پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اذی» ثبت شده است

ترجمه: من عمرم را در راه علم صرف کردم، چیزهای زیادی یاد گرفتم، در حوزه‌ی فیزیک اتم را شکافتم، نظریه‌هایی در حوزه‌ی کوانتوم ارائه کردم، اما یک چیز ماند که عمرم کفاف نداد سر از آن چیز دربیاورم، آن هم آب و هوای تبریز بود.

ترجمه: بینندگان محترم، من دیگه نمی‌دونم فردا هوا چه جوری میشه، استعفامو از همین جا اعلام می‌کنم، مواظب خودتون باشید، خدانگهدار.

۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

و

تندیس کامنت برتر روزهای اخیرو تقدیم می‌کنم به کامنتِ پرمحتوا و دلنشین و دوکلمه‌ایِ "خوب شو"

و تندیس پیام برتر تلگرام هم تقدیم می‌شود به عکس کمپوت گیلاس D:


دیشب خواب دیدم با تنی چند از فضانوردان رفتم فضا و یه چیزی به پره‌های فضاپیمامون گیر کرده بود و درِ فضاپیما رو باز کردم و رفتم عقبِ فضاپیما و اون چیزی که گیر کرده بودو درآوردم و برگشتم نشستم تو کابین خلبان! و به این فکر می‌کردم مگر نه اینکه به دلیل اختلاف فشار اگه یه سوراخ 1 میلی‌متری هم تو فضاپیما ایجاد بشه منفجر یا مچاله میشه؟ (یادم نیست منفجر میشه یا مچاله! بستگی به اختلاف فشار داره) 

ینی تو عمرم هیچ سه روز متوالی‌ای نبوده که تو اون سه روز هیچ کار مفیدی انجام نداده باشم!
و اکنون به تنها چیزی که فکر می‌کنم، پاس کردن این 10 واحد درسه؛




پاسخ شماره‌ی3: اولا سوال امکان پذیر نیست چون فشار زیادی پشت در قرار داره و تا زمانی که محفظه پر نشه درب اول باز نمیشه ولی حالا بر فرض که این اتفاق افتاد چرا باید انفجار رخ بده یا مچاله بشه انفجار زمانی رخ میده که فشار حجم کنترل ما که اینجا فضاپیما بیشتر از جو باشه و بدنه قابلیت تحمل فشار داخل نسبت به بیرون نداشته باشه ولی طراحی فضاپیما برای تحمل این موضوع هست و زمانی مچاله میشه که مثل زیر دریایی فشار خارج بیشتر باشه ولی جو که فشاری نداره فقط با سرعت بسیار زیاد مولکول های هوا از فضاپیما خارج میشن تا اختلاف فشار برقرار بشه برای همین من اصلا دلیلی برای رخ دادن اتفاقی نمیبینم مگر اینکه قسمت ها تحت فشار جداگانه ای ازش که پوشش ضعیف تری دارن منفجر بشن. و اینکه خود انسان دچار مرگ دردناک بدون پوشش خواهد شد.

۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از طرف س. (90 ای و ناجیِ پروژه میکرو پارسال)

از طرف خانم الف.

از طرف ماتادور

از طرف دلنیا

اینو هررررررررر چی فکر کردم و کامنتارو سرچ کردم یادم نیومد کی فرستاده برام :((((

ولی یادمه کامنت گذاشته بود که برای جهیزیه‌ام از این جغدا بخرم

بعداً نوشت: اینم از طرف دلنیا بود.


از طرف نگین

از طرف زی زی گولو و اذی

اینو قبلاً دیدین؛ از طرف راضیه بود (پست 718)

۴۴ نظر ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

742- همه‌اش انقدر مونده بود وارد مجلس بشم

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ب.ظ

چه قدر؟

انقدر:


هنوز نمره‌های ترم قبلمون تایید نهایی نشده

رئیس درگیر انتخابات بود و فرصت نمی‌کرد امضاشون کنه...



حس خوبیه وقتی تنها خواننده‌ی یه وبلاگی... خیلی حس خوبیه! خیلی هااااا! خیلی!

نویسنده‌اش هم دختره به واقع!

