پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زهرا خ» ثبت شده است

۱۹۳۱- از هر وری دری ۴۴

دوشنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ

یک. این چند روز، هم نگار تنها بود هم من. دعوتم کرد خونه‌شون. شب هشتم محرم، شریف قرار گذاشتیم و بعد از مراسم و عزاداری اسنپ گرفتیم رفتیم خونۀ اونا. رنگ ماشین اسنپ اطلسی بود و ما نمی‌دونستیم اطلسی چه رنگی میشه.

دو. روز تاسوعا برای ناهار نرگسم دعوت کرد. بنده با مشاهدۀ دستپخت و خانه‌داری نگار بسی بسیار به آیندۀ خودم امیدوار شدم :دی من و نگار در سطح مبتدی هستیم ولی نرگس دستپختش خیلی خوبه. عالیه در واقع. هر بار که رفتیم خونۀ نرگس شگفت‌زده‌مون کرده، بس که کدبانو و باسلیقه‌ست و از هر انگشتش یه هنر می‌ریزه :|

سه. نرگس آش همسایه‌شونو آورده بود. ولی هیشکی برامون شله‌زرد نیاورد. امروز باید دست‌به‌کار شم خودم شله‌زرد درست کنم.

چهار. من وقتی با نگارم یا در حال حرف زدنم یا در حال شنیدن. رکورد قبلیمون یه صبح تا عصر بی‌وقفه حرف زدن بود. الان فهمیدم ما هر چند روز که باهم باشیم حرف برای زدن داریم و حرفامون تموم نمیشه. البته اون سال‌هایی که هم‌اتاقی بودیم (سیزده سال پیش!) هم وضعیت همین بود ولی نه با این میزان صمیمیت. راجع به هر چی هم می‌خواستم حرف بزنم نرگس تو وبلاگم در مورد اون چیز خونده بود. ولی جزئیاتی که نرگس و نگار می‌دونن رو شما نمی‌دونید. یه چیزایی هم دونستن که شما هنوز نمی‌دونین و جزو کلیدواژه‌هامه که بعداً در موردشون بنویسم.

پنج. مریم پنج‌شنبه داره می‌ره. حداقل تا یه مدت تو دورهمیامون نیست و دلمون براش تنگ میشه. امیدوارم مثل همۀ اونایی که گفتن برمی‌گردیم و برنگشتن نباشه و این یکی برگرده.

شش. تو مراسم هیئت شریف، زهرا و مطهره رو هم دیدیم. این دوتا تا ما دوتا رو شوهر ندن آروم نمی‌گیگیرن! یه خانومه تو مراسم هی دوروبر من و نگار می‌چرخید و بررسیمون می‌کرد. یه بار اومد از من ساعت پرسید و گفتم ده‌ونیم. زهرا گفت فکر کنم پسر دم بخت داره این بنده خدا. چی می‌گفت بهت؟ گفتم ساعتو پرسید. بچه‌ها گفتن تو چی جوابشو دادی که رفت؟ گفتم والا بهش گفتم ده‌ونیمه، ولی فکر کنم باید می‌گفتم هر چی شما بگین. اصلاً شما بگی روزه منم می‌گم روزه :)) درست اونجا که نوحه‌خوان اوج گرفته بود ما از این حرفا می‌زدیم و می‌خندیدیم. اسمشم گذاشته بودیم بهجت بعد از ماتم حسینی. خانومه هم نپسندیدمون گویا :|

هفت. مامان و بابای یه سری از دوستام براشون مهمه دوستام کِی کجا با کی باشن و حتی ممکنه اجازه بدن یا ندن که فلان‌جا برن یا نرن. اون وقت مامان و بابای من شب زنگ نزدن حتی بپرسن رسیدی خونۀ نگار یا نه :| همین‌که بگم امشب می‌رم هیئت دانشگاه و شب خونۀ نگار می‌مونم کافیه براشون. یکم نگرانم باشین خب :))

هشت. ما ترک‌ها به حضرت ابوالفضل ارادت ویژه‌ای داریم. ماه محرم، هر شب تو همۀ نوحه‌هامون یه اسمی از حضرت عباس و مشک و آب و عَلَم هست. این چند روز که تو مراسم‌های تهران بودم، کمرنگ بودن این موضوع رو تو نوحه‌هاشون حس کردم. بعد مراسم که میومدم خونه، هر چی نوحۀ ابالفضلی! داشتم می‌ذاشتم که جبران بشه.

نه. پنج‌شنبه هفتِ صبح آزمون دارم و قرار بود امروز بگن محل آزمون کجاست. تصمیم داشتم اگه نزدیک خونۀ نگار باشه شب برم اونجا و اگه نزدیک دانشگاهمون باشه برم خوابگاه بمونم شبو. که صبح زود برسم سر جلسه. البته بعید بود خوابگاه بدن چون گفته بودن تابستون، مهمان و ترددی نداریم. نگران این هم بودم که یه جای ناآشنا و دور باشه و پیدا نکنم و دیر برسم. امروز وقتی فهمیدم محل آزمون، شریفه چشام برق زد. خاطره‌انگیزترین و نزدیک‌ترین جایی بود که می‌تونست باشه. این عکسو چهارشنبه گرفتم. شریفه. روبه‌روی ابن‌سینا یا همون اِبنِس. که فرش انداخته بودن برای عزاداری. جایی که نصف واحدامو اونجا پاس کردم و محل آزمون پنج‌شنبه.



ده. علاوه بر منابع تخصصی، ده دوازده‌تا کتاب مذهبی و سیاسی هم جزو منابع آزمونه. کتاب‌های شهید آوینی و شهید مطهری و امام خمینی و رهبر. کتابخونه فقط چهارتاشو داشت و منم با توجه به فرصت کمم همین چهارتا رو گرفتم. که البته در مجموع بیشتر از هزار صفحه میشن. 

یازده. اولین بارم بود که وصیت‌نامۀ امام رو می‌خوندم و با هر سطرش یه درود به روح پرفتوحش می‌فرستادم. چقدر خوب بود محتواش. اگه معذوریت نداشتم نکات جالبشو استوری هم می‌کردم. چه کنم که فالورای کج‌فهمی دارم و نمی‌تونم. آخرین جمله‌ش «میزان در هر کسی حال فعلی اوست» بود. چقدر این جمله رو دوست داشتم.

دوازده. تعلیم و تربیت در اسلامِ شهید مطهری رو هم دوست داشتم و موقع خوندن فهمیدم منبع نکته‌های بعد از نماز حاج آقای نمازخونۀ خوابگاه همین کتاب بوده.

اینا تو وصیت‌نامۀ مذکور بود:


۲۵ نظر ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۷۵۶- از هر وری دری ۱۶

سه شنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۲۱ ق.ظ

سؤال: من اگه بخوام براتون وبینار برگزار کنم دوست دارید راجع به چه موضوعی باشه؟ آواشناسی (صحبت در مورد صدای مثلاً «ر»، «ق»، «غ»، «گ» و... در زبان‌های مختلف و تفاوت‌هاشون)، ساختواژه (در مورد واژه‌ها و فرایند ساختشون)، معنی‌شناسی (در مورد معنی واژه‌ها و عبارت‌ها)، نحو و گفتمان (در مورد جملات و متن و...) یا مباحث میان‌رشته‌ای مثل زبان‌شناسیِ حقوقی و قضایی، زبان‌شناسی رایانشی (تلفیق مهندسی کامپیوتر و زبان‌شناسی) یا روش پژوهش تو این رشته (جمع‌آوری داده و آمارگیری و...)، نرم‌افزارهای خاص زبان‌شناسی مثل پرت، ویرایش و نگارش، فرهنگستان و...

یک. هر موقع از جاهای مختلف بهم پیشنهاد میشه که با موضوع دلخواه خودم وبینار برگزار کنم، موضوعی که ذهنمو قلقلک می‌ده وبلاگ‌نوسیه. کاری که با زبان و نوشتن و متن درگیره. یا حتی در مورد کامنت گذاشتن. ولی دلیل اینکه هیچ وقت این کارو نمی‌کنم اینه که این‌جوری اولاً هویتم برای دوستان مجازی لو می‌ره! هم ممکنه مجازیا تو وبینار سوتی بدن و هویت مجازیمو برای دوستان حقیقی برملا کنن و بعدش باید خر بیاریم باقالی بار کنیم :|

دو. امروز صبح یه جلسۀ کاری داشتم که به‌صورت تصویری تشکیل شد. آقای همکار وسط صحبتش چند بار سرفه کرد و ضمن عذرخواهی آب خورد. من اگه تو اون شرایط بودم ضمن عذرخواهی دوربینمو قطع می‌کردم آب می‌خوردم بعد روشن می‌کردم.

سه. روزای آخر سال آخر ارشد کلاسامون خورد به ماه رمضون. اینکه رو میز هر کارمند و مسئولی یه لیوان چای بود یه طرف، اینکه آبدارچی‌ای که همیشه وسط تدریس استادها براشون چای و بیسکویت یا شیرینی میاورد، همچنان داشت به کارش ادامه می‌داد یه طرف. آره ما باکلاس بودیم، به استادهامون وسط تدریس چای و بیسکویت و شیرینی می‌دادیم. البته چند بار دقت کردم دیدم تو ماه رمضون استادها چیزایی که آبدارچی میاره رو نمی‌خورن. منم اگه جای اونا بودم همین کارو می‌کردم.

