پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند
پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
  • ۹ مرداد ۰۴، ۰۴:۵۰ - اقای ‌ میم
    ممنونم
آنچه گذشت

برادرم می‌گه چند وقتیه که کمتر غر می‌زنی موقع شستن ظرفا! در واقع دیگه غر نمی‌زنی!

رابطۀ من و برادرم، در ایام کودکی و نوجوانی، مثل رابطۀ تام و جری بود. مدام در جنگ و جدال و ستیز بودیم و تو سر و کلۀ هم می‌زدیم. از اونجایی که هیچ وقت آبمون تو یه جوب نمی‌رفت هیچ وقت هیچ وسیلۀ اشتراکی نداشتیم. همه چیمون جدا بود. اگرم قرار بود یه چیزیو تقسیم کنیم، با دقت میلی‌متری به دو قسمت کاملاً مساوی تقسیم می‌کردیم که به نفر مقابل بیشتر نرسه. اون فکر می‌کرد منو بیشتر دوست دارن، من فکر می‌کردم اونو بیشتر دوست دارن.

یه کم که بزرگتر شدیم و من که دانشجو شدم و اومدم یه شهر دیگه، رابطه‌مون بهتر شد. باهم مهربون‌تر شدیم و دلمون برای هم تنگ شد. یه وقتایی می‌رسیدم خوابگاه و می‌دیدم تو جزوه‌م نوشته «نرو». وقتایی که تهران کاری چیزی داشت یه سر به من هم می‌زد و چقدر ذوق می‌کردم از دیدنش.

بعد که لیسانس و ارشدم تموم شد و کرونا شد و یه مدت خونه بودم، دوباره برگشتیم به تنظیمات کارخانه! مثل قبل، بازم در جدال و ستیز. حتی یادمه روزی که کنکور دکتری داشتم، باهم قهر بودیم و یه مدت بود که باهم حرف نمی‌زدیم. سر چی؟ سر اینکه برای موسش، باتری خواسته بود و من گفته بودم تو کشوئه و گفته بود بیارم و گفته بودم خودت برو بردار من چرا بیارم :|

تابستون چهارصدودو که قرار شد برای کار بره کرج، گفتم من تهران تو خوابگاه دکتری می‌مونم و فقط آخر هفته‌ها بهت سر می‌زنم. اون موقع شاغل نبودم. یه مدت مامان پیشش موند و یکی دو ماهِ تابستون هم من رفتم پیشش. ولی تأکید کردم که از مهرماه می‌رم خوابگاه و خودت باید یاد بگیری غذا درست کنی و کارهای خونه‌تو انجام بدی. خودشم فقط ماکارونی با سس و مایۀ آماده رو یاد گرفته بود و برنج خالی. مردادماه تو آزمون آموزش‌وپرورش شرکت کردم و مدارس تهران رو انتخاب کردم که نتیجه‌ش آخر مهر اومد. قراردادم با فرهنگستان رو هم مهرماه بستم. بعد یهو کارش منتقل شد تهران و بابا اینا اومدن یه خونه روبه‌روی دانشگاه من گرفتن و منم دیگه خوابگاه رو تحویل دادم و تام و جری باهم همخونه شدن. اونجا دیگه مامان و بابا هم نبودن که وقتایی که دعوا می‌کنیم جدامون کنن یا وساطت کنن برای آشتی. عمدۀ بحثمون سر شستن ظرف‌ها بود. من زودتر از اون می‌رفتم سر کار و دیرتر برمی‌گشتم. وقتی میومدم می‌دیدم ظرف‌های صبحانه رو هم نشسته و حالا برای درست کردن شام اول باید ظرف‌ها رو بشورم اعصابم خط‌خطی می‌شد. من زودتر از اون می‌خوابیدم. می‌گفت ظرفای شام رو خودم می‌شورم. صبح وقتی پا می‌شدم می‌دیدم نشسته و حالا هم باید ظرفا رو بشورم هم صبحانه رو آماده کنم هم سریع حاضر شم برم سر کار اعصابم خط‌خطی می‌شد و دعوا! انتظار داشت همۀ ظرف‌های تمیزِ توی کابینت تموم بشه بعد بشوریم. منم عادت دارم همین که آخرین لقمه رو گذاشتم تو دهنم شروع کنم به شستن ظرف‌ها.

