پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۳۳- از هر وری دری ۴۵

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ

یک. شهریور قراره مدرسۀ تابستانه برگزار کنیم تو دانشگاه اصفهان. اسمش مدرسه‌ست ولی محتواش دانشگاهیه و مقاله و سخنرانی ارائه میشه. چند روزم طول می‌کشه. اطلاعیه‌شو که منتشر کردم دوستای اصفهانیم گفتن هر موقع اومدی خبر بده همو ببینیم. گفتم خودم نمی‌تونم بیام و صرفاً دارم اطلاع‌رسانی می‌کنم بقیه برن. گفتم دفاع پروپوزالم همون روزاست و آه کشیدم که نمی‌تونم برم. 

دو. دیروز مامان و بعدشم بابا زنگ زده بودن که اربعین میای بریم کربلا؟ بازم قرار نیست پیاده بریم و می‌ریم خونۀ یکی از دوستان. همون دوستی که عروسش کنکور تجربی داره و می‌خواد پزشک بشه. گفتم دفاع پروپوزالم سیزدهمه و نمی‌تونم بیام. آه عمیق‌تری کشیدم.

سه. من بازم دارم ماستو می‌ریزم تو قیمه. به این صورت که تصمیم گرفتم تو مدل ساختار معنایی رساله‌م از گراف‌های ریاضی هوش مصنوعی استفاده کنم و استاد راهنمام هم قبول کرده. تلفیق بازاریابی و زبان‌شناسی بس نبود، حالا ریاضی و کامپیوترم بهش اضافه کردم.

چهار. همیشه موقع شروع آزمون‌ها (چه کنکور چه استخدامی چه هر چی) یکی با بلندگو میگه با نام و یاد خدا و با صلوات به روح رهبر انقلاب، امام راحل، امام خمینی، سؤالات رو بردارید و شروع کنید. تو این ده پونزده سالی که حداقل تو ده پونزده‌تا کنکور ارشد و دکتری و استخدامی شرکت کردم به‌وضوح متوجه بودم که صدای صلوات‌ها آروم‌تر میشه. تو آزمون قبلی که رسماً هیشکی صداش درنیومد. این سری خانومه گفت با نام و یاد خدا و با صلوات شروع کنید. نگفت برای کی و این بار صدای ضعیفی درومد در مقایسه با آزمون‌های قبلی.

پنج. پنج‌شنبه محل آزمون استخدامیِ آموزش و پرورش، شریف بود. اونجا پنج‌تا در داره و من از درِ متروی شریف رفتم. نگهبان گفت دور بزن از درِ مسجد (بعد از درِ آزادی) بیا. چون باید وسایلتونو تو حیاط مسجد بدید امانت و بعدش بگردنتون و بعدش وارد بشید. داشت توضیح می‌داد مسیرو. هی می‌خواستم بگم می‌شناسم ولی بی‌خیال نمی‌شد و توضیح می‌داد. 

شش. سختگیرانه تفتیش می‌کردن و حتی گفتن مقنعه‌تو بکش عقب داخل گوشاتو ببینیم. انگشتر و گوشواره‌های نامتعارف هم ممنوع بود. اتود منو برگردوندن گفتن فقط مداد و پاکن و تراش مجازه. خودکار و اتود ممنوعه. خوراکی هم گفتن ممنوعه و اونجا می‌دیم خودمون. کیفمو داده بودم امانت و وقتی دوباره برگشتم مسجد که اتودمو به آقاهه بدم که بذاره تو کیفم، بهش گفتم بذاره داخل اون کیف جغدی. بعد از امتحان وقتی کیفمو پس می‌گرفتم گفت این کیف چقدر آشناست. گفتم صبح اتودمو توش گذاشتید. گفت آره یادم افتاد.

هفت. شمارۀ داوطلب‌ها با چهارهزار و فلان شروع می‌شد. دختری که پشت سرم نشسته بود به بغل‌دستیش می‌گفت ینی چهل‌میلیون نفر شرکت کردن تو آزمون دبیری ادبیات؟ می‌خواستم بگم اولاً چهل‌میلیون نیست و چهارهزاره، ثانیاً جمعیت ایران هشتادمیلیونه، چجوری نصفش می‌تونه برای دبیری ادبیات تقاضا بده واقعاً؟ دخالت نکردم و بغل‌دستیش همینا رو بهش گفت.

