پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1.

باهام قهره. وبلاگمم نمی‌خونه. البته این قهر و آشتی‌ها نمک زندگیه و اختلاف نظر بین دو دانشجوی آزاد و خرخون طبیعیه و ما هیچ وقت از نظر آموزشی و آکادمیک آبمون تو یه جوب نخواهد رفت. و با اینکه حق با من بود، ولی خب همین یه داداشو دارم... منتِ اینو نکشم منت کیو بکشم. معمولاً کادو براش کتاب یا یه چیز عمومی می‌خرم و اولین بارم بود می‌خواستم یه لباس پسرونه بگیرم. کلاً اولین بارم بود برای یه پسر می‌خواستم یه چیز پسرونه بخرم و حس می‌کردم روم نمیشه و دارم خجالت می‌کشم! وارد مغازه که شدم آقاهه سلام کرد و خوش آمدید و بفرمایید و از این صوبتا. سرمو انداختم پایین و رفتم سمت لباسای زنونه و روسری و شال و مانتوها. و داشتم فکر می‌کردم چه قدر سخته و چه جوری بگم چی می‌خوام!!! آقاهه اومد سمتم و گفت می‌تونم کمکتون کنم؟ گفتم از اون تی‌شرتای توی ویترین می‌خوام :| (ینی این شرم و حیام تو حلق تک‌تک‌تون!) (بخوانید: nebula.blog.ir/post/532)

2.

امروز رفتم از مسئول آموزش، رتبه‌مو بپرسم. گفتم معدل بچه‌ها رو نمی‌دونم و فقط می‌خوام ببینم نسبت بهشون چه قدر اختلاف دارم. گفتم عدد شانس من چهاره و ترجیح می‌دم چهارُم باشم. یه نگاه به معدلا کرد و گفت با اختلافِ یه دهم از نفرِ چهارم، پنجمی. نفسِ اندوه‌باری کشیدم و گفتم ترم قبل چی؟ ترم قبل رتبه‌ام چند بود؟ 
گفت با اختلاف یه دهم از نفرِ چهارم، سوم بودی.
دیگه خودتون قیافه‌ی منو تصور کنید :|

3.

الان که دارم این پستو می‌نویسم، دقایقی دیگر قراره آهنگر ازمون امتحان (به قول خودش آزمونک) بگیره؛ ولی وقتی شماها دارید می‌خونید ساعت 4 و 4 دیقه است و من توی کوپه‌ی 4 نفره نشستم و بلیتی که 44 تومن خریدمش دستمه و سوار قطار شماره‌ی 400 و خرده‌ای به مقصد تبریزم و دارم می‌رم خونه.
جلسه اول برگشته بهمون میگه تا می‌تونید متن ادبی و شعر و غزل حفظ کنید. می‌خواستم پاشم بگم داداچ مگه روز مصاحبه یادت نیست یه صفحه نثر مصنوع و متکلف تاریخ بیهقی رو از حفظ خوندم؟

4. معرفی فیلم: Divergent

من یکشو دیدم، فکر کنم 2 و 3 هم داشته باشه. شاید باورتون نشه، با صرف نظر از یکی دو فقره بوس!، کلاً صحنه نداشت. بازم شاید باورتون نشه، ولی صحنه نداشت! شاید باورتون نشه ولی دختره شبا میومد تو اتاق پسره بخوابه و پسره رو زمین می‌خوابید. عاشقِ کاراکترِ Four (همون پسره :دی) شدم به واقع! مراد اگه خارجکی باشه، ترجیح می‌دم اسمش فور! باشه و من اگه بخوام یه بار دیگه به دنیا بیام، صبر می‌کنم ده ماهه شم و 4 تیر به دنیا بیام.

5. 

هم‌اتاقیام یه سری دوست دارن به اسم شیما اینا. شیما اینا از هر 4 تا کلمه‌ای که از دهنشون خارج میشه یکیش 18+ و نیم ساعت هم‌صحبتی باهاشون، معادل با پاس کردن 4 واحد تنظیم خانواده‌ی پیشرفته است. شیما اینا هر شب میان اتاق ما که باهم چایی بخوریم. منم همیشه اتفاقاً تازه چایی خوردم و همیشه اتفاقاً برای فردا کلی تکلیف دارم و همیشه الکی مثلاً سرم شلوغه و کمترین میزان مشارکت رو در بحثاشون دارم. مباحث مهمی مثل اون پسره که تو پارک بهم پیشنهاد داد و اون پسره که زنگ می‌زنه و جواب نمی‌دم و اون پسره که پورشه داره و اون پسره که هی میاد ازم جزوه می‌گیره و اون پسر قدبلنده و اون پسر پلیور آبیه و نحوه‌ی پاسخ‌دهی به پیشنهاد پسرها و راهکارهای موفقیت در روابط و چگونگی پوشش در قرار ملاقات‌ها و میزان و نوعِ لبخند و عطر و رنگ لباس، رژ و لاک، مدل آرایش در برخورد اول و غیره و ذلک (بخوانید ذالک!).

6. 

هم‌اتاقی شماره‌ی 2 و 3 داشتن به زبان کردی راجع به چیزی صحبت می‌کردن که متوجه نمی‌شدم؛ ولی حس می‌کردم فاعل، مفعول یا مضاف‌الیه جمله‌شون منم. پرسیدم دارین در مورد من صحبت می‌کنین؟ گفتن آره؛ داریم می‌گیم خوش به حالش، لابد چون برنج نمی‌خوره شکم نداره.
(یه پست مشابه دیگه در همین راستا: nebula.blog.ir/post/705)

7.

یه بار شیما داشت می‌گفت هر شب قبل خواب فلان آهنگو گوش می‌دم. منم پای لپ‌تاپم بودم. گفتم شیما آهنگو دارم، بذارم؟ گفت بذار. همون لحظه گذاشتم و این آهنگه شد موسیقی متنِ حرفاشون. چند دیقه بعد دوباره وسط حرفاش اسم یه آهنگ دیگه رو آورد. در مورد آهنگ صحبت نمی‌کردن، ولی هر از گاهی مثلاً یه تیکه از یه آهنگو زمزمه می‌کرد. گفتم شیما دارم آهنگشو. بذارم؟ گفت بذار. همون لحظه پلی (play) کردم. چند دیقه بعد دوباره! و تا صبح اینا داشتن چایی می‌خوردن و حرف می‌زدن. فکر کنم منم ده بیست تا آهنگ پلی کرده بودم. یه چیزی گفت که فکرشم نمی‌کرد کسی اون آهنگو شنیده باشه و من گفتم شیما دارم آهنگشو... هنوز جمله‌ام تموم نشده بود که نگاه معناداری بهم انداخت و گفت ببینم من الان فلان کارو انجام بدم صدای اونم داری؟! (مثلاً فکر کنین منظورش یه کاری مثل عطسه یا سرفه بود).