چهار. گروه تلگرامی برق ۸۹ رو منتقل کردیم واتساپ و داشتیم با دوستانی که خیلی وقته ازشون بی‌خبریم حال و احوال می‌کردیم. یکی از دوستانِ رتبۀ تک‌رقمی بسیار خفنِ نابغه‌مون که ایران موند و دکتراشو چند روز پیش گرفت گفت فعلاً بی‌کارم. پریروز که دانشگاه افطاری دعوت کرده بود سلفی گرفته بودن. من و یکی از بچه‌ها چون تو عکس نبودیم همون دوست نابغه‌ای که گفته بود فعلاً بی‌کارم گفت شما رو با فوتوشاپ اضافه می‌کنم. بعد، کلۀ دوتا غریبه که الکی تو عکس بودنو کَند و کلۀ ما رو گذاشت جاش. انقدر کارش تمیز بود که پیشنهاد دادم بره تو کار جعل سند و امضا. از بی‌کاری که بهتره :)) اصلاً بیاد پیش خودم :دی

چهاروبیست‌وپنج‌صدم. داشتیم در مورد دفاع و دکتری حرف می‌زدیم که یکی از دوستان (که لیسانسشو گرفت و شروع به کار کرد و مجرد هم هست) گفت احساس بی‌سوادی می‌کنم که همه‌تون دکتری می‌خونید. بهش گفتیم عوضش تو هم این همه سال سابقۀ کار تخصصی داری و ما نداریم. ما هم احساس بی‌کاری می‌کنیم :|

چهارونیم. بچه‌ها تو افطاری همگروه دورۀ کارشناسیمو دیده بودن. چون تو تلگرام و واتساپ و اینستا نیست بی‌خبر بودم ازش. می‌گفتن سه‌تا دختر داره. یه دوست دیگه‌مون دوتا پسر داره، یکیش یه پسر و یه دختر، یکیشم آخرین باری که باهاش صحبت کردم به پسر داشت. خدا همه‌شونو حفظ کنه و بیشترش کنه. ولی الان مشابهِ اون احساسِ بی‌سوادی‌ای که اون یکی دوستم می‌کردو من نسبت به داشتن بچه می‌کنم (که اسم این احساس رو می‌تونیم بذاریم احساس بی‌کودکی). احساس بی‌مرادی هم می‌کنم البته :))

چهاروهفتادوپنج‌صدم. بعد از لیسانس، هر کدوم از دخترا یه راهی رو انتخاب کردن. یه سریا مهاجرت کردن، یه سریا موندن، یه سریا ادامۀ تحصیل دادن، یه سریا ازدواج کردن، یه سریا وارد کار شدن. یه سریا هم تلفیقی عمل کردن. ینی هم ادامۀ تحصیل هم ازدواج. یه سریا صاحب دوسه‌تا بچه شدن و کار و تحصیل رو رها کردن، یه سریا کار و تحصیل و بچه رو باهم دارن الان. چندین فقره طلاق هم داشتیم. به‌نظرم مهم نیست کدوم روش رو انتخاب کردیم، مهم اینه که حالمون با انتخابمون خوب باشه. البته من حالم از انتخابم به هم می‌خوره ولی مطمئن هم نیستم که اگه مسیر دیگه‌ای رو انتخاب می‌کردم حالم بهتر بود. ولی جدی قرار نیست همه شبیه هم باشن و شبیه هم فکر کنن و شبیه هم عمل کنن.

پنج. یه تُکِ پا رفته بودم فیدیبو یه سر به کتابام بزنم ببینم چی دارم چی ندارم که این دوتا پیشنهادو آورد: ایام بی‌شوهری و شوهریابی پس از سی‌سالگی. همۀ کتابای توی فیدیبومم به زبان‌شناسی مربوطه. از هوش مصنوعی چنین انتظاری نداشتم به‌واقع :|

پنج‌وبیست‌وپنج‌صدم. گفتند یافت می‌نشود جُسته‌ایم ما. گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست (مولانا)

پنج‌ونیم. در عمل اونی که جست‌وجو میشه دختره نه شوهر. در واقع صورت فعلیش اینه که دنبال دختر می‌گردن برای پسرشون، و معمولاً دنبال پسر نمی‌گردن برای دخترشون. ولی عجیبه که کلمۀ شوهریابی داریم و کلمۀ زن‌یابی یا دختریابی نداریم. نمی‌دونم چرا برعکسه :|

پنج‌وهفتادوپنج‌صدم. به جست‌وجوی تو در چشم خلق خیره شدم، غریبه‌اند برایم تمام رهگذران (فاضل نظری)

شش. پارسال یه همایش راجع به نام‌ها برگزار شد و یکی از ارائه‌ها راجع به اسم کفشدوزک بود. مقالۀ بسیار جالبی بود. ده‌ها نام برای کفشدوزک تو زبان‌ها و کشورهای مختلف وجود داره که ارائه‌دهنده داشت راجع به اونا صحبت می‌کرد. یه بخشی از ارائه رو هم اختصاص داده بود به افسانه‌هایی که در مورد کفشدوزک‌ها وجود داره.



شش‌ونیم. یه کفشدوزکم دوروبرمون نیست پرواز کنه ببینیم کدوم‌وری می‌ره که بعدش بفهمیم تو از کدوم‌وری میای.

شش‌وشصت‌وهشت‌صدم. خدایا، خودت از آسمون نازلش کن :|

هفت. به سؤالی که در ابتدای پست پرسیدم هم پاسخ بدید لطفاً. مهمه. قرار نیست شما هم شرکت کنید. می‌خوام نیازسنجی کنم ببینم کدوم موضوعات خواهان بیشتری داره.

۱۹ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

من به دانشگاه فکر نمی‌کنم. من یک سال و پنج ماهه که دانشگاه نمی‌رم. من دیگه امتحان ندارم. من همۀ کتاب‌ها و جزوه‌هامو بردم گذاشتم انباری. من مدت‌هاست هم‌کلاسیامو ندیدم. استادهامو ندیدم. مدت‌هاست که باهاشون در ارتباط نیستم. مدت‌هاست ازشون بی‌خبرم. من دیگه امتحان ندارم. من دیگه دانشگاه نمی‌رم. مغز عزیزم، لطفاً بفهم اینو. بفهم بزرگوار :|


می‌تونید روش کلیک کنید

۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1011- چه قدر خوبه که تو هستی، چه قدر خوبه تو رو دارم

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ


تلفن‌مون از اینایی بود که شماره رو می‌خوند. تماس جدید: پنج پنج یک... «با من کار دارن» 
این شماره برام یه جور نوستالوژیه. یه چیزی تو مایه‌های «این سوالو بلد نیستم بذار زنگ بزنم از نگار بپرسم»
زنگ‌های تفریح، زنگ رفع اشکال من و نگار بود. من سوالای ریاضی و فیزیکمو از نگار می‌پرسیدم و اون سوالای عربی و ادبیاتشو از من. هر چیو بلد نبودم، تو دفترم می‌نوشتم که فردا از نگار بپرسم. با صبر و حوصله به چرت‌ترین سوالات من جواب می‌داد و همیشه همه رو بلد بود. همه رو، جز اون یه سوال مثلثات که هر چی باهاش کشتی گرفتیم حل نشد. بچه‌ها گفتن ببر ریاضی1. اونجا یکی هست به اسم مریم... احتمالاً بلده.
اولین باری که مریمو دیدم و اولین خاطره‌ای که از مریم دارم همین زنگ تفریحی بود که سه سوته این سوالو برام حل کرد. گذشت... ما دانشجو شدیم... من هنوز همون نسرینِ پر از سوال و ابهام بودم که هر چیو بلد نبودم، تو دفترم می‌نوشتم که فردا؟ نه دیگه... همون لحظه از نگاری که هم‌اتاقی‌م و از مریمی که بلوک بغلی بود می‌پرسیدم.

مطهره اولین و نرگس دومین دوست شریفی‌مه. با مطهره اردوی ورودیا، تو قطار مشهد آشنا شدم. هر جا می‌رفتیم گوشی‌مو می‌دادم ازم عکس بگیره. و با نرگس، سر کلاس فیزیک، همون هفته‌ی اول. با بهت و حیرتِ زایدالوصفی غرق در معادلاتِ نامفهومی که استاد داشت روی تخته می‌نوشت بودم و متوجه نمی‌شدم داره چی کار می‌کنه. از بغل دستی‌م پرسیدم این انتگرال از کجا اومد، کجا رفت؟! چی شد؟! برام توضیح داد. گفتم اسمت چیه؟ گفت نرگسم.

اگه فکر کردین ما یهو تصمیم گرفتیم سه‌شنبه، 17 اسفند، ساعت 3 شریف باشیم و همدیگه رو ببینیم، زهی خیال باطل. یکی کلاس داشت، یکی امتحان، یکی تهران نبود، یکی ایران نبود. یکی بود یکی نبود. مثلاً یه شب من خواستم زنگ بزنم نگار. هر چی زنگ زدم برنداشت. بعدش اون زنگ زد من نتونستم جواب بدم (داشتم با مامانم حرف می‌زدم) دوباره زنگ زدم اون برنداشت، بعدش من رفتم نماز بخونم و نگار زنگ زد من جواب ندادم. داشتم نماز می‌خوندم. بعد من زنگ زدم، نگار داشت نماز می‌خوند. بعدش من زنگ زدم نگار با مامانش حرف می‌زد بعدش نگار زنگ زد من داشتم غذا درست می‌کردم و دستم بند بود. بعدش من زنگ زدم اون دستش بند بود. ولی دیگه انقدر زنگ زدم که دیگه آخرش جواب داد و دیگه دلم نمیومد بعد از این همه زحمت قطع کنم و انقدر حرف زدم که فکّم داشت از جاش کنده می‌شد. مصائبِ همین یه مکالمه‌ی ناقابل رو تصور کنید، ببینید برای دورهمی چه دشواری‌ها و مرارت‌ها کشیدیم. اگه قبلاً قرارامونو با کلاسا و امتحانامون تنظیم می‌کردیم، حالا باید رعایت حال نوعروسا و مامانا و اونایی که قراره مامان بشن هم می‌کردیم و با بچه‌هاشون و همسر و مادر و مادرشوهراشون که قرار بود بچه‌هاشونو نگه‌دارن هم هماهنگ می‌شدیم. خونِ دل‌ها خوردیم تا تونستیم بعدِ دو سال، نیم ساعت همو ببینیم.

