پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۳۸- فرهنگستان و رساله

۲۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

علاوه بر شورای واژه‌گزینی که سالیان ساله که شنبه‌ها برگزار میشه و سالیان ساله که من شرکت می‌کنم، یه جلسهٔ دیگه هم بعدش داریم که موضوع اون نام‌های تجاریه و دو ساله که برگزار میشه و یه کم خصوصی‌تر از شورای واژه‌گزینیه. هر هفته یه سری اسم عجیب و غریب می‌فرستن برای گرفتن مجوز و ما هم بر اساس اصول و ضوابط تصمیم می‌گیریم که مجوز بدیم یا ندیم. امروز به‌خاطر این جلسه رفتم فرهنگستان. چندتا کار دیگه هم داشتم که انداختمشون امروز که هم جلسه رو برم هم اون کارا رو انجام بدم. یکی از کارا این بود که از صفحۀ بیست‌وسوم یه کتابی که جزو منابع رساله‌م بود عکس بگیرم. سه‌تا کتاب دیگه هم امانت گرفته بودم و چون مرجع بودن نمی‌تونستم بیارم خونه. اونا رم باید چک می‌کردم. البته اگه میاوردم هم کسی نه می‌فهمید نه چیزی می‌گفت ولی چون مرجع بودن، حتی تو کشوی قفل‌دارم هم نذاشتم که اگه یه موقع یکی لازم داشت و من نبودم بتونه برداره.

این روزا اینجا داریم واژه‌هایی که تو این سی سال تصویب کردن رو به‌صورت یه فرهنگ لغت درمیاریم. فارسی به انگلیسیش اردیبهشت منتشر شد و ۵۱هزار و ۲۳۳تا مدخل فارسی داشت. یعنی تاکنون انقدر واژهٔ فارسی تصویب شده که ملت فقط درازآویز زینتیشو بلدن که همونم جزو مصوبات نیست و طنزه. اینی که اردیبهشت منتشر شد همین کتاب آبیه که روی میزه. تو مقدمه‌ش از منم تشکر کردن! حالا لاتین به فارسیشو داریم درمیاریم. اگر چنانچه خدای‌نکرده فکر کردید حالا که فارسی به انگلیسی چاپ شده، این دفعه به جای اینکه ستون فارسی رو سورت الفبایی کنیم، لاتین رو باید سورت کنیم که انگلیسی به فارسی دربیاد باید بگم سخت در اشتباهید و منم قبلاً که چیزی از فرهنگ‌نویسی و ارجاع و اندیس‌گذاری و چندمعنایی و ترادف و اختصار نمی‌دونستم همین فکرو می‌کردم. ولی وارد کار که شدم دیدم تعداد مدخل‌های لاتین حدوداً هفتادهزارتاست و رابطه یک‌به‌یک نیست که از اون ور سورت کنیم لاتینش دربیاد. حداقل پنج شش ماه زمان می‌بره. تازه همون نسخه‌ای که به ترتیبِ فارسیه و منتشر شده هم کلی ایراد داره و باید اول دو سه ماه زمان بذاریم اونو اصلاح کنیم بعد لاتینو از روی اون دربیاریم. بعد با تیم واژه‌یاب هم صحبت کردم که واژه‌ها رو بدیم بذارن روی سایتشون. قبلاً یه چیزایی ازمون گرفتن گذاشتن، ولی نیاز به ویرایش داره و گفتم منتظر نسخۀ ویرایش‌شده‌مون باشن اونو بدیم. الان مثلاً تو واژه‌یاب فاضلابرو رو جست‌وجو کنید هم جدا میاد هم چسبیده هم با تنوین! که این تنوین اشتباه تایپیه و باید درستش کنیم. اون جدا و چسبیده بودن هم نشون میده کارمون یکدست نبوده.

