پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۷۱۷- سفرنامه، قسمت ششم (تهران)

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۵:۰۰ ب.ظ

تو سفر هفتۀ پیشم به تهران چندتا اتفاق جالب دیگه هم افتاد که الان یادشون افتادم. شماره‌گذاریا رو از قسمت پنجم سفر ادامه می‌دم و همچنان نمی‌تونم عکس آپلود کنم.

۶۹. ظهرِ روز سه‌شنبه وقتی مدرک ارشدمو گرفتم، بدوبدو خودمو رسوندم به دانشگاه جدیدم که دو ساله بدون مدرک ارشد دانشجوی دکتریشون بودم. سر خیابون زنگ زدم به خانومی که مسئول آموزش بود و از این به بعد خانوم شین صداش می‌کنیم. قبلاً (چند سال پیش) یکی دو بار به این دانشگاه رفته بودم و مسیرو بلد بودم، ولی اولین بارم بود که با اتوبوس و از ضلع غربی دانشگاه می‌رفتم. زنگ زدم به خانم شین که هم درِ ورودی دانشگاهو بپرسم ازش هم اگه داره حاضر می‌شه که کارشو تعطیل کنه بره دو دیقه وایسته که من برسم. چون گفته بود تا مدرکتو نیاری سیستم انتخاب واحد رو برات باز نمی‌کنم. دو و بیست دقیقه رسیدم و وقت اداری هم دو و نیم تموم می‌شد. کلی پله‌ها رو بالا پایین کردم تا دفترشو پیدا کنم. قیافه‌ش اصلاً شبیه صدایی که تو این دو سال پشت تلفن شنیده بودم نبود. صداش خیلی جوان‌تر از چهره‌ش بود. وقتی مدرکمو دادم دستش، یه نفس راحت کشیدم و منتظر بودم کارت دانشجویی جدیدمو بده و سیستم رو باز کنه و انتخاب واحدمو انجام بدم و برم. مدرکمو گرفت و چیزی که روش نوشته بود رو خوند و رفت پرونده‌مو از توی کمدش آورد گذاشت روی میز و چیزایی که تو پرونده‌م نوشته شده بود رو هم خوند و یهو خشمگین شد و کوبیدشون روی میز. منم هاج و واج وایستاده بودم ببینم چی شد یهو. گفت توی مدرک ارشدت نوشته سی‌ام شهریور فارغ‌التحصیل شدی و توی گواهی موقت نوشته بیست‌وپنج شهریور و این عدم تطابق چه معنی‌ای می‌ده؟ چرا تو مدرکت به سال‌های تعهد خدمتت اشاره نشده در حالی که تو گواهی موقت نوشته ده سال تعهد خدمت داری؟ اینا چرا مثل هم نیستن؟ از کیفم یه کاغذ درآوردم و شمارۀ مسئول آموزش فرهنگستانو روش نوشتم و گفتم خودتون باهاشون صحبت کنید من در جریان نیستم. با عصبانیت شماره رو گرفت و تلفن دفترشو برداشت و شماره‌ها رو چنان محکم می‌کوبید که تو دلم می‌گفتم الانه که تلفن بشکنه. قیافه‌ش برافروخته و بسیار عصبانی بود. شمارۀ فرهنگستان هم یه‌جوریه که برای ارتباط با فلان بخش باید عدد فلان و برای ارتباط با کارشناس عدد بهمان و اینا رو بزنی. اپراتور که اینا رو می‌گفت، این خانم شین نفس عمیق می‌کشید و عدد فلان رو محکم می‌کوبید. یه چند ثانیه پشت خط موند و بالاخره از اون ور خانم میم گوشیو برداشت. بعد یهو صدای خانوم شین نرم و ظریف شد و با خوشرویی گفت سلام، حال شما؟ فلانی هستم از دانشگاه فلان، در رابطه با مدرک ارشد فلان دانشجو تماس گرفتم. به‌قدری با مهربانی حرف می‌زد که باورم نمی‌شد این صدا از حنجرۀ این چهرۀ برافروخته داره خارج میشه. چهره‌ش همچنان برافروخته بودا، ولی صداش نرم و آروم بود. باهم سر مدرکم بحث کردن و گویا خانم میم نتونسته بود متقاعدش کنه و گوشی رو داده بود به آقای ق که اون توضیح بده. عدم تطابق تاریخ فارغ‌التحصیلی رو قرار شد اصلاح کنن، ولی دعوای اصلی سر تعهد خدمت بود. تو مدرک کارشناسی من به تعداد سال‌هایی که از مزایای تحصیل روزانه استفاده کرده بودم، نوشته بودن که متعهد به خدمت به کشورم هستم. اینو تو مدرک ارشدم ننوشته بودن. با اینکه ارشد هم روزانه بودم. خانم شین می‌گفت چرا ننوشتید تعهد خدمت داره و شما اولین جایی هستید که به تعهد خدمت اشاره نکردید و اونا هم می‌گفتن درسته که اون دانشجو اولین دانشجویی هست که بهش مدرک دادیم و در این زمینه بی‌تجربه‌ایم، اما ما تمام قوانین جدید و مدرک‌های سایر دانشگاه‌ها رو بررسی کرده‌ایم و تو هیچ کدومشون به تعهد خدمت اشاره نشده. خانم شین هم می‌گفت مگه میشه نشه و اونا هم می‌گفتن فلانی به ما این‌جوری گفته. اینا نیم ساعت بحث کردن و با اینکه صدای خانم شین همچنان مهربان و آهسته بود ولی قیافه‌ش هر لحظه عصبانی‌تر می‌شد. مخصوصاً اینکه ساعت دوونیم هم رد کرده بود. بالاخره قرار شد فردا قوانین جدیدو پیگیری کنن ببینن کی راست میگه. با ملاطفت از آقای ق خداحافظی کرد و تلفنو کوبید. منم چون بی‌تقصیر بودم کارت دانشجوییمو داد و سیستم رو برام باز کرد که انتخاب واحد کنم. ولی گفت باید تا فردا تکلیف قضیۀ سنوات خدمتت توی مدرکت مشخص بشه.