وقتی داشتیم عکس می‌گرفتیم: قراره بذاری وبلاگت؟ من اینجا وایمیستم. کِی پخش میشه؟ بنویس خیلی خوش گذشت. تازه تگ‌مونم می‌کنه. من همین جا می‌شینم. خوبه؟ همین جوری می‌ذاری عکسا رو؟ دیرمون شد. نه بابا همیشه ادیت می‌کنه عکساشو. بچه‌م رو گازه. لیوانا و قندا نیافتن. خوبه گفتم قند کم بیاریا. اسراف شد. وای من فردا امتحان دارم. این کتاب و اون سوغاتی تو کادرن؟ پلک نزنین بچه‌ها. یادت نره عکسا رو برای منم بفرستی. خب همه‌تون بگین سیب! صبر کنین یکی دیگه هم بگیرم. این کتاب و اون سوغاتی تو کادر بودن؟

۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1.

آهای ایهالخاموشین، که فکر می‌کنید چون صداتون در نمیاد، من از وجودتون و حضورتون و فکرایی که در مورد من می‌کنید بی‌خبرم، بله، با شمام! فکر کردین دیوار موش نداره و موشم گوش نداره؟ فکر کردین حرفایی که می‌زنین به گوش من نمی‌رسه؟ فکر کردین من خبردار نمیشم چیا راجع به من گفتین؟ نچ نچ نچ نچ! اُف بر خیال و خاطرِ پلید شما. بدانید و آگاه باشید که افراد من نه تنها در اقصی (بخوانید اقصا) نقاط کشور بلکه در جای جای کره‌ی خاکی از مشارق عالم تا مغاربها پخش و پلا هستن و حواسشون به همه چی هست! بعله!!!

یکی از افرادم که دانشجوی دانشگاه ایکس شهر ایکسه، پیام داده دو تا از پسرا توی اتاق انفورماتیک داشتن وبلاگ منو می‌خوندن و منو تجزیه و تحلیل می‌کردن. اسم یکیشونم ایکس بود. سال ایکسمِ مهندسیِ ایکس. آروم حرف می‌زدن. پشت سیستم بودن و مامور تجسسم دید کافی نداشته. هدر وبلاگمو یه لحظه دیده. به فامیلی خطابم می‌کردن و می‌گفتن از خرخونای شریفم. ظاهراً اسمم رو نمی‌دونستن وگرنه پسرای دانشگاه مذکور ینی همون ایکس، اونم مهندسیا انقدر ماخوذ به حیا نیستن که دختری رو با فامیلی صدا کنن.

من از خرخونای شریفم؟ شما خجالت نمی‌کشی چنین تهمت ناروایی رو به من نسبت می‌دی؟ شما خانوم اون ته که ساکتی! آقای محترم با شما هم هستم! اون دوست عزیزی که با پیرهن چارخونه اون ته نشسته و دستش تو دماغشه! شما صحبتی نداری؟! من خودم رئیس تیم تجسّسِ رادیو بلاگیام. یه جوری ملتو سوژه می‌کنم که نفهمن از کجا خوردن، اون وقت شما میری می‌شینی تو سایت دانشکده‌تون و وبلاگ منو باز می‌کنی و شخصیت منو تحلیل می‌کنی؟ اُف بر شما و بر تحلیلتان از شخصیت من باد!!! حاشا و کلا! وا اسفا کلاً!

2.

من ازوناشم که همچین که تشهد و سلامشونو گفتن از پای سجاده در میرن. نه ذکری نه تسبیحی نه دعایی. ولی اون روز بعد نمازم نشستم و داشتم ذکرِ قاضی‌الحاجات می‌گفتم. دوشنبه بود. یکی از همین دوشنبه‌هایی که وبلاگ نداشتم. در بندِ تعدادشم نیستم و تا جایی که حسش باشه ذکر می‌گم... خونه بودم... تو اتاقم... با ویبره‌ی گوشیم به خودم اومدم. شماره ناشناس، کُدِ تهران

دختره خودشو دوستِ زهرا معرفی کرد و گفت شماره‌مو از زهرا گرفته. "زهرا" بیشترین فراوانی رو بین اسامی دوستام داره. قیافه‌ی بیست سی تا زهرا از جلوی چِشَم رد شد و نپرسیدم کدوم زهرا. اسم خودشم نپرسیدم حتی.  برای انتخاب واحد می‌خواست ازم مشورت بگیره.  فلان درسو با پرنیانی بردارم یا احسان، نصیری فلان درسو بهتر درس میده یا تهامی، فلان درسو با کی بردارم که خوب نمره بده و آیا بهمان درس سخته و بذارم ترم بعد بردارم یا همین ترم. گفت ازدواج کرده و مرخصی زایمان گرفته و یه چند سالی از ورودیای خودش عقب مونده و کسیو نمی‌شناسه ازش راهنمایی بگیره. اون داشت شرایطشو توضیح می‌داد و من داشتم به چند دیقه قبل و ذکری که می‌گفتم، به خواسته‌هام، به چیزی که عُرَفا میگن حاجت و به گره‌ای که حالا به دست من باز می‌شه فکر می‌کردم. به کسی که داره ازم کمک می‌خواد. به کسی که داشتم ازش کمک می‌خواستم. به کسی که جوابشو دادم. به کسی که جوابمو نمیده.

با ذوق، اسم نی‌نی‌شو پرسیدم. در مورد مرخصی و زندگی و خونه‌داری و درسایی که افتاده و حذف کرده یا کردم حرف زدیم و هنوز اسم خودشو نپرسیده بودم و تمام مدت داشتم توی ذهنم دنبال تهامی و نصیری و پرنیانی و احسان می‌گشتم. از همه‌شون یه سری خاطرات مبهم تو ذهنم بود. حتی نمره‌هام هم یادم نمیومد.

3.

بعد از فارغ‌التحصیلیم سعی می‌کردم به هر بهانه‌ای برم شریف. از پر کردن و ترمیم دندونام تا دادنِ جزوه به ورودیای 5 نسل بعد از خودم. نفس کشیدن توی اون فضا انرژی خوبی بهم می‌داد و کارای اداری و گرفتن امضاهای فراغت از تحصیلمم تا جایی که تونستم کش دادم. کارم تو شرکت که تموم می‌شد به بهانه‌ی مترو، نماز یا ناهار از این درش می‌رفتم تو و از اون درش درمیومدم. ولی از یه جایی به بعد کارم بی‌شباهت به قمار نبود. به نظرم یکی از دلایل حرام بودن قمار، صرف نظر از آسیب‌های اقتصادی، اینه که خدا دوست نداره ما کاری بکنیم که از نتیجه‌ش بی‌خبریم و نتیجه‌ش دستمون نیست. از یه جایی به بعد مطمئن نبودم اگه برم چی میشه. وقتی می‌رسیدم دم نگهبانی، دیگه نمی‌دونستم قراره با چه حالی بیرون بیام. بعضی وقتا شاد و سرخوش، بعضی وقتا با گریه.

به دختره گفتم اسلایدا و جزوه‌ها و نمونه سوالا و کتابامو دارم هنوز. گفتم حجم فایلای هر درس بیشتر از یه گیگه و یا کم‌کم می‌فرستم یا هر موقع اومدم تهران، یه سر میام شریف و می‌دمشون.

4. ماکسوِل می‌دونست من چهارو دوست دارم و این چهار تا قانونو کشف کرد. 



بازی با چشمانت،

آخرین قمار زندگی‌ام بود.

+ بشنویم: Mahdieh_Mohammadkhani_Az_Kafam_Raha.mp3.html

۴۶ نظر ۱۱ مهر ۹۵ ، ۰۹:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این عکسو دختر حوا فرستاده:


داشتم از اتوبوس پیاده می‌شدم؛ بابا تریپ راننده تاکسیارو برداشته می‌گه: 

خانم تاکسی می‌خواین؟ آبرسان ده تومن!

من: آقا من دانشجوام! آه در بساط ندارم، اگه مجانی می‌بری بیام سر راه سنگکم باید بگیریم :))))


صبح رسیدم، دیدم پسورد وای فایمون عوض شده؛

من: بابا پسورد چیه؟

بابا: اول صبونه بعد اینترنت

من: مامان؟

مامان: اول صبونه

داداشم هم که دانشگاه بود


و یکی از عظیم‌ترین و الیم‌ترین عذاب های سفر! تنهایی پیاده شدن برای نمازه

ینی آرزو به دل موندم یه بار این راننده بگه 20 دیقه نماز و همه بپرن پایین

خب پیاده نمیشین، نشین؛ ولی چرا یه جوری نگام می‌کنید آخه!!!


و جا داره تشکر کنم از راننده محترم که با اینکه می‌بینه من تنها بانوی اتوبوسم

باز میاد بلننننننننننننننننننننند اسممو صدا می‌زنه که بلیتمو که اینترنتی گرفته بودم بده بهم

این یارو منو یاد دکتر ف. انداخت که تنها دختر کلاس اخلاق مهندسی‌ش بودم و

باز موقع حضور و غیاب اسم منو می‌خوند!!! و سرشو بلند می‌کرد ببینه همون قبلی ام یا نه!


و تشکر از زهرا که دیشب تو حیاط مسجد دانشگاه بغلم کرد و بوسید و گفت

چه خوب که داری خوب‌تر میشی و چه خوشحالم که این‌جا می‌بینمت :)


و تشکر ویژه از خودم که 11 شب از دانشگاه تا ترمینال آزادیو پیاده رفتم :دی

۱۰ نظر ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

363- محمدتقی، شیرین‌ترین اتفاق دیشب بود

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ق.ظ

ساعت 5 کارگاه زبان‌شناسی رایانه‌ای تموم شد و سوار تاکسی شدم و میدون فاطمی و از اونجا وصال و دانشگاه تهران و ساعت 6 وقت دندونپزشکی داشتم و ترافیک و ترافیک و ترافیک!