تو این چند ماه اخیر، هم به این دلیل که محل کارهام نزدیک خونه بود کمتر خسته و اذیت می‌شدم، هم چون برادرم ازدواج کرده بود و کمتر خونه بود و کمتر می‌دیدمش، مهربون‌تر بودم. چند وقته که دیگه سرِ موضوع کارِ خونه قهر و دعوا نداریم. اساساً سر هیچ موضوع دیگه‌ای باهم بحث نمی‌کنیم. کلاً هردومون مهربون‌تر و عاقل‌تر شدیم. دیشب می‌گفت چند وقته کمتر غر می‌زنی موقع شستن ظرفا! در واقع دیگه غر نمی‌زنی!

مامان و بابا امروز دارن میان تهران برای تمدید قرارداد خونۀ من و گرفتن خونه برای برادرم و عروسمون. خونه‌ای که انتخاب کردن دوره. همه نگران تنهاییمن؛ خودم بیشتر.

+ اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم۱

۰۴/۰۵/۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

مامان

نظرات (۱۵)

تو یه تنه تمام تصورات منو نسبت به همه چیز داری از بین میبری:دی

من همیشه ذوق اینو دارم پسر و دخترم بشن جون جونی و عاشق هم و با هم بینهااایت خوب و مهربون باشن اینارو خوندم اصلا ناامیدم کردی:دی

البته الان که پسرم عاشق دخترمه و بینهایت دوسش داره و مهربونیت می‌کنه حالا نمی‌دونم ادامه دار باشه یا نه....

اختلاف سنی هم به نظرم خیلی مهمه! شما چندسال اختلاف سنی دارید؟

من با یه خواهرم یکسال اختلاف سنی داشتیم مام همینجوری تام و جری بودیم. ولی با اون یکی خواهرم نه که بزرگتر بود. به نظرم بچه های پشت هم بیشتر توو سر و کله همدیگه میزنن. 

می‌دونم خوابگاه سختی های خودش رو داره ولی شیرینی های خودشم زیاد داره ضمن اینکه دکتری خوابگاه های بهتری با امکانات بهتری بهشون داده میشه. اگر از تنهایی نگرانی به نظرم برگرد خوابگاه دوباره. واقعا هم تنهایی زندگی کردن مشکلات خودش رو داره. 

پاسخ:
ببین دانشگاه فقط تا چهار سال خوابگاه میده. من الان دانشجوی سال پنجمم و نه‌تنها از امکانات بی‌بهره‌ام بلکه باید هر ترم ده میلیون جریمه هم بدم به دانشگاه بابت دفاع نکردنم.
کسی که شاغله تو خوابگاه بیشتر اذیت میشه. چون محدودیت ورود و خروج داره. و دانشجوها بخش‌هایی از سال نمی‌تونن خوابگاه باشن و باید تخلیه کنن.
استراحت افراد هم مشروط به سکوت بقیه‌ست. سخته کلاً.

دعواهای من و برادرم یه وقتایی به مامان و بابا هم سرایت می‌کرد. مثلاً وسط دعوای ما مامان یه چیزی می‌گفت که حس می‌کردم طرف برادرمه. لذا با مامان بحثم می‌شد. بعد بابا یه چیزی می‌گفت که مامان فکر می‌کرد بابا طرف منو گرفته. اونا بحثشون می‌شد. بعد داداشم با بابام قهر می‌کرد من با مامان، مامان با بابا. 🙄


اختلاف سنی‌مون:
https://s7.picofile.com/file/8381960442/98_09_23_1_.jpg
۰۳ مرداد ۰۴ ، ۱۷:۴۲ نـــرگــــس ⠀

آخی... :)

دقیقا مثل من و رضا. رضا یه سال و دو ماه و سیزده روز از من کوچیکتره.

و الان دیگه حرص خوردن‌های از دست رضا به عروس‌مون هدیه داده شده :)

من فقط وقتی مامان خانواده ما و اونا رو با هم دعوت می‌کنه، خاطراتم زنده میشه :/

پاسخ:
خدا رو شکر یه جوری در و تخته جور شدن که عروسمون فکر نکنم از دستش حرص بخوره. شبیه همن از هر نظر. ولی هیچ جوره با من جور نبود و حرص‌ها خوردم.

