پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۹۶- خانه‌مانی

يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۴۴ ق.ظ

اپیزود اول. بعد از یک ماه خونه‌نشینی لازمه قبل از پایان سال پامو از خونه بذارم بیرون و برم بانک. احتمالاً وقتی دارید این پستو می‌خونید من تو بانکم. نمی‌دونم می‌تونم مقاومت کنم و بعدش نرم شهر کتاب و سررسیدای رنگی‌رنگی و خوشگل ۹۹ رو نبینم و نخرم یا نه. من هر سال همین موقع شهرو زیرورو می‌کردم برای پیدا کردن تقویم دلخواه سال نو. اگه سررسیدا ویروسی شده باشن چی؟ اگه ویروسو با خودم بیارم خونه، اگه تو بانک ویروسی شم برم سررسیدا رو ویروسی کنم، اگه ویروسه بره خونهٔ مردم... آه خدای من، کی تموم میشه این کابوس؟ شب از شدت استرس خواب کرونا می‌دیدم. دلم ریش میشه وقتی گزارشای خبری بیمارستانا و مصاحبه با مریضای کرونایی رو می‌بینم. با خودم می‌گم نکنه فوت کرده باشن و الان خانواده‌شون این گزارشو ببینن. دلم ریش میشه وقتی به کسبه و کسادی بازار فکر می‌کنم. دلم می‌گیره وقتی صحن و حرم خلوت امام رضا و غلغلهٔ بیمارستان امام رضا رو می‌بینم. من یه آدم درونگرایِ همیشه در خانه و عاشق تنهایی‌ام. ولی دیگه دارم دیوونه میشم. نه که کاری برای انجام دادن نداشته باشم. نه. از این حصار خسته شدم. از این منع شدن. از این استرس و دلهرهٔ وای اگه فلانی و بهمانی بگیرن بمیرن. دوستم پیام داده حوصله‌مون سررفت؛ کسی شمارهٔ میرحسین موسوی رو نداره ازش بپرسه از سال ۸۸ تو خونه چی کار می‌کنه؟ جواب دادم «رسد آدمی به جایی... فکر کن من! هیشکی نه ها، من! که تو عمرم تن به ذلت دیدن هیچ سریالی ندادم و دقیقه‌ای از عمرمو پای این چیزا تلف نکردم، از صبح دارم سریال ترکیه‌ای می‌بینم. این سریالو از دوران ارشد و خوابگاه تصمیم داشتم ببینم، چون اسم شخصیت نقش اولش مراد بود. ولی وجدانم اجازه نمی‌داد در امر شکافتن اتم‌ها لحظه‌ای درنگ کنم و بشینم پاش. ولیکن نفس امّاره‌م بالاخره بر لوّامه غلبه کرد و الان قسمت دوازدهشم. تا ۱۰۳ هم تصمیم دارم پیش برم. چون نمی‌تونم هیچ کاری رو نصفه نیمه رها کنم. البته ۱۰۳ رو اول دیدم بعدش از یک شروع کردم. لذا تا ۱۰۲ قراره پیش برم.» اسم سریالو نمی‌گم چون همینم مونده بود تو وبلاگم سریالای ترکیه که ۹۸.۲ درصدش آب خالصه و کارگردان تا تونسته سکانس به سکانسشو به آب بسته رو تبلیغ کنم :| حالا برای اینکه اندکی از عذاب وجدانم کم بشه همین‌جوری که دارم با لپ‌تاپم پست می‌ذارم، یا کامنت جواب می‌دم یا کتاب و مقاله می‌خونم، اونم همزمان با گوشیم پلی کردم که همۀ وقتم پاش هدر ندره و در واقع دارم سریالو می‌شنوم. خدای من، دارم تباه میشم من. چند روز پیش کنترل تلویزیون دستم بود. مثل عوام! دنبال یه چیزی بودم برای دیدن. اگه همین‌جوری ادامه بدم ممکنه رو گوشیم بازی هم نصب کنم :| آه باورتون نمیشه منِ سلبریتی‌گریز که هرگز پیج هیچ هنرمندی رو دنبال نکرده‌ام از پیج سهراب رسیدم به پیج هاشم و بعد نغمه. بعد چون اینا آرزو رو تگ نکرده بودن گوگل کردم پیج اینستای اون دختره آرزو تو سریال از سرنوشت. تباه شدم. گوگل چشاش از حدقه زده بود بیرون!

اپیزود دوم. دکتر مشایخی چند روز پیش یه مقاله منتشر کرده با عنوان تحلیل سیستم دینامیک شروع کرونا در ایران. کانال تفکر سیستمی در عمل هم پستی گذاشته بود با عنوان رویکرد سیستمی در غلبه بر بیماری‌های همه‌گیر. نرخ ابتلا به بیماری‌های همه‌گیر تحت تأثیر چند عامله: ۱. جمعیت مستعد (بالقوه)، ۲. نرخ تماس، ۳. احتمال ابتلا، ۴. جمعیت مبتلا. بنابراین کاهش نرخ ابتلا می‌تونه از طریق کاهش هر یک از این عوامل اتفاق بیفته. توضیح داده بود چجوری. پست و مدل رو فرستادم تو گروه ارشد که استادها و دانشجوهای زبان‌شناسی چند تا دانشگاه اونجان. نوشتم: منم برای مدل‌سازی رواج واژه‌های جدید فرهنگستان از این رویکرد استفاده کرده بودم. توی مدل من جمعیت مستعد، افرادی بودن که هنوز واژهٔ نو رو نپذیرفته بودن و واژهٔ بیگانه به‌کار می‌بردن، اما مستعد پذیرش بودن. جمعیت مبتلا هم افرادی بودن که واژهٔ مصوب فارسی رو پذیرفته بودن و استفاده می‌کردن. روند پذیرش یه شکلی شبیه اس انگلیسیه. البته مدل من جمعیت بهبودیافته نداره. چون برای ساده‌تر شدن معادلات، فرضم بر این بود که کسی که واژهٔ فارسی رو پذیرفته دیگه پذیرفته و بعد از چند سال واژهٔ مصوب فارسی رو کنار نمی‌ذاره که دوباره معادل انگلیسیش رو استفاده کنه. نرخ تماس تو این مدل خیلی مهمه. دلیل اصلی رایج نشدن معادل‌های فارسی در جامعهٔ زبانی اینه که کاربران با این واژه‌ها تماس کافی ندارن. ذوق کردم وقتی استاد مشاورم اومد پی‌وی و گفت مطلبتان را خواندم. خواندنی و اطلاع‌دهنده بود. ممنون.

سال ۹۶ اولین سالی بود که بعد از هفت‌سالگیم مهرماهش من خونه بودم و درس و دانشگاهم تموم شده بود. تقریباً از اون موقع به جز وقتایی که یکی دو روز تفریحی تهران بودم خونه هستم تا امروز و نمی‌دونم تا کی. تو این پست بعد از سفرنوشت‌ها می‌خوام چند تا مطلب زبان‌شناسانه باهاتون به اشتراک بذارم. حواستون باشه با همین چند تا مطلبِ احتمالاً جالب عاشق این رشته نشید. من الان دارم خوشگلیاشو نشونتون می‌دم. 

سفرنوشت ۱۳۹۶. اینجا بار و بندیلو بسته بودیم و داشتیم می‌رفتیم شمال جوج بزنیم با نوشابه. لحظۀ تحویل سال رامسر بودیم. من اینجا تو این عکس دارم برای کنکور دومین ارشدم می‌خونم. رشتۀ فلسفۀ علم. هدفم شریف بود ولی اصفهان قبول شدم. و نرفتم. چرا نرفتم؟ چون اولاً در حال تحصیلِ ارشد بودم. دو تا ارشدو که نمیشه همزمان خوند :| ثانیاً چون ارشدو یه بار روزانه خوندم و این سری حتی با اینکه روزانه قبول شده بودم باید هزینۀ شبانه رو پرداخت می‌کردم. پس چرا شرکت کردم؟ چون دوست دارم خودمو به چالش بکشم ببینم می‌تونم یا نه. همین‌قدر اسکل و دیوانه :)) :| 

عکسی دیگر از این سفر: nebula.blog.ir/post/1023



سفرنوشت ۱۳۹۶. قطار. مشهد. همون مشهدی که تو این پست خاطراتشو نوشته بودم.



سفرنوشت ۱۳۹۶. آبِ گرمِ سرعین. من چون از آب و استخر خوشم نمیاد و چندشم میشه برم تو آبی که هزار نفر توشن، به خریدِ یک فقره مایو اکتفا کردم تو این سفر. داریم آش دوغ می‌خوریم. البته خانواده هم نرفتن استخر. کلاً رفتیم آش خوردیم خرید کردیم برگشتیم :))



سفرنوشت ۱۳۹۶. اینجا سراب، قطب لبنیات استانه. فطیر هم داره. منم که عاشق وعدۀ صبحانه‌ام کلی حال کردم با محصولاتش. یه جا نگه‌داشتیم بستنی خریدیم. بابا همین‌جوری فلّه‌ای هر طعمی دستش اومده بود برداشته بود. یه بستنی بین بستنیا بود با این طعم. هیچ کس مسئولیت خوردنشو به عهده نمی‌گرفت:



زبان‌شناسی. یک.