گذاشتم درِ کوزه کنار اون یکی


۷۰. از خانم شین خداحافظی کردم و رفتم انقلاب که یه نسخۀ دیگه هم صحافی کنم از پایان‌نامه. صبحِ سه‌شنبه دو نسخه صحافی کرده بودم و وقتی برده بودم فرهنگستان گفته بودن باید سه‌تا میاوردی. بهشون گفته بودم شما این مدرک ارشدمو بدین ببرم و انتخاب واحدمو انجام بدم، قول می‌دم نسخۀ سوم رو هم براتون بیارم. گفتن ما تا عصر هستیم و صحافی کن بیار. حالا انتخاب واحدمو کرده بودم و داشتم می‌رفتم یه نسخۀ دیگه صحافی کنم. صحافی این نسخه ششِ عصر آماده شد و به مسئولی که بهش قول داده بودم پیام دادم که الان دیگه دیره و تا من برسم اونجا شب شده و فردا (چهارشنبه) صبح میارم حتماً.

۷۱. تو فرهنگستان یه برگه هم دادن دستم موسوم به برگۀ تسویه حساب. باید از کتابخونه تأییدیه می‌گرفتم که هیچ کتابی به امانت دستم نیست. بعد باید از بخش رفاه یا یه همچین جایی تأییدیه می‌گرفتم که وام نگرفتم یا اگر گرفتم پرداخت کردم. حتی از واحد تکثیر هم باید امضا می‌گرفتم که تأیید کنن که بهشون مقروض نیستم. من اولین و آخرین باری که رفته بودم واحد تکثیر، آذر ۹۴ بود که رفته بودم مدرک و کارنامۀ دورۀ کارشناسیمو کپی کنم. حالا بعد از ۶ سال دوباره گذرم به واحد تکثیر افتاده بود و وقتی رفتم امضا بگیرم گفتم مگه شما نسیه هم کار می‌کنید که کسی بهتون مقروض باشه؟ گفتن آره اگه کسی پول همراش نباشه اسمشو می‌نویسیم که بعداً حساب کنه. پرسید اسم شما اینجا نیست؟ گفتم نه.