8. 

ملت فوبیای ارتفاع و درِ بسته دارن و منم فوبیای اتوبوس دارم. تصور می‌کنم اتوبوس آدمو به یه جای دور می‌بره و تو یه جنگل مخوف و تاریک رها می‌کنه. میزان استفاده‌ام از اتوبوس و BRT نسبت به مترو و تاکسی، یک به صد بوده و همیشه قطارو به اتوبوس ترجیح دادم.

9.

بچه‌های خوابگاه هی میرن بیرون، خرید و پارک و هی دورهمی و فیلم و ورق و عرق و (نثر مسجّعو داشته باشین :دی) هر وقتم به من میگن وای من چه قدر تکلیف دارم و چه قدر سرم شلوغه و الکی مثلاً وقت ندارم.

صبح داشتم برای امتحان سه شنبه یه کتابیو می‌خوندم و از بس این کتاب ملال‌آوره، کانهو (بخوانید کَ اَنّهو) قرص خواب! حدودای یازده صبح خوابم برد و دو و ربع بیدار شدم و تا گوشیمو برداشتم ساعتو نگاه کنم، عکس و شماره‌ی نگار افتاد رو گوشیم. جواب دادم و توی عالم خواب و بیداری همینو فهمیدم که داره می‌پرسه "میای؟" گفتم "آره آره الان حاضر میشم. گفتی کجا؟" (آره آره حاضر می‌شم رو در جوابِ میایی گفته بودم که نمی‌دونستم کجا!) گفت چی چیِ ملت... ملتو شنیدم و فکر کردم میگه پارک ملت. گفتم الان راه می‌افتم. گفت سه تا پنجه. سه تا پنجو که شنیدم فکر کردم لابد همایشی، کنفرانسی، یا یه همچین چیزی هست. گفتم چه جوری بیام و گفت با بی‌آرتی بیا نیایش. گفت مریم هم میاد. میدون ولیعصر بودم که اسمس داد "پیاده که شدی بیا این ور خیابون تاکسی بگیر بیا سینما ملت." و من تازه اون موقع فهمیدم دارم میرم سینما، برای دیدن فیلمی که اسمشم نمی‌دونستم.

می‌خوام بگم بعضیا هستن که مهم نیست کی و کجا ببینیشون؛ مهم نیست تکلیف داری، امتحان داری، یا وقت نداری. می‌خوام بگم بعضیا با بعضیای دیگه خیلی فرق دارن.

10.

ظهر هوسِ املت کردم و شال و کلاه کردم برم تخم مرغ و گوجه بگیرم.
همچین که پامو از در خوابگاه بیرون گذاشتم، یادم رفت برای چی اومدم بیرون و یک ساعت تموم، علاف توی تره‌بار چرخیدم و یادم نیومد چی قرار بود بخرم و الکی دو کیلو سیب‌زمینی خریدم برگشتم و دقیقاً دم در خوابگاه دوباره هوس املت کردم. ولی دیگه به هوسم وقعی ننهادم و اومدم سیب‌زمینا رو سرخ کردم.

11.

استاد شماره‌ی 11 نشسته واو به واو جزوه‌ای که تایپ کردمو خونده و داده تصحیح کنم که مثلاً فلان جا فلان چیزو گفتی و بهتره قبلش از "شاید" استفاده می‌کردی. توی هر صفحه‌ش کلی خط و ضربدر کشیده! به نظرم این بشر پتانسیل اینو داره که استاد راهنمام بشه!
جلسه اول داشت یه سری ساختِ پایگانی و ناپایگانی مثال می‌زد؛ مثل جالباسی و جاکفشی و اون وسط یه جادندونی هم گفت که یه هفته است ذهنم درگیره که جادندونی دقیقاً چیه و شکلش چه جوریه.

12.

استاد شماره‌ی 12 (تاریخ و فلسفه‌ی علم) هفته‌ی پیش نیومده بود و این هفته اولین جلسه بود. اولِ بسم‌الله شروع کرده کسوف و خسوف و سرعت و شتاب جاذبه رو میگه و این هم‌کلاسیای انسانی ما هم بندگان خدا نهایت سواد ریاضی‌شون به قول خودشون ضرب دو رقم در دو رقمه و قیافه‌ی همه‌مون سر کلاس دیدنی بود. می‌پرسه علم ریاضی و تجربی با علومی مثل فلسفه چه فرقی داره و بچه‌ها هم بنا به اطلاعاتشون یه چیزایی گفتن و منم معمولاً صبر می‌کنم آخر از همه اظهار نظر کنم. گفت نظر شما چیه؟ گفتم والا فکر کنم بود و نبود بعضی از علوم توی زندگی و روی رفاهمون تاثیر چندانی نداشته باشه، یا بهتره بگم هیچ تاثیری نداشته باشه. نه به درد دنیا بخوره نه آخرت. (می‌خواستم بگم فقط یه مشت حرفه. مصداق بارزِ علمِ لاینفع!) ولی خب علومی مثل ریاضی و تجربی به پیشرفت تکنولوژی کمک می‌کنن.

یه نگاهی به کل کلاس کرد و گفت اینجا کسی مهندسی خونده؟
بچه‌ها گفتن خودش استاد!
استاد: همممم. حدس می‌زدم و دور از انتظار نبود که یه همچین جوابی هم بشنویم.

14. پستِ بدون عکسم که اصن پست نیست.