هشت. تو کنکور دکتری یکی دوتا بیشتر داوطلب چادری تو سالن نبود. تو آزمون استخدامی مهندسی که یکی دو سال پیش شرکت کرده بودم هم همین‌طور. ولی تو این آزمون یک‌سوم شرکت‌کنندگان چادری بودن. البته این آمار رشتۀ ادبیاته. شاید رشته‌های دیگه کمتر یا بیشتر باشه. شایدم چون آموزش و پرورشه. تعداد غایب‌ها هم انگشت‌شمار بود.

نُه. دانشکدۀ برق نزدیک‌ترین دانشکده به مسجده. عمران هم نزدیکه، ولی برق بزرگتره و بیشتر تو دیده و چندتا در داره. روز آزمون، بعد از تفتیش هنوز یه کم وقت داشتم. یه سر رفتم دانشکده چرخی بزنم ببینم چه خبره. وارد که شدم به‌وضوح تغییر سیگنال‌های حیاتی اعم از نبض و ضربان و امواج مغزیمو حس می‌کردم. کسی نبود. از درِ سالن کهربا وارد شدم و از در کنار سایت خارج شدم. جلوی همین در داشتن خوراکی می‌دادن. نگهبان وقتی دید از اونجا خارج شدم گفت اونجا چی کار داشتی؟ گفتم دانشکدۀ سابقمه؛ یه سر رفتم برای تجدید خاطره. بعد از آزمونم یه چرخی بین دانشکده‌ها زدم و فهمیدم هنوز فضاش حال و هوامو دگرگون می‌کنه و به همم می‌ریزه.

ده. چهارشنبه و پنج‌شنبۀ هفتۀ پیش به‌خاطر گرمای هوا کل کشور تعطیل بود، ولی آزمون‌های استخدامی برگزار شد. چون برگه‌های سؤالات و پاسخنامه چاپ شده بود و نمیشد به تعویقش انداخت. صبح تو خونه سردم بود و با خودم می‌گفتم رو چه حسابی امروزو تعطیل کردن آخه. ولی بعد از امتحان هوا به‌قدری گرم بود که گوشیم داشت ذوب می‌شد. خودم هم.

یازده. سؤالای آزمون سه نوع بودن. عمومی، اختصاصی، تخصصی. اولین آزمونی بود که سؤالات هوش و ریاضیش عمومی محسوب می‌شدن و سؤالات ادبیات و زبانش تخصصی. وقت کم آوردم و سؤالات ویرایشی و غلط املاییش موند.

دوازده. شب آزمون خواستم زود (حدودای یازده) بخوابم که چهار صبح بیدار شم. نزدیکای دوازده یکی از اقوام زنگ زده بود براش بستۀ اینترنت فعال کنم. برادرم این‌جور مواقع میگه لااقل شب امتحان گوشیتو سایلنت کن راحت بخواب. خودش گوشیشو یه‌جوری تنظیم کرده که دوازده به بعد هر کی زنگ بزنه نشنوه. ولی من دلم نمیاد خلق نیازمند خدا دست‌خالی و ناامید از درگاهم برگردن ولو به قیمت بدخواب شدنم شب امتحان. یکی از مشکلاتی که تو خواب داشتم هم این بود که شبا به‌خاطر هم‌اتاقیام گوشیمو می‌ذاشتم روی حالت ویبره (سکوت هم نه!) و بعضی وقتا که خوابم عمیق بود متوجه لرزشش نمی‌شدم و نمی‌تونستم جواب خلق‌الله رو بدم و گره از کارشون باز کنم.