درآمدی بر زبان‌شناسی معاصرِ ویلیام اُگریدی و مایکل دابروولسکی و مارک آرُنف که علی درزی ترجمه‌ش کرده. حین مطالعۀ این کتاب با شهرستانی در ولز آشنا شدم؛ گفتم بیام اسمشو به شما هم بگم و حیرتم رو باهاتون به اشتراک بذارم. 

شنفرپوشگوین‌گیش‌گوگریخوئیرندروبوشنتیسیلیوگوگوگوخ. در نگاه اول خیلی جدی فکر کردم موقع نامگذاری یکی مشتشو چند بار کوبیده روی صفحه‌کلید و این نام تولید شده. ولی گویا یه کلمهٔ مرکبه و معنی هم داره حتی. به نقل از ویکی‌پدیا از یه همچین عناصری تشکیل شده اسمش: کلیسا، مریم، استخر، فندق‌های سفید، در نزدیکی، در مقابل، گرداب سریع، غار سرخ.

زبان‌شناسی. دو.



در نتیجه با بچه‌ها درست صحبت کنید. چون که اونا درک می‌کنن و می‌فهمن و لابد تو دلشون بهتون می‌خندن. البته مولوی هم معتقده چون که با کودک سر و کارت فُتاد پس زبان کودکی باید گشاد.

تصویر از کتاب درآمدی بر زبان‌شناسی معاصر، صفحهٔ ۴۴۵

زبان‌شناسی. سه.



این اصطلاح اسم‌گریزی منو یاد دو تا خاطره از دورۀ کارشناسیم انداخت. من برای خطاب افراد، چه دختر، چه پسر، چه از من بزرگتر، چه از من کوچیکتر، چه استاد، چه کارمند، چه دستیار استاد، چه هم‌گروه، چه هم‌کلاسی، چه همکار، چه حالا هر کی، قاعدۀ کلی و ثابتی نداشتم. یه مدت طرف رو بررسی می‌کردم ببینم بقیه چی صداش می‌زنن، اون بقیه رو چی صدا می‌زنه و منو چی صدا می‌زنه و بعد تصمیم می‌گرفتم چی و چه جوری صداش کنم.

یه بار سر کلاس ریاضی مهندسی، استاد داشت به سؤال بچه‌ها جواب می‌داد. خیلی طول کشید بحثشون. یکی از هم‌کلاسیام خسته بود، خواست بخوابه. یکشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها هفت تا نُه تئوری مدار و بعدشم محاسبات و الکمغ و حلّت داشتیم. دیگه نایی برای ریاضی مهندسی سه تا چهارونیم نمی‌موند. تازه بعدشم باز حلّت داشتیم. حتی یه وقتایی شش عصر تا پاسی از شب کلاس جبرانی ریضمو و الکمغ می‌ذاشتن برامون. این هم‌کلاسیم که اتفاقاً از صبح باهم بودیم، سرشو گذاشت روی جزوه‌ش و گفت هر موقع سؤال بچه‌ها تموم شد و استاد درسو شروع کرد بیدارم کن. سؤالای بچه‌ها که تموم شد هر چی فکر کردم چجوری بیدارش کنم ایده‌ای به ذهنم نرسید. مثلاً می‌گفتم آقای فلانی؟ نه مسخره است. فلانی خالی؟ انواع جملاتِ بیدارکننده رو تو ذهنم مرور کردم اما نتونستم به زبون بیارم. خوشبختانه یه ربع بعد خودش بیدار شد و فقط شش تخته عقب مونده بود از بحث اون جلسه.

بعد یه بارم قرار بود جزوه‌هاشو کپی کنم ببرم کف دانشکده پسش بدم. یه جای دیگه یه کار دیگه داشتم و عجله داشتم. داشت با یکی دیگه از هم‌کلاسیا پله‌ها رو می‌رفت بالا. دویدم و رسیدم بهشون. اما خب پشت سرشون بودم و برای متوقف کردنشون باید یکیشونو صدا می‌کردم که برگردن سمتم. هر دو فرد، نحوۀ خطابشون در دست بررسی بود و به اسم کوچیک صدا کردنشون برای منِ دیرجوشِ زودصمیمی‌نشوندۀ محتاط در روابط و شعاع و حدود تعاملات، زود بود. ندای درونی اون لحظه نهیب زد که آیا وقت آن نرسیده است که این مسخره‌بازیا رو بذاری کنار؟ صداش کردم و وایستاد و جزوه‌ها رو دادم بهش. اون ندای درونی گفت دیدی اصن درد نداشت؟

راجع به این اسم‌گریزی یه اعترافی هم بکنم کفتون ببره قطعه قطعه بشه به رادیکال شصت‌وسه قسمت مساوی تقسیم بشه. یادتونه می‌گفتم عنوان پست‌های من اغلب معنایی فراتر آنچه که در ظاهر تصور می‌کنید دارن؟ چهار سال پیش یه پستی نوشته بودم راجع به داستان ویس و رامین، و اینکه اغلب دوستام فکر می‌کنن ویس پسر هست و رامین دختره. تو کامنتا هم خیلیا گفته بودن چنین تصوری داشتن. بعدش ربط داده بودم به دانشجوی استادم که دختر بود و اسمش رامین بود و ملت نمی‌تونستن رامین صداش کنن. عنوان پستم هم گذاشته بودم چجوری رامین صداش کنم آخه. تا اینجا همه چی عادی بود و شما پستو خوندید و رد شدید. ولی باید اعتراف کنم منظور من یه رامین دیگه بود. در واقع من به جای اینکه بیام با صراحت بنویسم ذهنم درگیر نحوۀ خطابِ فلانیه، و ذهن مخاطب رو درگیر فلانی کنم، غیرمستقیم با داستان‌های کهن و خاطرۀ دانشجوی استادم اون درگیری رو به‌نحوی ماهرانه تو دفتر خاطرات وبلاگیم ثبت کردم، بدون اینکه خواننده متوجه اصل قضیه بشه. خلاصه که خبر ندارین چقدر با عنوان‌ها و ایهام‌ها گولتون زدم تو این چند سال :دی. عذاب وجدان هم ندارم. اصلاً هم پشیمون نیستم :))

تصویر از کتاب درآمدی بر زبان‌شناسی معاصر، صفحهٔ ۵۶۷

زبان‌شناسی. چهار.



بنده نه‌تنها با یورک عزیز موافقم و همدلی و همدردی می‌کنم باهاش، بلکه حتی معتقدم مردی که ندونه نیم‌فاصله چیه مرد زندگی نیست.

زبان‌شناسی. پنج.



نوشته می‌توانید امتحان کنید. ینی فقط همینمون مونده بود بریم سر کوچه غارغار کنیم ببینیم کلاغا با شنیدن غارغار ما از این شاخه به اون شاخه می‌پرن یا نه.

زبان‌شناسی. شش.



ینی اگه اون موقع به جای مجسمهٔ شیری که از دهنش آب میومده بیرون ببر و پلنگ می‌ذاشتن الان ببر آب گرم و پلنگ آب سرد داشتیم، ببرو می‌بستیم، یا پلنگو باز می‌کردیم. یا حتی مثلاً ببرآلات و پلنگ‌آلات اخوان و راسان و قهرمان.

تصویر از کتاب درآمدی بر معنی‌شناسی جان لاینز، صفحهٔ ۹۰

زبان‌شناسی. هفت.



حالا درسته اون پایین نوشته طنز، ولی به‌نظرم شوخیشم قشنگ نیست.

صفحهٔ ۱۰۴، کتاب نگاهی به زبان، جرج یول

زبان‌شناسی. هشت.



صفحهٔ ۱۹۵، کتاب نگاهی به زبان، جرج یول

قصۀ جینی، یکی از عجیب‌ترین قصه‌هایی بود که وقتی وارد رشتۀ زبان‌شناسی شدم شنیدم.

ویکی‌پدیا، برای کسب اطلاعات بیشتر: [کلیک]

زبان‌شناسی. نه.



صفحهٔ ۲۰۰، کتاب نگاهی به زبان، جرج یول

زبان‌شناسی. ده.