+ بشنویم: Homay-Divane Tari.mp3

نظرات (۴۸)

۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۶ کوثر متقی
حیف برادر ندارم (من باب امر خیر عرض می کنم ;)  ) شماره هفت اینو آورد به ذهنم :)

پاسخ:
:))) حیف!
افسوس و دو صد افسوس :دی
۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۷ کوثر متقی
آآآآآآآآآآآآ
اشتباه شد
منظورم شماره نه بود[خجالت]
پاسخ:
:))) مهم نیتت بود :دی
واقعا همه خبر دارن؟! ؛)))
1. خیلی خوبه لباس مردونه خریدن که، البته من برای داداشم معمولا یا با مامانم میرم خرید یا یکی از لباساشو میبرم و میگم برای فلان ساله میخوام.
2. و 3 و  4. دیگه زیاد از حد 4 رو دوست داری، لوسش نکن انقدر! از لفظ آزمونک هم خندم گرفت ؛)) ببخشین ؛))
5. تجربه نشون داده باید خودم رو از افرادی که مثبت 18 حرف میزنن دور کنم، چون به شدت بی جنبم و ادبم به سرعت از دست میره :|||
6.خیلی زبون کردی خوشگلههه، شکم نداشتن از موهبات الهیست!
7. بنده خدا زیادی رکه :||
8. من فوبیا تاکسی دارم، حاضرم پیاده برم سوار تاکسی نشم.
9. خانم فارسی رو پاس بدار،کانهو چی چیه؟ ؛))
10. وقعی ننهادنت رو دوست داشتم
11.جا دندونی همون جای دست دندون مصنوعیه لابد ؛)))
12. آقا حالا ما دیگه دستمون از دامان ریاضی فیزیک دور شد ولی خدایییی کوتانژانت و انتگزال چه کاربردی دارن؟ :|
13. عه 13 نداشتی؟ o.O
14. آسانسورش احتمالا 4 نفره بوده تحمل 6 نفرو نداشته!!
پاسخ:
برای عنوانم کامنت گذاشتی :)))) ینی عنوان پستام می‌تونن پرچم استقلال برافراشته کنن و خودشون یه پست باشن برای خودشون :دی
1- تنهایی سخته. یه بار تنها برو؛ بعدش بیا تعریف کن ببینم چه حسی داشتی
2- نامرد آزمونک نگرفت. میانترم بود. 4 تا سوال :دی
5- حالا خوبه اینا جلوی من رعایت می‌کنن و خیلی چیزا رو نمیگن :)))
6- خوشگل و سخته! نمی‌فهمم چی میگن. ینی خودشون می‌فهمن چی میگن؟ :)))
7- خییییییییلی
8- نه من 3 نصف شبم برسم تهران سوار تاکسی که هیچ، یه بار عین اسکولا سوار ماشین شخصی شدم :| 3 نصف شب :|||
9- :))) برو دعا به جونم بکن که پست ترکی نمی‌ذارم 
10- فکر کردی دوباره میرم تره بار گوجه بگیرم!؟ زهی خیال باطل
11- لابد :)))
12- باید خودت به زندگیت ربطشون بدی. پیشنهاد می‌کنم بری پستای منبرانه-مهندسانه‌ی منو بخونی
13- آره یادم رفته :( صبی عجله داشتم حواسم نبود
14- قوی هیکل و تنومندم بودن تازه :))))
بدون مورد سیزدهم رفتین 14 گذاشتیناا :) 
تعداد موردها که زیاد میشه نظرگذاشتن سخت میشه :/
1- خودتون ،خودتون رو در این بند خرخون خطاب کردید :| اونوقت در پست قبل گفتین که "من خرخونم؟" :/ این تناقض نیست؟ :) 
2- شما چهارم نمیشین هرگز!  (حالا اگه این ترم چهارم نشدین :دی) 
4- خارجیا می‌میرن صحنه نداشته باشن! والا :|
7- اینکه خیلی آهنگ دارین عجیب نیس، ولی اینکه اسم همشون یادتونه چرا :) 
8- اتوبوس خیلی دوست‌داشتنیه که :) 

این آهنگ =) به خداااا از من دیوانه تو دیوانه‌تری :) تابستون می‌خواستم این آهنگو برای یه اتفاق خاصی که هیچ‌وقت نیفتاد، بذارم! هعی! یادش بخیر :) 
پاسخ:
آره یادم رفته. ولی حواستون جمع‌ه هاااا. احسنت.
1- این لفظ خرخون در مقایسه با دانشجوییه که نیم ساعتم تو خونه درس نمی‌خونه و با اون خرخونِ پست قبل فرق داره.
2- عزمم رو جزم می‌کنم که این ترم چهارم بشم
4- آره فکر کنم
7- برای همینه که بخشِ اهنگای وسط خبرِ رادیوبلاگیا رو به عهده گرفتم دیگه. البته این آخرا جولیک هم کمکم می‌کنه. ولی کلاً تو مقوله‌ی "چی کجاست" کسی حریفم نمیشه.
8- متنفرم!
حتی اسمش هم یادم نبود . تو گوگل زدم تا یادم افتاد  . فیلم Divergent از روی کتابش ساخته شده و کتابش تقلید ساده لوحانه ای از سری کتاب های hunger games هست

توصیه میکنم حتما کتاب های hunger games که سه جلده و تو ایران به عطش مبارزه معروفه رو بخونید یا فیلم هاش رو ببینید .