سیزده. اون روز که برای جلسه رفته بودم دانشگاه شهید بهشتی، چهرۀ نگهبان  به‌شدت آشنا بود. هر چی فکر کردم یادم نیومد کجا دیدمش. از اونجایی که دو سالِ ارشدم تو خوابگاه این دانشگاه بودم حدسم این بود که شاید تو خوابگاه دیدمش. شایدم قبلاً نگهبان دانشگاه یا خوابگاه شریف بوده. هر کی که بود انرژی مثبتی نمی‌داد. روز جلسۀ دانشگاه شهید بهشتی موقع ورود گیر الکی داد بهم. حس کردم قبلاً هم از این گیرا داده بوده و احتمالاً چهره‌شم به‌خاطر همین برام آشنا بوده.

چهارده. یه تعداد از بچه‌های دورۀ ارشدو می‌شناسم که تو فرهنگستان باهم بودیم. اینا پایان‌نامه ندادن و بعد از گذروندن واحدها انصراف دادن. بعضیا واحداشونم نگذروندن. ولی وقتی خودشونو معرفی می‌کنن زیر اسمشون می‌نویسن کارشناسی ارشد فلان از فلان‌جا. اون وقت یه عده فکر می‌کنن من برقو نصفه رها کردم تغییر رشته دادم و هر چند وقت یه بار می‌پرسن چرا ادامه ندادی؟ چیو ادامه می‌دادم؟

پانزده. یکی از آخرین نکاتی که تو نمازخونۀ خوابگاه بعد از نماز از حاج آقای اونجا شنیده بودم و یادداشت کرده بودم که در موردش بیشتر فکر کنم این بود که عقل اولین و مطیع‌ترین مخلوق خداست. نمیشه با عقل نافرمانی کرد. ینی اونی که عقل داره حتماً اطاعت می‌کنه.

شانزده. در وصف حال این روزام به این جملۀ منسوب به شفیعی کدکنی اکتفا می‌کنم که «کاش تو بودی و نبود هر آنچه هست»

هفده. پیکوفایل دوباره مشکل پیدا کرده عکس آپلود نمی‌شه. عکس شله‌زردا و یه چندتا عکس دیگه طلبتون.

۰۲/۰۵/۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

عروس دوست بابا

مامان

نظرات (۴۱)

۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

به نظر باید دری وری ۴۵ ام باشه🤔

پاسخ:
بله بله. ممنون بابت تذکر. درستش کردم.


+ البته این مطالب نغز و ارزندۀ بنده از هر وری دری به روی خواننده می‌گشایند و دری وری نیستن :))
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۳ محسن رحمانی

سلام

یه سوال

اگه یکی مثلا دفاع داشته باشه ولی روز دفاع حالش مساعد نباشه تکلیفش چیه؟یعنی ردش میکنن ؟یا یه تاریخ دیگه بهش میدن؟

پاسخ:
سلام
رد نمیشه. ولی باید اطلاع بده که استادها نیان. چون علاوه بر استاد راهنما و مشاور، چندتا استاد داور و ناظر از دانشگاه‌های دیگه هم میان. یه وقت ممکنه از یه شهر دیگه بخوان بیان. باید اطلاع داده بشه که نیان و به روز دیگه‌ای موکول بشه. حداقل شش‌تا استاد لازمه برای یه دفاع. برای دفاع دوستم ده دوازده‌تا استاد دعوتن چون موضوعش ترکیبیه.
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۰۱ محسن رحمانی

آها ممنون.

 

خوب اشکالی نداره ان شاالله یه روز دیگه با خانواده قسمتتون بشه برین کربلا .

 

پاسخ:
ان‌شاءالله ببینیم چی پیش میاد.
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۴ محسن رحمانی

تودوران کرونا آنلاین شده بود دفاع که خیلی خوب بود .

پاسخ:
آره دفاع ارشدم مجازی بود و خوب بود ولی حضوری هم ویژگی‌های مثبت خودشو داره.
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۱۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

عهههه، چرا اونجوری نوشتم، قابل ویرایش هم نیست دیگه، بله، بله از هر وری دری، پوزش بابت اشتباه، می‌تونید حذفش کنید🤦‍♂️😶‍🌫️

اون بخش صلوات همه جا  اینجوری شده، برای(کنده شدن هواپیما از زمین) تیک آف هواپیما هم قبلش می‌گن, لیکن صلواتی فرستاده نمی‌شه.

