959- دلم یه جوریه... ولی پر از صبوریه
بخوابی و در یک صبح دلانگیز پاییزی بیدار شی و با خودت زمزمه کنی ای آدمک کوکی، صبح شد که بیدار شی، مثل همهی عمرت، تکرار شی و تکرار شی... شبهات مثل روزاته، روزات همگی تکرار، از دست همه سیری، از دست خودت بیزار... بیدار شی و طبق عادت مألوف با یه چشم باز و یه چشم بسته گوشیتو چک کنی و ببینی هیچ پیغامی و هیچ کامنتی نداری. دلت بگیره و با خودت فکر کنی اگه کامنتا رو نمیبستم و پریشب از رادیو لفت نمیدادم، الان چند تا پیام نخونده داشتم؟ دلت برای کُلتِ گروه تنگ بشه و یاد وقتهایی بیافتی که بیدار میشدی و 587 پیام نخونده از گروه داشتی. یکی یکی میخوندی و غلطهای املایی آقا گل رو پیدا میکردی و هر جا صحبتِ بازخوردِ خوبِ مخاطب بود، ریپلای میکردی "به برکت قدوم شباهنگ بوده که رادیو رونق گرفته". دلت بگیره و با خودت فکر کنی ینی از دیشب تا حالا چند تا غلط املایی تو گروه تایپ شده؟ یاد وقتایی بیافتی که نفیسه بگه "این همه پیام نخونده؟!" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که محسن بخواد یه نفر این همه مکالمه رو خلاصه کنه و خلاصه کنی و یکی بیاد بپرسه "بچهها جریان چیه" و آقا گل بگه: "سرعت عبور الکترونها در یک جسم رسانا را جریان گویند" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که وبلاگها رو یکی یکی بخونی و سوژهها رو بفرستی کانال و سارا و دکتر سین براشون خبر بنویسن و هی ندا و سوسن و صبا رو مِنشن کنی که "بیاید رای بدید به خبرا" و دلت برای گروه تنگ بشه. نفیسه اعتراض کنه "فلانی هفتهی قبل سوژه شده و سوژهاش نکنیم دیگه". ثریا بگه "دوستان! هر بلاگر را هر چند وقت یک بار سوژه کنید" و ریپلای کنی که "ثریا؟ هر چند وقت یک بار ینی دقیقاً چند وقت یک بار؟" و سارا جواب بده "هشت هفته یک بار، که مضرب 4 هم هست" و دلت برای گروه تنگ بشه. دلت تنگ بشه برای وقتایی که سربهسر حنانه و مسعود میذاشتی و میگفتی "اگه خبرا رو به موقع نخونید، میدیم نرمافزار تبدیل نوشتار به گفتار بخونه". و دلت برای گروه تنگ بشه.
بلاگر است دیگر. گاهی دلش میخواهد کامنتهایش را ببندد و یک شب تصمیم میگیرد برود از گروهها و کانالهای تلگرامیاش لفت بدهد. نگاهی به لیست میاندازد و میبیند ماههاست با کسانی که 242 عکس و 28 ویدئو و 46 فایل و 15 ویس و 215 لینک شیر کرده، دیالوگی نداشته و رفتهاند تهِ لیست مکالمات. دوباره نگاهی به لیست میکند و یکی یکی برای آنهایی که همین دیروز و پریروز و هر روز باهم صحبت میکنند پیام میفرستد که فلانی؟ میشود چند ماه برایم چیزی نفرستی و تنهایم بگذاری؟
از دست همه سیری، از دست خودت بیزار...