چند سالی میشه که ذهنم درگیر این سؤاله که چرا وقتی وُرد رو به پیدیاف تبدیل میکنم، توی پیدیاف، آخرین سطر آخرین پاراگراف بعضی صفحاتش به صفحۀ بعد منتقل میشه، در حالی که توی ورد همۀ پاراگراف تو همون صفحۀ قبله. این مشکل وقتی جدی میشه که فایل موردنظر فایل مقاله یا پایاننامه باشه و فلان مطلب توی فهرستِ ورد، صفحۀ فلان باشه و توی پیدیاف یه صفحۀ دیگه. و موقع پرینت میبینی هیچ مطلبی تو صفحهای که باید باشه نیست. چرا این تبدیل، گاهی آنطور که باید صورت بگیره نمیگیره؟ به ابعاد صفحه مربوطه؟ به حاشیهها؟ به فونت؟ به پانوشت؟ سؤالی که بارها از گوگل و از دوستانم پرسیده بودم و پاسخ و راهحلی پیدا نکرده بودیم. حتی وقتی فایلم رو براشون میفرستادم که اونها به پیدیاف تبدیلش کنند هم همچنان توی پیدیاف، آخرین سطر بعضی صفحات به صفحۀ بعد منتقل میشد، در حالی که توی ورد اینطور نبود.
تا اینکه چند روز پیش، آفیس یکی از دوستان، این تبدیل رو بهدرستی انجام داد و جای پاراگرافهای پیدیاف، مثل پاراگرافهای ورد شد. آفیسش ۲۰۱۶ بود و فکر کردیم لابد به این دلیله که من ۲۰۱۳ ام و لابد مشکل از ۲۰۱۳ بودن ورژن آفیس منه. یادمه اون موقع که ۲۰۱۳ رو نصب میکردم، آخرین ورژن موجود بود و تا مدتها مفتخر بودم به داشتن آخرین ورژن آفیس. همچنان فکر میکردم آخریش همین ۲۰۱۳ هست و وقتی فهمیدم یکی هست که آفیسش ۲۰۱۶ هست جا خوردم و وقتی گوگل کردم و دیدم ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ هم اومده بیشتر جا خوردم و حس «ناگهان چقدر زود دیر میشود» بهم دست داد. اقدام به دانلود ورژن جدید کردم. ولی از اونجایی که از یکی از استادان دورۀ کارشناسیم شنیده بودم که حرفهایها آخرین ورژنها رو نصب نمیکنن و آخرین تولیدات رو نمیخرن چون که معمولاً باگ دارن و تا باگشون کشف و رفع و رجوع بشه طول میکشه؛ بیخیال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ شدم و تصمیم گرفتم من هم مثل این دوستم که آفیسش تبدیل ورد به پیدیاف رو بهدرستی انجام داده، ۲۰۱۶ رو نصب کنم. اینکه سه گیگ صرف دانلودش کردم به کنار، اینکه چقدر وقتم بابت پاک کردن قبلی و دانلود و نصب و فعالسازی این یکی هدر رفت هم به کنار، ولی اینکه همچنان تبدیل ورد به پیدیاف بهدرستی صورت نگرفت را کجای دلم میگذاشتم؟ متأسفانه تغییر ظاهری و باطنی چندانی هم حاصل نشده بود جز اینکه این جدیده اون بالا جایی داشت به اسم تِل می وات یو وانت تو دو.