 تلفیق با هوش مصنوعی، آفرین، آفرین.

امان از خاطراتی که مکان‌ها یاد آدم می‌آرن، قلب و دل و روح جسم  آدم با هم ورجلزگیده می‌شن.

ان‌شاءالله در دفاع موفق باشید.

 

پاسخ:
تا نیم ساعت فکر کنم مهلت ویرایش میده. حذف چرا؟ اتفاقاً خوبه دری وری تداعی میشه برای مخاطب :))

من البته فقط از مدلشون استفاده می‌کنم. مثل وقتایی که هوش مصنوعی با گراف برای ترجمۀ شیر به کلمات و جملات دیگه نگاه می‌کنه ببینه در مورد حیواناته یا در مورد لبنیات، منم می‌خوام ارتباط کلمات با همدیگه رو با گراف رسم کنم.

شماره‌ی نه علائم حیاتی منو هم دگرگون کرد... واقعا فکر می‌کنم اگه پیر بشم و آلزایمر بگیرم و اسم خودم رو هم فراموش کنم اگه تو این دانشکده قدم بذارم پرت میشم به نوزده سالگی 

پاسخ:
تنها نکتهٔ امیدوارکننده و مسرت‌بخشِ اون روزِ دانشکده برای من این بود که یادم نبود برم طبقات بالا رو هم ببینم. همین که اونجا بودم و یاد طبقهٔ چهارمش نیفتادم ینی از پارسال تا حالا مسیرو درست اومدم. اینکه بعداً یادم افتاد که بالا نرفتم هم طبیعیه به هر حال.

سلام خانوم دکتر بعد از این!

خاص بودن در عین فروتنی، فراموش نکردن اصالت‌ها، ذهن تحلیل‌گر، طنز در محدوده‌ی ادب از ویژگی‌های شماست که من رو جلد وبلاگتون کرده. 

براتون موفقیت رو در دفاع پرپوزال و سایر مراحل علمی و زندگی از خدای مهربان خواهانم. 

در پناه حق

پاسخ:
سلام علیکم و رحمةالله
ضمن تشکر از نظر لطف و محبت شما، از خداوند منّان فزونی یه همچین خوانندگان و دوستان با درک و فهمی رو مسئلت می‌دارم.
تازه نیم‌فاصله و هکسره رو هم رعایت می‌کنم تو نوشته‌هام :))

صلوات رو گفتین یاد یه چیزی افتادم، زمان خدمت سربازی وقتی از تهران سوار مینی‌بوسهای آمل میشدم همیشه یه نفر از مسافرا، معمولا هم مازنی بود، داد میزد: برای سلامتی آقای راننده، ترمز و کلاج و دنده توی این جاده لغزنده، سلامتی منِ گوینده شمای شنونده اجماعاً صلواااااات:))) بعدشم از صدای صلوات مینی‌بوس میرفت هوا:)

اونقدر این پروسه هر سری تکرار میشد که منم حفظش کرده بودم اگه کسی نبود که صلوات رو بگه خودم بگم، ولی همیشه یه نفر پیدا میشد و میگفت:) یادش بخیر

پاسخ:
چه خلاقانه :)) 
قافیه‌ش یه‌جوریه که میشه طولانی‌تر هم کرد شعرشو
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۵۷ محسن رحمانی

@عابر

و قانونمند و پای بند به قانون .

پاسخ:
بله بله. از چراغ قرمز عبور نمی‌کنم. کمربندم هم می‌بندم. تو امتحانا هم تقلب نمی‌کنم.

