پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند
پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
  • ۱۷ مرداد ۰۴، ۲۳:۲۷ - Omid2
    :)
آنچه گذشت

۲۰۳۵- لواشک و رساله

۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۱۸ ق.ظ

یه بطری آب زرشک گوشۀ یخچال افتاده بود و از شدت ترش بودن نمی‌شد خوردش. پارسال با ترشیِ آلبالو که با سرکه درست شده بود و اونا رم از شدت ترش‌بودگی نمی‌شد خورد، لواشک درست کردم و تو فریزر بود. لواشکا رو درآوردم با این آب زرشک مخلوط کردم. یه کم گرم کردم حل بشن و بعد پهنشون کردم. با این آفتابی که این روزا می‌تابه سریع خشک شدن. الان با دوتا چیزی که از شدت ترش بودنشون نمی‌شد خوردشون یه چیزی درست کردم که PHاش با اسید معده که قوی‌ترین اسیده برابری می‌کنه و از شدت اسیدیّت! نمیشه حتی نگاش کرد. بعد حالا استاد راهنمام  عاشق چیزای به‌شدت ترشه و موقع درست کردن هی یادش می‌افتادم. ولی رابطه‌مون رسمی‌تر از اینه که حتی عکسشو بفرستم بگم یادتون بودم چه برسه به اینکه خودشو ببرم! ولی رابطۀ هم‌کلاسیام با استادشون این‌جوری نیست. به‌عنوان مثال بخوام عرض کنم، دو سال پیش، همین موقع‌ها خوابگاه بودم. یه روز با هم‌کلاسیا هندونه گرفتیم و موقع خوردن، آخرای شب! این ایده به ذهنشون رسید که برای استاد راهنماشون که استاد یه درس دیگۀ منم بود بفرستن. زنگ زدن آدرس گرفتن واقعاً با پیک فرستادن! حالا این استادشون انقدر با همه صمیمیه که منم یه بار تو دانشگاه بهش لواشک دادم ولی با استاد خودم این‌جوری نیستم. حتی با اون استاد چند بارم رفتیم رستوران و یه بارشم همه رو مهمون کرد.

چند روزه شروع کردم به نوشتن رساله. خدا شاهده یه پاراگرافش یه صبح تا عصر طول می‌کشه. این که وسط نوشتن یهو برق می‌ره و مجبوری پاشی یه کار دیگه بکنی، جای خود، ولی انقدر روی انتخاب کلمات و جملات وسواس دارم که می‌بینی تو اطلاعات فایل ورد نوشته شده که این فایل دویست ساعت باز بود و دویست ساعت مورد ویرایش واقع شده، ولی محتواش بیست صفحه هم نمیشه.

 

۰۴/۰۵/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 17

استاد شماره 22

نظرات (۲)

از چت جی پی تی کمک بگیر برای رساله. اگه زمان ما بود من تو یک دهم زمان می‌نوشتم

یه کم شکر می‌زدی یکی بتونه بخوره خب:/ یا با یه میوه شیرین دیگه مثل سیب قاطی میکردی. 

من یه هم اتاقی داشتم باغشون خیلی محصولات مختلفی داشت از گوجه سبز و زردآلو بگیر تا انار و ... همیشه گونی گونی اینارو بار میکرد می‌آورد خوابگاه برای استاداش می‌برد حتی آبغوره اینام می‌برد. اونام شدیداً استقبال میکردن. البته برای دوستاش که مام بودیمم خیلی می آورد.

مام با اساتید ارشدمون صمیمی بودیم. رستوران اینام می‌رفتیم. 

بعد اینکه این لواشک و آب آلبالوی هزار سال مونده رو همون بهتر که نبری برای کسی:دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">