خب که چی گویان یکی از فایلهای قدیمیم رو که با ۲۰۱۳ نوشته بودم باز کردم و متوجه شدم اعدادش یه جوریه. فکر کردم لابد اون موقع اشتباه ثبتشون کرده بودم. درستشون کردم. ولی مگه میشه این همه اشتباه؟ گفتم بذار فایلای دیگه رو هم چک کنم. دیدم شمارهگذاری اعداد تو هیچ کدوم اونجوری نیست که من اون موقع نوشته بودم. مثلاً اگه اون موقع نوشته بودم ۸-۴ الان میدیدم نوشته ۴-۸. گوگل کردم دیدم این ورژن ۲۰۱۶ چنین باگی داره و من ازش بیخبر بودم و تازه متوجه شدم این ورژن، ترتیب شمارههایی که ممیز و خط تیره دارند رو به هم میریزه و راهحلهای عجیبی مثل تغییر زبان به عربی و آندرلاین کردن خط تیرهها داره. عجیبتر اینکه برای این بههمریختگی قاعده و قانون هم نداره و مثلاً اگر بنویسم شکلهای ۴-۷ و ۴-۸ و ۴-۹ (چهار هفت، چهار هشت و چهار نُه)، چیزی که نشون میده هفت چهار، چهار هشت و چهار نُه هست. اینکه چرا هفت و چهار رو جابهجا کرد و بقیه رو نه یه بحثه، اینکه چرا وقتی همین جملۀ شکلهای فلان رو میبرم پاراگراف قبلی ترتیب اعداد درست میشه یه بحث. شمارۀ عنوان و زیرعنوانها رو هم بهدلخواهش، برخی رو درست (چیزی که قبلاً نوشته بودم) نشون میداد و برخی رو جابهجا. یه نصف روز نشستم یکییکی ترتیب اعدادم رو دستی درست کردم. البته درست بود، ولی درست دیده نمیشد. بعد که کارم تموم شد به این فکر کردم که کسی که فایلمو براش میفرستم، اگه ۲۰۱۳ باشه، برعکس چیزی که من الان با ۲۰۱۶ میبینم رو خواهد دید. و آیا من همیشه باید اعداد توی متن و فهرست اسنادم رو چک کنم و هر چی که جابهجاست تغییر بدم؟ از کجا بفهمم درسته و داره اشتباه نشون میده یا اشتباهه و داره الکی درست نشون میده؟ آفیس جدیدمو پاک کردم، قبلیو دوباره دانلود کردم و برگشتم به همون ورژن ۲۰۱۳.
+ برای این پست عنوانِ «اومدم ابروشو درست کنم چشمش کور شد»، «در مذمت ۲۰۱۶» و «ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان» هم به ذهنم رسید. اما این به عقب برمیگردیم بیشتر به شمارۀ پست میآمد. متوجهید که چی میگم؟
بخوابی و در یک صبح دلانگیز پاییزی بیدار شی و با خودت زمزمه کنی ای آدمک کوکی، صبح شد که بیدار شی، مثل همهی عمرت، تکرار شی و تکرار شی... شبهات مثل روزاته، روزات همگی تکرار، از دست همه سیری، از دست خودت بیزار... بیدار شی و طبق عادت مألوف با یه چشم باز و یه چشم بسته گوشیتو چک کنی و ببینی هیچ پیغامی و هیچ کامنتی نداری. دلت بگیره و با خودت فکر کنی اگه کامنتا رو نمیبستم و پریشب از رادیو لفت نمیدادم، الان چند تا پیام نخونده داشتم؟ دلت برای کُلتِ گروه تنگ بشه و یاد وقتهایی بیافتی که بیدار میشدی و 587 پیام نخونده از گروه داشتی. یکی یکی میخوندی و غلطهای املایی آقا گل رو پیدا میکردی و هر جا صحبتِ بازخوردِ خوبِ مخاطب بود، ریپلای میکردی "به برکت قدوم شباهنگ بوده که رادیو رونق گرفته". دلت بگیره و با خودت فکر کنی ینی از دیشب تا حالا چند تا غلط املایی تو گروه تایپ شده؟ یاد وقتایی بیافتی که نفیسه بگه "این همه پیام نخونده؟!" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که محسن بخواد یه نفر این همه مکالمه رو خلاصه کنه و خلاصه کنی و یکی بیاد بپرسه "بچهها جریان چیه" و آقا گل بگه: "سرعت عبور الکترونها در یک جسم رسانا را جریان گویند" و دلت برای گروه تنگ بشه. یاد وقتایی که وبلاگها رو یکی یکی بخونی و سوژهها رو بفرستی کانال و سارا و دکتر سین براشون خبر بنویسن و هی ندا و سوسن و صبا رو مِنشن کنی که "بیاید رای بدید به خبرا" و دلت برای گروه تنگ بشه. نفیسه اعتراض کنه "فلانی هفتهی قبل سوژه شده و سوژهاش نکنیم دیگه". ثریا بگه "دوستان! هر بلاگر را هر چند وقت یک بار سوژه کنید" و ریپلای کنی که "ثریا؟ هر چند وقت یک بار ینی دقیقاً چند وقت یک بار؟" و سارا جواب بده "هشت هفته یک بار، که مضرب 4 هم هست" و دلت برای گروه تنگ بشه. دلت تنگ بشه برای وقتایی که سربهسر حنانه و مسعود میذاشتی و میگفتی "اگه خبرا رو به موقع نخونید، میدیم نرمافزار تبدیل نوشتار به گفتار بخونه". و دلت برای گروه تنگ بشه.