یکی از ویژگی‌های خوبش که همیشه و همه جا تعریفشو می‌کنم ایراد نگرفتنش از غذاهام بود. یه وقتایی خودمم صدام درمیود بس که غذام بد می‌شد ولی هیچی نمی‌گفت و می‌خورد. البته وقتی مامان میومد به شوخی ادای آدمایی که ماه‌هاست گشنگی کشیدن و هیچی نخوردن رو درمیاورد ولی در کل از این منظر راضی بودم.
۰۳ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۱۵ نـــرگــــس ⠀

پس واقعا خدا رو شکر

من حدسم اینه که در مجموع داداشت اخلاقش از اخلاق داداشِ من خیلی بهتره!

چون خاطرات من و رضا انقدر سم هست اصلا در وبلاگم ننوشتم.

پاسخ:
داداش تو رو ندیدم ولی بین مردهایی که تو عمرم باهاشون مواجه شدم، اخلاق پدربزرگ و پدرم و بعد هم اخلاق برادرم رو بهتر از بقیهٔ مردهای دور و برم دیدم.

یه چندتاشو می‌نوشتی خب 🙄
۰۳ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۲ نـــرگــــس ⠀

همین پرونده‌هایی که باز کردم هم خیلی خوندنی نیست :)

 

 

پاسخ:
من می‌خونم و دوست دارم.
تازه وقتی می‌بینم یکی دیگه هم مثل من طولانی می‌نویسه انگیزه می‌شه برام طولانی‌تر بنویسم!
۰۳ مرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۷ نـــرگــــس ⠀

منم طولانی دوست دارم

میبینم بچه‌ها طولانی نمی‌نویسم فکر می‌کنم خودم تک و تنهام :/

البته ناگفته نمونه تو خودت برای من اسطوره و استثنایی بودی و هستی :)

پاسخ:
اسطوره چو اسطوره ببیند خوشش آید.
ناگفته نماند که صاحب کامنت اول (بیست‌ودو) خودشم جزو اساطیره 😅

@بیست و دو فوریه

ده‌ها تجربه‌ای که در اطرافیانم دیدم میگه وقتی برادر بزرگتر باشه غالبا دعوا خیلی کمتر میشه

حالا دلیلش رو نمیدونم 

ولی امیدتون رو از دست ندید:دی

 

پاسخ:
آدمی به امید زنده‌ست.

ان‌شاءالله رفع فراق و تنهایی بشه به خیر و خوبی و صحت و سلامت...

دیدی دیگه نظر طویله نمی‌ذارم.😅😜

به نظرم فراق اگر به خیر باشه، خوبه. بد هم نیست. 

پاسخ:
الان موندم غم زمانه خورم یا فراق یارانم رو بکشم. به طاقتی که ندارم کدام بار بکشم؟
اینم اون یکی شجریان خونده 🙄

@میخک

من برادرام حدودا ۱۰ سال ازم بزرگترن ولی ماهم بحث و دعوا خیلی زیاد داشتیم و داریم. خاطرات خوب هم داریما. خیلی وقتا هم از همدیگه واقعا حمایت کردیم و مراعات کردیم ولی خب کلا وقتی سبک زندگی و اخلاقیات آدمها متفاوت باشه، بحث پیش میاد.

پاسخ:
موافقم
۰۴ مرداد ۰۴ ، ۰۴:۴۷ اقای ‌ میم

تنها بودن یه خانم تو تهران سخته و طبیعیه نگران باشن

پاسخ:
فکر کنم باید عادت کنم و شجاع باشم.

خیلی از دوستام هستن که تنها زندگی می‌کنند. تهران یا جای دیگه...

ان‌شاءالله شما هم از تنهایی دربیای  به خیر و خوشی و عافیت

پاسخ:
بابت پیشنهادهای خصوصی که با حوصله و جزئیات نوشتی بسیار ممنونم. به درد من نمی‌خوره ولی به درد مامانم چرا. اون دوست داره، ولی من نه وقتشو دارم نه زیاد تو اون فازم. وقتی اون‌جور جاها می‌رم، بیشتر غمگین میشم تا اینکه انرژی بگیرم.

