پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آنچه گذشت

۲۰۶۲- از هر وری دری (قسمت ۸۲)

۱۳ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

دیروز، هم باید فرهنگستان می‌بودم، هم به‌خاطر آلودگی هوا کلاسا مجازی بود و کلاس داشتم. تصمیمی که اتخاذ کردم گرفتنِ امتحان بود. سه سری سؤال برای پایۀ دهم و یازدهم و دوازدهم طراحی کردم و پی‌دی‌افشو با لینک پاسخنامه‌ای که تو گول‌فرم طراحی کرده بودم گذاشتم تو گروه. این‌جوری هم به کارهای خودم رسیدم هم درس ندادم هم بچه‌ها مجبور شدن مطالب هفتۀ اخیر که مجازی تدریس شده بود رو مرور کنن. سؤالا رو نه با هدف سنجش، بلکه به قصد آموزش طراحی کرده بودم. اونایی که بلد بودن جواب دادن. اونایی هم که بلد نبودن، سؤالا یه جوری بود که وقتی از گوگل یا دوستاشون کمک می‌گرفتن، یه چیزی هم این وسط یاد می‌گرفتن.

مدرسه چند روزه به طرق مختلف، صوتی و تصویری، با پیامک و پیام‌رسان‌ها، تو گروه و به‌صورت خصوصی بهمون میگه نمرات مستمر رو تا جمعه ثبت کنیم تو سامانه. این در حالی است که من هنوز برگه‌های امتحان حضوری و این پاسخنامه‌های مجازی رو تصحیح نکردم.

کیفی که برای لپ‌تاپ فرهنگستان سفارش داده بودمو تحویل گرفتم. قشنگه، ولی اندازه‌ش مناسب لپتاپ خودمه. خودم برداشتم و بعداً ایشالا برای لپ‌تاپ اونجا هم یه کیف دیگه می‌خرم. شایدم نخرم.

امروز زنگ زدم ادارهٔ منطقهٔ ۴ برای پیگیری پرونده‌م، که بگم من خیلی وقته انتقالی گرفتم ولی هنوز پرونده‌مو نفرستادین این منطقهٔ جدید. یه آقای بسیار باشخصیت و متین و موجه و موقر جوابمو داد. گفت مسئول این بخش مرخصیه و منم تازه اومدم اینجا و کمکش می‌کنم تو کارها. شماره‌مو گرفت و گفت بررسی می‌کنم چند دقیقه دیگه خبر می‌دم. یه کم بعد زنگ زد و گفت فلانی‌ام. من چون اسمشو نپرسیده بودم از شماره و صداش فهمیدم همونه. گفت پرونده‌تو پیدا کردم کامل و مرتب و بدون نقصه. جای پرتی هم نبود و تا رفتم بایگانی دیدم جلوی چشمه. گفت وام و اینا که نگرفتی؟ گفتم نه. ضامن و اینا هم نشدم. گفت خوبه که پرونده‌ت گیر این چیزا نیست. همه چی درسته. گفت مسئولش که اومد می‌گم بفرسته. اگه تا یه هفته نفرستاد، با مسئولیت خودم بیا بدم خودت ببر. کلی تشکر کردم و گفتم تو این دو سال اولین باره که می‌بینم یکی یه جواب درست راجع به این پرونده بهم داد و کارمو انجام داد. گفت انجام وظیفه کردم و کاری نکردم و یه سری تعارف تحویل هم دادیم و خداحافظی کردم. شماره موبایلشم داد که اگه اداره تعطیل بود یا جواب ندادن به خودش زنگ بزنم. اسمش از این کلمات هم‌آوا بود و روم نشد بپرسم املاش با کدوم حرف هست. اسمش مثل حیاط و حیات که هر دو معنی میده بود. با هر دو املا ذخیره‌ش کردم. و از اونجایی که تمام مدارک گزینش و پزشکی و... تو این پرونده‌ست ترجیحم اینه خودشون بفرستن ولی اگه نفرستن خودم می‌رم می‌گیرم. هر چند که دیگه کار از کار گذشته و رتبه‌بندی انجام شده و فعلاً به دردم نمی‌خوره.

این هفته به این صورت گذشت که مدرسه نرفتم و قبل از طلوع آفتاب از خونه زدم بیرون، به مقصد فرهنگستان. شب برگشتم و شام نخورده مستقیم رفتم خوابیدم. چون که جون نداشتم شام درست کنم. فرداش دوباره قبل از طلوع رفتم و شب برگشتم خوابیدم. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشامم همون‌جا می‌خوندم. برای ناهار از هفتهٔ قبل پیتزا درست کرده بودم، اونا رو می‌بردم گرم می‌کردم. هر شبم مانتو و مقنعه و کیف و وسیله‌هامو وسط خونه روی زمین رها می‌کردم و روی مبل بیهوش می‌شدم و صبح دوباره از روی زمین برمی‌داشتم همونا رو می‌پوشیدم می‌رفتم.

داشتم با مامان تلفنی صحبت می‌کردم. همین حرفای روزمره رو تعریف می‌کردم و آخرشم گفتم پنجشنبه نرگس و نگارو ناهار دعوت کردم. پرسید از اون چه خبر؟ خانواده، این سؤالِ از نگار چه خبرو زیاد ازم می‌پرسن. گفتم والا اونم درگیر کاراشه. گفت حرف هم می‌زنین؟ با خودم گفتم این چه سؤالیه! معلومه که حرف هم می‌زنیم. گفتم والا تلفنی که فرصتشو نداریم خیلی. ولی تقریباً هر روز یا یه روز درمیون یه پیامی می‌فرستیم. درد دلی می‌کنیم، یا عکسی فیلمی چیزی می‌فرستیم بخندیم دلمون وا شه. با تعجب پرسید پرسید عکس و فیلم چی؟ گفتم عکس و فیلم و کلیپای بامزه و طنز و مسخره‌بازی و اینا دیگه. حالا آخر هفته هم گفتم بیاد خونه‌مون. تا اینجا مامان در حال تعجب بود و من دلیلشو متوجه نمی‌شدم. وقتی گفتم «شبم گفتم بمونه ولی قبول نکرد» پرسید «کیو میگی تو؟! من اون پسره رو پرسیدم!». و من این‌جوری بودم که وا! من یه ساعته دارم راجع به نگار حرف می‌زنم چی کار به پسر مردم دارم. بعد دیگه خنده‌مون قطع نمی‌شد وقتی جوابای منو یه بار دیگه مرور می‌کردیم و به اونجا می‌رسیدیم که گفتم بیاد خونه‌مون شبم بمونه. مامان می‌گفت هی تعجب می‌کردم که «آخه نسرین این مدلی نبود که. عکس و فیلم و خونه دعوت کن و اینا دیگه چیه می‌گه!». خب آخه مادر من، تو دقیقاً بعد از اینکه گفتم نگارو دعوت کردم پرسیدی از اون چه خبر؟ چه می‌دونم این اون به یکی دیگه برمی‌گرده. روال اینه که مرجع ضمیر، اولین اسم خاص قبل از ضمیر باشه خب :/ (یکی از دلایل اینکه خانواده رو در جریان چنین پیشنهادهایی قرار نمی‌دم همینه. بندگان خدا ذهنشون درگیر میشه و درگیر می‌مونه)

۰۴/۰۹/۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نرگس

نگار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">