بلاگر است دیگر. گاهی دلش میخواهد کامنتهایش را ببندد و یک شب تصمیم میگیرد برود از گروهها و کانالهای تلگرامیاش لفت بدهد. نگاهی به لیست میاندازد و میبیند ماههاست با کسانی که 242 عکس و 28 ویدئو و 46 فایل و 15 ویس و 215 لینک شیر کرده، دیالوگی نداشته و رفتهاند تهِ لیست مکالمات. دوباره نگاهی به لیست میکند و یکی یکی برای آنهایی که همین دیروز و پریروز و هر روز باهم صحبت میکنند پیام میفرستد که فلانی؟ میشود چند ماه برایم چیزی نفرستی و تنهایم بگذاری؟
از دست همه سیری، از دست خودت بیزار...
0. یه سر رفته بودم دانشگاه و دانشکدهی سابقم. از جلوی یکی از کلاسا رد میشدم که کلاس تموم شد و یه سری دانشجو که از کیف و کفش نو و قیافهشون تابلو بود ورودین اومدن بیرون. استاد سابقمو دیدم. استاد ترم اول. میخواستم برم یقهی یکی از این ورودیا رو بگیرم بهش بگم دارم میبینم اون روزو، نه اون (شریف) تورو بخواد نه تو، نه راه برگشت واسه من، نه راه جبران واسه تو! یه روز به حرفم میرسی، امروزو یادت بمونه، رفتنی میره میدونم، محاله یارت بمونه :دی (این آهنگ: Mehdi_Ahmadvand_Narafigh)
1. سعی کنیم به اتفاقات و پدیدههای پیرامونمون منطقی نگاه کنیم. حتی اگه اون اتفاقات غیرمنطقی باشن، نباید منطق ما رو تحتالشعاع قرار بدن.
یه ماه پیش، بعد از اعلامِ نتایج آزمون کتبی:
یه هفته پیش:
* مالّا، همون مُلّا =آخوند، روحانی، طلبه و...
7. خوبیِ حرف زدن با خدا اینه که نیازی نیست همه چیو براش توضیح بدی. اون همه چیو دیده، شنیده و میدونه و هیچ وقتم از حرف زدن باهاش پشیمون نمیشی. البته بدیشم اینه که وقتی باهاش حرف میزنی متکلم وحدهای و اون فقط گوش میده و چیزی نمیگه. نه کامنتی، نه فیدبکی، نه لایکی نه دیسلایکی. بچه که بودم، فکر میکردم قبلهی همهی خونهها باید عمود بر راستای دستشویی و به سمت پنجرهها و حیاط خونه باشه. وقتی فهمیدم قبلهی خونهی مادربزرگ مادریم سمت دیواره و سمت حیاط نیست کلی غصه خوردم. اولین باری هم که رفته بودم خونهی یکی از اقوام تهرانی، بدون اینکه ازشون بپرسم قبلهشون کدوم وره عمود بر راستای دستشویی و به سمت پنجرههای خونه نماز خونده بودم که خب قبلهی اونا هم سمت دیوار بود. قبلهی واحدی که پارسال اونجا بودم هم سمت دیوار بود و امسال بازم خوابگاه همون واحدو بهم داد. پریشب تنها بودم. امشبم تنهام. امیدوارم دانشجوی دیگهای نفرستن اینجا و من به تنهاییم ادامه بدم. یادم نبود قبلهش سمت دیواره. شب بود. حالم بد بود. وقت نماز نبود. برداشتم سجاده رو پهن کردم رو زمین، سمت پنجره. چادرمو انداختم رو سرم و نشستم و زانوهامو بغل کردم. فکر کنم نیم ساعت بیوقفه گریه کرده بودم. الان یادم افتاده قبله سمت پنجره نبود و دارم خدا و ملائک و مقربین درگاهشو تصور میکنم که اون شب سمت دیوار نشسته بودن و با آیکونِ دو نقطه خط صاف نگام میکردن که سمت پنجره نشستم و
8.
جانا چه گویم شرح فراقت، چشمی و صد نم، جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهست، از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ، درس شبانه ورد سحرگاه
9.
آیین تقوا ما نیز دانیم، لکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم، یا جام باده یا قصه کوتاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی، خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
10.
+ بشنویم: همایون شجریان - تصنیف جانی و صد آه