Divergent فقط یه تقلیده . حرف من نیست ها . خیلی از منتقدین این ایراد رو به کتاب گرفتن 
پاسخ:
hunger games رو داشتم. نمی‌دونم دیدم و پاکش کردم یا ندیده پاکش کردم. زیاد از این فیلمای تخیلی (مثل هری پاتر و...) خوشم نمیاد. البته اینی که دیدم واقعی‌تر بود تا حدودی.
چون زیاد فیلم‌بین نیستم، مهم نیست برام نظر منتقدین :دی هر چی به دلم بشینه می‌بینم.
۱-فقط یه‌بار میخواستم تنهایی واسه داداشم سوغاتی بخرم ، خودش زنگ زده و سفارس داده ؛ من بیچاره با کلی خجالت رفتم دنباد کلاهِ گُل‌گُلیِ پسرونه ؛ واقعا خنده‌دار بود .
۳- خیلی حال میده حفظ کردن شعر و اینا ؛ عنوان هم قشنگ بود :)
۹- عمیقا خوش‌به‌حالت که افرادی مثل بعضیا رو داری .
۱۰- تو خونه زیاد اینجور حالتا رو تجربه کردم . مثلا میرفتم تو آشپزخونه و یادم میرفت چرا رفتم یا گوگل رو باز میکردم و یادم میرفت چی میخواستم سرچ کنم . واسه خودم عجیب‌ترینش این بود که یه بار سرِ سفره به بابام گفتم : راستی بابا ... و یادم رفت ادامشو چی میخواستم بگم .
۱۱- گرچه میدونم میگی ولی میخواستم بگم اگه فهمیدی چیه به ما هم بگو .
۱۲- :)
۱۳- از عدد ۱۳که بدت نمیومد ؟ 
۱۴- دقیقا همینطوره .
پاسخ:
1- :)))) حالا چرا گل‌گلی؟ من تی‌شرت مشکی خریدم که محرم هم هست و به دردش بخوره
3- آره حداد میگه حفظ کنین و هی وسط حرفاتون بیت و غزل بگین :دی (تو فایل صوتی این هفته گفت. سر فرصت آپلودش می‌کنم)
9- خدا نصیب شما هم بکنه
10- خیییییییییییییلی رو اعصابه این فراموشی
11- باشه :)))
13- نه والا، سیزدهو دوست دارم. درسته متولد 13 ام نیستم ولی اگه روز تولدم به ماه تولدم تقسیم بشه میشه 13.
چه جالب امروز سیزدهمه ؛ میدونم بی‌ربط بود ؛ نمیدونم چرا دلم خواست بگم :))
پاسخ:
:))) آره؛ تازه دورِ مچ دستم هم 13 سانته. شماره‌ی شناسنامه‌ام هم با 13 شروع میشه.
۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۴ آقاگل ‌‌‌‌
یعنی به طرز معجزه آسایی سینزده رو حذف کردی که برسی به چهارده که با چهار تموم بشه پست!
امروز سینزدهمه و فردا که شما احتمالا کامنت هارو میخونید میشه چهاردهم. به عبارتی فردا دیگه امروز نیست. و در واقع ما الان در انتظار فردایی هستیم که چهاردهم هست.
همچنین امیدوارم رسیدید منزل درجه هوا 14 باشه یا 4! سفر بی خطر.

پاسخ:
به والله یادم رفته و عمدی نبوده. ولی معلومه سرسری نمی‌خونید و عینهو پلیس فتا حواستون به همه چی هست :دی
4 صبح رسیدم تبریز و وقتی رسیدم دما 8 بود که مضربی از چهاره. الانم چهاردهه دما و کم‌کم داره بیشتر میشه: www.irimo.ir
چرا ٢٤ نباشه مثلا؟ خطاب به اقا    گل !! :))

خداییش مثل فیلما بوده این اسانسور افتادنه :دی
پاسخ:
24 زیاده خب.
میانگین دما اینجا همون چهاردهه
این آسانسور، نتیجه‌ی آهِ سوزناکِ هزاران هزار دانشجو بود.
۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۰ مستر نیمــا
7 خیلی خوب بود
تا دعای کی بوده که شر استاده کم شه واسه محرم بره خونه:))))))))
پاسخ:
هفت رو با نهایتِ هنرمندی و در لفافه نوشتم که هم منظورمو متوجه بشین و هم اینکه از الفاظِ ممنوعه استفاده نکرده باشم.
یکی از استادا (دکتر واو.)، استاد راهنمایِ پایان‌نامه‌ی کارشناسیم بود. اخیراً عمل قلب بازم کرده بود
همونی بود که پارسال اومده بود خوابگاه، واحدِ ما :|
آهِ ملتی دردکشیده دامنشونو گرفته این بلا سرشون اومده. 
اومدم کامنت بذارم دیدم من چقدر از نسرین می ترسم :(
پاسخ:
چرا؟!!! من که خیلی مهربونم خدایی!
11 : جادندانی ظرفی استوانه‌ای شکل (همانند لیوان) که درونش بیشتر اوقات آب میریزند و بالایِ سر خود قرار میدهند و هنگام خواب دندان هایِ خود را درون آن می اندازند :|

8 : کلا یه بار سوار مترو شدم ، دو سه باری سوار BRT ، تاکسی و تاکسی تلفنی از همه‌شون بهتره :)

14 : اون چندتا دکتری که تو آسانسور بودن استاد بودن ؟ خوش به حالِ دانشجوهاشون چند وقتی کلاساشون تشکیل نشه فک کنم :دی
پاسخ:
11- چندشم شد :(((
8- عاششششششق متروام!
14- آره همه‌شون استاد بودن :دی یکی‌شون از گرایش مهندسی پزشکی بود. خوشا به سعادتِ برقیای گرایش مهندسی پزشکی. یه مدت نفس راحت میکشن.

نمی‌دونم شما خاطرات تورنادو رو می‌خوندید یا نه؛ ولی این دکتر واو. یه بار اومده بود برای بازدید از خوابگاه و چون واحدِ ما همیشه تر و تمیز بود، بدون اطلاعِ قبلی فرستاده بودن واحدِ ما!
بلاگفای بی‌شعور آرشیومو خورده. وگرنه لینک می‌دادم.
یه بارم با وزیر وزرا اومده بود که پستشو تو این وبلاگ نوشتم: nebula.blog.ir/post/18/post18
۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۵ فیلو سوفیا
اوه...دکتر نقد آبادی بابای دوستمه!! برم حالشو بپرسم...
Divergent رو هم تعریفشو زیاد شنیدم ولی حالا که تو گفتی واجب شد که برم و دانلودش کنم؛)
این ترم 4 م میشی حتما...امیدت به خدا باشه؛)
پاسخ:
ایشالا که حالشون زودی خوب شه.
من که خوشم اومد :) امیدوارم تو هم خوشت بیاد
عزمم رو جزم کردم که چهارم شم. باید تنظیم کنم که دیگه یه صدمم کم و زیاد نیارم
رسوای زمانه منم... دیوانه منم

راضی ام از اظهار نظرت راجع به علوم ریاضی و تجربی. بالاخص مهندسی. واقعا بشر هر چی داره از امثال من و تو داره :)))

در ضمن فقره! تصحیح کن ;)
پاسخ:
:))) معمولاً صبر می‌کنم نظر نهایی رو بدم و تیر خلاصو بزنم :دی
+ تصحیح شد. معلومه الهام هنوز نخونده این پستو. وگرنه این تصحیحات تخصص الهامه
۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۷ میرزاده خاتون
من خیلی خوشم می یاد از نوشته هات ولی انقدر زیاده آدم نمی دونه راجع به کدومش کامنت بذاره. یعنی آخرش آدم یجورایی قاطی می کنه اصن :|
کامنت آقاگل توجهم رو جلب کرد. سیزده رو ندشته سینزده. فکر کنم همشهری باشیمD:
پاسخ:
:))) عمداً متنوع و کوتاه می‌نویسم که اگه کسی در مورد یکیشون نظری نداشت در مورد یه پاراگراف دیگه نظر بده :دی
آره یه چند تا دوستِ اصفهانی داشتم اونا هم سینزده و نونزده می‌گفتن.
۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۳ خانم فـــــ
3. حتی یه اپسیلون هم دوست ندارم آهنگر دادگر استادم باشه :/
6. بعضی ها هم هستند که صبحانه هم برنج میخورن و شکم هم ندارن( الکی مثلا سیکس پکیم)
11. استاد راهنماها واقعا تنها کاری که بلدن نیم فاصله و ویرگوله، خدا این مدلی نصیب نکنه!