و نیز حس خوبیه وقتی تو گروه درسی، یه همچین پیام تبریکی دریافت می‌کنی:



امروز با نسیم و سایر دوستان، 7 صبح خوابگاه رو به مقصد شهید بهشتی ترک گفتم که صرفاً و صرفاً برم مجوز خوابگاه رو بگیرم و وقتی می‌گم صرفاً برای این کار رفتم، ینی واقعاً صرفاً برای همین کار رفتم! هزینه‌شو که معادل دو، دو و نیم برابر هزینه‌ی بقیه دانشجوهاست، یه ماه پیش پرداخت کرده بودم و مجوز اسکان داشتم؛ ولی شخصاً خودم باید می‌رفتم اون برگه رو تحویل می‌گرفتم ازشون و به دوستام یا هم‌اتاقیام نمی‌دادن اون برگه‌ی کوفتی رو. بدمسیرم هست این شهید بهشتی و منم که اصن دانشجوی بهشتی نیستم و بنا به درخواست جناب آهنگر دادگر صرفاً و صرفاً از خوابگاهشون مستفیض میشم؛ چون رشته‌ی من به دلیل جدید بودن، خوابگاه نداشت و موقع مصاحبه گفته بودم خوابگاه ندین نمیام و اینا رو میگم که اونایی که جدیدن نپرسن که اعصاب ضعیف من خط خطی نشه.


8 صبح – بوفه‌ی دانشکده حقوق - شهید بهشتی

من و نگار و فاطمه و ناهید (اینا همه‌شون برقی‌ان)

(نگار همون هم‌دانشگاهی و هم‌مدرسه‌ای و حتی هم‌اتاقی سال اول کارشناسیمه)


بنده همین که به سن قانونی رسیدم، علی‌رغم میل باطنی والدینم عضو گروه پیوند اعضا شدم که اگه یه موقع خدای نکرده یه جوری مُردم که اعضای بدنم به درد بقیه بخوره، مستفیدشون کنم (از استفاده میاد؛ ینی همون مستفیض‌شون کنم). البته قلبم یه خورده شکسته و شاید به درد نخوره ولی خب پاک پاکه! چشمامم همین طور؛ نمیگم فیلمای بد، بد ندیدماااااااااااااا، ولی از وقتی تصمیم گرفتم دیگه نبینم دیگه ندیدم. حتی آهنگای بد، بد هم دیگه گوش نمی‌دم. شمام می‌تونین از این تصمیما بگیرین؛ سخته ولی غیرممکن نیست. نمی‌دونم معده رو هم میشه پیوند زد یا نه؛ ولی معده‌ام خدایی به درد کسی نمی‌خوره. دندونامم همین طور! همه‌شون یا عصب کشی شدن یا ترمیم :دی این سمت چپی دندونای قبل از کنکور و بیفور شریفه و این سمت راستیه افتر شریف و افتر زندگی خوابگاهی و تغذیه نامناسب!!! اون دندون عقل بالا سمت چپم هم عمل نکردم دیگه. قرار بود بعد از کنکور کارشناسیم عمل کنم :))))



بالاخره چند روز پیش یهویی رفتم کارت اهدای عضومو بگیرم و البته خیلی وقته کارته رو دارم ولی تحویل نگرفته‌بودم؛ ظاهراً قانون جدیدشون اینه که کارت اهدا رو با کارت بانک ملی یکی می‌کنن و باید بانک ملی حساب داشته باشی که من داشتم و چون شماره کارتمو داده بودم به رئیس شماره1 برای حقوق و اینا، گفتم فعلاً دست نگه دارن و قبلی رو باطل نکنن تا حقوقم واریز بشه و بعدش کارت جدید رو که همون کارت اهدای عضوم هم بود صادر کنن.

خلاصه امروز رفتم برای تحویل کارت جدید و سوزوندن کارت قبلی و موقع نوشتن آدرس و کد پستی، شماره خونه رو نوشتم و آدرس خوابگاه فعلی و کدپستی خوابگاه سابق!!! 600تا تک تومنی وجه رایج مملکت رو هم به خاطر استعلام ازم گرفتن.

کارمنده پرسید رشته‌ات چیه و تو دلم گفتم یا خودِ خدا!!! حالا چه جوری حالیش کنم ترمینولوژی چیه و الکی گفتم مترجمی زبان و زبان تخصصی! شانسم که ندارم! یارو برگشت گفت منم ارشد زبانم و یه مقاله نوشتم و بیا بخون نظرتو بگو و کتابایی که به نظرت به دردم می‌خوره رو معرفی کن! 

یارو بیست سال پیش لیسانس گرفته بود و رو مقاله‌اش هم که به واقع خلاصه‌ی یه کتاب بود نوشته بود دانشجوی دانشگاه آزاد!!! واضح و مبرهن بود که با پول و بدون کنکور و صرفاً برای ارتقاء شغلی و حقوقی رفته دانشگاه و منم هر چی کتاب بی‌ربط و با ربط به ذهنم رسید تو یه برگه نوشتم و تحویلش دادم که بره بخونه!!!  مقاله رو هم ندیده و نخونده گفتم عالیه!!! موفق باشید...