۷۲. چهارشنبه ورودیای ۱۴۰۰ ارشد فرهنگستان امتحان داشتن. با دانشجوها در ارتباط بودم و می‌دونستم امتحانشون صبح چه ساعتی شروع میشه. اینم می‌دونستم که استاد این درسشون استاد شمارۀ ۳ هست. همون استادی که درسو با جزوۀ من براشون تدریس می‌کرد و استاد مشاور پایان‌نامهٔ ارشدم بود. یه موقعی رفتم فرهنگستان که بعد از امتحانشون ببینمشون. نفیسه زود برگه‌شو تحویل داده بود و رفته بود و ندیدمش. قیافۀ اونایی رو که دیدم، هیچ کدوم شبیه تصوراتم نبود. حتی با اینکه عکسشونو قبلاً دیده بودم و چندتاشونو تو اینستا هم دنبال می‌کردم، ولی همچنان با تصورم کیلومترها فاصله داشتن. امتحان کتاب‌باز بود. پشت در وایستاده بودم که امتحانشون تموم بشه. خانم میم مراقبشون بود. گفت بیا تو. رفتم و سلام و احوالپرسی کردیم و بعد یه نگاهی به سؤالا و جواباشون انداختم. نمی‌گم سؤالاشون راحت بود، ولی جواب همه‌شون تو جزوه بود و از اونجایی که کتاب و جزوه آزاد بود می‌تونستن بازش کنن و جوابو کپی کنن. زمان ما هم سؤالا مفهومی بودن، هم باز کردن کتاب و جزوه تقلب محسوب می‌شد. با این حال، یکی از دانشجوها وقتی برگه‌شو داد از من و خانم میم پرسید به‌نظرتون استاد تا حالا کسی رو انداخته؟ گفتم سؤالا که خیلی آسون بود. باز کردن کتاب و جزوه هم که آزاد بود. چرا فکر می‌کنی می‌افتی؟ گفت خیلی بد نوشتم، می‌افتم.

۷۳. فرهنگستان هر سال ده‌تا ورودی زبان‌شناسی می‌گیره و هر سال دو نفر همون اوایل ترم اول انصراف می‌دن. از ورودیای ما یه نفرم وسطای نوشتن پایان‌نامه‌ش انصراف داد. از نودوچهار تا حالا هفتادتا دانشجو گرفته که هنوز ده دوازده نفر بیشتر دفاع نکردن. هر بار که می‌رم اونجا آمار می‌گیرم ببینم امسال چند نفر گرفتن، چند نفر انصراف دادن، چند نفرشون پسرن، چند نفر دخترن، چند نفر ترکن، حتی می‌پرسم چند نفرن مهندسن و آیا بینشون شریفی هم هست یا نه. هیشکی هم نمیگه به تو چه و پاسخ می‌دن :دی :))

۷۴. من وقتی رسیدم اونجا استاد شمارۀ ۳ جلسه داشت. دفترش روبه‌روی آبدارخونه‌ست. وقتی رفتم برای خودم چایی بریزم در اتاقش باز بود و دیدم که داره با همکاراش صحبت می‌کنه. امیدوار بودم جلسه‌ش زود تموم بشه و ببینمش. یه کم بعد تو سالن دیدمش و دعوتم کرد دفترش. نیم ساعتی نشستیم و راجع به درس‌های دورۀ دکتری حرف زدیم. موقع خداحافظی استاد شمارۀ ۹ اومد اتاقش و ایشونم دیدم. دوست داشتم شمارۀ ۱۱ رو هم می‌دیدم ولی چون دفترش با استاد شمارۀ ۵ مشترکه نرفتم دیدنش. استاد شمارۀ ۵، استاد یکی از دانشگاه‌هایی بود که سه چهار سال پیش برای مصاحبۀ دکتری رفته بودم و قبول نشدم از مصاحبه. از اون موقع به بعد یه‌جوری می‌شم وقتی می‌بینمش. برای همین نرفتم دیدنِ استاد شمارۀ ۱۱ که ناخواسته استاد شمارۀ ۵ رو هم نبینم. استاد شمارۀ ۶ هم استاد یکی از دانشگاه‌هایی بود که از مصاحبه‌ش رد شدم. ولی از دیدار مجددش یه‌جوری نمی‌شم و اگه می‌دیدمش خوشحال می‌شدم. ۵ خانومه، بقیهٔ شماره‌ها آقا.

۷۵. چهارشنبه صبح وقتی نسخۀ سوم صحافی رو تحویلشون دادم، قضیۀ تعهد خدمت رو هم پرسیدم ببینم حق با کی بوده. گویا حق با فرهنگستان بوده و بر اساس قوانین جدید، سنوات خدمتو تو مدرک نمیارن. اون خانم هم انگار زنگ زده بوده و عذرخواهی کرده بوده که اشتباه کرده فکر کرده که اینا اشتباه کردن.