آسانسور کدوم دانشکده بوده؟چرا تو دانشگاه ما ازین اتفاقا............ :)))))))))))))))
نه ولی جدی اندوهگین شدم:|
پاسخ:
3. خودش خودشو استادمون کرده وگرنه ما رغبتی به پاس کردنِ آثار مولوی نداشتیم به واقع
6. من کلاً برنج دوست ندارم زیاد. نه که نخورماااااااااااا ولی تمایل چندانی ندارم.
11. خداروشکر از نظر نگارشی مشکلی نداشت و به محتواش گیر داده بود. تازه محتواشم از روی فایل صوتی نوشته بودم و خودش سر کلاس این جوری گفته بود :|

آسانسور سلف بود. خوبه ناهار خورده بودن و گشنه و تشنه نبودن
شباهنگ کجایی؟
کامنت ها را چرا جواب نمیدی؟

پاسخ:
تو قطار بودم خب.
چه جوری جواب می‌دم.
هر جا آنتن داشتم دیتامو باز می‌کردم می‌خوندم ولی آنتن نداشتم برای جواب دادن.
چا دندونی مثلا یک ظرف در بسته تو مایه های صدف .که قالب های متحرک و شفاف ارتودنسی رو توش قرار میدن.قالب هایی دقیقا شکل دندون.
پاسخ:
چه جالب!!!
احتمالاً یه وسیله تو حوزه‌ی دندونپزشکیه
۱۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۷ شن های ساحل
۱.خجالت نداره که چند دفعه خرید بکنی عادت میکنی...نگران فروشنده هم نباش اون خوشحال میشه جنسشو بفروشه.....من بدم نمی اد برای برادرم زهر بگیرم :))))
۲.آرزو بر جوانان عیب نیست...به تلاشت ادامه بد :)))
۳.از استراحتت لذت ببر
۴.منم فیلمشو دوست دارم ولی میگن کتابش قشنگ تر از فیلمشه
۵.نظری ندارم
۶.کردی زبان سختیه به زور چند تا کلمه بلدم..الان داشتی پز می دادی لاغرم :)))))
۷.:))))))
۸. ای بابا یه بار نقشه تهران یا هر جایی روی گوشیت نصب کن گوگل مپ هم نصب کن برو توی سایت اتوبوسرانی نقشه مسیرهارو هم دانلود کن عمرا دیگه گم نشی
۹.با پاراگراف اولش خیلی خندیدم...به نگار سلام برسون خیلی گل
۱۰.یکم گردو بگیر بخور برای حافظه خوبه
۱۱.جا دندونی :)))))))....جای دندون مصنوعی؟یا جای دندون شیری که بچه ها دندونشون نگه می دارن؟
۱۲.....
۱۳.خوشمزه بود خوردیش :)))))
۱۴. دلم سوخت براشون اجازه ملاقات نمی دن :(....کاش نمی بردنش امام خمینی دکتراش عالی وسایلش خوبه ولی بخش هاش آلود هستن
پاسخ:
1- :))) من هر موقع عکسِ این پستو می‌بینم یادِ داداشِ دیوسیرت تو می‌افتم: nebula.blog.ir/post/138
2- فقط باید حواسمو جمع کنم یه صدمم کم و زیاد نشه
3- با این همه تکلیف، چه لذتی هم خواهم برد
4- زیاد کتاب خون و فیلم بین نیستم
6- آره هدفم سوزوندن دل ملت بود که حاصل شد
8- تهرانو بلدم. همون هفته‌ی اول یاد گرفتم چی کجاست ولی خب دوست ندارم اتوبوسو. شاید به خاطرِ خاطراتِ ناخوشایند و نگاه هیز و هرزه‌ی آقایونی باشه که توی اتوبوس تجریه کردم.
9- :))) باشه. بزرگی‌تو می‌رسونم. یاد اون روزی افتادم که به نگار گفتی من با این دوستت نسرین یه کار کوچیک دارم. هر دومون خشکمون زده بود که این کیه و با من چی کار داره
10- هر روز صبونه رو با ده بیست تا گردو می‌خوردم
11- فکر کنم هر نوع دندونی رو بشه توش گذاشت :دی
13- صبح عجله‌ای تایپ کردم حواسم نبود که 13 رو پریدم
14- اگه اساتید الکترومغناطیس اون تو بودن دلم خنک میشد :)))
یک وسیله ساده پلاستیکی هست شکلشو گفتم تو مایه های صدف که تقریب به ذهن بشه.این وسیله رو میدن به افرادی که قالب های متحرک دارن تا موقع هایی که از قالبشون استفاده نمیکنن داخل اون قرار بدن تا یک موقع گم نشه یا نشکنه
پاسخ:
عجب!
ممنون :)
اتفاقا منم همین دیشب اون فیلمه 2شو دیدم، اخه یکی شو دیده بودم هی میخواستم 2شم ببینم هی نمیشد!! توصیه میکنم اصلا نگاه نکنی چون خیلی قاطی پاتیه و آدم اصلا نمیفهمه چی شد و چجوری شد!!
خیلی وقته کامنت نذاشته بودم... یادت هست که منو؟! نگو نیست!! :(
پاسخ:
:)) فکر کنم یک چهارم خواننده‌هام اسمشون فاطمه است و یک چهارم دیگه شون زهرا و یک چهارمشون مریم و
اون یک چهارم دیگه هم بین بقیه تقسیم شده
فلذا الان دارم به ذهنم خیلی فشار میارم که یادم بیاد
به هوپ 