زنگ زدم دندونپزشکی و به خانومه گفتم من نوابم و هر دو دیقه یه بار یه چراغ قرمز دو دیقه‌ایه و نمی‌رسم متاسفانه؛ گفتم اگه من آخرین مریضشم, منتظر نمونن و  منم از همین‌جا برگردم خوابگاه

خانومه همون‌جا از دکتره پرسید که شباهنگ چی کار کنه؟ الان نوابه, بیاد یا برگرده؟

دکترم گفت اگه تا شش و نیم خودشو برسونه منتظر می‌مونم

(در مورد این وقت دندونپزشکی، لازمه یه نکته‌ای رو بگم و اونم اینه که من پاییز پارسال رفتم دندونپزشکی و گفت اوضاشون خرابه و دندون عقلت که جراحی می‌خواد, دو سه تاش عصب کشی و بقیه رم باید پر کنم! یکیو پر کرد و گفتم بقیه‌اش بذار بمونه بعد از کنکور بهمن ماه, بعد از کنکورم گفتم بذار بمونه بعد از عید و بعدشم گفتم بذار بمونه بعد از کنکور خرداد و تابستونم رفتم دندونپزشک خودم تو ولایت خودمون و گفت مینیمم 4 تومن خرج داره؛ تازه فامیلمون بود!!! و تا این بیاد پروسه درمانو شروع کنه اومدم تهران و گفتم برم دندونپزشک همین شریف؛ یکی دو بار وقت گرفتم؛ ولی هر بار یه مشکلی پیش اومد و نشد که بشه! تا اینکه چند روز پیش وسط کارای فارغ‌التحصیلی رفتم و دو تاشو پر کرد و دو تاشم دیشب پر کرد و دو تاشم موند برای شنبه و یکیشم بعد از محرم!)

خلاصه 6:31 دم در دندونپزشکی دانشگاه بودم!

ینی دیروز یه دور از ولیعصر رفتم بزرگراه کردستان، یه دور از کردستان سمت انقلاب و آزادی و شریف و تازه بعد از دندونپزشکی قرار بود برم پارک بوستان گفتگو اون سر تهران, دور همی دخترای گلِ 89 ای که مطهره و زهرا و مینا و آزاده و مریم اینا رو ببینم

رسیدم و دکتره گفت عکساتو نیاوردی؟

گفتم کیف مشکی‌مو برداشتم و تو کیف سفیدم جا موند و خانومه گفت عکس که نیاوردی, دیرم اومدی, دیگه باید برگردی

گفتم خب پس وقت بعدی کی باشه؟

خانومه گفت بشین بابا شوخی کردم


آقا من چرا فرق شوخی و جدی رو نمی‌فهمم؟!!! اصن چرا با مقوله شوخی مشکل دارم؟ چرا شوخی و دروغ برای من و مغز وامونده‌ام تعریف نشده؟ هوم؟ چرا؟!!!

خلاصه 7 و نیم کارم تموم شد و زنگ زدم به مطهره اینا که نمی‌رسم بیام پارک!

راستش دلم می‌خواست برم مسجد دانشگاه :دی

مطهره گفت بعد از پارک, با زهرا میخواد بیاد مسجد و 

این‌جوری با یه تیر دو نشون می‌زدم! ینی هم مطهره و زهرا رو می‌دیدم هم به مسجد می‌رسیدم

حالا اینا چه ربطی به عنوان داره!

یه دور بابا زنگ زده چه طوری و کجایی و چه خبر, یه دور مامان و یه دور خاله و عمه!

حالا با اون فک بی‌حسم باید براشون توضیحم می‌دادم که کجا بودم و کجام و کجا میخوام برم

به مامانم میگم مسجدم, میگه اومدی درس بخونی؟!

ینی خوشم میاد هیچ جوره ذهنیت قبلیشون نسبت به من عوض نمیشه! آخه مسجد جای درس خوندنه؟!!!

برگشتم می‌گم برای مراسم اومدم

میگه مراسم؟ مراسمِ چی؟!

خب اولین بارم بود که مراسم عزاداری مسجد دانشگاهو شرکت می‌کردم

ینی دوره کارشناسی‌م حتی یه بارم نیومده بودم

رفتم وضو گرفتم و دیدم رو در نوشته که ورودی خانوما به در شرقی یا شمالی منتقل شده

منم خب درای مسجدو نمی‌شناسم!

ینی فقط همون دریو می‌شناسم که روبه‌روی دانشکده فلسفه است

یه درِ دیگه هم تو حیاطه که خب پرِ پسر بود و فکر کردم لابد ورودی خانوما اونجا نیست

خلاصه درگیر در ورودی بودم و هیچ کسم نبود بپرسم!

تا اینکه کودکی دیدم که پیرامون من پرسه می‌زنه و با خودم فکر کردم لابد مامانش این وراست

اومدم بیرون و دیدم یه خانومه که پشتش به منه وایستاده و گفتم ببخشید خانوم...

همین که برگشت گفتم فلانی؟!!!!!!!!!!!!!!!!

اونم گفت فلانی؟!!!!!!!!!!!!!!!!

و ما همدیگر را در اغوش گرفتیم!

وی هم‌مدرسه‌ای بنده بود و یه سال از بنده بزرگتر!

پرسیدم این فسقلی کیه؟

گفت محمدتقی, پسرمه!!!

ینی قیافه‌ام دیدنی بودااااااااااااا! گفتم محمدتقی بیا با خاله عکس بگیر... تو رو خدااااااااا

بعد این بچه یه دیقه تو بغلم بند نمی‌شد

با مکافات یه همچین عکسی گرفتیم و 

همون‌جا از شدت ذوق! اینجانب اسم پسرمو از طوفان به امیرحسین ارتقا دادم :)))))



پ.ن: منتظر اذان صبم که بخونم بخوابم! از صبم یه جا بند نبودم و اصولاً باید الان خسته می‌بودم ولی نیستم

شباهنگ یه نوع خاصی از جغده که شبا پست می‌ذاره :دی

۲۱ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۳:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

126- پایان‌نامه‌ی خود را چگونه نوشتید؟

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ


هشدار!!!

این پست خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی طولانیه ولی یه نمه جنبه آموزشی داره :دی

تقدیم به

خواننده هایی که میخونن و کامنت نمیذارن, خواننده هایی که نمیخونن و کامنت میذارن, خواننده هایی که کامنت میذارن و از آدم شماره میخوان, خواننده هایی که نیتشون خیره, خواننده هایی که دوستمون دارن, خواننده هایی که دوستشون دارم, خواننده هایی که کامنت میذارن فحش میدن که انقدر شریفو نکن تو چش و چالمون, خواننده هایی که نمیدونن از سال بعد دیگه شریفی نیستم, خواننده هایی که میدونن تغییر رشته دادم و از سال آینده دیگه شریفی نیستم, خواننده های قدیمی بلاگفا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو دارن, خواننده های جدید اینجا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو ندارن, حتی تقدیم به شوهری که نداریم هنوز!!!

تشکر و قدردانی

با سپاس بیکران به درگاه ایزد منان و با تقدیر و تشکّر از زحمات پدر و مادر عزیزم، که همیشه لطف و محبّتشان شامل حالم بوده و همواره و در همه حال پشتیبان و حامی‌ام بوده‌اند، از همه‌ی کسانی که دارن این پستو میخونن، نمی‌خوان بخونن یا قراره بخونن, کمال تشکّر و قدردانی را دارم. همچنین از خانم‌ها الهام و همگروه محترمه و آقای مرتضی و سایر دوستانی که در راستای نگارش پایان‌نامه با ما ینی با من, همکاری داشته‌اند مثل نگار, آناهیتا, سهیلا و مه دو نقطه دی (مه:دی) ، بی‌نهایت سپاس‌گزارم.

چکیده

خستگی ذهنی یکی از علل اصلی حوادث جاده‌ای است. درصد قابل توجهی از حوادث به علت خواب‌آلودگی و خستگی راننده اتفاق می‌افتد، لذا شناسایی ابزارها و روش‌هایی به منظور تشخیص زود هنگام خستگی و خواب‌آلودگی از اهمیت بسیاری در پیشگیری از حوادث برخوردار است. در این میان استفاده از روش‌های بیولوژیکی مانند استفاده از سیگنال‌های حیاتی می‌تواند از معتبرترین روش‌ها باشد.

فهرست

فصل اول: مقدمه 

این چیزی که بقیه دانشگاها بهش میگن پایان‌نامه, ما بهش می‌گیم پروژه کارشناسی که یه درس 3 واحدیه که یه واحدش یه ترم پاس میشه, دو واحدش ترم بعدی ینی ترم آخر!

و باید یه استاد راهنما که تخصصش در راستای موضوع پایان‌نامه هست انتخاب کنی و یه استاد درس که میری میشینی سر کلاسش و نحوه نگارش و ارائه رو یادت میده و توی همون کلاس سه چهار بار باید از پایان‌نامه ات دفاع کنی و ارائه بدی!

البته یه سری از رشته های دانشگاه ما تعداد واحداشون کمتره و این پایان‌نامه رو ندارن کلاً!