۷۶. وقتی پرینت پایان‌نامه‌مو بهشون دادم، یه سی‌دی خام هم بهشون دادم که فایلشو تو سی‌دی هم بریزن. خودم لپ‌تاپ همرام نبود این کارو انجام بدم. بهشون گفتم از دانشجوها هر کی خواست بهش بدن و مشکلی با به اشتراک گذاشتن پایان‌نامه‌م ندارم. وقتی اینو گفتم، سه‌تا مسئول تو دفتر آموزش بود و هر سه‌شون با تعجب گفتن نه! ندیا به کسی. اگه به کسی بدی می‌دزدن! منم هاج و واج نگاشون می‌کردم که چرا؟ مگه قرار نیست تو ایرانداک (یه جاییه که پایان‌نامه‌ها رو اونجا می‌ذارن و بقیه می‌تونن برن دانلود کنن بخونن) آپلود کنم؟ گفتن قانون جدید اومده که کسی اونجا پایان‌نامه نذاره و هر کی هم گذاشته از دسترس خارج شده. من همچنان مات و مبهوت نگاشون می‌کردم که وا! ینی چی؟ اگه یه کار علمی منتشر نشه و به درد بقیه نخوره، اصلاً از اول چرا انجام میشه؟ پایان‌نامهٔ من فقط برای گرفتن مدرک ارشد نبوده که. گفتم به هر حال اگه حاصل زحمات منه که من با انتشارش مشکلی ندارم و هر کی خواست بهش بدین.

۷۷. دو سال پیش وقتی نسخۀ اولیۀ پایان‌نامه‌مو فرستاده بودم برای استاد مشاور دومم که بخونه و نظرشو بگه، گفته بود خوبه و همون نسخۀ اولیه رو گذاشته بود تو سایتش! دو سال بود که همین نسخۀ اولیه رو سایتش بود و تو این مدت این نسخه هزار بار ویرایش شد. بعد از صحافی پایان‌نامه، نسخۀ نهایی رو برای استاد مشاور دومم فرستادم که این نسخه رو با اون جایگزین کنه و بذاره تو سایتش. به استاد مشاور اولم (استاد شمارۀ ۳) هم گفتم هر کدوم از دانشجوها خواستن بهش بدین.

نظرات (۱۸)

 پایان نامه محرمانس مگه اینطوری میکنن :/

سر رسید گرفتین؟ :) 

پاسخ:
یه هم‌کلاسی داشتم که موضوع پایان‌نامه‌ش مرتبط به کار من بود و می‌خواستم بهش ارجاع بدم. دقت کن که دارم می‌گم ارجاع نه سرقت! چکیدهٔ کارشو خواستم که تو پیشینه‌ام بیارم. نداد!!!

نه. به دلم ننشستن. دنبال یه چیزی‌ام که یا به جغد مربوط باشه یا به مهندسی یا به آسمان شب! توشم خوشگل باشه. شبیه طرح‌های داخلی سیبان و پاپکو
۲۷ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

در ادارات ایران زیاد پیش می‌آید ، زیاد .

می‌ری می‌بینی قیر هست قیف نیست، نمی‌دونم تو عصر الکترونیک  هنوز نسخه کاغذی باید ارایه بدی بین دو نهاد .خدا صبر بده به مردم . 😶

به هر روی مبارکتان باشد آن مدرک و این انتخاب واحد و کارت دانشجویی ، شماره دانشجویی هماهنگی خاصی بین اعدادش هست ؟ من همیشه دوست دارم بین رقمای یه کد فرمول در بیارم .

یه بار هم سر یه ریز نمرات برا گواهی موقت دوبار اومدم و رفتم تهران ، چرا ؟ چون بار اول نگفته بود که اون هم نیاز هست .😐🤦‍♂️

 

 

پاسخ:
من وقتایی که کارم به اداره‌ها می‌افته چند کیلو لاغر می‌شم از بس که حرص می‌خورم. یادمه دورهٔ کارشناسی، مسئول جایی که برای کارآموزی رفته بودم انقدر کُند با صفحه‌کلید کار می‌کرد که اجازه گرفتم ازش خودش پشت میز نشستم کارمو انجام دادم :))

در مورد شمارهٔ دانشجوییم قبلاً نوشته بودم:
شمارهٔ دانشجوییم به آغاز حکومت محمد سوم عثمانی، پسر مراد سوم ختم میشه

من دیدم خاطرات روند اداریه اعصابم نکشید بخونم... به خدا میگم خدایا اگه میخوای من کافر بشم من رو با کار اداری امتحان کن...تا این حد...اصلا رونداشون یه طرف اون اخلاق اداره جاتی که هیچ منطقی رو برنمیتابه و من اصلا بلدش نیستم یه طرف...