این کادری که می‌بینید، قاب ثابت هر روز منه. هر ماه، صد صدوپنجاه ساعت تو این موقعیتم. اون سه جلد کتابی که سمت راسته، همون سه جلد کتابیه که امانت گرفتم و امروز رفتم چکشون کنم. یه مجموعهٔ شش‌جلدیه که تا حالا چهار جلدش منتشر شده و اینا فقط سه‌تاشو خریدن. بارها به کتابخونهٔ دانشگاه و کتابخونهٔ اینجا گفتم چهارمی رو هم بخرن و گفتن باشه و هنوز خبری نیست. آگهی‌ها و تبلیغات بازرگانی روزنامه‌ها از ابتدای خلقت تاکنون تو این مجموعه جمع شده. نمی‌دونم قبلاً اینجا در موردش صحبت کردم یا نه، ولی فوق‌العاده‌ست این مجموعه. انقدر جذابه که اگه یه روز تبعیدم کنن به یه جزیرهٔ متروک و قرار باشه تا ابد اونجا تنها باشم این کتابا رو با خودم می‌برم که اونجا اینا رو بخونم. اون کتابِ کوچیکتر هم گزیدۀ اشعار پل الوار فرانسویه. امروز اتفاقی پیداش کردم. احتمالاً شعرِ تو را دوست دارمشو تو سریال مدار صفر درجه شنیده باشید. تو را به جای همۀ روزهایی که نزیسته‌ام دوست دارم. تو را دوست دارم به‌خاطر دانایی‌ات کز آن من نیست. می‌پنداری که شکی و سراپا خِرَدی. می‌بایست زندگی را واژه‌به‌واژه بیاموزم، همان‌گونه که از یاد می‌برند. هم این کتاب، هم اون تابلوی کوچیک که روش نوشته زندگی گر هزارباره بود، بار دیگر تو، بار دیگر تو از پژوهشگر قبلی اینجا که بازنشسته شده رسیده بهم.

 

مسیر هرروزه، که منتهی میشه به محل کار:

دختر همکار:

میز من: 

هر چهارتاش در اختیار منه. یکیش البته مال خودمه:

میز گرد:

۰۴/۰۵/۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۲۰)

۲۶ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۸ نـــرگــــس ⠀

قدر این موقعیت صد، صد و پنجاه ساعت  رو بدون حسابی 😭

 

توصیه از طرف یه مادر ۲۴ ساعته 😐😅

پاسخ:
ببین من یه گلدون داشتم که مدرسه روز معلم بهم داده بود. از صبح تا ظهر که مدرسه بودم. بعد که می‌رفتم فرهنگستان، یه وقتایی تا شب اونجا بودم. بقیه می‌موندن منم می‌موندم. این گله رو نمی‌دیدم اصلاً. تو خونه تنها بود و دلم براش می‌سوخت. برداشتم با خودم بردم فرهنگستان که بیشتر ببینمش.
اگه بچه داشتم هم همین کارو می‌کردم.
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۵۰ نـــرگــــس ⠀

کلا که یه دونه بچه رو همه‌کار میشه کرد :))

 

اما میدونی قضیه اینه که بقیه می‌تونند با گل کنار بیان

اما با بچه‌ نه :"

پاسخ:
به بقیه چه ربطی داره آخه. در اتاقمو ببندم یه فرش می‌ندازم روی زمین اسباب‌بازیاشو می‌ریزم جلوش بازی کنه. کاری به کسی نداره که. اصلاً روایت داریم من وقتی خودم بچه بودم بچه‌ها رو جمع می‌کردم سرگرمشون می‌کردم که سر و صدا نکنن تو مراسم‌ها و مهمونیا. ایشالا که بچه‌هامم این ویژگی رو از من به ارث می‌برن و از ژن‌های ساکت و آرام برخوردار میشن. هر کی هم به حضورشون (دقت کردی جمع بستم؟) اعتراض کنه به رئیس می‌گم.
۲۶ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۵۱ نـــرگــــس ⠀

در کل منظره میز کارت رو خیلی دوست داشتم

 

خدا میدونه حسودی هم نکردم. ان شاءالله خدا به منم بده از این میزها و منظره‌ها :))

پاسخ:
منظرهٔ پشت پنجره رو باید ببینی. فضای باغ کتاب و پارک‌های اطراف متروی حقانی رو دیدی؟ از پشت پنجره تا چشم کار می‌کنه یا سبزی درختاست یا آبی آسمون. 
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۵ نـــرگــــس ⠀

ای جاااان 😍

 