دو ماه پیش، هر موقع نشستیم پای اخبار یا اومدیم سراغ فضای مجازی، تو دورهمیای خانوادگی و دوستانه، همه، همه جا راجع به هواپیما و موشک و جنگ و چنین چیزهایی صحبت می‌کردن. یه ماه پیش بود که حس کردم ذهنم خسته شده و دیگه کشش نداره. تصمیم گرفتم کتاب بخونم و یه کم از این فضای آشفته دور بشم. کاملاً اتفاقی و بی‌هیچ برنامه‌ای کتابِ «دانش زبان» چامسکی رو انتخاب کردم و علی‌رغم اینکه مطالبش سنگین بود و متوجه نمی‌شدم چی داره میگه، اما به خوندنش ادامه دادم و تا حدودی در دور شدن از فضای موشکی موفق بودم. قشنگ رفته بودم تو بحر نظریۀ ایکس-تیره و مرجع‌گزینی و چنین بحث‌هایی. تا اینکه رسیدم به فصل پایانی کتاب و شش هفت صفحه‌ای که راجع به سقوط هواپیماهای غیرنظامی بود. انقدر این مطالب برام غیرمنتظره بودن که چند لحظه فکر کردم توهّم زدم و از شدت خستگی و خواب‌آلودگی دارم هذیان می‌خونم. گفتم بیام این حیرتم رو با شما هم به اشتراک بذارم.



زبان‌شناسی. یازده.

چند روز پیش، مهسا ازم بن مضارع «بودن» رو پرسید. گفتم باش. بعد با خودم گفتم باش رو که بچه مدرسه‌ای هم بلده. بذار کتابم هم چک کنم مطمئن شم. کتاب دستورزبانی که مال زمان دانشجویی بابامه و دوران راهنمایی چندین بار خونده بودمش و سطربه‌سطرشو حفظ بودمو نگاه کردم دیدم شگفتا!!! نوشته بن مضارعش «بو» هست. خیلی عجیب بود. این همه من این کتابو خونده بودم و تا حالا به این دقت نکرده بودم. برای اینکه مطمئن شم از چند تا از هم‌کلاسیام هم پرسیدم و بعد رفتم سراغ واژه‌نامۀ انتهای کتاب نامۀ پهلوانی. یه کتاب به خط پهلوی ساسانی هست که آخرش واژه‌نامه داره. بَوی رو پیدا کردم و دیدم بله! درسته. حالا شاید برای شما جالب نباشه، ولی برای من خیلی هیجان‌انگیز بود این کشف.



زبان‌شناسی. دوازده.



زبان‌شناسی. سیزده.



در راستای تبدیلِ آ به او، اینجا کسی خاطرۀ کولر گازی رو یادشه؟ می‌خوام ببینم چند تا از قدیمیا هنوز هستن و می‌خونن وبلاگمو :))

زبان‌شناسی. چهارده.

من، وقتی دارم آواشناسی می‌خونم :دی



زبان‌شناسی. پانزده.

اینو فقط هم‌دانشگاهیا می‌فهمن :)) (توضیح: ما به ساختمان ابن سینا می‌گفتیم الف. بعدشم شمارۀ کلاسو می‌گفتیم. مثلاً الف‌هفت، الف‌بیست. سرویس بهداشتی چون همکف بود بهش می‌گفتیم الف‌صفر :دی)



زبان‌شناسی. شانزده.

ذوق یه بلاگر، وقتی داره دنبال معادل فارسی واژه‌ای می‌گرده و اتفاقی یه همچین کلمه‌ای می‌خوره به پستش:



زبان‌شناسی. هفده.

ذوق یه بلاگر، وقتی داره دنبال معادل فارسی واژه‌ای می‌گرده و اتفاقی یه همچین کلمه‌ای می‌خوره به پستش:



زبان‌شناسی. هجده.

ذوق یه بلاگر، وقتی داره دنبال معادل فارسی واژه‌ای می‌گرده و اتفاقی یه همچین کلماتی می‌خوره به پستش:



زبان‌شناسی. نوزده.

ذوق یه بلاگر، وقتی داره زبان می‌خونه و اتفاقی یه همچین کلمه‌ای می‌خوره به پستش:



زبان‌شناسی. بیست.

مردادماهِ ۹۳، ماه رمضون، سالِ کارآموزی، خسته و گشنه از مخابرات برگشته بودم و چشمم به ساعت بود و منتظر اذان. داشتم وبگردی می‌کردم. از این وبلاگ به اون وبلاگ، از این لینک، به اون لینک. اتفاقی روی لینک یکی از کامنتای یه وبلاگی کلیک کردم و رسیدم به وبلاگ راکی. شروع کردم به خوندن. داشتم با دقت تک‌تک پستا رو با کامنتاشون می‌خوندم. آخه طرف هم‌دانشگاهی و هم‌رشته‌ای از آب درومده بود. خوندم و خوندم و رسیدم به پستی با عنوان شب‌مرّگی. «دانشمندان! می‌گویند که آدما خواب رنگی نمی‌بینند بلکه تصورات بعد از بیدار شدن آن‌هاست که باعث می‌شود فکر کنند خوابشان رنگی است. با کمال احترامی که نسبت به این قشر زحمتکش جامعه دارم اما باید بگویم که به نظر من دانشمندان دارند چرت می‌گویند. مورد داشتیم که من توی خواب قبل اینکه بیدار بشم همه‌ی این رنگ‌ها رو با گوشت و پوست خودم حس کرده بودم. مثلا همین دیشب! آقای دانشمند اگه راست میگی چرا توی خواب دیشبم گوجه‌های توی یخچال قرمز بودند؟ یا حتی فلفل‌ها هم سبز بودند؟» کامنت گذاشتم: «منم خوابای رنگی می‌بینم! یادمه یه بار خواب بستنی می‌دیدم، بستنی نارنجی و بنفش! تو خواب داشتم فکر می‌کردم کدوم رنگو انتخاب کنم. بنابراین دانشمندان چرت میگن.» ایمیل و آدرس وبلاگمو ننوشتم. فقط اسممو نوشتم. نسرین. چند روز بعد هم راکی اتفاقی از کامنتای وبلاگی که هردومون می‌خوندیمش رسید به تورنادو و برای آخرین پست ماه رمضونم کامنت گذاشت. نمی‌دونست تورنادو همون نسرینیه که چند روز پیش برای پست شب‌مرّگیش کامنت گذاشته بود. در جواب کامنتش نوشتم من همونی‌ام که خواب‌های رنگی می‌بینم. من به چهره می‌شناختمش، اون اما نه. اوایل هر موقع اتفاقی تو دانشگاه از دور می‌دیدمش راهمو کج می‌کردم نخوریم به پست هم. ارتباط وبلاگی خوبی داشتیم. از تابستون ۹۳. وبلاگش تو فولدر وبلاگ‌هایی بود که حسابشون جداست. همۀ آرشیوشو با کامنتا خونده بودم. سال آخری که شریف بودم، اون سالی که برای تولد وبلاگم کیک گرفته بودم، یه تیکه از کیکو بریدم و بردم اتاقش. دیگه بعد از اون ندیدمش. وبلاگشم کم‌کم مثل خیلیای دیگه تعطیل کرد و دیگه ازش خبری نداشتم. چند روز پیش یادش افتادم. البته که آدم همیشه یاد دوستاشه، ولی این بار با دلتنگی یادش افتادم. خرجش یه پیامک ده‌تومنی بود که حالشو بپرسم، یه پیام تلگرامی، واتساپی، ایمیلی. دست و دلم به نوشتنِ همین مختصر احوالپرسی هم نرفت. می‌دونستم که کامنتاشم چک نمی‌کنه. جواب آخرین کامنتمو چند ماه بعد داده بود. آدم وقتی یه مدت از کسی بی‌خبر باشه، نمی‌دونه اگه احوالشو بپرسه واکنشش چیه. خوشحال میشه؟ نمیشه؟ نور به قبر مخترع عکس پروفایل و بیو بباره و اگه زنده است خدا حفظش کنه با این اختراع زیباش. دیدم تو قسمت «درباره» واتساپش جمله‌ای نوشته که غلط املایی داره. گفتم بهانۀ خوبیه ها. پیام بده بگو عاشوراعییان غلطه و درستش عاشوراییانه. نگفتم. تو مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده‌اند و لا غیر. صحرای بلا به وسعت همۀ تاریخ است. بی‌حوصله یکی از منابع کنکور دکترا رو که تا نصفه خونده بودم باز کردم و گفتم سرم که گرم بشه دلتنگی از یادم میره. چند خط بیشتر نخونده بودم که رسیدم به این صفحه:


۹۸/۱۲/۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ارشیا

استاد شماره 1

استاد شماره 3

بابا

بنده خدای شماره1

دکتر ع. م.

مراد

مهسا

کتاب

نظرات (۵۶)

سلام؛ ممنون که این چیزای جالب رو می‌نویسی. من فعلاً تا سر زبان‌شناسی دو خوندم. بعداً میام ادامه‌شو بخونم.

یه بار داشتم یه ویدئو می‌دیدم از مقایسه زبان ولشی و انگلیسی که یه کسی همین کلمۀ طولانی رو گفت! خیلی عجیب بود :)))

پاسخ:
سلام. نیازی به تشکر نیست. خب آدم دوست داره چیزایی که دوست داره رو با آدمایی که دوست داره سهیم بشه. مثل وقتایی که شکلاتتو نصف می‌کنی با دوستت.
آره کلی کلیپ طنز راجع به این اسم هست. یه گزارش هواشناسی طنز بود تو یوتیوب. گزارشگره می‌خواست آب‌وهوای این شهرو به سمع و نظر ملت برسونه :))
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۱۳ خورشید ‌‌‌

طویله‌های زبان‌شناسی چه‌قدر می‌چسبه.

