۱۴۳۹- اللّهُمَّ بیربیر
پریسا اومده بود تو نوشتن پایاننامهش کمکش کنم. روز اول پسرشو گذاشت خونۀ مامانش ولی روز دوم با خودش آورد. نسبت به دو سال پیش آرومتر شده بود، ولی وقتی شمارۀ یک یا دو داشت، نمیگفت و مثل اینکه عادت داره بره بشینه روی مبل کارشو انجام بده. قبلاً لااقل خیالمون راحت بود پوشک داره، الان ولی باید نیمی از تمرکزمونو میذاشتیم روی این موضوع که اگه رفت نشست جایی، سریع ازش بپرسیم جیش داری؟ که البته موفق هم نبودیم و هم روز قبل و هم اون روز، کار خودشو کرد. چند وقت پیشم گوشی پریسا رو به رادیکال شصتوسه قسمت نامساوی تقسیم کرده بود و گوشۀ لپتاپشم شکونده بود. نصف اون نصفهٔ تمرکز باقیماندهمونم باید میذاشتیم روی مراقبت از گوشی و لپتاپ که وی نشکندشون؛ و با اندک تمرکزی که برامون مونده بود روی انتقال توأم بیسیم توان و اطلاعات با استفاده از مدولاسیون شاخصها کار میکردیم. دورۀ کارشناسی رشتۀ هردومون برق بود. ولی الان پریسا ارشد مخابرات سیستمه و گرایش کارشناسی من الکترونیک بود. لذا سردرنمیاوردم چی کار میخواد بکنه. از آموزش نیمفاصله شروع کردم. بدین صورت که گفتم فایلتو رینیم! کن و به جای پایان نامه بنویس پایاننامه. گفت چجوری؟ گفتم پایان رو که نوشتی، بعدش شیفت و کنترل و ۲ رو باهم بگیر و رها کن. بعدش نامه رو تایپ کن. زود یاد گرفت. قواعدشم گفتم. اینکه کجاها باید نیمفاصله بزنیم و کجاها فاصله. میگفتم خودت خطبهخط بخون و هر جا رو حس کردی باید ویرایش کنم بگو. بعدشم عنوانها و زیرعنوانها و شکلها و جدولها و فهرستها و منابع و فونتها و سایزها رو درست کردیم. دوست ندارم لقمۀ آماده بذارم دهن کسی. باید خودشم یاد میگرفت. و یاد میگرفت. عصر با استادراهنماش جلسۀ آنلاین داشت. یکی از گوشیای هندزفری تو گوش من بود و دیگری تو گوش پریسا. همینجوری که استادش داشت ایرادات کارشو میگفت، منم تندتند رو کاغذ مینوشتم بگو چشم، بگو انجام دادم این قسمتو، بگو ایشالا تا آخر هفته، بپرس فلان چیزو کجا بنویسم؟ فلان چیزم بگو، بهمان چیزم بپرس. استادش گیر داده بود که این موجهای تکحامله و چندحامله چیه نوشتی و به جای حامله بنویس حامل. چون که حامله صورت قشنگی نداره. متوجه نبود که «ه» توی تکحامله پسوند صفتسازه و موج رو توصیف میکنه. روی کاغذ برای پریسا نوشتم بگو چشم. بعداً همۀ حاملهها رو سلکت کردم جاشون حاملی رو ریپلیس کردم شد موجهای تکحاملی و چندحاملی. هر چند که مصوب فرهنگستان با همون پسوند «ه» هست نه «ی». تو اون شرایط رقتانگیز که نودوهشت ممیز دو دهم درصد حواس هردومون به بچه بود، گوشیمم دستم بود و داشتم به سؤالهای زبانشناسی فاطمه مِنَ القاهره! جواب میدادم. سؤالاش هر سری سختتر از سری قبل میشه. بهاندازۀ همۀ کوئیزایی که استادامون نگرفتن هر روز داره ازم کوئیز پیشرفته میگیره. سعی میکنم وقتی