فصل دوم: تقسیم کار

لپ تاپمو که عوض کردم, هیچ رغبتی برای نصب دوباره برنامه های برقی از خودم نشون ندادم! چون تغییر رشته دادم برای ارشد قرار نیست هیچ کدوم از برنامه های اسپایس و متلب و پروتئوس و کوارتوس و آلتیوم و وِنسیم و غیره به دردم بخوره؛ بنابراین با همگروهیم قرار گذاشتم سیر تا پیاز, ای تو زی یا همون ب بسم الله تا نون پایان پایان‌نامه رو من بنویسم و بخش نرم افزاریش با ایشون باشه, ینی من کد رو می‌فرستادم و ایشون ران میکردن و نتایج رو برای من می‌فرستادن! (لازم به ذکر است که کار ایشون فقط ران کردن کد نبود و یه تغییراتی توی اون کده لازم بود به هر حال, کار منم صرفاً تایپ پایان‌نامه نبود, ولی هردومون با وظایفمون اوکی بودیم! ینی کار من از نظر انرژی و زمان شاید دو سه برابر کار ایشون بود, ولی جزو معدود کارهای گروهی بود که من ته تهش راضی بودم از کارمون)

فصل سوم: موضوع و ارائه پایان‌نامه

گرایش من الکترونیک بود و گرایش همگروهیم کنترل! همگروهیم برنامه ای برای ارشد خوندن نداشت ولی چون احتمال داشت من برم سراغ بیوالکتریک یا همون مهندسی پزشکی و احتمالاً این رزومه رو برای ارشدم لازم داشتم, موضوع پایان‌نامه مونو پزشکی طور! انتخاب کردیم.

و از اونجایی که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی و باس نگهداری برای ده دوازده روز آخر ترم, برای همین ما هم طی این یک سال تنها کار مفیدی که می‌کردیم یه سری تحقیقات و خوندن مقاله بود!

نحوه ارائه همگروهیمم این جوری بود که قبلش ششصد بار برای ملت ارائه میداد و تمرین می‌کرد, اون وقت من فی‌البداهه می‌رفتم یه مشت دری وری تحویل ملت می‌دادم و چون وقت اضافی می‌آوردم یه مشت خزعبل دیگه هم تحویل ملت می‌دادم که وقت کشی کنم و نمره ارائه اولیه مونم نمره اول کلاس شد که 19 گرفتیم و قبلاً در موردش تو یکی از پست های بلاگفا نوشته بودم که فکر کرده بودم نمره مون خیییییییییییلی کمه و شخصاً به استاد میل زدم و به این 19 اعتراض دادم و بعداً فهمیدم ای بابا نمره اول کلاسیم و سکوت اختیار کردم و جامه دران روی به بیابان نهادم!

فصل چهارم: نحوه نگارش پایان‌نامه

همون طور که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی, این رسم هم وجود نداره که نحوه نگارش صحیح پایان‌نامه رو بلد باشیم! اگه جزو معدود خفنان گزارش نویسی نباشیم, یا باید یه گزارش دست و پا شکسته تحویل اساتید بدیم, یا بدیم بیرون!!! برامون بنویسن! (حقیقت تلخه ولی خب فکر نکنین اوضاع بقیه جاها بهتر از ماست!)

خلاصه با بدبختی و خودزنی و تلاش‌های شبانه روزی و بررسی پایان‌نامه دوستام, تایپ و تحریر پایان‌نامه به پایان رسید و یه نسخه فرستادم برای آقای میم. نظر بده! (آقای میم همون مرتضاست, 90 ایه, چون تو کار پایان‌نامه است, فکر کردم بهتره کارو بسپرم به کاردان!), اولین چیزی که گفت این بود که افتضاحه!!!!!!!!!!!!!!!!! یه دستی به سر و روش کشید و یه دو سه ساعتی روش کار کرد و فونت و فاصله خطوط و حاشیه و اینارو درست کرد و کاری به محتواش نداشت اصن!

یه نسخه هم برای الی فرستادم (الی همون الهامه :دی) که یه نگاهی به محتوا و غلوط املاییش بندازه و یه احسنتی بگه و دیگه تموم!

ولی زهی خیال باطل!!!

خلاصه‌ی جواب الی بانو بدین شرح بود:

بعد از دکتر خ.، کامای فارسی بذار

"به‌جا" (نیم‌فاصله بذار)

اوّل‌ش که "هم‌چنین" نوشتی، "م" رو جا انداختی از این کلمه.

"از خانم‌ها" احتمالاً درست‌تره (ها ی جمع)

"آزمایشگاه پردازش سیگنال‌های حیاتی گروه فیزیک پزشکی و مهندسی پزشکی"

"سپاسگزاریم" یا "سپاس‌گزاریم" یعنی فاصله بین "گزار" و "سپاس" نده.

به نظر میاد این صفحه رو بی‌حوصله نوشتی :دی اون‌جا که داری از استادات سپاسگزاری می‌کنی، قشنگ فعل تشکّر یا سپاسگزاری و اینا رو ذکر کنی بهتره. خب معلومه که راهنمایی بهتون دادن. ته راهنمایی دادن که نوشتی، یه تشکّر هم بنویس ازشون.

زیباتر است که در ابتدای تشکّر، از خدا و خانواده تشکّر کنی و بعد از اساتید و غیره. هرجور راحتی ولی :)

 این صفحه، قبل از چکیده میاد. یعنی بعد از چکیده دیگه وارد فهرست و باقی قضایا می‌شی. قبل از چکیده تمام این بسم الله و عنوان و تقدیم و تشکّرها صورت می‌گیرن.

اگه قراره صحّافی کنی، باید اوّل‌ش صفحه‌ی عنوان‌ت باشه، بعد بسم‌الله و دوباره صفحه‌ی عنوان. دکتر صاد می‌گفت اگه قرار نیست صحافی شه، اوّل صفحه‌ی عنوان هست و بعد بسم الله.

تو صفحه‌ی عنوان، دانشگاه و دانشکده لازم نیست از هم فاصله داشته باشن (به ما این‌طوری می‌گفتن) و تقریباً هردوشونم به لحاظ سایز و شکل فونت یعنی بولد بودن و اینا، مثل هم هستن. بعد فاصله می‌خواد که بنویسی پایان‌نامه کارشناسی و... بقیّه‌ش به نظرم درست بود. من دقیق ممکنه یادم نباشه، با پایان‌نامه‌م که قبلاً برات ایمیل کردم، تطبیق بده. چون اون پایان‌نامه از دوفیلتر سخت رد شده :دی (دکتر صاد و دکتر ش.) و قابل اطمینان هست.

بین عنوان و گرایش الکترونیک هم فاصله لازمه.

تو چکیده، "جاده‌ای" نیم‌فاصله می‌خواد، بذارش.

"خواب‌آلودگی" تو خطّ سوم نیم‌فاصله می‌خواد

زیر مورد سوم، کاماهات رو انگلیسی گذاشتی. باید "،" بذاری یعنی شیفت و حرف تی انگلیسی رو با هم بگیری.

زیر مورد سوم، پاراگراف دوم، یعنی دومین پاراگراف زیر مورد سوم، خطّ دوم‌ش "هوشیاری" درسته. یه فاصله اضافی بین "هو" و "شیاری" خورده.

اون‌جا که راجع به پلی گراف گفتی، "بر روی" درست‌تره به نظرم. فاصله ندادی.

خطّ پایینی‌ش، بعد از "منتقل شده" کاما یا "و" نیازه.

پاراگراف پایین‌ترش، "مناسب‌ترین" و "خواب‌آلودگی" (نیم‌فاصله بذار)

بعد از "استفاده کرد" بدون فاصله کاما بذار. "استفاده کرد،" درست‌ه.

همون سطر، "تغییرات سیگنال دلتا،" یعنی بین دلتا و کاما فاصله نذار.

خطّ آخر، یعنی قبل از کلمات کلیدی، "امکان‌پذیر" (نیم‌فاصله بذار)

کلمات کلیدی‌ت باید توی چکیده‌ت ذکر شده باشنا. یعنی کلمات کلیدی ذکر شده در چکیده هست، منظور کلمات کلیدی ذکر شده در پایان‌نامه نیست. ضمن این که بین کلمات کلیدی‌ت هم باید کامای درست فارسی که بالاتر توضیح دادم بذاری و بعد از آخرین کلمه‌ی کلیدی‌ت، نقطه بذاری.

خب این از چکیده. توی فهرست، فونتا ریزه. یه کم بزرگش کن. به اندازه‌ی فونت متن اصلی.

تو فصل دو، مقدّمه واسه اینه که به طور اجمالی راجع به مطالبی که قراره تو فصل بگی صحبت کنی ها. امواج رو باید در یک زیرفصل دیگه توضیح بدی به نظرم. مثلاً بگی انواع امواج مغزی یا چنین چیزی.

ببین به نظرم تو فصل دو داری راجع به بیس علمی قضیه صحبت می‌کنی که حلّه.

ولی یه فصلی هم باید داشته باشی که مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع،روش‌ها و رویکردها باشه. که توی اون فصل مرور بر فلان که الان گفتم، راجع به این که تا به حال چه کارایی تو دنیا در چه زمانی و توسّط کیا انجام شده و چه فرضیه‌ها و ادّعاهایی بوده و بررسی و تأیید یا رد شده. یعنی اسم یه فصل‌ت باید همین "مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع، روش‌ها و رویکردها" باشه به نظرم. الان من هنوز متنو نخوندم به نظرم تو فصل سه داری چنین چیزایی رو می‌گی. یا سه و ترکیبی از چهار.

یه فصل هم باید داشته باشی که بگی خودت چه کردی. مثلاً تو هر مرحله که تو مرور بر ادبیات توضیح دادی، تو کدومو انتخاب کردی و چه کردی. یا چه کردی که قدیمیا نکردن یا چه بهبودی دادی یا چیو استفاده نکردی و دلایل‌ت رو بگی. و تحلیلی بر نتایج‌ت داشته باشی تو این فصل. که اسم فصل‌ت می‌شه "روش انجام تحقیق" یا چنین چیزی. یادم نیست، پایان‌نامه‌ی من، فصل چهار یا خلاصه هرفصلی که قبل از فصل آخر یعنی نتیجه‌گیری و پیشنهاداس، همین فصل‌ه.