معنی‌شناسی گیررتس رو خوندی؟ و درآمدی بر معنی‌شناسی صفوی رو؟ حالا بعد این‌ها جان لاینز رو هم بخونم یا تکراری می‌شه؟

+ در لهجه‌هایی از خراسان بُوَم (باشم) به کار می‌ره همچنان.

++ دیشب با بچه‌ها صحبت می‌کردیم. معتقد بودند زبان‌شناسی از علوم انسانیه. من مخالف بودم. نظر تو چیه؟

پاسخ:
خدا رو شکر :)
نه، از دیرک گیررتس چیزی نخوندم. فکر کنم کورش صفوی ترجمه کرده کتابشو. 
برای معنی‌شناسی چهار تا کتاب خوندم تو این مدت:
درآمدی بر معنی‌شناسی زبان، جان لاینز، ترجمۀ کورش صفوی (541 صفحه)
درآمدی بر معنی‌شناسی، کورش صفوی (459 صفحه)
نگاهی تازه به معنی‌شناسی، فرانک پالمر، ترجمۀ کورش صفوی (270 صفحه)
نوشته‌های پراکنده، دفتر اول (معنی‌شناسی)، کورش صفوی (540 صفحه)

نمی‌دونم برای چی می‌خوای بخونی. ولی همه‌شون شبیه هم بودن. یکیشم بخونی کافیه.
+ من اولین بار بَوی رو تو کلاس زبان پهلوی شنیده بودم. موقع خداحافظی استادمون می‌گفت پیروز و شاد بوی
++ ابتدای کتابِ مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی (ابوالحسن نجفی) تو فصل اولش نوشته «زبان‌شناسی دقیق‌ترین و پیشرفته‌ترین علم بین علوم انسانی است.». من این تعریفو دوست داشتم و قبول دارم. تو این چند سال با رشته‌های زیادی سر و کله زدم. علوم مهندسی یه جوری‌ان، علوم پزشکی یه جوری، علوم انسانی هم یه جور دیگه. گاهی حتی فکر می‌کنم روحیۀ افرادی که این علوم رو می‌خونن هم باهم فرق داره. بین رشته‌های علوم انسانی، زبان‌شناسی مهندسی‌تر از بقیه است به‌نظرم. یه جورایی میشه گفت مهندسی زبان.

شهر کتاب کاملا ضدعفونی شده، تدابیر امنیتی رو هم لحاظ می‌کنن نگران نباش برو تو کار خرید سررسید. من تقویم جیبی رو چند ماه قبل خریدم:) 

پاسخ:
شهر کتاب بسته بود. پاراف هم صبح که داشتم می‌رفتم بانک بسته بود. ظهر برگشتنی باز بود رفتم از اونجا خریدم. بانک کتاب و فروزش و دانشجو هم باز بودن رفتم. پاراف و دانشجو از این نظر که وقتی وارد می‌شدی دستاتو ضدعفونی می‌کردن بعد اجازه می‌دادن وارد بشی خیلی خوب بودن. حس امنیت و اعتماد به آدم دست می‌داد.
من سال 93 یه تقویمی داشتم که دیگه خودش که هیچ، شبیهشم پیدا نمی‌کنم. دو ساله سررسیدای پاپکو رو می‌گیرم که تا حدودی همونی هستن که می‌خوام. این سری بین رنگی‌رنگی و سیب مردد بودم و سیبو گرفتم. خییییییییییییلی مشکل‌پسندم راجع به سررسید. ابعادش مهمه، رنگ و نرمی کاغذش، جلدش، طرح توش، جاهای خالیش برای یادداشت و آخرشم قیمتش. تهران که بودم مغازه به مغازۀ انقلابو موشکافانه بررسی می‌کردم تا با یکیشون بالاخره ارتباط برقرار کنم :|

آره، منم یه مدت خیلی خوشم میومد همینطوری تند تند کنکور بدم حتی اگه نخوام برم اون ر‌شته و دانشگاه رو..

اما تو که گفتی رتبه ت خوب ‌شد، طوری که میتونستی ‌شریف بری، چرا اصفهان؟ یعنی کار به انتخاب رشته هم رسید؟!

 

_ مواردی مثل بخش آخر پستت نشون میده تو زیادی تو بحر مسائل مختلف روزمره فرو میری که ضمیر ناخودآگاهت درگیر میشه :) 

پاسخ:
حالا نه لزوماً کنکور. مثلاً همین مسابقه‌های کتاب‌پلاس، مسابقه‌های تلویزیونی، هر رقابتی. البته الان دیگه این‌جوری نیستم. الان اگه روحیۀ قدیما رو داشتم نفر اول کوییز آو کینگز بودم.
رتبه‌های خوب انتخاب رشته نمی‌کنن مگه؟ ممکنه ظرفیت یه دانشگاه دو نفر کنکوری باشه و تو رتبۀ سه باشی. اگه نفر اول و دوم، اونجا رو انتخاب کنن تو اونجا قبول نمیشی.

آره. اینو از خواب‌هایی که می‌بینم هم متوجه میشم.

در مورد این روش سیستم دینامیک هم هر چند به تز من ربط نداشت، اما همیشه یه چالش توش به نظرم می‌رسید و اون اینکه: چطوری (و چقدر سخت) میشه واحدها رو با هم هماهنگ کرد تو این موارد مختلفی که تو نمودار هاش به هم ربط میدیم.. چون فکر کنم باید واحدها نهایتا برای دو طرف تساوی یکسان میشد برای هر کدوم که تعریف میکردیم (الان یادم نیست جزئیات، اما همیشه این دغدغه به نظرم وجود داشت..) 

پاسخ:
سخت نیست که. تو مگه نرم‌افزار ونسیم یا پاورسیم نداری؟ نرم‌افزار خودش ارور میده اگه مشکلی باشه. تو معادلات رو بنویس. طرف اول مثلاً واحدش کیلوگرمه، طرف دوم متر. توی طرف اول یه ضریب ثابت تعریف کن و همۀ معادله رو ضرب در یک متر بر کیلوگرم کن. یه اسمم برای ضریب انتخاب کن. روالش همینه.

پس واسه همینه بچه ها مربیاشونو خیلی دوست دارن ^_^ 

پاسخ:
والا اگه مربی محبوبه باشه منم حاضرم بیام مهدکودک ثبت‌نام کنم :))
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

قسمت آخر پست خیلی جذاب بودD:

نمیدونم چندبار گفتم که تو خونه موندن چندان مسئله وحشتناکی نیست. اون بار روانی، اخباری که میشنویم! نه فقط اخبار مربوط به بیماری بلکه اخبار جانبیش! اینها آزاردهنده است. هر چند تصور اینکه تمام بهار رو خونه باشیم هم چندان خوشایند نیست! اما چه باید کرد؟! کاش تو خونه باشیم و مشکل فقط همین توی خونه موندن باشه.

پاسخ:
آره. اگه می‌گفتن هیچ اتفاقی نیافتاده، فقط یه سال بی هیچ دلیلی نباید از خونه برید بیرون، برای من قابل‌تحمل‌تر بود تا اینکه اون اتفاقی که به خاطرش نباید بریم بیرون شیوع بیماری کشنده باشه.
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

میخواسم بگم اونی که سر کلاس خوابید همون ارشیا بود؟! بعد دیدم اسمش این پایین پست هست. مطمئن شدم همونه!

در مورد رامین هم باید بگم یکی از جذابترین کارهاست این کاری که با مخاطب میکنیD:

پاسخ:
آره؛ بعدها که یه کم بیشتر شناختمش و فهمیدم که ناراحت نمیشه، وقتایی که تو کلاس چرت می‌زد ازش عکس هم می‌گرفتم. یه چند بارم گذاشتم تو وبلاگم :| خدای من، چقدر جوان بودم و جاهل و چقدر مسخره :))

آره :)) مثلاً اون پستِ «سعی نکن به زور خودتو توی دل کسی جا کنی. چون جا نمیشی؛ مچاله میشی» یادته؟ اونجا اولش یه جوری شروع کردم که فکر کردین دارم یه موضوع احساسی رو بیان می‌کنم، بعدش دیدین که رودست خوردین و منظورم مچاله شدن کتاب بوده. ولی بازم رودست خوردین. چون منظورم همون حدس اولتون بود.

