکی شون می‌خواست براش ویندوز نصب کنم

یکی شون لینک مقاله می‌فرسته براش دانلود کنم بفرستم

یکی شون یه متنی داده ترجمه کنم

یکی شون در مورد زمان و مکان و تعداد سوالای امتحان می‌پرسید

یکی شونم که استاد ادوات باشه گفت میانترم و کوییز هر دوشو صفر گرفتی, 

گفت پایانترم کامل نگیری پاست نمی‌کنم 

با مزه تر از همه الهام بود که می‌گفت پیرمردا و پیرزنا چون یه سری مویرگ دارن وقتی سکته می‌کنن نمی‌میرن, ولی جوونا چون اون مویرگارو ندارن, وقتی سکته می‌کنن می‌میرن! 

البته الهام با اونای دیگه فرق داره و فرقش اینه که چون دوستم بود خبر داشت

در مورد اون مویرگ ها فکر کنم خیلی سطحی توضیح دادم, 

یه بار دیگه از خودش دقیق تر می‌پرسم میگم


همه‌ی این "یکی‌شون" هایی که گفتم دوستام هستناااا, 

خیلی هم عزیز و محترم اند, سوء تفاهم نشه, 

ولی کاش بعضی وقتا درک کنیم وقتی یکی جواب نمیده یا دیر جواب میده, 

یا کلاً یه جوریه, شاید حالش خوب نیست و 

نمیخواد هم بگه حالش بده و زود بهمون برنخوره و از دستش ناراحت نشیم!


ولی خیلی خوشرنگ بود!

صورتی 


بعداً نوشت:

الهام: بدن آدم همیشه یه سری مویرگاش ممکنه خونریزی کوچیک داشته باشن و خودش ترمیم می‌کنه اگه خونریزی و پارگی شدید نباشه. بعد به مرور زمان و در طول گذر عمر، بدن دیگه این "رگ‌زایی" رو بلده و رگ‌های جایگزین داره که اگه رگی پاره یا مسدود شد، از اینا استفاده می‌کنه (تعداد مویرگا تو پیرا بیش‌تره) و بدن شخص جوان، اون تعداد مویرگ اضافه رو نداره و اگه رگی آسیب ببینه (حالا لزوماً هم مویرگ نیست به نظرم)، احتمال مرگ‌ش بیش‌تره


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

30- همین الان یهویی!

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ق.ظ

در حالی که دارم این آهنگ موزون رو گوش میدم و در حالی که خوشحالم:



چندین روز پیش:



پ.ن: الان این آهنگ عربیه رو بیشتر به خاطر ریتمش گوش می‌دم نه محتوا, 

ولی اگه ترجمه‌شو میخواین, کامنت گذاشتم

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

23- عاقبت جوینده یابنده بود

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

امید (داداشم) هم به جمع رمزداران پیوست!  

باشد که چرچیل ثانی تقوا پیشه کند و کم تر دری وری بنویسد


این همون عکسه که کلی دنبالش بودم, خدایی بچه ها با همین لباسا میومدن سر کلاسا



نسرین هستم, جد اندر جد ترک! و مسلط به زبان حتی عربی 


لینک اون آهنگ عربی


عاشق اون تیکه شم که میگه تحرقنی تغرقنی تشعلنی تطفئنی تکسرنی نصفین کالهلال


۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از فردا اینترنت دانشگاه و خوابگاه شریف هم مثل بقیه جاها محدود میشه, 

تا امروز نامحدود بود

صرف نظر از اینکه مقدار مصرف من کمتر از همین هفت هشت گیگی هست که 

توسط مسئولین تصویب شده, با این همه حس خوبی نسبت به این محدودیت ندارم






۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

15- اونا که چیزی نبود, من حتی تو خوابم سوتی میدم

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ

با سلام 

امشب خواب دیدم برای دانشگاه حواسم نبوده یه لنگه از کفشای بابارو پوشیدم یه لنگه از کفشای مامان! لنگه چپی کفش بابا بود! راستیه کفش مامان, تازه ردیف اولم نشسته بودم, از صبم کلاس داشتم و عصر متوجه شده بودم که چی پوشیدم! ردیف اولم نشسته بودمااااااااااا 

نچ نچ نچ نچ


عکس: خونه‌ی پسردایی بابا - کرج

یادمون رفت شمع بخریم, دو تا شمع ساده گذاشتم و

گفتم بابا یه 2 بنویسه و یه 3 که بشه 23

وقتی داشتم عکس می‌گرفتم امید هی دستشو می‌آورد جلو گند میزد به عکسم

می‌گفتم چرا همچین می‌کنی آخه؟

می‌گفت برای اینکه تگم کنی! حتی اگه رمز نداشته باشم!