ضمن این که همه‌ی فصول (به جز فصل مقدّمه) باید "نتیجه‌گیری" یا "جمع‌بندی" داشته باشن که به طور اجمالی بگی تو اون فصل راجع به چیا گفته شد و برآیندش چی بود.

نمی‌دونم پیوست رو باید قبل از منابع و مراجع گذاشت یا بعدش. بعداً چک می‌کنم بهت می‌گم إن شاء الله.

فهرست شکل‌ها جدا از فهرست جداول باید باشه. بعد از فهرست مطالب، برو یه صفحه‌ی جدید و بنویس فهرست شکل‌ها یا اشکال و بعد از اون، برو یه صفحه‌ی جدید بنویس فهرست جداول یا جدول‌ها.

فک کنم فهرست ضمایم هم باید باشه که این پیوستای پایان‌نامه‌ت رو توش ببری. اینو باید چک کنم و بگم. چون یادم نیست دقیقش رو. من پیوست نداشتم که بدونم :)

بخش انگلیسی رو باید تو همون صفحه به صورت زیرنویس بنویسی. توی متن نباشه یعنی. بذار زیرنویس

یه سری کاما هم برعکس گذاشتی تو پاراگرفا اوّل، فارسی‌شون کن.

آخرای این پاراگراف، ثبت سیگنال‌های مغزی از سطح پوست سر الکتروانسفالگرافی هست که باید تو زیرنویس انگلیسی و مخفّف‌ش رو بنویسی.

"ل" دوم الکتروانسفالوگرافی رو ننوشتی. یعنی در کل به ثبت پیامای مغزی نمی‌گن الکترواسنفالوگرافی. تعریف‌ش اونی هست که نوشتم.

راستی می‌گن بهتره منابع رو طبق شماره‌ی ارجاع ذکر کرد. مثلاً این 11 که اراجاع دادی، تو متن‌ت اوّلین جایی هست که به یه مقاله‌ای ارجاع دادی، پس اون 11 رو بهتره بنویسی 1 و توی منابع و مراجع هم اوّل همونو بنویسی.

البتّه این کار وقت‌گیره. واسه لیسانس دکتر ش. اینو بهم گفتن چون منم مثل تو نوشته بودم. بعداً گفتن حالا ضروری نیست که اصلاح‌ش کنم ولی واسه ارشد و اینا مهم هست این مسئله.

 "می‌شود" رو نیم‌فاصله بذار بین می و شود.

پاراگراف بعدی، قرار "می‌دهند" نیم‌فاصله بین می و دهند بذار

خطّ بعدی، "لایه‌های" (نمی‌فاصله بذار)

خطّ بعدی، کاما رو بچسبون به "می‌دهد"

واسه کرتکس هم زیرنویس بذار

خطّ بعدی، نقطه رو به "است" بچسبون

فامیلی خ.، "ح. خ." هستش.

توی تقدیر و تشکّر، سطر هفتم، بعد از "مغز" فکر کنم یه "در" باید باشه.

توی چکیده، بعد از مورد سوم، بعد از کامای قلب، انگار دوتا اسپیس خورده، به جای یه اسپیس.

صفحه‌ی فهرست جداول، و صفحه‌ی شماره‌ی 2، زیادی پایین رفته متن‌ت.

سطر اوّل توی ساختار پایان‌نامه، "نحوه‌ی"

صفحه‌ی 6 ت هم خیلی پایین رفته یعنی متنش خیلی پایین رفته (فاصله‌ش از بالای صفحه زیاده)

تو توضیح امواج بتا، سطر یکی مونده به آخر، "دارند. آن‌ها" هم نقطه و هم نیم‌فاصله

شکل 2-3 "مراحل خواب [12]." جای ارجاع و نقطه عوض باید بشه.

شکل 2-4 "خواب [13]." اسپیس و نقطه رو بذار

متن صفحه‌ی 13 ت هم خیلی زا بالای صفحه فاصله داره.

اسم جدول در بالای جدول میاد. اسم جدول 3-1 رو ببر بالاش بذار

توی اسم جدول 3-1، بعد از [11] نقطه بذار

صفحه‌ی 17 این پی‌دی‌إف، سطر آخر، "است [11]." یعنی این‌طوری درست‌ش هست که بذاری.

متن صفحه‌ی 19 ت خیلی از بالای صفحه فاصله داره.

صفحه‌ی 20، "سیگنال‌های چشمی EOG" یعنی اون اسپیس رو رعایت کن قبل از پرانتز همین مورد راجع به دو پرانتز دیگر تو همین صفحه هم اعمال می‌شه

پاراگراف دوم همین صفحه، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

سطر سوم همین پاراگراف، بعد از EEG یه اسپیس بده

تو "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم، "تعدادی" هست که یکی از "د" هاش تایپ نشده.

شکل 4-1 "انواع فیلتر [14]." یعنی فاصله و نقطه رعایت شن

پاراگراف اوّل صفحه‌ی 21، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "می‌توان" (نیم‌فاصله)، "از آن جمله" که "آن" رو ننوشتی.

سطر سوم، " از دید مقایسه، روش" (فاصله‌ی کاما و کلمه‌ی بعدی رعایت شه)

سطر یکی مونده به آخر پاراگراف اوّل صفحه‌ی 22، بین سیگنال و EEG یه اسپیس بده.

تو صفحه‌ی 23، اون‌جا که راجع به detrend صحبت کردی، شکل 5-2 نیستا، شکل 4-3 هست. درست کن تو متنت شماره‌ی شکل رو.

توی همون سطر، "است." فاصله نده بین نقطه و است.

تو همین صفحه، زیرنویس شکل آخر، فونت detrend رو مثل بقیّه‌ی انگلیسی‌ها کن

اعداد اوّل صفحه‌ی 24 رو فارسی کن

تو متنت تو این صفحه گفتی شکل 5-3 و 5-4، امّا منظورت شکلایی با شماره‌های دیگه‌ای بوده. این شماره‌ها رو تو متن‌ت اصلاح کن.

ته همین سطر، "می‌شود." فاصله بین می‌شود و نقطه نذار

تو اوّلین پاراگراف صفحه‌ی 25، شماره‌ی شکلا رو اشتباه نوشتی توی ارجاع دادن بهشون.

صفحه‌ی 32 متن از بالای صفحه خیلی فاصله داره.

سطر یکی مونده به آخر تو همین صفحه، "زیر،" یعنی بین زیر  کاما فاصله نذار

صفحه‌ی 33، "تغییر،" این مثل مورد بالایی هستش

"مناسب‌ترین" (نیم‌فاصله)

"می‌گردد." فاصله بین می‌گردد و نقطه نذار

تو بخش پیشنهادها، "استفاده کرد،" بین کرد و کاما فاصله نذار

سطر بعدی، بین دلتا و کاما فاصله نذار

همین سطر دوم، "است." بین نقطه و است فاصله نذار

پاراگراف بعدی، "دقیق‌تر" (نیم‌فاصله)

همین سطر، "می‌توان"

توی منابع و مراجع، بعد از هرمنبع  و مرجع، نقطه بذار آخرش. مثل چیزی که راجع به مورد شماره 5 انجام شده. که آخر آخرش یه نقطه هست.

فونت انگلیسی مورد 8 و 13 رو مثل بقیّه‌ی فونت‌های انگلیسی‌ت بکن

صفحه‌ی 52 ت سفیده. حذف کن که اضافه پرینت و صحافی نشه.

"جاده‌ای" (نیم‌فاصله بذار)

خطّ چهارم، "روش‌های" (نیم‌فاصله بذار. تو چکیده هم چک کن ببین اون‌جا واسه این نیم‌فاصه گذاشته بودی یا نه)

"بیش‌فعالی" (نیم‌فاصله بذار)

کاماهای فارسی بذار

هدف از این "مجموعه"... بهتره "پروژه" باشه... و بعدش کاما باشه.

بعد از عنوان هم مطمئن نیستم، ولی فکر کنم باید فاصله بدی بعد نگارش و استادا رو بنویسی. نگارش و استادا فکر کنم فاصله ندارن. ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. دکتر صاد به ما گفته بودن بنویسیم استاد درس. من هم واسه پروژه1 و هم 2، نوشتم استاد درس. و خب واقعاً استاد درس هستن. استاد مشاور نیستن. استاد مشاور یعنی کسی که واقعاً مشاوره و مشورت فنّی و تخصّصی (علمی) راجع به پروژه‌ی طرف بهش داده باشه. علم مربوط با موضوع پروژه یعنی. فلذا با خیال راحت بنویس استاد درس که شما هم نگارش و استادا رو درست و بدون فاصله از هم گذاشتی (فک کنم درست‌ه)

هم‌چنان ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. چون یادم نیست درست‌ش کدومه ولی فکر کنم اون‌جا درست‌ش رو رعایت کردم

من واقعاً شرمنده‌ام ها، می‌دونم خسته‌ای ولی :دی توی تشکّر، خط دوم، بعد از "همکاری داشته‌اند" کاما نیازه.

بعد از تشکّر از استادا، "هم‌چنین" هست که "م" تایپ نشده

راستی توی نتیجه‌گیری یا پیشنهادات، یعنی تو فصل آخر، یه جا دیشب دیدم نوشته بودی "در این مقاله" این درست نیست. در این "پروژه" درست‌ه. چون مقاله نیست، پروژه هست. ببخشید دیشب اینو یادم نبود که بگم. الان یادم افتاد.

توی پاراگراف "هدف" در چکیده، "ماشین" پلی گراف، بین "ما" و "شین" یه فاصله افتاده اشتباهاً.