جدی زادگاه من قطب لبنیات استانه؟ تا حالا نمی‌دونستم:)) فکر می‌کردم همه‌ی شهرهای اونجا این مدلیه:))

حالا روکش یخی خرمایی با طعم کولا خوشمزه بود؟:))))))

پاسخ:
وااااای نمی‌دونستم ترکی. توی تبریز معمولاً مغازه‌هایی که شیر و لبنیات و چنین چیزهایی می‌فروشن صاحبشون اهل سرابه. معمولاً اسم مغازه‌شون سراب و مشتقات این کلمه است. 
تو بعد از شوهر ندا، بعد از آقا شاهرخ دوست بابا، بعد از یکی از هم‌دانشگاهیام و بعد از اون دختره که یه بار تو خوابگاه دیدمش و دیگه ندیدمش پنجمین سرابی هستی که باهاش افتخار آشنایی دارم.
نخوردم من. بابا مجبور شد خودش جورشو بکشه.

خاطره کولر رو یادم نیست :دی

 

یه فیلمی بود یارو از شفیعی جم بدش می اومد هر جا میرفت یکی رو میدید شبیهش. :))) آخر سر رفت خونه شفیعی جم با روسری درو باز کرد گفت سلام مادر :))))

 

راکی کجاست آیا اوتنهاست رو دیدم یاد اون افتادم 😂

 

ارشیا که تگش کردی تو ذهنم با خط کش مچه. ولی اصلاااا یادم نمیاد قضیه اش چی بود :دی

پاسخ:
+ واقعاً؟ خب یه کم فکر کن ببین این کلمه چه ارتباطی به این بخش از کتاب می‌تونه داشته باشه. سوتیِ یکی از دوستان بود.

+ چه بامزه. ندیدم این فیلمو.

+ یکی از هم‌کلاسیای دورۀ کارشناسیم بود. یه خط‌کش فلزی داشت که می‌خواستمش. یادم نیست که چرا و از کِی می‌خواستمش. فکر کن اگه سر جواب یه سؤالی شرط‌بندی می‌کردیم، می‌گفتم اگه شرطو بردم خط‌کشت مال من. یا اگه یه لطفی کاری کمکی می‌کردم و می‌گفت چجوری جبران کنم می‌گفتم خط‌کشتو بده بهم. اونم نمی‌داد. سال 92 سر یه تمرین، امتحان یا سؤال امتحانی شرط‌بندی کردیم. یادم نیست دقیقاً. من گفتم اگه اون سؤال جوابش این باشه یا اگه اون سؤال بیاد تو امتحان یا شایدم گفتم اگه امتحان کنسل بشه یا نشه نذر کردم دو هفتۀ عید 93 ظرفا رو می‌شورم یا... یادم نمیاد چرا؟ چقدر مسخره است. داستان گرفتن خط‌کشی که اون همه سال براش جنگیدم و صدها پست راجع بهش پست گذاشتم یادم نمیاد :| نمی‌خوام برم آرشیو 93 رو مرور کنم که علاوه بر این هزار تا چیز دیگه هم یادم بیاد. آخرش نمی‌دونم من شرطو بردم یا باختم ولی مجبور شدم ظرفا رو بشورم. اونم فکر کنم فکر می‌کرد نمی‌تونم بشورم. گفته بود اگه بشوری خط‌کشمو می‌دم بهت. هر بار که می‌شستم عکس می‌گرفتم از ظرفا می‌ذاشتم وبلاگم. خدای من، چقدر مسخره و کودکانه :|

سلام و خداقوت به وب‌نویسِ سیارِ بسیار عکسیِ به‌ندرت ویدیویی بیان :)

یه جا یه توئیت خوندم؛ نوشته بود: کسی که الفبا یاد می‌گیره و باسواد شده دیگه نمی‌تونه باسواد نباشه؛ فهمیدنم همین‌طوریه.  

+ دیگه چه خبر؟ 

++بعدا نوشتم: آبجی من خیلی رو اعصابمه وقتی علی‌رغم میل باطنیم کلی براش حرف می‌زنم  و در آخر می‌گه: دیگه چه خبر؟ الان عذاب وجدان گرفتم که گفتم دیگه چه خبر :/ :(

 

 

پاسخ:
سلام. ممنون. البته من فیلم هم می‌گیرم. ولی کوتاه و کم. چون فیلمو نمیشه ویرایش و سانسور کرد نمی‌تونم بذارم وبلاگم. در واقع تکنولوژیشو ندارم که روی صورتم نوری چیزی بندازم. عکس می‌ذارم که راحت سانسور کنم :دی
+ دیگه اینکه این پستِ دو تا مونده به آخر امسال بود.

سلام

پایان باز بود:)) 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک داشتن میگفتن از راکی خبر بگیر😁

پاسخ:
سلام
آره باز بود.
که بگه سلام. ممنون؟ ترجیح می‌دم هر چند وقت یه بار از گوگل اسکالر خبر بگیرم.
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۳۳ آشنای غریب

 یا ابلفضل 

فعلا اینو نوشتم بعد برم متن رو بخونم برگردم

پاسخ:
:)) خوندی؟
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۲۱ نیمچه مهندس ...

گااد!

این عکس آخری چقدر شبیه خواب های واقعیه.منظورم اوناست که بهش میگن رویای صادق.

پاسخ:
آره :)
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۱ آشنای غریب

یه خسته نباشید میگم اول به شما بعدم به خودم

تا زبان شناسی سیزده خوندم بعد یه سر زنگ تفریح رفتم و ادامشو خوندم:)

 

اونقدر این‌ روزها با کرونا سر و کار داریم که طعم بستنی رو اول کرونا خوندم :||

کیبورد کامپیوتر من قابلیت تایپ نیم‌فاصله رو نداره! راه کاری بلد هستین؟

 

پاسخ:
خسته نباشید :))
مگه میشه؟ زبانتو فارسی کن بعد بنویس درخت بعد شیفت و کنترل و 2 رو بگیر بنویس ها. نتیجه باید بشه درخت‌ها

چقد این ماجرای جینی عجیب و وحشتناک بود

یاد فیلم مستند سیب افتادم

درباره زندانی کردن دو تا خواهره مثل جینی ولی اینا مشکلشون در حد و اندازه جینی نبود

مامان اینا هم مشکل نابینایی داشت فکر کنم. و باباشون متعصب بود

پاسخ:
ویکتور و ایزابل هم یه قصۀ مشابهی داشتن. ایزابل با مادرش که لال بود حبس شده بود و برای همین زبان یاد نگرفت. ویکتور هم یه پسری بود که تو جنگل بین حیوانات رها شده بود.

این سیب مستند بود؟ واقعی بود؟
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۷ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹

کی این کابوس تموم میشه؟ مردیم از شدت فکر و خیال:(

 

حقیقتا بعد از دیدن عکس اخر برگ و بارم ریخت😥

چرا همه چی انقدر ترسناک شده اینروزا😭

پاسخ:
کنکورو بازم به تعویق انداختن. به‌نظر می‌رسه به این زودیا خلاص نمی‌شیم از این ویروس.

یعنی عکس آخر راجع به راکی رو که خوندم موهای تنم سیخ شد. 

پاسخ:
من دیگه عادت کردم به این اتفاقات شگفت‌انگیز. فکر کن از اتاقم میام بیرون برم آشپزخونه یه لیوان آب بخورم. تو راه به این فکر می‌کنم که چرا خدا ما رو با مشکلاتمون تنها گذاشته؟ لیوان اول رو می‌خورم و دومی رو می‌برم بذارم تو اتاقم رو میز. بعد که با یه لیوان آب دستم دارم از جلوی تلویزیون رد میشم یهو یکی از حاج آقاهای سمت خدا میگه چرا فکر کردین خدا شما رو با مشکلاتتون تنها گذاشته؟ همین که سرمو برمی‌گردونم سمتش بابای کنترل به دست کانالو عوض می‌کنه.
و همچنان با این سؤال رهسپار اتاقم میشه که چرا خدا ما رو با مشکلاتمون تنها گذاشته.

سلام. من سفرنامه هاتون مخصوصا در مورد مشهد و خیلی دوست دارم. انشاءالله قسمتتون بشه زیاد بیاین مشهد. در مورد خلوتی حرم گفتید و بغض گلوم و گرفت فکر کن من تا به حال هیچ وقت حرم و به این خلوتی ندیده بودم و سختتر اینکه هر روز باب الرضا باشی نتونی بری داخل واسه زیارت فقط خدا خدا میکنم هر چه زودتر شر این ویروس کم بشه. 

راستی منم دوران کودکی ویس و رامین و خوندم و هیچ وقت فکر نکردم شاید ویس پسر باشه و پستتون و که خوندم داشتم شاخ درمیاوردم چطوری بعضی ها فکر میکردن رامین دختره؟!

متونی هم که در مورد زبان شناسی بود واسم خیلی جالب بود خوب بود که اخطار داده بودید شیرینی هاش و بیان میکنید. راستی به سرم زده کلاغ و امتحان کنم.