ای جان دوم هم برای دومین جوابت :))

ان شاءالله اون منظره‌ها هم ضمیمه بشه به دعام :))

پاسخ:
برای تکمیل کردن ذوقت، چندتا عکس دیگه هم ضمیمهٔ پست کردم!
اون فندق صورتی که دل‌دل می‌کنه بیاد تو یا نه اسمش دلوینه، دختر یکی از همکارا.
عکس‌ها در در زمان‌های مختلف گرفتم. هر کدومم داستان خودشونو دارن که به وقتش وقتشو نداشتم باهاتون به اشتراک بذارم!
۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۴۰ نـــرگــــس ⠀

خخخ :)) ایول چقدر تحویل گرفتی ذوق منو :))

بابا راضی به زحمت نبودیم :)) 

عکسا خیلی قشنگ بودند :) اون چتره هم خیلی نازه [بازم ایموجی چشمای قلبی]

پاسخ:
در یک روز بارانی گرفتم اون عکسو. پس‌زمینهٔ چت‌های پیام‌رسان‌هامم هست.

اتاقت خیلی حس خوبی داره. یه ذره گل و گیاه کم داره فقط.

پاسخ:
گل و گیاه دوست دارم، ولی وقتی می‌بینم نمی‌تونم با خودم این‌ور اون‌ور ببرم و کسی هم نیست بهش بسپرم ترجیح می‌دم کمتر داشته باشم. تو همین جنگ! یه تعداد از گل‌های اینجا و خونه پرپر شدن.
به قول شازده کوچولو: تو مسئول گلت هستی.

عاشق دفتر کارت، چترت و اون میز گرده شدم رفت🥰

پاسخ:
اون دفتر و میز که وفا نداشته تا حالا به کسی. عاشق اونا نشو.
ولی چترمو از دیجی‌کالا خریدم و خودمم عاشقشم. نارنجی و آبی هم داشت 😅

من از وقتی وبلاگتونو می‌خونم، یک احترام دیگه‌ای برای فرهنگستان و آقای رئیس و حتی زبان فارسی قائلم. اینکه انقدر کار علمی و جدی در جریانه اما در اذهان، فرهنگستان جاییه که بودجه کلان می‌گیره تا درازآویز زینتی رو تصویب کنه، ناراحت‌کننده است. 

 

دفتر کارتون هم خیلی حس خوبی داره

پاسخ:
چه خوب! خدا رو شکر 😍
در مورد رئیس یه چیزایی هم هست که اگه بگم مثل من عاشقش می‌شید ولی دیگه چون اسرار کاری محسوب میشه نمی‌تونم بگم. 

اتاق کارت خیلی دلباز و خوش انرژیه، اون چتره و منظره‌شم خیلی قشنگ بودن. تصورم از اتاق کارت که تو پستای قبل میخوندم این نبود. 

موفق باشی انشاالله.

پاسخ:
پس خوب شد تصورتونو اصلاح کردما!
راجع به مدرسه هم شاید با چندتا عکس تصویر ذهنی‌تونو درست کنم سر فرصت.

ممنون. همچنین ❤️

سلام

اتاق خوب

چتر خوشگل و حال‌خوب‌کن! یادش بخیر یه زمانی همیشه چترم باهام بود❤️اتاقت هم مثل تصورم، تمیز و مرتبه‌.‌..الحمدلله که بالاخره لب‌تاب به اندازه کافی در اختیارت گذاشتن و لازم نیست بارکشی کنی. چقدر دلم برای پست عکس‌دار تنگ شده بود

پاسخ:
سلام. این لپ‌تاپ جدیدو اسفند پارسال دادن. پشت سریشم سال قبل از همکار بازنشسته بهم رسید. کامپیوتر رو هم که همه یه دونه دارن روی میزشون، ولی چون موقع قطعی برق، خاموش میشه من ازش استفاده نمی‌کنم.

هم فرصت نمی‌کنم عکس بذارم هم ترجیح می‌دم خودتون تصویرسازی کنید و اطلاعات تصویری کمتری داشته باشید!