وقتی می‌خواستم شمعارو فوت کنم هم ایلیا نمی‌ذاشت! 

سه بار روشنش کردیم, ولی نمی‌ذاشت خودم فوت کنم

ولی بالاخره بار چهارم تونستم



کیکو به رادیکال شصت و سه قسمت نامساوی تقسیم کردم 

گفتم برای نگار و نرگس و مژده هم کیک می‌برم

به هر حال آدم باید یکیو داشته باشه که به فکرش باشه

دوستش داشته باشه

براش کیک ببره و از این صوبتا!

اون خرسه رو مژده برام گرفته

الانم که رو تختم دراز کشیدم و این پستو تایپ می‌کنم, همین خرسه کنارم خوابیده 

مامان قُلبونِس بِلِه, خِلسِ خودمه! به هیچکسم نمی‌دمش!

تولد 23 سالگیم بودااااااااا! یه وقت فکر نکنید 2 یا 3 سالم بوده 


۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

14- حالا این که چیزی نیست...

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ

به میمنت و مبارکی, امروز اولین "صفر" عمرم رو گرفتم!

ادوات پیشرفته!

سوال اول, طرز کار دیود ایمپت را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

سوال دوم, طرز کار دیود گان را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

و قیافه من, چنان که گویی اولین بارم باشه اسم اینارو می‌شنوم!

ینی حتی دری وری هم نداشتم بنویسم

ینی حتی دریغ از یه رابطه! یه نمودار, یه خط توضیح!

هیچی دیگه, 

هیچی!

یه نیم ساعت با برگه‌ی سفید سفید سفید ور رفتم و رفتم به دکتر ف. گفتم آماده نبودم و

صفر!


حالا اینکه چیزی نیست, دیروز به یکی یه اسمسی دادم, 

بعدش دلیوری نشد, کپی کردم دوباره فرستادم

صبح مامانم اسمس داده بود که آدرس خونه‌ی مژده اینارو بفرست وسایلشو ببریم بدیم

منم اسمس دادم که "ینی الان رسیدید تبریز؟ مگه قرار نشد امروزم کرج بمونید؟"

دلیوری نشد, کپی کردم که برای بابا و امیدم بفرستم, 

حواسم نبود که کپی نشد

ولی چیزی که paste و ارسال شد این بود که 

"اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!"

ینی همون متنی که دیروز داشتم برای یکی می‌فرستادم و دلیوری نمی‌شد


ینی الان قیافه خانواده رو تصور کنید که دختر خانواده بهشون اسمس داده که 

اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!


حالا اینکه چیزی نیست, دیشب یه نیم ساعت نت خوابگاه وصل شد 

که تمرینا و پروژه های وامونده رو آپلود کنیم, 

داشتم از سهیلا می‌پرسیدم به نظرت کجا باهاش قرار بذارم؟

که نتیجه اش شد این:



ینی الان یه گروه درسی رو تصور کنید متشکل از استاد و تی ای و تمرین و پروژه

به انضمام زمان و مکان قرارهای بانو تورنادو!


حالا اینکه چیزی نیست, چند روزه باد کولر اذیتم می‌کنه, گردنم کاملاً خشک شده, 

تنظیماتشم دست ما نیست, امروز صبح دقت کنید صبح! 

زنگ زدم دفتر نظارت خوابگاه که بگم این وامونده رو کلاً قطع کنن, کولر نمی‌خوایم

گوشیو برداشتن و گفتم, سلام, شبتون به خیر, خسته نباشید!

شبتون به خیر!

حالا اینکه چیزی نیست, دیدم هم‌اتاقی نگار اون ور خطه! میگه خوبی نسرین؟

ینی فکر کن زنگ زده بودم واحد نگار اینا! تازه "شبشون هم به خیر"


حالا اینا که چیزی نیست... دیگه  بقیه شو نمی‌گم 

۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

11- خوابگاه اطلاعیه زده که اینترنت یکی دو روز قطعه

جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

با سلام 

بابا میگه فقط تهران!

کلی روضه خوندم براش ولی حتی اصفهانم نه

حتی ارومیه و اردبیل و بقیه شهرهای همسایه هم نه!

تبریزم که زبانشناسی نداره!