پاسخ:
همه‌ش اداری نبود که. فضای دانشگاهو توصیف می‌کردم.
۲۸ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۴۶ ماه توت فرنگی

همه قسمتا رو خوندم تموم شد. آخیش. مرسی خیلی خوب بودن. حیف عکسا نبودن‌ 

پاسخ:
الان امتحان کردم دوباره. بازم آپلود نشد :|

+ ساعت 8:49 هوراااااااااااااااااااااااااا بالاخره درست شد. الان یکی‌یکی همه رو می‌ذارم ^-^

گمونم دنبال دفتر و ماگ و این چیزایی.

سرچ کن « گروه آموزشی دکتر سیاری » برو داخل سایتش ، از بالا سه خط رو بزن ، برو قسمت فروشگاه. ببینش شاید خوشت اومد.

پاسخ:
مرسی بابت معرفی. دنبال سررسیدم. نبود تو فروشگاهش

رفتار استاد شماره‌ی ۵ چطوری بود که اذیتت می‌کنه دیدنش؟

بهتری؟

پاسخ:
بهترم. به‌نظرم الان خوبِ خوبم ولی هنوز بهم سس نمی‌دن بریزم رو سالادم :( اجازۀ ورود به آشپزخونه رو هم ندارم هنوز :|

اون سال روز مصاحبه مثل بقیۀ استادا نشسته بود پشت میز و من اهداف و علایقمو گفتم و نمره‌ها و سابقه‌مو بررسی کردن و یه کم حرف زدیم و با بگوبخند و شوخی از اتاق مصاحبه خارج شدم. البته چون نمی‌دونستم استاد مدعو اون دانشگاهه، روز مصاحبه از دیدنش جا خوردم. یه‌جورایی انتظار نداشتم یه آشنا که جواب همه چیو می‌دونه اون سؤالا رو ازم بپرسه. شبیه اینکه بری دکتر و دکتر، خوانندۀ وبلاگت باشه. آدم از دیدن آشنا تو این موقعیت یا خیلی خوشحال میشه یا خیلی معذبه.
موضوع دیگه هم اینه که قبلاً ازش سه‌تا معرفی‌نامه گرفته بودم و حس عجیبیه کسی باهات مصاحبه کنه که ازش معرفی‌نامه داری و تأییدت کرده. ولی ظرفیت اون دانشگاه یه دانشجو بود و من می‌پذیرم که بهترین نبودم و قبول نشدنم اذیتم نمی‌کنه. چیزی که اذیتم می‌کنه اینه که نمی‌دونم وقتی از اون اتاق اومدم بیرون چه حرفایی زدن و وقتی داشتن تصمیم می‌گرفتن که قبول یا ردم کنن این استاد چی گفت و آیا ازم دفاع کرد یا نه.

اگر هنوز سررسید خوب پیدا نکردین به ordybehesht_group هم سر بزنید،هم اینستا دارن و هم سایت

پاسخ:
مرسی. می‌شناسمشون. اتفاقاً دیروز بهشون سر زدم. اولاً چقدر گرون بودن و ثانیاً یه چیزِ حرفه‌ای‌تر می‌خوام. مثل سررسید سال نودوسه که جلدش پارچه‌ای بود و یه کش هم داشت. همۀ روزای سالو تو یه صفحه داشت. هر صفحه‌ش مختص یک هفته بود. برای هر ماه هم همین‌طور. در واقع می‌خوام تو یه صفحه، هفته و ماه و سال رو ببینم :| صفحات آخرشم خالی بود برای یادداشت. ولی چون اسم و برند خاصی نداشت پیداش نمی‌کنم دیگه. البته طرحای متالیک پاپکو به اینی که مد نظرمه نزدیکه ولی جلدشون ساده‌ست. یه همچین چیزی می‌خوام:


امسال برندِ قدیما رو گرفتم. جلدش قشنگه ولی توش ساده‌ست. البته نمی‌خوام مثل پلنرها شلوغ پلوغ باشه. ولی خیلی ساده هم نباشه. پارسالم سیبان گرفته بودم که ایراد اونم این بود که کوچیک بود و فضاش کم بود. برای 1401 یا متالیک پاپکو رو می‌گیرم یا بازم قدیما یا سیبان :|
امسال این جغدو دارم برای 1400:

سلام
اول از همه خوشحالم که بهترین
دوم خیرشو ببینید... بیخیال شین و 5:)
پاسخ:
سلام
ممنون :)

سلام

سفرنامه‌ها عکس نداشت، نمی‌خوندم. الان دیگه همه‌شو یه جا خوندم :)

خسته‌ی سفر نباشی و امیدوارم حالت هم خوب شده باشه :)

پاسخ:
سلام
کار خوبی کردی. منم جای تو بودم همین کارو می‌کردم. سفرنامه بدون عکس صفایی نداره.
با اینکه ندیدمت تا حالا، ولی اونجا هر دختری هم‌سن‌وسال تو می‌دیدم، با خودم می‌گفتم نکنه تسنیمه؟

خوبم الان. خدا رو شکر. حس می‌کنم زود تموم شد دوره‌اش.

ممکنه دیده باشیم، چون فعلا من زیاد رفت‌وآمد دارم به حرم.

ولی نه، فکر نکنم. احتمالش خیلی کمه :)

آره این زود دوره‌ش تموم میشه فک کنم.


پستت ۱۷۱۷ است :)

پاسخ:
ما موقع اذان می‌رفتیم و تا یکی دو ساعت بعدش اونجا بودیم و بعد برمی‌گشتیم. فکر کن مثل فیلما از کنار هم رد شده باشیم بدون اینکه همو بشناسیم.

+ آره حواسم بود به عدد پست. معمولاً به این عددهای رُند یا قشنگ که می‌رسم یه چند روز پست نمی‌ذارم که عددش بیشتر دیده بشه. 

مگه تعداد بالاتر سایتیشن مقاله به نفع نویسنده نیست؟ این کارا چیه دیگه انجام میدن.

ده سال تعهد خدمت برای ارشده؟ یعنی با اون چهارسال کارشناسی یا بدون اون؟ چقدر زیاد ولی🤔

پاسخ:
همینو بگو!
البته ارجاع هم برای من مهم نیست زیاد. همین که کارم راه‌گشای یه مسئلهٔ واقعی باشه کافیه برام. در بند این چیزا نیستم.

ده سال از مهر ۸۹ حساب شده که دانشجو شدم. طبق یه قانون، به اندازهٔ تعداد سال‌هایی که واحد درسی داشتم تعهد خدمت دارم، طبق یه قانون دیگه به اندازهٔ سال‌هایی که دانشجو بودم. مثلاً ارشد، من چهار ترم (دو سال) درس داشتم ولی پنجمین سال ارشدم دفاع کردم. سه سالشو پشت کنکور دکتری بودم و کلاس ملاس نداشتم.

چه عجیب بود این خانم شین. آدم هول می‌کنه در محضرش (در واقع من این‌طوری می‌شدم اگر بودم).

چیدمان هدر رو عوض کردی حس نویی داره :))

پاسخ:
وقتی داشت با خانم میم و آقای ق حرف می‌زد صدا و سیماش باهم مطابقت نداشتن و همین باعث می‌شد از زیر ماسک ریزریز بخندم به شرایط هولناکی که درش واقع شده بودم.

دیوار خونهٔ رویاییم یه همچین دیواریه :)

خب من خوابم نمی‌برد رفتم یه کم دنبال سررسید گشتم. به این دوتا صفحه هم سر بزن اگر نزدی:

abrang.official

bargtahrir.co

پاسخ:
ممنون. وای چه خوشگلن اینا. از طرح یه سال خوب برگ‌تحریر خوشم اومد. به ایدئالم نزدیکه. آبرنگ، دفتر برنامه‌ریزیشو این سری که رفته بودم تهران سحر برام خرید. اسمشو تازه شنیدم و سالنامه‌هاشو ندیده بودم. جا داره خاطرنشان کنم که من متأسفانه اهل برنامه‌ریزی روی کاغذ نیستم و پلنر به کارم نمیاد. به سراغ من اگر می‌آیید با سررسید بیایید نه پلنر :))
اینو گرفته برام:
اتفاقاً اون سررسید ۹۳ای که توصیف کردم هم هدیهٔ سحر بود.