خیلی وقته دیگه تصویرسازی نمی‌کنم. اتفاقا تو سفر کربلا، دوستم از خونه یه حاج‌خانومی حرف می‌زد که اگر خالی باشه بریم اونجا

بعد که الحمدلله خالی بود و رفتیم، کلی سوال پیچم کرد که تصورت درباره اینجا چه جوری بود...

گفتم واقعا تصوری نداشتم. هیچی

 

اینقدر تصویرسازی‌هام فضایی بود که ترجیح دادم که دیگر وقتی با واقعیت روبرو می‌شم، ببینم.

پاسخ:
جایی که ما رفته بودیم خونهٔ یه تاجر بود که عروسش کنکوری بود. حالا تاجرو می‌تونستم تصور کنم ولی یه درصدم به ذهنم نمی‌رسید اونجا می‌تونه دانشگاه داشته باشه و یه دختری هم باشه که پشت کنکور رشتهٔ تجربی باشه!
کتابای کنکورشم که یه برگ‌ریزون دیگه بود برام. تو آرشیو دو سال پیش عکس خونه‌شون و اتاق عروسشون هست.

سلام، جونام پر شد با دیدن و خوندن این پست:)

انقدر دلم می‌خواد چند روزی بشینم ساعت زیاد تو جای قشنگ کار و مطالعه حرفه‌ای کنم! خدا کنه در آینده قسمتم بشه.

 

مدرسه‌تون رو پیگیری کردید؟ تو پستای قبلی دیدم نوشته بودید منتظرید خبر بدن. منم معلمم و به تجربه، باید پیگیر شید. معلمایی که جابجا میشن/ از مرخصی میان وضعیت خوبی شاید براشون پیش نیاد. 

چون قبل این سازماندهیه، آخرای هر سال تحصیلی مدیرا به ادارات میگن از نیروهای قبلی کیا رو میخوان و مدارس خوب معمولا زودتر معلما رو میگیرن. روستایی‌ها (روستایی ها هم خوبن از جهاتی:) ) و مدارس لا امکانات کمتر شاید اوایل پاییزم معلم نداشته باشن و همین از مرخصی برگشته و انتقالی و جابجایی ها رو میدن اونجاها

پاسخ:
سلام.
ایشالا قسمت شما هم بشه این محیط.

مدرسه رو امروز رفتم اداره پیگیری کردم. الان از خستگی جنازه‌م چون قبلش رفتم دانشگاه و بعدشم یه کاری تو دفتر خدمات الکترونیک داشتم و الانم اومدم فرهنگستان و فردا هم باید برم مدرسهٔ جدید. ایشالا ماجراشو فردا می‌نویسم. 

راستی یه چیزی! شما خانم نفیسه سادات موسوی رو می‌شناسید؟

شاعر و مادر موردعلاقمه فکر کنم ارشد زبان شناسی میخوند و به فرهنگستان رفت و آمد داشت:)

 

 

پاسخ:
بله، دوستیم.

چقدر خوشحالم که تند تند پست میذارین=)

اسم اون ۳جلد کتاب هم میگفتین کاش. تو عکس نتونستم بخونم. 

پاسخ:
من فکر می‌کردم اون مجموعه رو اینجا معرفی کردم، چون کلی عکس از صفحاتش تو گوشیم دارم. چک کردم دیدم فقط تو اینستا برای هم‌دانشگاهیا و همکارا معرفیش کردم. معرفیش طلبتون. سر فرصت یه پست مفصل در موردش می‌ذارم. اسمش 230 سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسی‌زبان هست.

در پی جوابتون به خانوم نرگس،

ما چطوری میتونیم بیایم فرهنگستان کار کنیم؟! :)))

 