برای مهندسی پزشکی هم فقط تبریز و تهران 

و تاکید ویژه داره بر کار و رشد و پیشرفت و اینکه آینده شغلی داشته باشه 

و مدرکت از یه جای خوب باشه و دارقوزآباد و چالقوز شایدم چارقوزآباد نباشه


ولی به قول یکی از دوستان, دختر که قرار نیست نون دربیاره شکم اهل و عیالشو سیر کنه, 

اتفاقاً ایشون ینی همین یکی از دوستان که اینو گفته, جزو همین قشر زحمت کشن 

که قراره نون دربیارن شکم زن و بچه‌شونو سیر کنن

و جالبه یکی از دوستام دقیقاً سر همین موضوع از نامزدش جدا شد!

پسره گفته بود تو هم کار کن کمک خرجم باشی و شرایط اقتصادی جامعه بده و از این صوبتا

دوستمم گفته مگه وظیفه تو نیست نون دربیاری؟ من چرا کار کنم و خلاصه الان جدا شدن!

و خب الان دقیقاً سوالم اینه که دوستم این مدرکو میخواد بذاره در کوزه آبشو بخوره؟!

اصن چرا درس می‌خونیم؟

چرا درس می‌خونم؟

چرا درس می‌خونید؟

اصن درس چیه؟


با این شرایط رشته های برقو بی‌خیال شدم, چون نمی‌خوام دارقوزآباد و چالقوزآباد و اینا قبول شم, اگه زبونم لال روم به دیوار! زبان‌شناسی هم قبول نشم و مهندسی پزشکی هم قبول نشم, امسال دوباره کنکور زبانشناسی و مهندسی پزشکی و برق ثبت نام می‌کنم!




یادآوری: امید و محمدرضا دانشجویان سال اول آی تی و مکانیک اند!

امید داداشمه, محمدرضا و پریسا هم محصولات مشترک پسرعمه و دخترعموی بابا


۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

10- کاپیتان حالش خوب نیست

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ق.ظ


بابا زنگ زده میگه ایشالا شنبه صبح اونجاییم, بعدشم باهم میریم کرج خونه‌ی دایی اینا!

من: چرا؟

مامان گوشی رو از بابا می‌گیره و

مامان: چون تولدته, برای ماه رمضونتم دارم غذا درست می‌کنم

من: میشه نیاید؟ آخه هفته بعد کنکور دارم, میشه غذاهارو بیارید و خودتون برید کرج؟

امید گوشی رو از مامان می‌گیره و

امید: دلت میاد ما بیایم تهران و تولدت باشه و مارو نبینی؟

من: :| 


یه موضوعی هست که من باید به خانواده ام بگم و خب نمی‌تونم!

نه که نتونم, روم نمیشه

نه که روم نشه, کلاً سخته

نمی‌دونم از کجا شروع کنم و چه جوری بگم

اینا اگه منو ببینن قشنگ قیافه ام داد میزنه چه مرگمه

اصن نگاهم یه آشوبی داره که خودمم نمی‌تونم تو آینه خودمو نگاه کنم

از اون سخت تر سبک سنگین کردن آدماست

فکر کردن به آینده

مقایسه و تصمیم گرفتن



۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

8- کارنامه اولیه آزمون تحصیلات تکمیلی سال 1394

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

با سپاس بیکران به درگاه ایزد منان و ضمن آرزوی توفیق الهی برای تمامی پویندگان عرصه علم و امید سربلندی برای داوطلبان عزیزی چون خودم و با سلام خدمت خوانندگان عزیز به اطلاع می‌رساند:

برای این درس واژه گزینی و اصطلاح شناسی, حتی یه کتاب هم نخوندم! اصن نمی‌دونستم چیه! امسالم اولین سالی بود که از این درس سوال میدادن و نمونه سوال نداشتم براش! با این همه 40 درصد زدم!

اون وقت این الکمغ لعنتی منفی 22 درصد :دی

برق که هیچی!  رتبه ام در قالب کلمات نمی‌گنجه! ولی دارم وسوسه میشم کنکور هفته بعدو بی خیال شم و برم سراغ زبان‌شناسی (شریف, شهید بهشتی, علامه طباطبایی, یا دانشگاه تهران)

ولی خب, یه هفته دیگه هم به تلاشم ادامه میدم ببینم نتیجه مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی چی میشه, ایشالا هر چی صلاحه!

چهارشنبه و پنجشنبه هفته بعدی کنکور مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی دارم!


امید میگه 5 سال برق خوندی, هیچی! دو هفته زبانشناسی خوندی, 29 شدی 



۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

4- سارا

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۴۳ ق.ظ

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۴۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)