پاسخ:
سلام.
غصه نخور. ما همه‌مون دلمون اونجاست. 
شاید ویس رو با اویس اشتباه گرفتن. من از این به شگفت اومدم که معلماشون چرا از گمراهی درشون نیاوردن.
یه جای خلوت غار غار کن که ملت فکر نکنن خونه موندن و قرنطینگی عقلتو خدای نکرده زایل کرده.
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۵۸ خانم فـــــ

تو خیلی حال داری که اینقدر طولانی مینویسی

میدونستی؟

 

باید یه روز بیام ازت نمونه خون بگیرم بدم پژوهشگران از روی ژن های تو اون ژن خستگی ناپذیر و با جزییات تعریف کن و دقیق رو بکشن بیرون بعد به صورت وریدی به من تزریق کنن

شاید حال پیدا کردم

 

 

ضمن اینکه شمارتو مگه من نداشتم؟ چرا الان نیست؟تلگرام نداری؟

پاسخ:
می‌خوام اولاً حق مطلب برای شما ادا بشه، ثانیاً بعداً اگه خواستم خودم مرور کنم کامل یادم بیاد.
به اون پژوهشگران اینم بگو که ارثی و اکتسابی نیست این ویژگی. من یه دونه‌ام، واسه نمونه‌ام.
شماره‌مو داشتی. تلگرام هم دارم. برای اینکه آدما فراموشم کنن و از دسترسشون خارج بشم، شماره‌مو از تنظیمات تلگرامم هیدن کردم که اگه یه وقت کسی دیلیت اکانت کرد یا شماره‌های مخاطباش پاک شد، دیگه نتونه مجدداً به من دسترسی داشته باشه و شماره‌مو ببینه توی تلگرام. با این روش تا حالا موفق شدم یه تعداد از دوستامو از دست بدم. در واقع موفق شدم خودمو از دست اونا بدم. ینی اونا منو از دست بدن :| اگه این قابلیتو داشتم که شماره‌مو از گوشی همه پاک کنم و ایضاً خودمو از ذهنشون عالی میشد.
فکر کردی فقط خودت بلدی بزنه به سرت؟

سلام

جهت اطلاع

قانون پرداخت شهریه دوره شبانه، برای کسی که برای دومین بار در مقطع ارشد ردزانه قبول میشه و سابقا یک مدرک ارشد روزانه داشته، برداشته شد.

مفهوم بود؟

یعنی اگه دوباره هوس کردبی ارشد بخونی و روزانه قبول شدی، دیگه شهریه ازت نمی گیرن.

موثقه

یکی از دوستام، در حال خوندن دومین ارشد روزانه اشه...

اولی علامه بود، دومی تربیت مدرس، هر دو هم روزانه و پولی نپرداخت.

پاسخ:
سلام
از کی برداشته شده؟ من اون سال زنگ زدم سنجش و چند تا دانشگاه. گفتن شهریه می‌گیریم.
هر چند، برام مهم نیست دیگه. بعضی آرزوها و خواسته‌ها انقضا دارن. وقتش که بگذره گذشته دیگه.

بعضی وقتا یه چیزای بی‌ربطی یه جوری به هم ربط پیدا می‌کنن که بنظرم هیچ قاعده و قانونی نمی‌تونه توجیهش کنه.

مثل همون مطالب راجع به هواپیما یا راکی.

جالب بود.

پاسخ:
آره. مثل وقتایی که به یکی فکر می‌کنی و می‌بینی شارژ گوشیت سال تولدشه یا ماشین جلویی پلاکش سه رقم آخر شماره دانشجوییشه یا بخشی از شماره تلفنش یا هر چیزی که تو رو یاد کسی بندازه. مثلاً 627 منو یاد مژده، 598 منو یاد نگار و 9 منو یاد مریم می‌ندازه. 74 یاد داداشم، 2500 یاد مادربزرگم، و خیلی شماره‌های دیگه یاد خیلیای دیگه. می‌بینی یه وقت تو مترو نشستم و یاد یه خاطره‌ای افتادم. نگاه به ساعت که می‌کنم می‌بینم 14:18 دقیقه است. یا نگاه به شارژ گوشیم می‌کنم می‌بینم 68 درصده. برای خودمم جالبه که کتاب جلومه و دارم به آخرین دعوام با هم‌اتاقیام فکر می‌کنم و وقتی به خودم میام می‌بینم صفحۀ 143 ام. شمارۀ اون واحدی که نصف شبی چمدونمو جمع کردم و زدم بیرون. این‌جور مواقع حس می‌کنم کائنات دارن باهام همراهی می‌کنن.
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۵۳ دچارِ فیش‌نگار

حقیقتی است که راهی جز طنز برای بیانش نیست. / توصیف احساسات دورنی روزهای کرونایی ات متاثرکننده بود/

پاسخ:
بعضی حرفا رو فقط میشه با همین ادبیات بیان کرد. کاش خواننده فقط جنبۀ طنزشو دریافت نکنه و به عمق فاجعه پی ببره.

واقعا برداشته شد؟؟!

مطمئنید؟!

 

@ دردانه

کنکور دکترا هم که احتمالا شنیدی دوباره عقب افتاد.. 

پاسخ:
آره. نهم خرداده. دیگه باید واقعاً برنامه‌ریزی کنم که زمانم مفیدتر سپری بشه و فقط صرف کنکور خوندن نشه. مقاله بنویسم، کار کنم، کتاب بخونم.

امروز جزوۀ دبیرم رو می‌خوندم، بن مضارع هستن رو گفته بود «باش» و بودن رو «بو». یادِ تو افتادم.

 

پاسخ:
چه جالب!
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۱۰ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹

اره کنکور ارشد هم عقب انداختن.امروز فکر میکردم دیگه همچین فرصتی تو زندگیم پیش نمیاد.اگر بتونم تمرکز کنم و درس بخونم این بارِ اول و اخره.هیچ بهونه ایم جز کم کاری و نخواستنِ خودم پذیرفته نیست.

این روزام تقریبا به بطالت میگذره با حجم زیادی از حسرت،نگرانی،وحشت و افسردگی.

باید خودمو نجات بدم ...

پاسخ:
صبح میشه این شب

رتبه های خوب انتخاب رشته می‌کنند :|   اما چون از اولش که رتبه ها اومد گفته بودی قصد نداری بری چون ‌شبانه است تعجب کردم کارت به انتخاب رشته کشیده..

 

در مورد ونسیم که الان فعلا باهاش سر و کار ندارم، مربوط به دوران دانشجویی بود.. خیییلی وقت پیش.. اما اگه کار با یه ضریب حل میشه که خوبه پس

 

پاسخ:
آهان. آره نه قصدشو داشتم نه از نظر قانونی اجازه‌شو. چون در حال تحصیل ارشد بودم. تازه اگه قبول بشی نری محرومم میشی. می‌خواستم یه محرومیت هم تو رزومه‌م داشته باشم. ببین آخه کدوم کار من از رو منطق هست که این دومیش باشه. 

آره بابا. با ضریب حل میشه. اصلاً تو نمودارهای حالت و جریان هم اگه دقت کنی کلی ضریب هست.

یادم نمیااادد :دی

 

ولش کن :)) ولی یادمه یه مدت انگار خط کشه دستت بود :دی یعنی موفق شدی بگیریش.

پاسخ:
آره گرفتمش. الان تو کمدم، تو جعبهٔ خاطراته. 
توی آرشیو پست‌های بهمن ۹۴ عکسش هست. روز تولد وبلاگم خط‌کشو گذاشتم روی کیک به جای شمع.

یعنی فقط شفیعی جمش یادم بود.فیلم نبود کلیپ بود، شفیعی جم رو هم دوست داشت :دی

 

 

https://www.aparat.com/v/4nrUS/طنز%3Aوقتی_همه_برای_سیامک_انصاری_شفیعی_جم_میشوند?amp

پاسخ:
واااای عالی بود :)))))
یاد یکی از پستام افتادم. اگه وبلاگ داشتی خصوصی میومدم لینکشو می‌دادم. چون نمی‌خوام اون پستو الان همه بخونن. یکی از هزاران پست این وبلاگه :)))
یکی بود که تو دانشگاه هر جا می‌رفتم می‌دیدمش مثل همین کلیپ :)))
اگه می‌خوای پستو بخونی 
یه عدد از ۱ تا ۱۳۹۸، 
یکی از ماه‌های سال 
و یکی از اعداد ۹۴ تا ۹۸ رو 
خصوصی کامنت بذار برام بگم چجوری بخونی اون پستو. پس دو تا عدد و یه کلمه ازت می‌خوام.