یه دستگاه نظر سنجی هم کنار دست همه‌ی کارمندا بود که گزینه‌های خوب و متوسط و ضعیف داشت برای سرعت و برخورد و راهنمایی و اینا و از اونجایی که یه ساعت کارمو لفت دادن و سوالات بی‌جا ازم پرسیدن، از طریق همون سامانه و گزینه‌ها شستم‌شون و پهن‌شون کردم رو بند و تا الانا دیگه فکر کنم خشک شده باشن.

عصر به نسیم میگم چشات خیلی خوشگله؛ بیا برو تو هم از این کارتا بگیر که بعد از مرگت بازم چشاتو داشته باشیم

میگه نه! من نمی‌خوام ناقص برم تو قبر!

میگم چه فرقی داره؛ موشا و سوسکا که بالاخره می‌خورنت؛ بالاخره که تجزیه میشی!

بعد کارتمو نشونش دادم

می‌ترسید از کارتم!!! :دی



یه استاد فیزیک هست تو شریف که میگن خیلی خفنه و تو فرهنگستانم استاده. احتمالاً یه درس هم باهاش داشته باشیم و احتمالاً پایان‌نامه‌مو با همین بشر بردارم. گزینه‌ی بعدی‌م هم برای پایان‌نامه و استاد راهنما آهنگر دادگره؛ و هیچ بنی بشری با این دو تن پایان‌نامه برنمی‌داره. معاون آموزشی‌مون تعریف می‌کرد که این استاد فیزیکه که قراره استادمون بشه یه روز لیست بچه‌ها رو می‌گیره و اسم منو که می‌بینه میگه عه! این شریفیه!!! این هم‌ولایتی خودمه و مشتاق دیدار همیم خلاصه!!!

دو هفته پیش، معاون دانشکده‌مون یه لیست آورد سر کلاس که اسامی و قیمت یه سری کتاب بود که با پنجاه درصد تخفیف می‌فروشیم و بیاین بخرین. فرهنگ‌نامه و دانشنامه و دیکشنری و اینا بود و منم کلاً علاقه‌ای به کتاب کاغذی ندارم و ترجیح میدم همه‌چی آنلاین یا پی‌دی‌اف باشه. فقط برای یکی از کتابا درخواست دادم.

سه‌شنبه تایم استراحت بین کلاسا داشتم کارای رئیس شماره2 رو انجام می‌دادم و (همون تصویر بالا که یه کیک هم کنارمه) معاون آموزشی دوباره اومد که کی مجله و کتاب‌های فلان و فلان و فلان رو نخواسته و گفتم من و یه کم نگام کرد و گفت رایگانه هااااا

یه کم همدیگه رو نگاه کردیم و گفت نمی‌خوای؟

گفتم خب لازمشون ندارم!

خندید و گفت از ما گفتن بود، خواه پند گیر خواه ملال و رفت...

خب وقتی لازمشون ندارم چرا بگیرم آخه!!! اونم کتاب مرجع که تو هر کتابخونه‌ای هست

مجله بخون هم نیستم!!! حتی اگه یه پولی هم رو کتابا می‌ذاشت میداد بازم نمی‌گرفتم!!!


اینجا احتمالاً خونه‌مونه و این بچه هم احتمالاً بچه‌ی منه که داره وبلاگ مامانشو می‌خونه؛


۶۴ نظر ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

664- من از آن روز که در بند تو ام آزادم

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

شخصاً از برنامه‌های مصاحبه‌طور که یه مهمون داشته باشه و یه مجری و این بپرسه و اون جواب بده خوشم نمیاد و آدم فیلم‌بینی هم نیستم و اصن اهل تماشا و دیدن و خوندن نیستم و ترجیح میدم نشون بدم و بنویسم و تولید رو به مصرف ترجیح میدم کلاً

ولی

چند شب پیش، شب امتحانی حوصله‌ام سر رفته بود و (دو هفته است تنهام خب! من مانده‌ام تنهای تنها میان سیل غم‌ها) برای اولین بار داشتم تو آپارات یه چرخی می‌زدم و از این لینک به اون لینک، رسیدم به دید در شب و مصاحبه‌های رضا رشیدپور و یه عده بازیگر و خواننده و فوتبالیست و رجال سیاسی و مذهبی و حتی یه عده که نمی‌شناختمشون راستش!

