بخوابی و در یک صبح دلانگیز پاییزی بیدار شی و با خودت زمزمه کنی ای آدمک کوکی، صبح شد که بیدار شی، مثل همهی عمرت، تکرار شی و تکرار شی... شبهات مثل روزاته، روزات همگی تکرار، از دست همه سیری، از دست خودت بیزار... بیدار شی و طبق عادت مألوف با یه چشم باز و یه چشم بسته گوشیتو چک کنی و ببینی هیچ پیغامی و هیچ کامنتی نداری. دلت بگیره و با خودت فکر کنی اگه کامنتا رو نمیبستم و پریشب از رادیو لفت نمیدادم، الان چند تا پیام نخونده داشتم؟ دلت برای کُلتِ گروه تنگ بشه و یاد وقتهایی بیافتی که بیدار میشدی و 587 پیام نخونده از گروه داشتی. یکی یکی میخوندی و غلطهای املایی آقا گل رو پیدا میکردی و هر جا صحبتِ بازخوردِ خوبِ مخاطب بود، ریپلای میکردی "به برکت قدوم شباهنگ بوده که رادیو رونق گرفته". دلت بگیره و با خودت فکر کنی ینی از دیشب تا حالا چند تا غلط املایی تو گروه تایپ شده؟ یاد وقتایی بیافتی که نفیسه بگه "این همه پیام نخونده؟!" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که محسن بخواد یه نفر این همه مکالمه رو خلاصه کنه و خلاصه کنی و یکی بیاد بپرسه "بچهها جریان چیه" و آقا گل بگه: "سرعت عبور الکترونها در یک جسم رسانا را جریان گویند" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که وبلاگها رو یکی یکی بخونی و سوژهها رو بفرستی کانال و سارا و دکتر سین براشون خبر بنویسن و هی ندا و سوسن و صبا رو مِنشن کنی که "بیاید رای بدید به خبرا" و دلت برای گروه تنگ بشه. نفیسه اعتراض کنه "فلانی هفتهی قبل سوژه شده و سوژهاش نکنیم دیگه". ثریا بگه "دوستان! هر بلاگر را هر چند وقت یک بار سوژه کنید" و ریپلای کنی که "ثریا؟ هر چند وقت یک بار ینی دقیقاً چند وقت یک بار؟" و سارا جواب بده "هشت هفته یک بار، که مضرب 4 هم هست" و دلت برای گروه تنگ بشه. دلت تنگ بشه برای وقتایی که سربهسر حنانه و مسعود میذاشتی و میگفتی "اگه خبرا رو به موقع نخونید، میدیم نرمافزار تبدیل نوشتار به گفتار بخونه". و دلت برای گروه تنگ بشه.
بلاگر است دیگر. گاهی دلش میخواهد کامنتهایش را ببندد و یک شب تصمیم میگیرد برود از گروهها و کانالهای تلگرامیاش لفت بدهد. نگاهی به لیست میاندازد و میبیند ماههاست با کسانی که 242 عکس و 28 ویدئو و 46 فایل و 15 ویس و 215 لینک شیر کرده، دیالوگی نداشته و رفتهاند تهِ لیست مکالمات. دوباره نگاهی به لیست میکند و یکی یکی برای آنهایی که همین دیروز و پریروز و هر روز باهم صحبت میکنند پیام میفرستد که فلانی؟ میشود چند ماه برایم چیزی نفرستی و تنهایم بگذاری؟
از دست همه سیری، از دست خودت بیزار...
بشنویم: بازآ ببین در حیرتم، بشکن سکوت خلوتم، چون لالهی تنها ببین، بر چهره داغ حسرتم، ای روی تو آیینهام عشقت غم دیرینهام، بازآ چو گل در این بهار، سر را بنه بر سینهام