یه کامنت عمومی هم بذار جواب بدم اونجا

این حرفت خیلی جالب بود، مثل عوام :)) 

" کنترل تلویزیون دستم بود. مثل عوام! دنبال یه چیزی بودم برای دیدن"

 

 

 

پاسخ:
امیدوارم بهت برنخورده باشه این حرفم. من معتقدم تلویزیون برای عوامه و خواص تلویزیون نمی‌بینن و من عوام نیستم وقتمو پای هر برنامهٔ چرتی تلف کنم. من چند تا آدم فرهیخته می‌شناسم تلویزیون ندارن. البته تلویزیون برنامهٔ خوب هم داره که میشه از تلوبیون دانلود کرد و دید. هر موقع هم خودم بخوام دانلود می‌کنم می‌بینم، نه هر موقعی که تلویزیون بگه. ینی تو کتم نمی‌ره فلان ساعت بیام بشینم پای فلان کانال. مگه من بردهٔ تلویزیونم فرمانبردارش باشم؟ اونه که باید به دلخواه من پخش بشه. لذا هر کدوم رو که بخوام هر موقع که بخوام می‌بینم. به لطف تلوبیون البته :))
یه کم برخوردم با تلویزیون خشنه، ولی همینه که هست :))

نه، بهم بر نخورده چون خودمم اهل تلویزیون نیستم زیاد...... اما خیلی افراد درست و حسابی هم هستند که درست و حساب شده تلویزیون می‌بینند. اونا هم خیلی از کارایی که ماها انجام میدیم ممکنه به نظرشون عوامانه بیاد..... 

اینکه کسی برنامه ش رو با تلویزیون تنظیم کنه اتفاقا خیلی خوبه، همون عده ای که میگم اغلب اینو به دیدن از اینترنت ترجیح میدن.. 

 

یه حرفایی هم آقای پناهیان راجع به تلویزیون دیدن و بعضی چیزایی که گفتی گفته بودن البته احتمالا کمی متفاوت، دقیقش یادم نیست، احتمالا شنیدی.. 

 

کلا اینکه گفتی تباه شدم خیلی جالب بود :))) 

پاسخ:
یه دلیل اینکه من غذای سلف و خوابگاه رو نمی‌خوردم همین موضوع زمان دلخواه و غذای دلخواه بود. دلم نمی‌خواست مجبور باشم فلان ساعت فلان چیزو بخورم. لذا خودم درست می‌کردم هر چی که می‌خواستم رو، و هر موقع می‌خواستم می‌خوردم.

احتمالا نشنیدم اون صحبت رو. خیلی وقته حتی ده دقیقه سخنرانی مذهبی هم نشنیدم. نمی‌دونم چرا. نه به اون شوری که تنها مسیر پناهیان و آرشیو سمت خدا رو دانلود کردم و یه هفته شبانه‌روزی خودمو خفه کردم باهاشون نه به بی‌مزگی الان که حوصلهٔ دو دیقه نصیحتم ندارم.

اوج تباهیم اونجا بود که یه بار بیدار شدم دیدم ساعت دوازده ظهره :))

در واقع مستند نبود. فیلم بود و ماجرا داشت. ولی موضوع این بود که بازیگر نبودن بچه‌ها! عملا بچه ها واقعی بودن! البته من این فیلمو بیشتر از ده سال پیش دیدم :دی

پاسخ:
آهان. داشتم فکر می‌کردم خدا پدر این دختر بیچاره رو چجوری مجازات می‌کنه. مثلاً به جنی فرصت یه زندگی دوباره میده یا جنی حلالش می‌کنه و تموم میشه قضیه؟

درباره زندگی دوباره، اون بچه هایی که سقط میشن و فرصت زندگی پیدا نمیکنن چی میشن؟ هم خودشون هم مامان باباشون؟ فکر کنم جنی هم یه همچین چیزی باشه ماجراش، نه؟

پاسخ:
آره آره آفرین. دقیقاً. ولی می‌دونی؟ من یه وقتایی به زندگی این دنیا به چشم لذت نگاه نمی‌کنم که اونا رو محروم بدونم. یه وقتایی فکر می‌کنم اینجا و زندگی تو این دنیا عین عذابه. بعد به این نتیجه می‌رسم که چه خوش‌شانس بودن بعضیا که نیومدن درد بکشن. 

از این نظر اره خوش به حالشونه

ولی من به زندگی توی دنیا به چشم یه مرحله نگاه میکنم. تو توی زندگی دنیایی کلی چیزای خوب میتونی بدست بیاری و توی مراحل بعد از داشتن چنین تجربه‌هایی حال کنی و برعکس گند بزنی به زندگیت و توی مراحل بعد حسرت بخوری. مثل جوانی که خیلیا خوشحالن که مثلا کارایی که دوست داشتن رو انجام دادن و خوش گذروندن و لذت بردن در کنار سختی‌هاش و خیلیا هم حسرت کارایی که نکردن رو میخورن. یه مرحله بود، گذشت و تموم شد. اگه استفاده کردی حالشو میکنی اگه هم استفاده نکنی حسرت میخوری در عین سختی هایی که ممکنه برات پیش بیاد. این بچه ها این فرصت رو از دست دادن و این حق زندگی کردن و گذروندن تمام و کمال این مرحله رو یه نفر دیگه ازشون گرفته. حالا چی میشه و خدا چیکار میکنه و این حق ایا برآورده میشه یا نه رو نمیدونم :)

پاسخ:
نمی‌دونم. انگار مغزم قفل شده.
از بچگیم گانگستر بازی دوست داشتم :))) این کامنت عمومی.
پاسخ:
خب عزیزم. اون ستون سمت چپ رو می‌بینی؟ برو آرشیو سال x، ماه y اُم، پست z
ایکس و ایگرگ و زد چی هستن؟ الان میگم.
گفتم یه عدد از ۱ تا ۱۳۹۸ بگی. تو گفتی m. رقم یکان و دهگان m رو جمع کن. حاصل، یه عدد دورقمیه. مثلا n. رقم یکان و دهگان n رو از هم کم کن. حاصل میشه p.
x یا ۹۴ هست، یا ۹۵ یا ۹۶ یا ۹۷ یا ۹۸. نودش که معلومه. ینی رقم دهگان معلومه. یکانش همون p هست که به دست آوردی.
پس آرشیو چه سالی مشخص شد.

گفتم یه عدد از ۱ تا ۱۳۹۸ بگی. تو گفتی m. مقدار p رو که داری. p رو از رقم دهگان m کم کن. حاصل میشه q.
گفته بودم یکی از ماه‌های سال رو انتخاب کنی. ماهی که انتخاب کردی ماه اول، دوم، سوم، چهارم،... یا ماه دوازدهم ساله. به اندازهٔ q بذار روی ماهی که انتخاب کردی تا y به دست بیاد. y هم مشخص شد.
پس آرشیو چه ماهی مشخص شد.

حالا شمارهٔ پست رو پیدا کنیم.
گفتم یه عدد از ۱ تا ۱۳۹۸ بگی. تو گفتی m. 
y رو به توان دو برسون بعد منهای m کن. حاصل میشه r
این r رو تقسیم بر ماهی که انتخاب کرده بودی کن. حاصل، شمارهٔ پسته. 
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

:-)))) چه خوب پیچوندی همه مون رو. و من چقدر سر اون پست فکر کردم عجب احساسی رو خرج کتاب کردD:

پاسخ:
:)))) تو پست می‌خونی و من پیچش پست

من که سرم گیج رفت قاطی کردم امیدوارم رگ‌ها بفهمه. :))

پاسخ:
:)) منم امیدوارم. 
بیا یه معما هم به تو بگم. روز تولد من سیزدهم نیست، ولی اگه روز تولدم به ماه تولدم تقسیم بشه جواب سیزده میشه. 
+ چرا مسئولین نمیان از نبوغم برای طراحی سؤالات کنکور بهره ببرن؟ :((

وا؟ خب میشه ۲۶ دیگه. ۲/۲۶ . نکته انحرافی داشت و نفهمیدم آره؟ :(

پاسخ:
نه بابا نکته انحرافی نداشت. آفرین ۲۰ امتیاز :))

ریاضیم بد نیست. :دی 

نکته انحرافیش این بود که کادوها رو آماده کنید. :)) 

پاسخ:
حساب کردم، دیدم مصادف با شب قدره. کادو فقط می‌تونم التماس دعا بگیرم ازتون :))
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

پست را یافتم :دی

*** ****** * ** **** **** **** *** ** **** **** **** :)))

عَخِی.عخی.

پاسخ:
ساعت ۲ نصف شبه فاطمه :))) 
ینی من عاشقتم. 
و حتی عاشق اونایی که الان نشستن تمام m های ممکن رو حساب می‌کنن برسن به اون پست. تازه از محاسباتشون عکسم می‌گیرن می‌فرستن :)))

ببین اینم بگم که اون پست هم جزو پست‌هایی بود که با کلمات‌ و ایهام‌ها به‌شدت خواننده رو پیچوندم توی سطر به سطرش.

یادم اومد کامنت گذاشتم ولی جوابشو چک نکردم :))))

 

به اینایی که دارن  m حساب میکنن عرض کنم که :

خودتونو خسته نکنید مزه اش به اینه ذی صلاح باشین :)))))) نگارنده خودش راهنمایی کنه.

 

پاسخ:
ساعت ۳ نصف شبه. نمی‌خوای بخوابی؟ :))

نه من عمراً راهنمایی کنم کسیو. می‌ذارمشون تو خماری :دی

در راستای ساعت ۲ بگم که

چرخه ی سیرکادین بدن من عکس میچرخه :)))) الانم سه نصفه شبه. و من الله توفیق.