پاسخ:
اینا به فارغ‌التحصیلای خودشونم کار نمی‌دن. چون جای دولتیه، سیاست‌های بالا اینه که نیروی انسانی رو کم کنن. فعلاً هم زورشون به کم کردن پژوهشگر می‌رسه. یعنی اونجا ما الان به تعداد پژوهشگرا آبدارچی و نگهبان و کارمند اداری داریم :| در حالی که اونجا فقط پژوهشگر لازم داره و نهایتش یه نگهبان و یه آبدارچی. رئیس هم خیلی تلاش می‌کنه پژوهشگر جذب کنه، ولی اجازه نمی‌دن. ماها هم که اونجاییم با حقوق کم کارهایی ضروریشونو می‌کنیم و هیچ وقتم رسمی نمی‌شیم.
رئیس چند وقت پیش در مصاحبه‌ای دربارۀ اینکه از نگاه خودشان چه نقدی بر آن‌ها وارد است، گفته با نیروی انسانی کم، کیفیت لازم برای کشیدن بار زبان فارسی را نداریم. ما داریم در زمینۀ فرهنگ‌نویسی هم جاده احداث می‌کنیم و هم پیش می‌رویم. سالانه فراخوانی می‌دهیم تا فارغ‌التحصیلان را با فرهنگ‌نگاری آشنا کنیم اما زمانی که می‌خواهیم نیرو استخدام کنیم، سازمان اداری استخدامی می‌گوید دولت باید کوچک شود و برای استخدام یک نیرو باید از هفت‌ خان رستم بگذریم. رشتۀ مطالعات واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی را در دورۀ کارشناسی ارشد ایجاد کردیم، اما نمی‌توانیم فارغ‌التحصیلان این رشته را جذب کنیم، حتی نمی‌توانیم جایگزین نیروهای بازنشسته‌مان بکنیم. اگر می‌خواهید دولت را کوچک کنید نباید تمام دستگاه‌ها را یک‌جا کوچک کنید بلکه از رشد بی‌رویۀ برخی از دستگاه‌ها، جلوگیری کنید. نمی‌خواهم فرافکنی کنم اما دست و بالمان باز نیست.

سلام، امیدوارم حالتون خوب باشه

چترتون خیلی قشنگه، دیجی کالا دیگه نداره ازش:(

یه سوال، ما می‌گیم "شرایط رو درک کن" اما در زبان انگلیسی بخوان همچین مضمونی رو برسونن می‌گن "reed the room"

برام عجیبه، آخه چرا خب نباید بگن شرایط را درک کن؟

در زبان فارسی هم داریم همچین چیزی؟ که مفهومی که می‌خوایم برسونیم رو با کلمات دیگری بیان کنیم؟ من چیزی به ذهنم نرسید...

پاسخ:
سلام. 
تو سایت ترب کلیدواژه چتر برگ رو جست‌وجو کنی فروشنده‌های دیگه‌ای که از اینا دارنو میاره:
https://torob.com/search/?query=%DA%86%D8%AA%D8%B1%20%D8%A8%D8%B1%DA%AF


ببین اینا اصطلاح یا idiom هستن. انقدرم زیادن که تو هر زبانی، براشون یه فرهنگ لغت اصطلاحات می‌نویسن که دیگران موقع آموختن اون زبان اینا رو جداگانه یاد بگیرن. چون معنی اینا از ترجمۀ تحت‌الفظی به دست نمیاد. مثل چشمم آب نمی‌خوره و دهنش بوی شیر می‌ره و...
همۀ زبان‌ها هم دارن و یه مترجم خوب کسیه که اینا رو بلد باشه.

آهان...بله...اینا رو که مثال زدین برام کاملا ملموس شد، ممنون:)

پاسخ:
فقط هم جمله نیستن. کلمات هم میشه که اصطلاح باشن. مثلاً وقتی میگی فلانی آنتن هست، آنتن معنی جاسوس میده.
اسامی حیوانات هم همین‌طور. مثلاً گاو یا خر معنی اصطلاحی هم دارن.

آخی چه جالب که باهاشون دوستید ^-^

 

خواستم بگم سلام برسونید، بعد گفتم مثلا کی سلام رسونده؟ که نه من رو میشناسید نه ایشون من رو می‌شناسن!

 

من تلگرام داشتم انقدرررررر کانال نواده‌ی تهمینه رو خونده بودم و پیگیر بودم که خدا میدونه

پاسخ:
با نفیسه این‌جوری آشنا شدم:

https://nebula.blog.ir/post/1707/1707-%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88

رفتم خوندم:)

 

 

پاسخ:
متشکرم.

بله، ممنون از توضیحاتتون💛

پاسخ:
❤️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">