خیلی از مردها در ظرف شستن نظافت کلی محل زندگیشون اینجوری هستن

ظرفا رو نمی‌شورن =)

چه چیزها که درخوابگاه پسرها در این زمینه دیده نمیشه=)

 

طولانی بنویسید تو این کویر بلاگستان آبادی‌های باقی مونده داره کم کم از بین میره

با این که تهران رو از یکسری لحاظ دوس دارم شاید بهترین جا برای مشغول شدن در زمینه واقعی نورد علاقم بود 

میتونم بگم جرأتشو نداشتم بیام اونجا =)

شجاع هستید و مراد هم به موقع پیدا میشه

پاسخ:
چند شب پیش خونهٔ پدر عروسمون دعوت بودیم. بعد از شام تا ما بریم جهیزیه‌ها و خریدها رو ببینیم (البته مامانم دوست داشت ببینه وگرنه من تمایل نداشتم. اگه نمی‌رفتم ببینم هم ممکن بود سوء تفاهم بشه)، برادرم از فرصت استفاده کرد و تمااااام ظرف‌های شام رو شست. بلده بشوره ولی برای مادرزنش 🤣

نه اون منو پیدا می‌کنه نه من اونو. گرفتار شدیم به خدا.

این خاصیت آدمیزاده که خو می کنه به همه چی شاید فقط کمی زمان بر باشه تا به شرایط جدید عادت کنه .منم بابام که در قید حیات بود بخاطر خونه امون می ترسیدم تنها بمونم بازنشسته شده بود و پیشم می موند ولی بعد که رفتش حتی پیش اومد ساعت ۱۰ شل ۱۲ ۱شب یا ۴ صبح تنها بودم مادرم و برادرم رفته بودن جایی اوایل استرس می گرفتم میله آهنی کنارم بود و برق ها روشن و ،،اما الان دیگه برام بی اهمیت و بی تفاوت شدم .کم کم خیلی چیزا دیگه برات مهم نیس حتی عادت میکنی بهشون .سخت بگیری سخت می گذره برات پس خودتو اذیت نکن و به زندگیت ادامه بده مثل همیشه 🥺

پاسخ:
ادامه بدیم ببینیم چی پیش میاد.
۰۴ مرداد ۰۴ ، ۲۰:۵۵ اقای ‌ میم

حواستون رو جمع کنید به نظرم 

پاسخ:
جَمعه.

ظرف شستن به کنار چرا غذا درست کردن به عهده‌ی تو بوده؟ اگه من بودم کلی بیشتر دعوا راه مینداختم 😁

پاسخ:
من آشپزی رو دوست دارم. تمام مدتی که سر کارم، به عشق درست کردن غذا می‌رم خونه! یه جور تراپی محسوب میشه برام. ضمن اینکه برادرم، هم کند و آهسته‌ست تو آشپزی هم بلد نیست و نمی‌دونه چی داریم و چی ندارم و چیو کی باید استفاده کنه. من طبق انقضای مواد اولیه پیش می‌رم. خریدها هم با منه. اون کلاً در جریان یخچال نیست. ظهر هم اگه زودتر از من برسه و ناهار نخورده باشه، احتمال اینکه یه چیزی برداره بخوره صفره. صبر می‌کنه من برسم.

داشتم به این فکر میکردم که چقدر جالبه خواهر و برادر که هم خون هستن و از بدو تولد تا  ۳۰ ۳۳ سالگی باهم تو یک خانواده بزرگ شدن ولی اخلاقشون کلی باهم فرق داره و حتی گاها ناسازگار و ،،، بعد با دختری از استان و شهر دیگه با فرهنگ متفاوت و خانواده دیگه و عقاید دیکه که بزرگ شده اخلاقشون باهم مچ باشه و بقول خودت در و تخته باهم جور باشن .جالبه به نظرم چون من هم اخلاقم با برادرم زمین تا آسمون فرق داره و الانم چند وقته قهریم ولی ممکنه با فرد دیگه که هیچ نسبتی بینمون نیس وجه اشتراک زیادی داشته باشیم .

پاسخ:
بله جالبه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">