۱۶۳۹- جوادها
اول: چند سال پیش با دوستانِ درسی یه کار غیردرسی میخواستیم شروع کنیم که کرونا آمد و همۀ فرضیهها ریخت به هم. لیست اونایی که برای این کار اعلام آمادگی کرده بودنو فرستاده بودن برای من و منم مثلاً باتجربهتر و بزرگترشون بودم. یه سریا رو میشناختم و یه سریا رو نه. از بعضیا فقط اسم و شماره داشتم. ورودیای مختلف رشتهمون بودیم. قرار بود یه گروه تشکیل بدیم و اونجا باهم آشنا بشیم و تبادل نظر کنیم و کارو پیش ببریم. اونایی هم که تهران بودن جلسات حضوری تشکیل میدادن و فایل صوتی جلسه رو میذاشتن تو گروه برای اونایی که یه شهر دیگهان. از یکی از اعضا فقط یه آیدی داشتم به اسم جی نقطه جوادی که عکس نداشت و معلوم نبود دختره یا پسر. مثلاً میتونست جمیله جوادی باشه. رهبری جلسات حضوری با جوادی بود. اون اوایل دو سه بار پیام دادم و خودمو معرفی کردم و اسم کوچیکشو پرسیدم و شمارهشو خواستم و پیاممو دید و جواب نداد!. من چون نمیتونستم بدون شماره به گروه اضافهش کنم دوستاش اضافه کرده بودن. یادمه تو بیشتر بحثها هم ساز مخالف میزد و اونایی هم که تو جلسات حضوری بودن میگفتن خُله!. حالا من نمیدونم خل دقیقاً ینی چی ولی هنوز که هنوزه برام سؤاله که چرا پیام خصوصیمو میدید و جواب نمیداد. بعدشم یه سری از اعضا یه سری کار غیرحرفهای کردن که ترجیح دادم رهاشون کنم!. مثلاً یکی دو نفر بدون اطلاع بقیه رفته بودن یه گروه دیگه تشکیل داده بودن و بعضی از اعضای همین گروه خودمون رو جذب خودشون میکردن!. این موضوع رو بعد از چند ماه موقعی که به منم پیشنهاد دادن برم تو تیمشون فهمیدم. اصرار هم داشتن به کسی نگم!. که چی و چی بشه رو دیگه نمیدونم ولی حس میکردم با یه مشت بچه طرفم.
دوم: یکی دو سال پیش یه سریالی پخش میشد به اسم بچه مهندس. سری یک و دو و سه و چهار داشت و داستان زندگی یه پسر به اسم جواد جوادی بود که تو پرورشگاه بزرگ شده بود و رتبۀ عالی کنکور شده بود و هوافضای امیرکبیر قبول شده بود و شاگرد اول دانشگاهشون بود و همۀ کمالات و محاسن اخلاقی رو هم داشت. دستبهآچار و خوشتیپ هم بود و آرزوی هر مادری بود که دامادی مثل جواد جوادی داشته باشه. جدی بارها دوست و آشنا و در و همسایه ازم پرسیده بودن از اینا نداشتین تو دانشگاهتون؟ که هم نخبه باشه هم پاک و نجیب باشه؟ :))
سوم: یه دوستی هم دارم که از هر دهتا پیامی که میده تو نهتاش کلمۀ خواستگار و پسره در مقولههای مختلف نحوی از جمله فاعل و مفعول و صفت و مضافالیه و متمم و فعلِ مرکب بهکار رفته. ینی اگه راه داشت بهصورت قید هم بهکار میبرد اینا رو :)) بعد این دوستم اون موقع هی ازم میپرسید تو دانشگاهتون جواد جوادی ندارین؟ منم مرحوم فتحعلی اویسی طور میگفتم جواد جوادیم کجا بود آخه. یه بارم انبارو گشتم و گفتم والا یه دونه کاظمی و کریمیش* ته انبار هست ولی جوادیشو نداریم متأسفانه :|
چهارم. دیروز اطلاعیۀ دفاع بچهها رو گذاشته بودن تو کانال. یه سریاشون اعضای همون تیمِ کاری بودن. بین اسامی مدافعان! جواد جوادی هم بود. و من تازه دیروز فهمیدم اون جِی نقطه جوادی که مثلاً قرار بود همکارم باشه و پیاممو میدید و جواب نمیداد و خودشو معرفی نکرد و شمارهشو نداد و هیچ وقت هم نفهمیدم چرا و آخرشم از اون تیم جدا شدم جواد جوادی بود.
همین دیگه. زیاده عرضی نیست.
*چهار بهعلاوۀ یک. حالا که تا اینجا اومدم یه خاطره هم راجع به اولین برخوردم با همین کاظمی و کریمیشون بگم. چند روز بعد از اینکه برای همین کار، شمارۀ جواد کریمی رو تو گوشیم ذخیره کردم که به گروه اضافهش کنم، یکی از دوستان برای یه کار دیگه شمارهمو داد به جواد کاظمی که برای یه کار دیگه باهم همکاری کنیم. وقتی کاظمی پیامک داد که الان میتونم زنگ بزنم؟ من شمارهشو ذخیره کردم که سریع عکس پروفایلشو چک کنم و بدونم با کی قراره حرف بزنم. کریمی و کاظمی، اسم هردوشون چون جواد بود و فامیلیشون با «ک» شروع میشد، طبعاً کنار هم بودن تو لیست شمارهها. منم تا حالا ندیده بودمشون. قبل از تماس کاظمی با عجله عکس کریمی رو باز کردم و کریمی هم موهای مشکی و سبیل داشت و از قضا پراهنشم مشکی بود. کلاً ابهت خاصی داشت عکسش. چهرهشو به خاطر سپردم و کاظمی زنگ زد. این کاظمی بنده خدا موهاش قهوهای روشن بود و لاغر بود و اون ابهتی که پیشفرضم بودو نداشت. هیچی دیگه. من یه مدت با تصویری که از کریمی داشتم با کاظمی حرف میزدم :|