به شخصه آخرین باری که رضا رشیدپورو دیده بودم مجری صبح به خیر ایران بود و منِ سیزده چهارده ساله لقمه به دست وایمیستادم جلوی تلویزیون و منتظر سرویس (ینی همون آژانس) ایشونم تیتر اخبارو می‌خوند و آهنگ و نماهنگ پخش می‌کرد و پیام‌های ملتو می‌خوند که برنامه‌تون چه خوبه و وقتشو بیشتر کنید و از این صوبتا. آخرین باری هم که خانم شیلا خدادادو دیده‌بودم بازم مربوط میشه به همون ده دوازده سالگی و مسافری از هندش!

روی یکی از مصاحبه‌ها که مصاحبه ایشون و خانم خداداد بود کلیک کردم و یه تیکه‌هایی تو دیالوگاشون بود که خب لایک داشت ولی بگذریم و بریم سر اصل مطلب! 

کل مصاحبه یکی دو ساعت بود و حوصله‌ام بیش از پیش داشت سر می‌رفت؛ چون همون طور که گفتم شخصاً از برنامه‌های مصاحبه‌طور که یه مهمون داشته باشه و یه مجری و این بپرسه و اون جواب بده خوشم نمیاد و اصن نمی‌دونم با چه انگیزه‌ای نشسته بودم پای اون لینک؛ ولی خب از رو نمی‌رفتم و همچنان با تمام قوا سعی می‌کردم ادامه بدم ببینم تهش چی میشه مثلاً!

مصاحبه کم کم داشت تموم میشد و یه چند تا عکس نشون خانم خداداد دادن و قرار شد یه جمله برای هر تصویر که در واقع تصویر یه شخصیت ورزشی یا هنری یا سیاسی بود بگه. مثلاً می‌گفت این خانوم از دوستای خوبمه و ایشون یه بازیگر تواناست و ایشون یه سیاستمدار تواناست و ورزشکار فلانه و قهرمانه و ایشون فلان و ایشون بهمان و رسید به گلزار و گفت ایشون از دوستان همسرم هستن (حالا بماند که همسرش دکتره و خودش بازیگر و گلزار هم بازیگر)

وقتی عکس حسام نواب صفوی رو نشون دادن گفت از دوستان قدیمی من هستن و از مجری اجازه خواست یه توضیح مختصر بده و شاید همین توضیح مختصرش بود که خستگی اون روزو از تنم به در کرد و برای روز بعد و روزهای بعدش هم حتی، کلی و کلی بهم انرژی داد؛ توصیح مختصری که رفت تو لیست کلیدواژه‌هام که بعداً که اون بعداً امروز باشه بیام در موردش بنویسم...

گفت حسام از دوستان قدیمی و صمیمی منه که قبل از ازدواج حال و احوالی از هم می‌پرسیدیم و تماس تلفنی هم داشتیم و رفت و آمد هم داریم ولی بعد از ازدواج، ایشون با موبایل همسرم تماس می‌گیرن و یه سلامی می‌رسونن و اگه بخوان حالمم بپرسن از فرزین (شوهرم) می‌پرسن و من و فرزین هم همیشه میگیم ای بابا این کارا چیه و

مصاحبه که تموم شد، لپ‌تاپمو خاموش کردم و فردا صبش امتحان داشتم و کتاب جلوم باز بود و داشتم به حسام فکر می‌کردم و هر چند ثانیه یه بار می‌گفتم لایک به اون شیر پاک و لقمه‌ی حلالی که بهت دادن!!!


فرزین، سامیار، حسام



۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یه شب تو خواب میرم مشهد و 

پریشب دنبال آهنگ تتلو بودم ظاهراً و دیشبم جولیک دیده که کامنتارو اشتباهی باز کردم

و از اونجایی که فردا امتحان منحوس و منفور زبان‌های باستانیو دارم، امشبم بیدارم...

امشب به خواب کدومتون بیام؟ :دی (البته این سه نفر خانوم بودن)


دوستانی که پرسیدن عاقبت امتحان سیسمخ دو پست قبل چی شد...

والا با یه چیزی تو مایه‌های 12، 13 پاس شدم

این سیسمخ ِ رومخ! پر خاطره‌ترین درس ترم6 و دوره کارشناسیم بود

بیشتر دوستایی که الان دارمو از تو همین کلاس کشف کردم...

1) deathofstars.blogfa.com/post/419

2) deathofstars.blogfa.com/post/499

3) deathofstars.blogfa.com/post/521

4) deathofstars.blogfa.com/post/440

5) deathofstars.blogfa.com/post/422

6) deathofstars.blogfa.com/post/450

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


+ Amir_Tataloo_Bezar_Too_Hale_Khodam_Basham

اولین باره می‌شنوم این آهنگو!!!

تو خواب چه چیزایی گوش می‌دما!!!