فکر کنم بین ":" در جلوی کلمات کلیدی تو چکیده، و اوّلین کلمه‌ی کلیدی یعنی "سیگنال‌های حیاتی" یه جای یه دونه اسپیس، دوتا اسپیس خورده. البتّه شایدم مال کشیدگی متن باشه، نمیدونم  تو کلمات کلیدی، "خواب‌آلودگی" نیم‌فاصله می‌خواد. ممکنه مال کشیدگی باشه و ندونم، اگه اشکال بی‌خود می‌گیرم، ببخشید جلوی "شکل 4-3" توی فهرست شکل‌ها، نزدیک شماره‌ی صفحه‌ش، یه چیز اضافی نوشته شده ("حرحژس‌حح")

توی "پیش‌درآمد" فصل اوّل، بعد از الکتروانسفالوگرافی، انگار بیش از یه اسپیس خورده و بعدش "نام دارد" تایپ شده. شایدم مال کشیدگی باشه.

فهرست شکلا و جداول واسه پایان‌نامه کارشناسی ضروری نیست. ولی گذاشته بودی، خواستم درستشو بگم. فهرست و چکیده و اینا ابجدن. از "فصل اوّل 1 مقدّمه" شماره‌ی صفحات شروع می‌شن

من ابجد نذاشته بودم چون بلد نبودم چند صفحه ابجد بذارم و بقیّه‌ش رو عدد. البتّه می‌شه هم هیچی نذاشت. به من ایرادی گرفته نشد.

راستیییییی توی پیش‌درآمد تو فصل اوّل خطّ آخرش"دارند [1]." درست هست. یعنی بعد از آخرین کلمه‌ی جمله (دارند) یه فاصله بده و ارجاع بده و بعد بدون فاصله نقطه بذار.

سطر اوّل هدف تو فصل اوّل، "جاده‌ای" (نیم‌فاصله یا کشیدگی :دی)

"خواب‌آلودگی" در سطر سوم هم همین‌طور

تو "ساختار پایان‌نامه"

سطر اوّل "پایان‌نامه"، "نحوه‌ی ثبت"

توی مقدّمه‌ی فصل دوم، انگار فونت "امواج بتا و تتا و دلتا" از فونت "امواج آلفا" کوچک‌تره.

"پرفرکانس" یا "کم‌ولتاژ" شاید خیلی کلمات علمی‌ای نباشن، نمیدونم. مثلاً به جاش می‌شد گفت "با فرکانس بیش‌تر و دامنه‌ی ولتاژ کم‌تر" حالا هرطور صلاح می‌دونی.

سطر دوم امواج دلتا، "آن‌ها" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

سطر سوم، "آن‌ها" یه جوریه چون جمله‌ی قبل هم با همین شروع شده. می‌شه مثلاً گفت "این امواج"

"مراحل خواب" سطر سوم، "خواب‌رونده" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

همون سطر بعد از "خواب‌رونده" و بعد از "مغزی" کاما لازمه. خوندن جمله هه بدون کاما سخت‌ه

سطر بعدی "الکتروفیزیولوژیایی" انگار ناملموس‌ه. شاید "الکتروفیزیولوژیکی" ملموس‌تر باشه

همون سطر "الکتروانسفالوگراف" (فاصله‌ی اضافه بین الکترو و انسفالوگراف، یا کشیدگی)

پاراگراف بعدی سطر سوم، آخرش "پیش از "به" خواب رفتن" چون "خواب رفتن" تعبیر رسمی نیست، اون "به خواب رفتن" باید باشه احتمال زیاد.

راستی واسه شکلا یا جداول یا نمودارا هم باید مرجع ذکر کنی ها، که از کجا برشون داشتی اگه واسه خودت نیست.

حالا اگه مرجع تمام شکلا رو نداری، بی‌خیال دیگه. ولی واسه ارشد و اینا حواس‌ت باشه مرجع بدی واسه شکلا هم  

مثلاً "شکل 2-3 مراحل خواب [23]. یعنی بعد از شماره، یه فاصله می‌دی و اسم شکل یا جدولو می‌نویسی و فاصله می‌دی و مرجع و نقطه. یا سریع بعد از اسمش نقطه میذاری (اگه قرار نیست مرجع ذکر کنی) مخلص کلام این که آخر اسم شکل یا جدول، نطقه لازم‌ه

"مرحله‌ی اوّل خواب" سط دوم، "خواب‌آور" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

"مرحله‌ی سوم خواب" سطر اوّل، "به" اون‌جا زائد هستش.

مرحله‌ی پنجم خواب سطر سوم "رؤیت" درسته. شیفت و حرف وی انگلیسی، "ؤ" رو می‌ده

مقدّمه فصل سوم سطر اوّل بعد از "مشاهده شد" کاما لازم‌ه

سطر چهارم بعد از "بود" کاما لازم‌ه

سطر هفتم "منتشر می‌کنند" (نیم‌فاصله یا کشدگی)

"برانگیخته" به نظرم فاصله بین "بر" و "تنگیخته" لازم نیست.

پاراگراف سوم در همین زیرفصل سطر چهارم "می‌توان"

پاراگراف بعدی، سطر اوّل، "نمونه‌برداری" (نمی‌فاصله یا کشیدگی)

مثلاً "واضح‌تری" تو سطر سوم مقدّمه فصل چهارم :دی

پاراگراف دوم همین زیرفصل، "سیگنال‌های" "اغتشاش‌پذیرترین"

سطر آخر پاراگراف بعدی "یک دستگاه الکتریکی که در محلّ ثبت سیگنال" چی؟ ادامه‌ش کو؟ "قرار دارد" باید باشه احتمالاً.

پاراگراف بعدی‌ش، سطر اوّل، "چشم‌گیر"

سطر دوم پاراگراف پنجم از همین زیرفصل بین سیگنالی و "DC" یه فاصله بده

سطر چهارم همین پارارگراف، بعد از "هستند" کاما لازم‌ه

توی "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم پاراگراف دوم "پیاده‌سازی سخت‌افزاری"

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "تطبیقی" درسته. نوشتی "تطیبقی"

سطر بعدی‌ش بعد از کاما، یه اسپیس بده

همین یطر، "روش فیلتر وفقی" زائده چون تو آخر جمله هم اومده. یه در جمله هه رو بخون

پاراگراف بعدی "پایین‌گذر" "پایین‌تر" بعد از "مشاهده گردید" کاما بذار

پاراگراف بعدی سطر سوم "نسبت "به" سیگنال‌های مغزی" که "به" ش رو جاانداختی

سطر آخر همین پاراگراف "سیگنال‌ها"

توی "جمع‌بندی" تو فصل آخر، بعد از "نداشتیم" کاما میخواد

کلّاً سطر اوّل باگ داره. احتمالاً منظورت این بود که "سیگنال مغزی فردی را که جمع سخت حل می‌کند، به عنوان تحلیل‌های ذهنی فردی که رانندگی می‌کند، فرض کردیم.

سطر دوم "رانندگی" هست. نوشتی "رانندگش"

بین فرض کردیم و نقطه انگار یه اسپیس هست که باید حذف شه. بعد از نقطه یه اسپیس بده

سطر سوم "فکر نکند،" (حذف فاصله‌ی بین کاما و نکند)

همون سطر "خواب‌آلودگی

سطر بعدی "گرفتیم. ثبت" نقطه و فاصله داشتن و نداشتن بین بالینی و کاما فاصله نده

سطر بعد "است. و ما"

سطر آخر "کردیم."

سطر بعدی (پاراگراف دوم، سطر اوّل) بین "طرّاحی" و "شد" انگار یه اسپیس اضافی هست.

همون سطر "زیر، برای"

سطر بعدی "می‌گردد."

پاراگراف بعدی سطر دوم "تغییر، به عنوان"

همون سطر "مناسب‌ترین" "خواب‌آلودگی" سطر بعدی "می‌گردد."

پیشنهادها سطر اوّل "کرد، به طوری"

سطر بعدی "دلتا، کنترل" "امکان‌پذیر" "است."

سطر بعدی "دقیق‌تر"

حذف اسپیس اضافی بین بررسی و "سیگنال‌های"

منابع و مراجع مورد6 "خواب‌آلودگی"

مورد 7 "روش‌ها: فرمت نوشتن منابع‌ت باید مثل هم باشه

"ویژگی‌های" "شبکه‌های عصبی"، 2007

مورد 7 اوّل موضوعو گفتی بعد نویسنده, خب تو موارد دیگه انگار اوّل اسم نویسنده رو گفتی و بعد موضوعو. این ناهماهنگی داره. یه دست باید باشن


پیوست یا همون پ.ن:

خدایی همچین رفیقی لایک نداره؟ تازه یه سری نکته ها رو اسمس کرده بود که اینجا نذاشتم!!!

فصل پنجم: نتیجه گیری و پیشنهادها

نتیجه پروژه و محاسبات و تحلیل ها این بود که امواج دلتارو برای کنترل هوشیاری راننده تحلیل کنیم, ولی یه چیزی ته دلم میگه نمیشه!!! البته اینو توی پایان‌نامه ننوشتم که نمیشه, ولی امواج دلتا برای مرحله خواب عمیقه, اگه قرار باشه صبر کنیم یارو به خواب عمیق بره که کنترل خواب‌آلودگیش به درد نمیخوره!!! تا به خواب عمیق بره تصادف کرده و فاتحه دیگه!!!! ولی خب هر چی با اعداد و ارقام کشتی گرفتم, دیدم تنها سیگنالیه که تغییراتش قبل و بعد از خواب محسوسه, بقیه زیاد تغییر نمی‌کردن و نمیشد در مورد خواب یا بیداری راننده قضاوت کرد!

۲۷ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خدایا یک ماه روزه می‌گیریم تا حال فقرا رو درک کنیم

یک ماهم کلی پول بده تا حال اغنیا رو درک کنیم خب :(

روایت داریم تو جهنم 20 دقیقه مونده به افطار ساعتا وایمیسته!