 انتگرال چه کاربردی داره  ؟ 

خب شاید الان براتون کاربردی نداشته باشه ولی تو دانشگاه خیلی کاربرد داره . من الان دارم با اندوه این سطر رو مینویسم چون خودم هم حرفه ای نیستم و مثل شما فکر میکردم کاربردی نداره و توی ریاضی 1 و 2 بهش توجهی نکردم و الان مثل موشکی هستم که تو گل گیر کردم :(( 

تو همه ی درس ها به انتگرال نیاز دارید و کاربردش اصلا مساحت زیر  نمودار و این چیزا نیست  . خیلی کاربردش بیشتره 

بدون انتگرال فکر نکنم بشه درس های دانشگاه رو حتی پاس کرد :(
پاسخ:
موافقم.
۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۳ مداد رنگی
1:
من برعکس توام،تااااا دلت بخواد لباس مردونه خریدم!ینى لباس میخرم واسه داداشام که خودشونم نتونن اونقدر فیت تنشون پیدا کنن!سهراب خیییییییییلى تو لباس خریدن تنبلِ!حتى کتونى و شلوارشم من میخرم!حتى در مورد رنگش هم نظر نمیده طفلک:)))))خودم میدونم چى،چه رنگى بهش میاد!واسه بابا و سعید هم خرید میکنم اما معمولا مناسبتى:)
بیا من آموزشت بدم دختر:)
پاسخ:
:)))) بندگان خدا اصن مگه جرئت می‌کنن نظر بدن :دی
من برای مامانم هم نمی‌تونم خرید کنم. همیشه خریدام انقدر کوچیک و تنگ و دخترونه و جیغ بوده که داده به من و خودم پوشیدم :دی
۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۸ مداد رنگی
منم واسه مامانم نمیتونم خرید کنم:|
امکان نداره براش یه چیزى بخرم و نبره تعویض کنه!اون چیز میتونه حتى یه روسرى باشه:|
پاسخ:
:))) عی بابا! چه قدر مشکل‌پسندن
خب من از کجا بدونم تو قطاری دختر
چند بار امدم دیدم بی جواب هستند نگران شدم
راستی تو هم که فرزند اولی و چپ دست دختر :)
بعضی داداش ها تا قبل از ازدواج خیلی خوب اند ولی بعد ازدواج نمی دونم چرا انقدر به خواهر بیچاره گیر می دهند :(  حتی به خواهر بزرگترشونم رحم نمی کنند گاهی 
کاش آدم می دونست زن هاشون چی به خوردشون می دهند:/؟!

پاسخ:
خب پستو می‌خوندی می‌فهمیدی برای چی بدون جوابن
معلومه از اون خواهر شوهرای بدجنسیاااااااااااااا
:)) 
چون چن روزه دارم مطالب دسته بندی شده ات را می خونم دیگه یادم رفت کادو خریدی و رفتی پیش برادرت منت کشی به قول خودت 
حواس پرت هم نیستم :دی
پاسخ:
:))) دسته‌بندیا پست مشترک هم دارن. بهتر بود آرشیو ماهانه رو می‌خوندی
۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۵ صبا مهدوی
این دکتر واو گفتنت مثل بکار بردن ب. ز. برای بابک زنجانی بود :))
بند شیما اینا فوق العاده بود :))))
بند سینما ملت را عمیقا می فهمم ؛  اینکه چه نعمت بزرگی از طرف خداست داشتن اون جور دوستانی که هر وقت بگن پاشو بیا با کله میریم سراغشون فرقی هم نمیکنه برای چه کاری باشه یا خودمون چقدر گرفتار باشیم:)
نگاهت به آهنگر دادگر به نظر میرسه با پیش داوریه البته این حسی هست که به من منتقل میشه از توصیفاتت؛ شاید اشتباه می کنم.

+ به صورت کلی هم بند بند نوشته هاتو عشق است :)
پاسخ:
شما همیشه به بنده لطف داری ^-^
در مورد نگاهم به جناب آهنگر، به این نکته هم توجه کن که اینجا فضای عمومیه و من اجازه ندارم هر جوری که فکر می‌کنم همونو بیان کنم و خیلی چیزا رو در لفافه میگم که خواننده باید خییییییییییییییلی تیزبین باشه.
نه به خدا بدجنس نیستم ولی اونها دست پیش گرفتند که پس نیافتند 

پاسخ:
از همین لحنتم معلومه بدجنسی :دی
حالا ایشالا خودت عروس میشی ببینم چه گلی به سر خواهر شوهرت می‌زنی 
پست مشترک ها را که نمی خونم دیگه 
کتاب درسی نیست که همشو بخونم
اتفاقا خودم می خواستم ازت انتقاد کنم چرا دسته بندیهات انقدر پست مشترک داره
شاید اخلاق من و شما جور نباشه ولی دلیل نمیشه که فکر کنی من دختر بدجنسی هستم
من اونقدر خواهر شوهر خوبی بودم که نوبتمو تو صف ازدواج دادم به بقیه:/
پاسخ:
:))) اشتراکشون به خاطر اینه که وقتی یه پست می‌ذارم از هزار تا چیز! صحبت می‌کنم
میدونستم فراموشم میکنی!! :(((((((((
پاسخ:
به جای غصه خوردن کمکم کن یادت بیارم
مثلا بگو قبلا برای کدوم پستا کامنت گذاشتی
من پست 946رو نخونده بودم و جا انداختم امروز متوجه شدم وخوندم اول بگم  پند نیکویی هم در اون پست و هم در پست بعدیش بود

معاد رو منم بعضی وقتا همینطوری با خودم فکر میکنم که اگه نباشه من چقدر رونده و مونده میشم ولی بعدش میگم هستش هستش

بحث دوست پسر و تغییر 180درجه ای اون دوستت که قدیم جواب اسمس ها رو هم دیر میداد و حالا با سر دویده رفته نهارخورون هم قابل تامل بود فکر کنم دیده اون متد جواب نمیده روش رو عوض کرده حالا نیومد نتیجه نهار رو براتون تعریف کنه؟