والا


۱۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خواننده‌هام کلهم اجمعین ده نفرم نبودن که اونام هم‌مدرسه‌ایام بودن

ولی الان این آمار خوشحالم نمی‌کنه

ینی راستش دستمو می‌بنده تا کمتر چرت و پرت بنویسم و تحویل ملت بدم (+)

مثلاً از صبح می‌خواستم یه پست بذارم با عنوان کچلِ آبیِ گوگولی

حتی می‌خواستم بگم الویه‌ی فردا هم مرغ داره هم سس هم نمک

ولی خب از آمار میلیونی‌م خجالت می‌کشم که خب که چی!

تازه با این اخلاق گند و بستن کامنتا فکر می‌کردم آمار و مخاطبا ریزشم داشته باشه 

که از قضا سرکنگبین صفرا فزود!!!

به هر حال دیشب عکس سمینارو برای دوستام فرستادم و دو تا نتیجه گرفتم:


دو تا نتیجه‌ای که گرفتم عبارتند از:

اولاً چه دوستای با فرهنگی دارم که برای سیو کردن و نشون دادن عکسم به خواهرشون ازم اجازه می‌گیرن

ثانیاً اینکه من فکر می‌کردم رئیسم یه سیبیلوی عینکیه

ولی دوستان از ابعاد دیگه‌ای به قضیه نگاه کردن

ایشالا یه روزم عکس مرادو براتون می‌فرستم :))))

لال از دنیا نری، بگو ایشالا!

۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

482- کج دار و مریض!

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ

23 سال و 6 ماه و 11 روز از باری تعالی عمر گرفتم، اون وقت تا به امروز نمی‌دونستم کج دار و مریزو با "ض" نمی‌نویسن و با "ز" می‌نویسن!!! خدایی رسم‌الخطه داریم؟ چه وضعشه آخه!

تازه تعامداً و متعامداً رو هم جای همدیگه استفاده می‌کردم،
تا اینکه الهام منو از جهل و ضلالتی آشکار نجات داد :|
ضلالت به معنی گمراهیه، اینو دیگه بلدم شکر خدا!



هر چند به طور عمودی هم میشه سعی در نفهمیدن کرد

به خدا دبیرستان که بودم شاخِ زبان و ادبیات مدرسه بودم خیر سرم


من توکل علی المال ذل: کسی که به مال توکل کرد ذلیل شد

من توکل علی العلم ضل: کسی که به علم توکل کرد گمراه شد

من توکل علی العقل زل: کسی که به عقل توکل کرد لغزید

من توکل علی الله ظل: کسی که به خدا توکل کرد سایه بانی یافت

حضرت علی (ع)


+ یکی کامنت گذاشته که 27 سال و 16 روز از خدا عمر گرفته و اونم نمی‌دونسته

+ هم‌اتاقیمم تا حالا همچین چیزی نشنیده اصن

+ حتی سهیلا و اذی هم مثل من فکر می‌کردن؛ حتی شما دوست عزیز!

+ ما بی‌شماریم!

+ ینی یه همچین جماعت درگیری هستیم ما!

+ کج دار و مریز عمل کردن ینی با احتیاط عمل کردن، دست به عصا رفتن؛ کنایه از رفتار با احتیاط به خاطر شرایط موجود، تصور کنید یک لیوان آب دستتان است در صورتی که کج است مراقب باشید که نریزد و این عبارت به این معنی است که کاری را با احتیاط انجام دهید

منسوب به خیام:

یارب توجمال آن مه مهرانگیز / آراسته‌ای به سنبل عنبربیز

پس حکم همی کنی که در وی منگر / این حکم چنان بود که کج دار و مریز

۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خدایا یک ماه روزه می‌گیریم تا حال فقرا رو درک کنیم

یک ماهم کلی پول بده تا حال اغنیا رو درک کنیم خب :(

روایت داریم تو جهنم 20 دقیقه مونده به افطار ساعتا وایمیسته!


در راستای وبلاگ یه شوهرم نداریم، برای چند نفر سوال ایجاد شده که چرا هدر اون وبلاگ حتماً باید انار داشته باشه,

اینو بعداً توضیح میدم, ولی یه نکته ظریف وجود داره که لازمه همین اول بگم اونم اینه که:

پیشاپیش منتظر یه سری کامنتای رو اعصاب باید باشیم ولی خوبی بلاگ اسکای اینه که فیلترینگش قویه و

هم آی پی رو میشه فیلتر کرد هم برخی واژه هارو!

نکته دوم هم منم!

آقا من تو عمرم هیچ وسیله مشترکی با هیشکی نداشتم! تو پروفایلمم نوشتم این قضیه رو!