نمیدونم نگم نمیدونم و جواب سؤالشو از زیر سنگ هم شده پیدا کنم. هر چیزی رو هم که شک داشته باشم تو گروه ارشدمون مطرح میکنم یا از همکلاسیای سابقم یا از سالپایینیا میپرسم که مطمئن بشم و درست راهنماییش کنم. همینجوری که گوشم با استادراهنمای پریسا بود و چشمم توی تلگرام، هماتاقی دورۀ کارشناسیم از واتساپ پیام داد بهم. راجع به ویرایش یه کتاب مدیریتی مشورت میخواست. بعد از رایزنی، قرار شد ویرایششو من انجام بدم، ولی از اونجایی که تروتمیز و اصولی ترجمه شده بود، انصاف نبود دستمزد کامل ازشون بگیرم. یکسوم قیمت معمول رو بهش پیشنهاد دادم. تازه بعدشم گفتم ناشر ممکنه شیوهنامۀ مخصوص داشته باشه و هزینهای که میکنید هدر بره و بهتره هزینه نکنید. بعد دیدم دوستم چند ساعت پیش پیام داده و شمارۀ استاد شمارۀ ۱۷ رو خواسته. انقدر درگیر بودم که دیر دیده بودم پیامشو. پیام دادم به استادم که ازش اجازه بگیرم بعد شمارهشو به دوستم بدم. چون آنلاین نبود، پیامک هم زدم بهش. وی ضمن دادن اجازه یه پیشنهاد کاری در راستای کار قبلیمم داد. منم ذیل همون پیامک پیشنهادشو پذیرفتم و گفتم انجامش میدم. در ادامه پرسیده بود تاریخ دفاعت مشخص نشد؟ در جوابش، جواب استاد مشاورمو که صبح ازش پرسیده بودم کی قراره دفاع کنم کپی کردم که گفته بود امروز جلسه دارن و تاریخشو قراره تو همین جلسه تعیین کنن. پس از فراغت از بخش پیامک گوشیم، به استاد مشاورم تو واتساپ پیام دادم که نتیجۀ جلسه رو بپرسم. همون موقع ترلو نوتیفیکیشن نظرسنجی زمان جلسۀ پروژۀ اصطلاحات عامیانه رو آورد. با ساعتی که تعیین کرده بودن موافق بودم، و امیدوار بودم کلاس آنلاینی که قبل جلسه دارم طول نکشه و بهموقع تموم بشه. از منشی آموزش راجع به پرینت و پست سؤال کردم. گفت زنگ بزن جزئیاتو از مسئول آموزش بپرس. عصر شده بود و فکر کردم درست نباشه این موقع زنگ بزنم بهش. جلسۀ پریسا با استادش تموم شده بود و رفته بود لباسای پسرشو بشوره (چون که خرابکاری کرده بود)، و من همچنان داشتم پیام جواب میدادم و اینو برای اون میفرستادم و اونو برای این.
دیروز قرار بود من برم خونهشون و یه کم دیگه هم کار کنیم. بهقدری خسته بودم که پیام دادم هر محتوایی قراره به کارِت اضافه کنی اضافه کن بعدش ایمیل کن برام همینجا درستش کنم. موندم خونه و یه ظهر تا شب در آرامش نشستم پای کار و تمومش کردم.
وقتی بچه رو میشست پرسید هنوزم بچه دوست داری؟ گفتم نمیدونی چقدر جای هر چهارتاشون خالیه و اگه سه تای اول سهقلو باشن فبهالمراد. گفت پس خدایا زودتر برسون باباشونو من قیافهٔ اینو وقتی داره اولی رو میشوره و دومی از گشنگی جیغ میزنه و سیم هندزفری تو دهنشه و سومی نشسته یه گوشه جزوههای مامانشو پاره میکنه ببینم. گفتم آمین.
پ.ن: بیربیر یعنی یکییکی. در شرایطی که کلّی کار یهو به آدم محوّل میشه میگن.