منم از سادگی و رنگ‌های ملیح جلدشون خوشم اومد :))

چه بامزه‌ست *_*

من قبلا دلم برای انواع و اقسام دفترها می‌رفت و فرتی می‌خریدم. الان دیگه می‌دونم فعلا حال و حوصلۀ نوشتن ندارم و اگر هم دارم باید روی دفتر خط‌دار معمولی شوقم رو نشون بدم تا بعدا شاید دوباره برای خودم از اون جینگولی‌ترها بخرم :دی

این خط آخرت باعث شد به این فکر کنم که چقدر هدیۀ کاردبردی‌ایه سررسید و سالنامه.

پاسخ:
کلی دفتر جینگولی خالی دارم که فقط صفحۀ اولشو موقع خریدن یا هدیه گرفتن نوشتم که بعداً بدونم کی و چجوری به زندگیم وارد شدن. خیلی اهل نوشتن تو دفتر نیستم. جزوه‌هامم تایپ می‌کنم همیشه. موقع نوشتن (حتی کامنت گذاشتن و حتی جواب دادن به نظرات)، انقدر کلمات و سطرها و جملات رو جابه‌جا می‌کنم که نمی‌شه و نمی‌تونم روی کاغذ بنویسم و حتماً باید تایپ کنم که بتونم جابه‌جا کنم اجزای جمله رو. ولی هر سال حتماً سالنامه می‌گیرم که توش اتفاقات مهم رو در حد یه جمله توش بنویسم. روزانه‌نویسی نمی‌کنم توش. 
کلاً من طرفدار خرید هدایایی‌ام که به‌کاربره و مصرف بشه و موقع مصرف، هی یاد طرف بیافتم. مثلاً یکی از دوستام لاک گرفته بود برام. تا آخرین قطره ازش استفاده کردم. ولی یه کارتن شمع دارم که نمی‌دونم چی کارشون کنم :)) شمع نگیرید برام :|
یاد یکی از پستام افتادم. خرداد 93 با دوتا از هم‌دانشگاهیام رفتیم ولیعصر برای هم یادگاری بگیریم. من از یکیشون خواستم خودکار بگیره. از یکیشونم خواستم برای دستبندم بند بگیره. کل دورۀ ارشدو با این خودکارا سر کردم و امتحان دادم :دی

آره خودکارهات رو یادمه :)) اینا روی منم تاثیر گذاشته بودن. از این نظر که فهمیدم می‌شه عنصر غافلگیری رو حذف کرد و بازم از دریافت و استفاده از هدیه خوشحال شد.

از لاکت که حرف زدی من یادم اومد یکی‌دو بار جوراب‌هایی هدیه گرفتم که طرح‌شون رو دوست داشتم و بلااستثنا هر بار موقع پوشیدن‌شون، یاد هدیه‌دهنده افتادم و ذوق کردم. 

پاسخ:
چیزایی مثل خودکار، سررسید، جوراب، لاک، عطر و کلاً چیزایی که آدم هر روز باهاشون سروکار داره اگه از طرف کسی هدیه داده بشن که حالت باهاشون خوبه، دیدنِ هرروزۀ این یادگاریا حالتو بهتر هم می‌کنه. برای همینه که من یه وقتایی از بعضیا شخصاً درخواست می‌کنم و این افتخارو بهشون می‌دم که برام فلان چیزو بگیرن که بیشتر یادشون باشم :دی
تقویم امسالو پریسا پنج اسفند پارسال به‌مانسبت روز مهندس و تشکر بابت دفاعش گرفت برام. باهم رفتیم و دو روز کل شهرو زیر پا گذاشتیم تا طرح دلخواهمو یافتم.

چجوری وقتی می خوای یه چیزی رو تعریف کنی اینهمه می نویسی و حوصلت سر نمیره؟ یعنی از سیر تا پیاز تعریف می کنی

پاسخ:
یه نعمت خدادادیه. همه این قابلیتو ندارن.

الان دیگه همه چیز به یه پولی میره ، مردم از آشغالهاشون هم نمیگذرن بعد شما میخوای پایان نامه‌ایی که اینهمه وقت و انرژی و هزینه کردی راحت بذاری تو سایت همه ببینن و یه عده هم اونو دانلود کنن و به بقیه بفروشن!!؟

به نظر من حداقل یه محدودیتی بذار تا دانلود کننده هم یه زحمتی بکشه ، مثلا چهارتا صلوات بفرسته یا یه فاتحه برا اموات بفرسته:)