حتی یادمه بچگیام تو حیاطمون 2 تا تاب داشتیم, یکی برای من یکی داداشم!

هیچ وقت حس مالکیت اجازه نمیداد یه چیزو با یکی شریک شم!

ولی به عنوان اولین تجربه تمام تلاشم رو می‌کنم خاطره خوبی از اون وبلاگ مشترک داشته باشم! 

فعلاً من و اذی و راضیه و Bluish تیم رو تشکیل دادیم و منتظریم دلنیا یوزر پسش اوکی بشه

برای بیست و چند ساله هم دعوت نامه فرستادم, منتظرم تایید کنه,

اگه کس دیگه ای هم اعلام آمادگی کرده بود و من فراموش کردم دعوت نامه بفرستم بگه,

ولی خدایی آقایون اعلام آمادگی نکنن لدفن! :دی

یه مورد دختر 12 ساله هم داریم که باید بره کمیسیون و صلاحیت حضورش تایید بشه :))))


حالا اینا چه ربطی به عنوان داره؟

شنبه صبح یه جایی با یکی یه قراری داشتم و ماه رمضونم بود و هست و

مجبور بودم تنهایی از این سر شهر تا اون سر شهر برم و برگردم,

فکر کنین یه کاری بود که از قبل وقت گرفته بودم مثلا!

از یه طرف درگیر تایپ پایان نامه بودم از یه طرف گزارش کارم تکمیل نشده بود و

تا شبم باید ایمیل می‌کردم که بچه ها ببرن صحافی و اوضاع حسابی قمر در عقرب بود

شب قبلشم افطاری مهمون بودیم و کل شبو بیدار و این قرار شنبه صبم قوز بالا قوز

صبح نشستم پای پایان نامه که زنگ زدن گفتن پدر خانم الف فوت کرده و مرخصی گرفته و شمام امروز نیاید

خانوم الف همونی بود که باهاش قرار داشتم

نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت... تسلیت گفتم و دوباره نشستم پای پایان نامه

داشتم فکر می‌کردم خبرها ذاتاً خوب یا بد نیستن

این نفع ماست که تعیین میکنه چی خوبه چی بد

آتیش یه جایی به نفع ماست خوبه یه جایی به ضررمون, بده

حتی یه چیزایی رو فکر می‌کنیم خوبن ولی نیستن و یه چیزایی رو فکر می‌کنیم بدن, ولی خوبن

به هر حال ما همه مون یه روز می‌میریم

مرگ حقه

تا حالا هیشکی عمر جاویدان نداشته

ولی چه خوب بود اگه مرگمون یه روز و یه ساعتی بود که یه گرهی هر چند کوچیک از کار ملت باز می‌کرد

 مثل مرگ همین آقاهه و گره کوچیک که چه عرض کنم, کلاف سر در گم من!!!


حالا اینا کماکان چه ربطی به عنوان پست داره؟

اون روز نه تنها نخوابیدم, بلکه درست و حسابی سحری هم نخوردم

وقتی خوابم میاد کم حوصله ام, بی اشتهام, اصن اعصاب ندارم

شروع کردم با بی حوصلگی غذا خوردن

مامان گفت یه کم سریع تر بخور, تا اذان تموم نمیشه هاااااااااااااا

گفتم میشه

گفت نمیشه

گفتم میشه

گفت نمیشه ولی بیا شرط ببندیم

گفتم باشه! اگه تا اذان تموم کردم من شرطو می برم و جایزه بردم این باشه که فردا اجازه بده سحری نخورم

ینی ببین چه قدر با مبحث سحری مشکل دارمااااااااااااااااا!

به هر حال یه موجود مستقل از زمانی مثل من, خیلی سختشه تو یه تایم خاصی مجبور باشه غذا بخوره یا نخوره!

یکیو می‌شناختم, راس ساعت فلان ناهار می‌خورد راس ساعت بهمان شام و 

خلاصه هیچی به اندازه خوردن سحری اذیتم نکرد ولی ولی ولی!

سلام بر تو، که وداع با تو از روى خستگى، و ترک روزه ‏ات از سر ملالت نیست.

سلام بر تو، که پیش از آمدن در آرزوى تو بودیم، و پیش از رفتن از اندیشه فراقت محزونیم. 

(صحیفه سجادیه/45)



روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است


دوستون دارم به اندازه همه اذون های مغرب ماه رمضون! :دی

در این شبهای عزیز و با برکت سر سفره افطار دستاتو بالا ببر و

برای رضای خدا همون جا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن!