در راستای وبلاگ یه شوهرم نداریم، برای چند نفر سوال ایجاد شده که چرا هدر اون وبلاگ حتماً باید انار داشته باشه,

اینو بعداً توضیح میدم, ولی یه نکته ظریف وجود داره که لازمه همین اول بگم اونم اینه که:

پیشاپیش منتظر یه سری کامنتای رو اعصاب باید باشیم ولی خوبی بلاگ اسکای اینه که فیلترینگش قویه و

هم آی پی رو میشه فیلتر کرد هم برخی واژه هارو!

نکته دوم هم منم!

آقا من تو عمرم هیچ وسیله مشترکی با هیشکی نداشتم! تو پروفایلمم نوشتم این قضیه رو!

حتی یادمه بچگیام تو حیاطمون 2 تا تاب داشتیم, یکی برای من یکی داداشم!

هیچ وقت حس مالکیت اجازه نمیداد یه چیزو با یکی شریک شم!

ولی به عنوان اولین تجربه تمام تلاشم رو می‌کنم خاطره خوبی از اون وبلاگ مشترک داشته باشم! 

فعلاً من و اذی و راضیه و Bluish تیم رو تشکیل دادیم و منتظریم دلنیا یوزر پسش اوکی بشه

برای بیست و چند ساله هم دعوت نامه فرستادم, منتظرم تایید کنه,

اگه کس دیگه ای هم اعلام آمادگی کرده بود و من فراموش کردم دعوت نامه بفرستم بگه,

ولی خدایی آقایون اعلام آمادگی نکنن لدفن! :دی

یه مورد دختر 12 ساله هم داریم که باید بره کمیسیون و صلاحیت حضورش تایید بشه :))))


حالا اینا چه ربطی به عنوان داره؟

شنبه صبح یه جایی با یکی یه قراری داشتم و ماه رمضونم بود و هست و

مجبور بودم تنهایی از این سر شهر تا اون سر شهر برم و برگردم,

فکر کنین یه کاری بود که از قبل وقت گرفته بودم مثلا!

از یه طرف درگیر تایپ پایان نامه بودم از یه طرف گزارش کارم تکمیل نشده بود و

تا شبم باید ایمیل می‌کردم که بچه ها ببرن صحافی و اوضاع حسابی قمر در عقرب بود

شب قبلشم افطاری مهمون بودیم و کل شبو بیدار و این قرار شنبه صبم قوز بالا قوز

صبح نشستم پای پایان نامه که زنگ زدن گفتن پدر خانم الف فوت کرده و مرخصی گرفته و شمام امروز نیاید

خانوم الف همونی بود که باهاش قرار داشتم

نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت... تسلیت گفتم و دوباره نشستم پای پایان نامه

داشتم فکر می‌کردم خبرها ذاتاً خوب یا بد نیستن

این نفع ماست که تعیین میکنه چی خوبه چی بد

آتیش یه جایی به نفع ماست خوبه یه جایی به ضررمون, بده

حتی یه چیزایی رو فکر می‌کنیم خوبن ولی نیستن و یه چیزایی رو فکر می‌کنیم بدن, ولی خوبن

به هر حال ما همه مون یه روز می‌میریم

مرگ حقه

تا حالا هیشکی عمر جاویدان نداشته

ولی چه خوب بود اگه مرگمون یه روز و یه ساعتی بود که یه گرهی هر چند کوچیک از کار ملت باز می‌کرد

 مثل مرگ همین آقاهه و گره کوچیک که چه عرض کنم, کلاف سر در گم من!!!


حالا اینا کماکان چه ربطی به عنوان پست داره؟

اون روز نه تنها نخوابیدم, بلکه درست و حسابی سحری هم نخوردم

وقتی خوابم میاد کم حوصله ام, بی اشتهام, اصن اعصاب ندارم

شروع کردم با بی حوصلگی غذا خوردن

مامان گفت یه کم سریع تر بخور, تا اذان تموم نمیشه هاااااااااااااا

گفتم میشه

گفت نمیشه

گفتم میشه

گفت نمیشه ولی بیا شرط ببندیم

گفتم باشه! اگه تا اذان تموم کردم من شرطو می برم و جایزه بردم این باشه که فردا اجازه بده سحری نخورم

ینی ببین چه قدر با مبحث سحری مشکل دارمااااااااااااااااا!

به هر حال یه موجود مستقل از زمانی مثل من, خیلی سختشه تو یه تایم خاصی مجبور باشه غذا بخوره یا نخوره!

یکیو می‌شناختم, راس ساعت فلان ناهار می‌خورد راس ساعت بهمان شام و 

خلاصه هیچی به اندازه خوردن سحری اذیتم نکرد ولی ولی ولی!

سلام بر تو، که وداع با تو از روى خستگى، و ترک روزه ‏ات از سر ملالت نیست.

سلام بر تو، که پیش از آمدن در آرزوى تو بودیم، و پیش از رفتن از اندیشه فراقت محزونیم. 

(صحیفه سجادیه/45)



روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است


دوستون دارم به اندازه همه اذون های مغرب ماه رمضون! :دی

در این شبهای عزیز و با برکت سر سفره افطار دستاتو بالا ببر و

برای رضای خدا همون جا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن!


عیدتون مبارک

۱۹ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

36- توت فرنگی

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

معمولاً وقتی حالم بده, نمیام بگم حالم بده, 

ینی لزومی نداره این مدل پست ها با زمان "مضارع" منتشر بشن

ترجیح میدم یا نگم یا بعداً که خوب شدم بگم

الان خوبم


پریشب خیلی دیر خوابیدم, نزدیک صبح بود

بیدار که شدم دیدم دست چپم کار نمی‌کنه, کاملاً بی حس بود و

قلبم تیر می‌کشید و اصن نفسم بالا نمیومد

فکر کردم یا دارم سکته می‌کنم یا سکته کردم یا چند ساعت دیگه سکته می‌کنم

شام که نخورده بودم, صبونه هم نخوردم و کیفمو رو شونه راستم انداختم و

رفتم دانشگاه و چون چپ دستم, نتونستم درست و حسابی جزوه بنویسم


حالا اینا یه طرف قضیه

ناهارم نخوردم و

خلاصه برگشتم خوابگاه که با مژده برم دکتر

رسیدم دیدم مژده وضعش بدتر از منه, 

یه کیسه فریزر گرفته بود دستش و 

منم از این سوسولا نیستم وقتی یکی حالت تهوع داره صحنه رو ترک کنم

الان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

با دقت محتوای کیسه فریزری که دست مژده است رو بررسی میکنم و می‌پرسم

این صورتیا چیه؟

مژده: چند ساعت پیش توت فرنگی خورده بودم, صورتیا توت فرنگی ان

من: آهان! چه جالب!!!

کماکان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

زنگ میزنم آمبولانس بیاد جنازه هامونو جمع کنه

و مژده رو تصور کنید که از من یه کیسه فریزر جدید میخواد و

تا آمبولانس برسه دومی رو هم پر میکنه


حالا اینا یه طرف قضیه است, 

طرف دیگه اون دسته از عزیزانی بودن که از هیچی خبر نداشتن و 

یکی شون ازم می‌خواست کلیپ جشن رو ویرایش کنم

یکی شون ازم می‌خواست گزارش کارای آز پالس رو میل کنم

یکی شون مقاله می‌فرستاد اسلایدای سمینارو درست کنم

یکی شون ازم می‌خواست دو ساعته آزمایشارو براش توضیح بدم

یکی شون می‌خواست براش ویندوز نصب کنم

یکی شون لینک مقاله می‌فرسته براش دانلود کنم بفرستم

یکی شون یه متنی داده ترجمه کنم

یکی شون در مورد زمان و مکان و تعداد سوالای امتحان می‌پرسید

یکی شونم که استاد ادوات باشه گفت میانترم و کوییز هر دوشو صفر گرفتی, 

گفت پایانترم کامل نگیری پاست نمی‌کنم 

با مزه تر از همه الهام بود که می‌گفت پیرمردا و پیرزنا چون یه سری مویرگ دارن وقتی سکته می‌کنن نمی‌میرن, ولی جوونا چون اون مویرگارو ندارن, وقتی سکته می‌کنن می‌میرن! 

البته الهام با اونای دیگه فرق داره و فرقش اینه که چون دوستم بود خبر داشت

در مورد اون مویرگ ها فکر کنم خیلی سطحی توضیح دادم, 

یه بار دیگه از خودش دقیق تر می‌پرسم میگم


همه‌ی این "یکی‌شون" هایی که گفتم دوستام هستناااا, 

خیلی هم عزیز و محترم اند, سوء تفاهم نشه, 

ولی کاش بعضی وقتا درک کنیم وقتی یکی جواب نمیده یا دیر جواب میده, 

یا کلاً یه جوریه, شاید حالش خوب نیست و 

نمیخواد هم بگه حالش بده و زود بهمون برنخوره و از دستش ناراحت نشیم!


ولی خیلی خوشرنگ بود!

صورتی 


بعداً نوشت:

الهام: بدن آدم همیشه یه سری مویرگاش ممکنه خونریزی کوچیک داشته باشن و خودش ترمیم می‌کنه اگه خونریزی و پارگی شدید نباشه. بعد به مرور زمان و در طول گذر عمر، بدن دیگه این "رگ‌زایی" رو بلده و رگ‌های جایگزین داره که اگه رگی پاره یا مسدود شد، از اینا استفاده می‌کنه (تعداد مویرگا تو پیرا بیش‌تره) و بدن شخص جوان، اون تعداد مویرگ اضافه رو نداره و اگه رگی آسیب ببینه (حالا لزوماً هم مویرگ نیست به نظرم)، احتمال مرگ‌ش بیش‌تره


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)