پاسخ:
اتفاقاً همین دیروز یکی از سال‌پایینیامون خواست و براش بفرستادم. بعدشم این موضوع من انقدر خاص و یونیکه که دزدا هر جا ببرن برای فروش، لو می‌رن که دزدیه و مال خودشون نیست :))
من مدلی که تو شریف تو درس سیستم‌های دینامیک برای پدیدۀ انتشار باهاش آشنا شده بودم رو با انتشار نوواژه‌های فرهنگستان تلفیق کردم. فرایند، همون فرایندِ اس‌شکل بود. مقاله‌شم منتشر کردم و اتفاقاً همون موقع که اونجا بودم خبر انتشار مقاله هم به گوشم رسید. پس خیالم بابت مالکیت راحته. از خدام هم هست که یکی کارمو بخونه و مدلم رو کامل‌تر کنه. چون مدل من مدل اولیه بود و سعی کردم پیچیده‌ش نکنم. در واقع من این ایده رو بنیان‌گذاری کردم که بقیه بیان کاملش کنن.

چکیده‌ش این بود:

اشاعه یا انتشار را می‌توان پراکنش یک پدیده در محیطی مشخص تعریف کرد. این مفهوم در علوم مختلف کاربرد دارد؛ از جمله، در علم فیزیک برای گسترش ماده، در جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی برای گسترش تفکر و الگوی فرهنگی، در پزشکی برای گسترش بیماری و در علم اقتصاد برای گسترش فنّاوری یا محصول نو. در این پژوهش، اشاعه و گسترش معادل‌های فارسی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی در میان کاربران، موضوع بحث است. میزان پذیرش یک نوآوری، یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت یا عدم موفقیت نهاد یا سازمان ارائه‌دهندۀ آن است. تلاش برای جانشین ساختن معادل‌های فارسی به جای لغات و اصطلاحات بیگانه همواره در جامعۀ ایران محل مناقشه و موضوع چون‌وچرا و سبب انواع واکنش‌ها از سوی مردم، مترجمان، زبان‌شناسان و متخصصان حوزه‌های مختلف علوم بوده و کار واژه‌گزینی در فرهنگستان نمونه‌ای از این تلاش‌ها برای حفظ و حراست از زبان فارسی است. اشاعۀ نوآوری فرایندی پیچیده و پویاست و تحت‌تأثیر عوامل و متغیرهای متعددی مانند تبلیغات، زمان ورود محصول جدید و جایگزین، کیفیت آن، قدرت رقابت با محصولات سابق و جاافتاده در جامعه و رضایت کاربران است. اشاعه و پذیرش نوآوری، پدیده‌ای آنی نیست؛ بلکه فرایندی است که در طول زمان و در صورت استفادۀ مستمر از محصول جدید و عادت به آن شکل می‌گیرد. این پژوهش با ارائۀ راهکاری برای بهبود و تسریع روند پذیرش واژه‌های مصوب فرهنگستان صورت گرفته است. به این منظور، تحقیقات پیشین در زمینۀ رواج و کاربرد این واژه‌ها در جامعه و نیز الگوهای انتشار نوآوری بررسی شده و متغیرهای مؤثر بر پذیرش واژه‌های جدید و جایگزین، تعیین و به سازه‌های الگوی اولیۀ اشاعه و پذیرش نوآوری اضافه شده است. سپس نحوۀ تأثیرگذاری متغیرها بر رفتار کاربران زبان مشخص گردیده و با استفاده از رویکرد تفکر نظام‌مند (سیستمی) و پویایی‌شناسی سامانه، به‌کمک نرم‌افزار پاورسیم الگویی برای اشاعه و پذیرش واژه‌های مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی طراحی و ارائه شده است. با شبیه‌سازی این الگو به‌کمک این نرم‌افزار، اعتبار آن ارزیابی و فرانامه (سناریو)هایی برای بهبود وضعیت فعلی پیشنهاد شده است. با استفاده از الگوهای شبیه‌سازی می‌توان تأثیر سیاست‌ها را قبل از اجرای آن‌ها در جامعه، در محیط مجازی و نرم‌افزاری بررسی کرد و آزمود. نتایج پژوهش حاضر نشان می‌دهد تبلیغات، آگاهی، رضایت و فراوانی پذیرندگان از جمله عوامل تأثیرگذار بر پذیرش است. برای افزایش میزان پذیرش واژه‌های پیشنهادی فرهنگستان از سوی جامعه و استفاده از معادل‌های فارسی به جای لغت‌ها و اصطلاحات بیگانه، اولین قدم، اطلاع‌رسانی و آگاه کردن مردم است.

خیلی هم عالی👍