عیدتون مبارک

۱۹ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

121- بوسه ای داد سحـر؛ بوسه ی دیگر افـطار

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ

ای خدا این رمضـان مَست نمیـرم خوب است

وی همچنین می‌فرماید:

من که جای خوردن افطار می بوسم تو را

مانده ام فطریه ام گندم بُود یا نیشکر؟ :دی


پ.ن: حتی اگه شاعر تو شعرهای کتاب درسی مستقیم می‌گفت: عزیزم من دوستت دارم؛ عصر میای با هم بریم بیرون

باز معلم ادبیاتمون میگفت بچه ها اشتباه نکنید؛ منظور شاعر معشوق الهی و عروج به سمت خدا بوده

حالا منم خواستم یادآوری کنم که خوانندگان عزیز اشتباه نکنید اینجا وبلاگ یه شیخه! 

و تو این ابیات منظور شاعر معشوق الهی و عروج به سمت خدا بوده


بعداً نوشت1: به پیشنهاد مریمی, با همکاری اذی و راضیه و مریمی و ... وبلاگ یه شوهرم نداریم رو ساختیم 

هر کی شوهر نداره در صورت تمایل, اعلام همکاری کنه!

خواستم بیست و چند ساله رو هم اضافه کنم نشد, انگار بلاگ بیشتر از 3 تا نویسنده نداره

اجازه هم نمیده میزان محدودیت نویسنده هارو ویرایش کنم کلاً

برای همین از بلاگ منتقلش کردم بلاگ اسکای

چند روزه خونه نیستم و خیابونارو متر می‌کنم, یکی دو ساعتی میام یه سری کارای مهمم رو انجام میدم و

خلاصه کلی کار رو سرم ریخته!

تازه فهمیدم تبریز چه قدر بزرگه! هر روز از این سر شهر به اون سر شهر, تو این گرما!!! تنهایی...

تا آخر هفته هم که میرم خونه مامان بزرگم اینا

عمداً ترافیک نتشون رو شارژ نمیکنم که چند روز نت نداشته باشم و یه کم تنها باشم

خلاصه یه کم صبر کنین هم خودم هم این وبلاگ هم اون وبلاگ بیافتیم رو غلتک!!!

غلتک روم نیافته صلواااااااااااااات

۶۱ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

به بستن و غیر فعال کردن کامنتا اکتفا می‌کنم و درسته که دیشب موقع خوردن سحری انقدر با سالاد و چنگال بازی کردم که اذانو گفتن و درسته که مامان یهو برگشت گفت کاش می‌دونستم چی تو سرته و درسته که کسی نمیدونه چی تو سرمه ولی خب یه عده شعور و ظرفیت و استحقاق داشتن شماره آدمو ندارن دیگه! همین جوری دوست دارن برای آدم شعر بفرستن... دست خودشونم نیست... بی شعور آفریده شدن!!! البته به نظرم از اول این جوری نبودنااااااااااااااا آدما بعداً بی شعور میشن... ینی انقدر از خودت شعور نشون میدی که نمیدونم چرا یهو بی‌شعور میشن و درسته که هیچ کدوم از نرم افزارهای بلاکم به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورن؛ ولی خب خوشحالم که امروز ایمیل نمره ها اومد و آز مدار مخو با 20 پاس کردم! نمره آز پالس 20 نشد ولی خب 19 هم برادر بیسته به نظرم!!! هر چند آقای TA پدرمونو درآورد با شبیه سازیاش, هر چند 1 واحد بیشتر نبودن ولی لازم می‌دونم از پشت همین تریبون یادی از هر دو TA بکنم... حتی اینم درسته که پالسو افتاده بودم  ولی خب امروز خبر رسید که پاس شدم ینی می‌دونستم پاس میشمااااااااااااااا ینی از من داغون تراش پاس شده بودن ولی خب به هر حال شنیدن کی بود مانند دیدن!!! حتی مدار مخ هم پاس شدم ولی خب اون ادوات لعنتی رو پاس نشدم... ینی کافی بود برم باهاش ینی با استاده حرف بزنمااااااااااااا ولی خب لزومی ندیدم با کسی که همه‌جوره رو اعصاب و روانمه حرف بزنم, درس اصلیم که نبود... اختیاری از ارشد و دکترا برداشته بودم که واحد مازاد محسوب میشه و باید باباجون هزینه شو تقبل کنه ولی خب خیلی زور داره یه درسیو اختیاری برداری و بابتش هزینه بدی و انرژی بذاری و پاس هم نشی و در واقع گند بزنه به معدلت در واقع 

چند روز پیش, آقای میم زنگ زده که خانم فلانی؟ نمره ها اومده! این نمره 17 شمایی؟

گفتم نه خیر!!! ندیدم نمره هارو ولی اون کمترین نمره هر چی هست, من اونم

برگشته میگه خب کمترین نمره که زیر دهه,

گفتم خب من اونم دیگه! من اون زیر دهم!!!

