۱۴۰۲- خواستنها همه موقوف توانستن بود
یادآوری و خلاصهای از آنچه گذشت:
فصل دُردانه رو بهنیت اینکه این فصل، فصل دکترا باشه کلید زده بودم. سه سال پیش بعد از تموم شدن دورۀ ارشد و برگشتن به خانه، از علاقهم به علوم شناختی، رشتۀ سومی که برای ادامۀ تحصلیم انتخاب کرده بودم نوشتم. از ارتباطی که به پایاننامۀ کارشناسیم داشت و از اشتراکاتش با رشتۀ ارشدم، زبان و مغز و از مشقتهایی که برای پیدا کردن منابع تجربه کردم. بخشهای جذاب منابعی که میخوندم رو به اشتراک گذاشتم، از سفرها و مصاحبهها گفتم. اون سال که پیارسال باشه قبول نشدم. اگر یادتون باشه اون روزا چالش «شما به جای من» راه افتاده بود. بلاگرا جای همدیگه پست میذاشتن. ازتون خواسته بودم خودتونو جای من بذارید و پست قبول نشدنمو بنویسید. بیستوسه نفر جای من پست نوشته بودن و از پست هر کدوم یه جمله انتخاب کردم و با اون جملهها یه پست جدید نوشتم. علاقهم به اون مبحث همچنان سر جاش بود ولی برای ادامۀ تحصیل برگشتم سراغ رشتۀ دومم، همین رشتۀ ارشد. این یکی رو هم دوست داشتم. شانسم هم برای قبولی بیشتر بود تو این رشته. دوباره از مشقتهایی که برای پیدا کردن منابع آزمون تجربه میکردم نوشتم، از سفرهام، از مصاحبهها. بخشهای جذاب منابعی که میخوندم رو باز هم اینجا با شما به اشتراک گذاشتم. پارسال هم قبول نشدم. عکس کارنامهمو رمزدار گذاشتم و گفتم رمزش یکی از این دو کلمه هست و خودتون حدس بزنید: قبول یا مردود.
امسال سومین و آخرین سالیه که برای رسیدن به این خواسته، آرزو، هدف یا هر چی که اسمشه تلاش میکنم. شاید بهتر بود که اسم فصل رو میذاشتم فصل تلاشهای مذبوحانه، فصل «هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم»ها.
دو هفته قبل:
رتبهها اعلام شده و منتظر دفترچۀ انتخاب رشتهام. دفترچه رو که نمیدونم چرا اسمش انتخاب رشته است وقتی رشته مشخصه و آنچه که مدّنظره انتخاب دانشگاهه دانلود میکنم. میدونم که گروه زبان آخره و رشتۀ من آخرِ آخر. آروم میام پایین و رشتهمحلهای بقیۀ رشتهها رو هم مرور میکنم. سر مهندسیا وایمیستم و ظرفیتا رو مقایسه میکنم. به نیازهای واقعی کشور فکر میکنم. یاد حرفی که دکتر نایبی سر کلاس آمار زد میافتم. میرسم به آخرین جدول. جدول رشتۀ خودم. نوزده تا انتخاب دارم. تربیت مدرسی که پارسال تو لیست بود، امسال نیست. پیارسال اولین انتخاب من بود. اون سال قبول نشدم از مصاحبهش و پارسال هم رتبهم نرسید بهش. همدان و کرمانشاه و زاهدان رو میبینم و دو تا دانشگاه توی تهران که پارسال نبودن. شیراز و مشهد و اصفهان هم هستن مثل پارسال. گوگل رو باز میکنم و مینویسم نقشۀ ایران. کرمانشاه و همدان رو پیدا میکنم. خیلی هم دور نیستن از اینجا. شیراز و سیستان و بلوچستان ولی دورن. پارسال رتبهم به مشهد نرسید و شیراز رو خودم نخواستم. خیلی قوی نیست زبانشناسیش. پارسال اصفهان رو علیرغم میل باطنی پدر انتخاب کرده بودم و حالا داشتم فکر میکردم پدری که میگفت ترجیحاً اصفهان نه، چطور نظرشو راجع به همدان و کرمانشاه و زاهدان بپرسم؟ پارسال میگفت حالا که تبریز این رشته رو نداره پس فقط تهران. امسال همین سؤالو بپرسم میگه اولویت اول ازدواج و بعد هر جا خواستی برو. نوزده تا انتخاب دارم. همه رو میخوام انتخاب کنم که ترازشونو بفهمم. اگه انتخابشون نکنم و اسمشون تو کارنامهم نباشه نمینویسه ترازشونو. پیام نورو میذارم آخرِ آخر. نوزدهم. دو تا پردیس و یه غیرانتفاعی هم هست. اینا رو میذارم قبل پیام نور. اولویت شونزدهم، پردیس علامه، بعد غیرانتفاعی علوم شناختی، بعد پردیس شیراز. این غیرانتفاعی علوم شناختی دو سال پیش برای خود علوم شناختی دانشجو میگرفت، امسال برای گرایش زبانشناسی. دوستش دارم. از صد میلیون شهریۀ دو سال پیشش که الان نمیدونم چقدر بیشتر شده بگذریم، مشکل عمدۀ پدر با اونجا اینه که خوابگاه نداره. چون خوابگاه رو محیط امنی میدونه و بهگمانش خونۀ مجردی این امنیت رو نداره. حالا همین که مشکلی با تهران رفتنم نداره جای شکر داره. بعد از این چهار انتخاب قعر جدولی میرم سراغ روزانهها و شبانههای غیر از تهران. روزانه و شبانۀ زاهدانو بهعنوان انتخاب چهاردهم و پونزدهم مینویسم تو لیست. کرمانشاه فقط روزانه داره. اونو مینویسم تو اولویت سیزدهم. بهنظرم باید دل شیر داشته باشی که تو یه شهر مرزی زندگی کنی. نگاهم میافته به استان خودمون. البته ما هم مرزی هستیم؛ ولی مرز داریم تا مرز. مرز ترکیه و آذربایجان کجا و مرز پاکستان و عراق کجا؟ یاد محرومیتها میافتم، یاد امکانات پایتخت. غمگین میشم. شیرازو مینویسم تو اولویت دوازده. شبانههای مشهد و اصفهان هم ده و یازده. روزانههاشونو تو اولویت هشتم و نُهم مینویسم. اینها رو صرفاً جهت اطلاع از حدنصابهاشون نوشتم و نه میتونم و نه میخوام و نه میذارن که تو مصاحبههاشون شرکت کنم. احتمال قبولیم هم کمه تو این شهرا. وقتی دو سه نفر ظرفیت دارن منطقی هست که یکیو بردارن که اهل همونجا باشه که بمونه و بعداً به دردشون بخوره. همدان رو مینویسم تو اولویت هفتم. همدان هم مثل الزهرا روی پیکرۀ گفتاری کار میکنه و خوبه که من چند سال سابقه دارم تو این کار. میتونم تو پروژهشون همکاری کنم. یکی از استاداشم شاگرد استاد ارشدمه. میرم سراغ شش تا گزینهای که از شهر تهران دارم. پژوهشگاه خوابگاه نداره. اینو میذارم تو اولویت پنجم. شبانۀ تهران هم اولویت ششم. شبانهها هزینهٔ هنگفتی دارن و معمولاً خوابگاه هم ندارن. میمونه بهشتی و علامه که پارسال رفتم و قبول نشدم. مینویسمشون تو ردیف سوم و چهارم. صرفاً جهت اطلاع از حدنصابشون مینویسم. نمیخوام دوباره برم مصاحبۀ جاهایی که قبلاً رفتم. میمونه الزهرا و تهران که شانسم برای تهران هم تقریباً صفره. به الزهرا فکر میکنم. دانشگاه استاد شمارهٔ ۱۷. استادی که وقتی پارسال برای گرفتن معرفینامه رفتم پیشش پرسید چرا اینجا رو انتخاب نکردی؟ گفتم انتخاب کرده بودم اما رتبهم نرسید. سه تا معرفینامه داد دستم برای اون سه دانشگاهی که دعوتم کرده بودن برای مصاحبه. گفت کاش قبولت نکنن و سال دیگه بیشتر تلاش کنی و بیای اینجا. ولی اگه قبولت نکنن ضرر میکنن. با این همه کاش قبول نشی. قبول نشدم. بیشتر تلاش کردم. رتبهم بهتر شد. پس امسال امیدوار باشم؟ نمیدونم. امسال قبول میشم؟ نمیدونم. مهمه برام؟ حتی اینم نمیدونم.
+ اون لینک دکتر نایبی ارجاع به یه کانال تلگرامه که چند دقیقه از فیلم کلاس آمار توشه. برای اونایی که تلگرام ندارن: [۴ مگابایت]