گفتی بقیه خوابگاه بجز تو و مسئول نمازخونه دوست پسر دارن جدی میگی؟؟!!!!
 دیدم یک کلمه وحشی هم در بخش نظرات ردوبدل شد وارد جزییات نمیشم که اگه کسی ندیده نفهمه آبروت بره اما جالب بود وحشی؟؟؟!!!!!!!!!!!!!     .راضیه رو قبلا توی پستها معرفی کردی؟

1.خب تو که در مقایسه با من عالی هستی من اصلا برای خودم هم تنهایی نمیرم خرید و یکی دیگه باید همراهم باشه و سخنگوم باشه
4. تو لیست قرارش دادم
7.شیما چه زود باهات صمیمی شده ما با دوستان چندین سالمون هم از این حرفا نزدیم راستش من تا قبل از اینکه کامنتها رو بخونم نگرفتم شیما چی گفت یعنی شک کردم ولی باورم نشد اما با خوندن نظرات و جواب تو به یقین رسیدم
حالا اینکه میگی چای خوردم یه دروغ مصلحتی حساب میشه یا واقعا تازه چای خوردی؟
تو همه اون آهنگای مدنظر شیما رو با یک بار گوش دادن اینطوری اسم و مشخصاتشونو به ذهن سپردی و از توی لپ تاپ اسرارآمیزت پیدا میکنی و پلی میکنی یا نه همه رو بارها و بارها گوش دادی و خودتم از حفظی؟
"خوشا به سعادتِ برقیای گرایش مهندسی پزشکی. یه مدت نفس راحت میکشن."
مگه استاد بداخلاقی ان که بچه خرخونی مثل نسرین اینطوری میگه؟

پاسخ:
هست، هست... خیالت تخت.

اون هفته نرفت. به پیشنهاد سایر دوستان، در حال ناز کردنه :|||||

شاید باورت نشه ولی یه بار می‌گفتن حتی اون دخترم دوست پسر داره. الان من به خودمم شک دارم که نکنه منم دارم :|||

راضیه یه دوست وبلاگی مثل خودته، اینم تگ‌های مربوط به راضیه: nebula.blog.ir/tag

1- من بیشتر از یه ساعت نمی‌تونم پروسه‌ی خرید رو تحمل کنم.
7- زود صمیمی نشده که. از پارسال میومد برای چایی. ولی من تا حالا در موردش نگفته بودم
8- من و دوستام واقعاً چایی می‌خوریم ولی یکی دو مورد تو خوابگاه قبلی چیزای فراتر هم مشاهده شده بود که منجر به اخراج شده بود
معمولاً آهنگایی که دارم مال دوران راهنمایی و دبیرستانه و شاید تا حالا هزار بار گوش دادم. آهنگای معروفو چند صد بار گوش میدم و زیاد این جدیدها رو نشنیدم و شیما هم همه‌ش از اون قدیمیا می‌گفت که خب یادم بود و داشتمشون.
دانشجو چه خرخون چه درسخون چه هر چی، وقتی بلایی سر استادش میاد دلش خنک میشه :دی
من زیاد رفتم لباس مردونه خریدم !!
تازه شلوارم خریدم :دی
تازه تی شرتم خریدم !
خب سایز بدونی سخت نیست که ! 
یبار که سایز لارجش کوچیک بود و ایکس لارجش بزرگ دست به دامن فروشنده شدم :دی
گفتم هم هیکل خودته 😂
پاسخ:
:) بحث سایز نبود. در حالت کلی گفتم...
مودونم
میگم ینی نیه من خجالت نمیکشم پس :|
پاسخ:
چه می‌دونم. :|
۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۹ راضیه خطاب به ماسک
شواهر امر میگه کیسه بوکسشم هستم :دی
پاسخ:
شواهر از شوهر میاد؟ :دی
خاله ی نسیم و خاطره و امیرحسینم هستم 
پاسخ:
سهیلا خاله‌ی شماره‌ی یکشونه، تو 2
میگن که من یکسری طناب وارداتی از چین اوردم مخصوص ایشون بفرستمش ته چاه !! :دی

فکر میکنم باقیش یادم اومد میگم اونم :پی
پاسخ:
:| راست میگن.
کلی به مغزم فشار اومد که آخه خدایا توی هم دانشگاهیها و هم مدرسه ای ها همچین اسمی نبود میدونی چرا گمراه شدم فقط بخاطر تلگرام بود

خب حتی یک سال هم کمه       زندگی خوابگاهی خیلی با تصوراتم فرق داره

"الکی مثلاً سرم شلوغه "برای همین گفتم نکنه چای هم مصلحتی تازه خورده باشی
یعنی تو خوابگاه دانشجویان  چیزی بجر چای و قهوه و نوشیدنی های مجاز مینوشند؟!عجبا!

پاسخ:
:)) آفرین به دقتت
تصوراتتو یه کم عوض کن
تو خوابگاه دخترا خیلی کمه. ولی ظاهراً تو خوابگاه پسرا بیشتره
۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۵ منِ مجازی
نه اونو نخونده بودم ، تو تورنادو اکثرِ پستهایی رو که الان هم هست رو خوندم .. اونایی رو که پاک شده رو نه متاسفانه :(
شما که همیشه بک آپ میگرفتین ؟ :/ از اونا نگرفتین مگه ؟
پست 18 ! چقدر نوشتین واقعا 0___0 بعضی وقتا که میام این پست هایِ اول رو میخونم واقعا یه حسِ خوبی دارم :) مخصوصا پست هایِ بلاگفا :) گیتار و سوسک :دی و وقتی ژیمناستیک میرفتین و نمیدونم پاتون شکست یا چی و خون اینا .. بیشترِش رو خوندم :) یا همه اسکرین شات هاتون :) قبل از متنِ پست میرفتم عکسا رو میدیدم :دی
پاسخ:
بک‌آپِ همه‌ی پستامو دارم. حتی یه آرشیو توی inoreader دارم.
ایشالا سر فرصت همه‌شونو به همون تاریخ انتشارشون برمی‌گردونم به وبلاگم

+ موقع تمرین، دستم لیز خورد، از میله‌ی بارفیکسی که یکی دو متر با زمین فاصله داشت سر خوردم پام پیچ خورد ناخنم شکست و خلاصه خیلی بدبختی کشیدم تا تربیتو با 14، 15 پاس کردم.
راضیه جان میگن مستحبه توی وبلاگ نسرین چت کنیم منم از همین تریبون استفاده و ازت تشکر میکنم که خودتو بیشتر معرفی کردی
 اما وحشی؟!! خیلی خندیدم در محرم   خدایا گناهشو  به پای وبلاگ اغفال کنندگان بنویس با تشکر