و خب تمام تلاشمو کردم به اعصابم مسلط باشم و 

اونم تمام تلاشش رو کرد که دلداری بده و 20 اش نره تو چش و چالم

حالا اگه فکر کردین میرم التماس میکنم یا نندازه یا با 9.75 بندازه زهی خیال باطل!!!

من همون 8 خودمو با هیچ نمره ی دیگه ای عوض نمی‌کنم

بله!!! یه همچین اسکولی هستم من که اگه میانترم 0 نمی‌گرفتم با 18 پاس می‌کردم درسو

همه‌ی اینا درسته... اینم درسته که استاد پروژه میل زده که:

Dear Project II students
Ba salaam
Due to many incoming questions from you regarding the format of the report, the following guide lines are given for Project 2 course in general

Regarding your grade, you should give the filled grade form (obtained from "Amoozesh") to your project supervisor and your supervisor's grades can be handed in to your course instructor anyway at his convenience, or otherwise stated by your course instructorBest wishes and regards
M.F

با اینکه دکتر میم. ف برایمان بهترین ها را آرزو کرده, ولی خب زمان تحویل پایان نامه به صورت صحافی شده 10 روز پس از پایان امتحانات پایان ترم مقرر گردیده بود و مهلت مقرر به پایان رسیده و من هنوز هیچی تایپ نکردم؛ چرا؟ چون استاد درس پروژه ام گفته بودم تا 31 تیر وقت داری! پس لازم بود به دکتر میم. ف می‌گفتم که آقااااااااااااااااااااااا؛ به ما گفتن تا 31 ام! که خب گفتم و همچین جوابی دریافت کردم:

Hi dear

While I gave you the guidelines, the final decision and say is your your course instructor and you should follow him
Best wishes
M.F

   ...و این ینی عزیزم شما تا همون 31 ام وقت داری و خیالت راحت! بشین با آرامش, پایان نامه تو تایپ کن
(اینم منم: (همین الان یهویی



۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

46- باکلوفن 10 و ناپروکسن 250

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

از مژده می‌پرسم باکلوفن برای چیه؟ میگه "فن" داره لابد مسکنه

سرچ کردم دیدم نوشته باکلوفن بر روی سطح هوشیاری انسان و سرعت واکنش به محیط تاثیر میگذارد. اگر از این دارو مصرف میشود باید در مورد رانندگی و یا کار با ابزارهایی که نیازمند دقت و مهارت است احتیاط کرد. این دارو را نباید بطور همزمان با الکل مصرف کرد و مهمترین عوارض مصرف باکلوفن عبارتند از تشنج, توهم یا افسردگی, خواب آلودگی، گیجی، ضعف و احساس خستگی, سردرد, مشکل در خوابیدن, ضربان نامنظم قلب و غیره 

ینی فکر کن عوارضش از محاسنش بیشتره 

در مورد ناپروکسنم نوشته هر دارویی که توسط پزشک برای شما تجویز شده است همان‌طور که برای شما فوایدی دارد ممکن است مصرف آن همراه با عوارض ناخواسته ای هم باشد. (این قسمت داشته ذهن منو آماده می‌کرده که موقع خوندن عوارض شوکه نشم) بعدش نوشته ناپروکسن می‌تواند احتمال سکته قلبی یا سکته مغزی را بالا ببرد, از دیگر عوارض احتمالی مصرف ناپروکسن عوارض گوارشی مثل زخم شدن معده است که موجب خونریزی از آن می‌شود. این عارضه ممکن است ناگهانی و بدون هیچ علامت قبلی ایجاد شود. همزمان با مصرف ناپروکسن از الکل استفاده نکنید چون احتمال خونریزی معده را بیشتر می‌کند. ناپروکسن پوست را به نور خورشید حساس می‌کند. پس وقتی از ناپروکسن استفاده می‌کنید پوست بدن خود را بپوشانید، کلاه بر سر بگذارید و از کرم‌های ضد آفتاب استفاده کنید و سایر عوارض!!!




پ.ن1: من فکر می‌کردم مصاحبه 19 و 20 خرداده, دقت نکرده بودم 24 ام هست

پ.ن2: ترجمه آخرین جمله داداشم: حرف خودتو خرج خودت می‌کنم دیگه

(در راستای دانشجو باید آگاه باشه)


پ.ن3: همانا ما همه مون از رد دادگانیم!!!

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)