پاسخ:
۳:۲۳
تمام شهر خوابیدن، ما از فکر که بیداریم؟ :))

بعداًنوشت:
ساعت ۶:۳۰
موقع خوابیدن، جغد، موقع بیدار شدن، خروس
ساعت ۷:۳۰
دارم صبونه می‌خورم. نون و پنیر و گردو با چای شیرین :))

شاعر میفرماد که : 

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

 

حالا ما وسطاش کامنتم میدیدم :)))

 

+ به خودت رحم کن. ۷و نیم خیلیییی زوده :دی

پاسخ:
۷ و نیم نه جونم، ۶ و نیم بیدار شدم.
جهان به خواب و دمی چشم من نیاساید
چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟
شاعرش؟ کمال خجندی
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۵۲ محسن رحمانی

سلام و عرض ادب 

 

اپیزود؟(به سبک جناب خان خوانده شود):دی 

چقدر مشتاق بودن نشستن حساب کردن :)) حالا مشتاق پست بودن یا معادله ؟ :))

پاسخ:
سلام
معنی هر چی رو که نمی‌دونید گوگل کنید :)
معلومه دیگه. پست :)
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۰۱ محسن رحمانی

معنیشو میدونم منظورم اینه از شما که رشته زبان وادب خوندید کلمه انگلیسی بعید بود :دی

پاسخ:
من سره‌گرا نیستم.
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۰۷ محسن رحمانی

راستی اگه میخواید فیلم چارلی وکارخانه شکلات سازی رو ببینید میتونید پنجشنبه یک بامداد یا جمعه شیش صبح از شبکه نمایش ببینید .

پاسخ:
پنج بار دیدمش. ممنون‌.
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۶ محسن رحمانی

سره گراه یعنی چی؟

 

خواهش .

پاسخ:
گوگل کنید :)
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۴ محسن رحمانی

گوگل کردم اما معنیشو نیاورد .

پاسخ:
آقای جلال‌الدین کزازی رو می‌شناسید؟ اسمشو گوگل کنید میاره. شبیه شاهنامه حرف می‌زنه. همهٔ کلماتش فارسیه. اون سره‌گراست. ولی من و فرهنگستان سره‌گرا نیستیم. ینی اصراری نداریم همهٔ کلماتو فارسی بگیم. 
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۰۱ محسن رحمانی

سپاس.

پاسخ:
خواهش می‌کنم :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام ظهرتون بخیر!

احیاناً اگه امروز متوجه آمار غیرمعمول نمایش‌های وبلاگ‌تون شدید، بدونید که زیر سر من بود! اون مسئله کامنت رگ‌ها رو بالاخره حل کردم. و البته از یه دانشجوی کامپیوتر انتظار ندارید که دونه‌دونه اعداد و پست‌ها رو چک کنه؟ :)

این کد برنامه‌ای که نوشتم به زبان جاوا:

http://s6.picofile.com/file/**********/nebula.java.html

این هم خروجی برنامه‌ام:

http://s7.picofile.com/file/**********/nebula.txt.html

اول بین تمام حالت‌های اعداد (۱۶۷۷۶ حالت)، اون‌هایی که یه تاریخ معتبر و شماره پست معتر می‌سازن رو پیدا می‌کنه، بعد پست رو دریافت می‌کنه و تاریخش رو چک می‌کنه. می‌مونه نُه تا پست، که اون‌ها رو دستی چک کردم :)

پاسخ:
تو فوق‌العاده‌ای پسر. بودی و قیافه‌مو می‌دیدی وقتی دااااااااد می‌زدم you are amazing. خدای من! فقط یه شریفیه که می‌تونه انقدر سمج باشه. انقدر پشتکار داشته باشه و یه همچین کار حیرت‌انگیزی بکنه. می‌دونی؟ اون نفر دومی هم که دیشب نشسته بود با ماشین حساب و دستی حساب می‌کرد هم‌دانشگاهیت بود. U never cease to amaze me. من بهتون افتخار می‌کنم. و البته کدتو سانسور می‌کنم :))
+ آینده‌ت روشنه پسر! 
+ علیک سلام :))
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۵۲ محسن رحمانی

سلام 

 

پست امروزو نمیذارید؟

پاسخ:
سلام.
جواب کوتاه: شب
جواب صادقانه: من اصلاً از این سؤال خوشم نمیاد. ناراحتم می‌کنه. حس می‌کنم کارمند شمام. یا روباتِ تولید محتوام. می‌دونم منظور بدی ندارید، ولی من حس بدی بهم دست میده. نیازی به عذرخواهی نیست. فقط خواستم بدونید و بقیه هم بدونن که دوست ندارم این سؤالو ازم بپرسید.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

حالا انقدرم شایسته‌ی تقدیر نبودا :)

و البته فقط شمایید که انقدر خلاقیت دارید در طرح مسئله و پیچوندن خواننده‌ها. یه‌دونه‌اید، واسه نمونه‌اید!

راستی کد رو یه‌کم ویرایش کردم. یادگاری داشته باشید اگر یه وقت کارتون به جاوا افتاد:

http://s6.picofile.com/file/**********/nebula.java.html

اینم فیلم لحظه‌ی اجرای برنامه. ثانیه ۶۶ به جواب اصلی می‌رسه:

http://uupload.ir/view/***********.mp4/

اینم خروجی سانسورشده‌ی برنامه. باشد که بقیه هم انگیزه بگیرن و برن برنامه‌نویس بشن D:

http://s6.picofile.com/file/8391230376/sansor.txt.html

پاسخ:
این روزا اصلا خوشحال نیستم و تقریباً هیچی خوشحالم نمی‌کنه. اعتراف می‌کنم با این کارِت یه جون به جونام اضافه شد. انرژی گرفتم و الان یه کم خوشحالم.

@علی

بزرگوار شما شایسته تقدیری :))))

پاسخ:
آینده‌شم روشنه :))
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۲ مرضیه مهدوی فر

به این روش تونستی کلی دوست از دست بدی:))))))))) خودتو از دست اونا بدی:)))))))))

خنده م بند نمیاد:)))))) عاااااااالی ای تو:)))))

پاسخ:
خلاصه منو نداشته باشن دیگه :))

سلام

چه جالب بود این پست! ممنون که اطلاعاتتونو به اشتراک میذارین. اسم این منابعتونم می نوشتین خیلی بهتر بود.

جا داره از راکی هم احوال بپرسین:)

پاسخ:
سلام
منابعو نوشتم دیگه. فکر کنم دقت نکردید. اسم کتاب و نویسنده و حتی صفحه‌ش.
جا نداره :)

درود وسلام  خدای یکتا برشما :)

چه نکات جالبی داشت اون بخش زبان‌شناسانه !البته با اضافه کردن و حاشیه نویسی شما.

اینجا هم همکارایی که از شهر‌های پرخطر می‌آن رو منع تردد کردن و نفرات کم شده مجبور بودم جای رئیس بمونم و کلی سرم شلوغ شد ونیرو کم و کار زیاد و این ویروس منحوس هم همه جوره داره اذیت می‌کنه.

ازعکس‌ها هم اون عکس داخل قطار از همه بهتره به سبک دهه شصت و هفتاد به افق هم که خیره شدین :D

پس اینقدر مخاطب بدبخت رو می‌پیچوندین. ازاول مشخص بود هاولی :|  :| :D

ودیگر اینکه شبیه همین روزهای آخر سال که داره تموم می‌شه انگار شارزتون داره خالی می‌شه و کم رمق شدین این رو می‌شه از پست های اخیر فهمید .امید اینکه دوباره پر انرزی و با نشاط و باروحیه بنویسین .

 

 

 

پاسخ:
علیکم السلام و رحمة الله
منم به برکت کرونا تو این یه هفته ۱۰۳ قسمت سریال دیدم و تموم شد دیشب :| از امروزم کارمو شروع کردم. درست نیست ریسک کنم و کارو تعطیل کنم و همهٔ وقتمو بذارم پای کنکور دکترایی که معلوم نیست قبول شم یا نه.

عکس سفر شمال ۹۶ دههٔ شصتی‌تره. دقیقاً مثل اون سریال در پناه تو ژست گرفتم.

این پست‌های عید تا عید و مهر تا عید تجربهٔ خوبی بود برام. اینکه خودمو مجبور کردم هر هفته تو فلان روز یا هر دو روز یه بار و طبق برنامه پیش برم هم سخت بود هم شیرین. من عادت ندارم کسی زورم کنه تو فلان ساعت فلان کارو انجام بدم. حالا که خودم خودمو تحت فشار گذاشتم برام جالب بود. برای اینکه سر قولی که به خودم دادم بمونم تمام تلاشمو کردم که خودمو برسونم به پست ۱۳۹۸ و وسط راه خسته نشم. ولی دیگه می‌خوام یه کم بشینم و نفسی تازه کنم. یه مدت ساکتم. شارژ که شدم، دوباره میام می‌نویسم :)