نسرین یک مساله مهم که عذاب وجدان گرفتم بخاطرش لغت خرخون که بکار بردم  ناراحتت کرد؟کاشکی مینوشتم درسخون{ناراحت}
پاسخ:
:))) انقدر این لفظو شنیدم که دیگه تبدیل شده به تعریف و تمجید 
والا
وحشی وقتی فهمید اسمشو گذاشتم روی نسرین کلی گریه کرد گفت سرمل صراط نمیزارم رد شی :دی

نسرین بیاد جسد من اینجا پهنه 😂
پاسخ:
حیفِ اون گلوله‌ای که حرومِ کشتنِ چون تویی کنم 
والا
چقد زیادههههههههههههههه
:|

پاسخ:
چی چقدر زیاده؟
خب نخون خواهر من
مگه مجبوری عزیز دلِ من؟ مگه قراره ازت امتحان بگیرم؟ :))))
سلام.خوبی؟
من یه سوال برام پیش اومد.الان تو دیگه تو خوابگاه نسیم اینا نیستی؟
اخه مگه تو چندین پست قبل نگفتی رفتی یه جای جدید که خیلی بهتر از خوابگاه شهید بهشتی بود؟عکسشم گذاشته بودی بعد هی میگفتی خدا کنه کسی دیگه نیاد بهمون اضاف شه بعد نگهبانشم ترک بود میگفتی نمیخوای بفهمه که تو هم ترکی.
دقیقا چی شد پس اون خوابگاه جدیده؟تو این خوابگاه جدیده که دیگه خبری از نسیم و بقیه دوستان کرد نبود.قاطی میکنم من.
میگم قبلا توضیح دادی یا جز چیایی هست که گفتی سوال نپرسین خودم خواستم میگم.به هر حال اگه جز اون دومیه که هیچی.
حالا فکر نکنی من فضولما ولی خب وبلاگت مثه داستان میمونه ادم وقتی یه جاشو نفهمه باید بپرسه تا بعد گیر نکنه. ؛)
پاسخ:
سلام. ممنون.
داستانش مفصل بود و گذاشته بودم سر فرصت توضیح بدم.
اونجایی که منظور توئه، یه خونه‌ی سه خوابه تو ولنجک بود که خوابگاه نبود. ولی یه جورایی می‌خواستن بدن به ما دو سه تا دانشجوی خوابگاهی. ولی چون اون دو تا فقط یه شب تهران بودن و برمی‌گشتن خونه، من تو اون خونه تنها می‌موندم و به این دلیل و دلایل دیگه دوباره همون خوابگاه بهشتی رو گرفتم و بازم با نسیم و هم‌اتاقی‌های کرد زبانم.
نه آخه خوندم 
قشنگم بود :) 
ولی اولش تنبلیم می آد انقد زیاده اینو نوشتم 
پاسخ:
تو هنوز اول جوونیته... تنبلیو بذار کنار دخترم
من اینا حالیم نیست یا منو به یاد میاری یا اینجا رو به خاک و خون میکشم!! مگه من کم کسی بودم که مستحق فراموش شدنم؟!
خودمم یادم نیست برا کدوما کامنت میذاشتم :D
ولی ببین مارک ساعتتم میدونم چیه!! حالا تو فرض کن چیا ازت میدونمااااااا! :)))
پاسخ:
:)))) اوه اوه
اگه مارک ساعتمو داری ینی از اون قدیمیایی
اگه وبلاگ داشتی و تو این مدت کامنت میذاشتی فراموشت نمی‌کردم :(
تقصیر خودته خب
ببین شاید باورت نشه، خودمم باورم نمیشد بعد از بلاگفا صد تا خواننده خاموش، یهو یکی یکی روشن شدن و به خاطر سپردن اون همه اسم جدید واقعا سخت بود. نزدیک سی تاشون فاطمه و زهرا و مریم بودن :)))))

وبلاگ داشتم اما هیچوقت ندادم {آیکون زهرای خیلی خسیس :) }
کامنتم میذاشتم اما زیاد نه... شاید برا همینه فراموش شدم :(
ولی تو نباید منو فراموش میکردی!! هرچی باشه منو تو همشهری بودیم (خب که چی؟!)
به هرحال از امروز دیگه نباید منو فراموش کنی! بگو اون چشم قشنگه رو خاله ببینه :)

پاسخ:
:)))) چشم
ابنجا یک سانسور کوچولو اتفاق افتاده {آیکون بلندگو دردست و دودورودودووووو } من که اون شب فرار کردم ولی الان برگشتم دیدم چراغ سبزه
پاسخ:
سانسور اسمم :دی
فرار نکن، تو از نزدیکان و محبین و خاصّان درگاه شباهنگی :)))
نه سانسور اونی که گفتی در 24 ساعت فقط تحمل 4 دقیقه شوخی رو داری...
پاسخ:
:))) آره، احسنت به دقت شما. برای جواب کامنت یه بنده خدایی گفته بودم:

ایراد کارت اینجاست که از یه اخلاق من خبر نداری
اونم اینه که نمی‌دونی گاهی این لفظِ "زیاد حرف می‌زنی" حتی به شوخی برام ناخوشاینده
مخصوصاً تو یه کامنتِ عمومی!
و اخلاقِ بعدیم که لابد خبر نداری یا داری و اهمیت نمیدی اینه که طی 24 ساعت، بیشتر از 4 دقیقه نمی‌تونم روی مودِ شوخی باشم.
فکر کنم الان رو مودِ بی‌اعصابی‌ام و کیسه بوکسی جز تو دم دستم نبود :|
ولی جداً راز پایدار نموندن روابطم با مجازی‌ها، رعایت نکردنِ یه همچین چیزاییه

که بعداً کامنت ایشون و جوابمو نامرئی کردم. :دی
چه کامل هم گذاشتی من فقط میخواستم شیطونی کنم همین :-))
 فقط متوجه نشدم اسمت رو از کجا سانسور کردی
پاسخ:
این چند خط آبی یه جورایی خطاب به همه است. برای همین کامل گذاشتم و مرسی از یادآوریت.

من بلیتامو اینترنتی می‌گیرم و توی پینت اسممو پاک کردم نوشتم شباهنگ