سلاممنم

 برام سوال بود که چرا ادامه ندادین؟:) منظورم اینه که چرا مهندسی رو در مقاطع بعدی ادامه ندادین؟ البته اگر بیان کردن دلیلش اشکالی نداره و راحتین بگین🌷

پاسخ:
سلام
فرض کن قصد مسافرت داری و می‌خوای بری شمال. تا مازندران می‌ری و بعد از اینکه مازندرانو کامل دیدی، دیگه نمی‌ری شهر بعدی شمالی. مسیرتو تغییر می‌دی سمت پایین که اصفهان و شیرازم ببینی.
دلایل متعددی می‌تونی داشته باشی. یکی اینکه می‌بینی همه اومدن شمال و شلوغه. یا اینکه حس می‌کنی تکراریه و جذابیتش برات کم شده. یا حتی ممکنه فکر کنی اصفهان و شیراز هم ارزش دیدن و تجربه کردن دارن. اونی که همهٔ زمان سفرشو به شمال اختصاص می‌ده هم دلیل خودشو می‌تونه داشته باشه.

سلام و منم چسبیده به هم! بعدش اینتر🤦🤦🤦وقتی فهمیدم که ارسال رو زده بودم

پاسخ:
اشکالی نداره پیش میاد

اخ اخ اره شکلات های خوشمزه منو برداشتن🥺😬😭 دیگه اصرار کردم مسوولش گف دوتا ببر بقیه بزار ‌اگه میدونستم میزاشتم تو کیفم دوسه تا تو جیبم بود .۹۰ تومن پول اون شکلات ها خوشمزه دادم 😬😧 گفتن داخل شکلات نمیدونم دستگاه چی گذاشته بودن .اسمش گفت یارو یادم رفت .

پاسخ:
منم برده بودم. وقتی دیدم ممنوعه برگردوندم به کیفم. چجوری دلت اومد بذاری بری :))

خیلی دوس دارم برم سمت رشت واس زندگی .دلم یه جای دنج میخواد و ارامش 🥺🥲تنها زندگی کنم واس خودم .این امتحان کانون خیلی بد بود بخاطر کانون با مجلس سر قانون تسهیل لج افتادن ،سر داوطلب ها خالی کردن .سوالات اختلافی و از خارج از منابع سوال دادن حتی .ازفردا بخونم واس مرکز وکلا قوه قضاییه اونو دوس ندارم ته دلم کانون میخوام🥺🥲اما مجبورم .میگم نسرین چجوری میشه قدرت استدلال بالا برد ؟ مثلا مساله ای بخوای تحلیل کنی استدلال کنی چجوریه

پاسخ:
برای افزایش قدرت استدلال، کتابای منطق بخون و مسئلهٔ ریاضی حل کن.

نسرین الان از بچه ها پرسیدم که تو مصاحبه رد شدن چون جواب ندادن .گفت میپرسن نماز عیدفطر چند قنوت داره و تاحالا نماز جمعه شرکت کردی وو .اینا .من روت حساب کردم دیگه نمیدونم 🥺🥲

پاسخ:
برای سوژه هم که شده کاش کتبی رو قبول شم برم مصاحبه ببینم چی می‌پرسن جدی

اگه بپرسن البته که باصداقت جواب میدم ولی بجاش اعتکاف رفتم 🥺🤣چون نمازجمعه نرفتم تاحالا .راهپیمایی اینام نوچ .

پاسخ:
من یه بار وقتی مشهد بودم یه بارم وقتی کربلا بودم جمعه بود شرکت کردم نماز جمعه رو. البته هر دو بارشو چون بلد نبودم اشتباه خوندم :)) 

اره اشتباه کردم باید میبردم داخل کیف🥺 اقاهه گف بده به همکارا بخورن😧منم تورو دربایستی موندم .کیف اون قسمت تحویل دادیم ولی اره کلی دق خوردم کاش میبردم هوف .نمیدونم چرا ممنوع کردن والا دستگاه دارن دیگه متوجه میشن اخه چه تقلبی .

پاسخ:
تجربه شد
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۱۳ فاطمه ‌‌‌‌

۳) من که عاشق اینجور ماست و قیمه‌هام! امیدوارم چیز خفنی بشه و بیای واسه‌مون تعریف کنی :)

 

۱۲) به نظرم خلق الله هم باید یاد بگیرن ۱۲ شب مزاحم بقیه نشن. می‌تونن حداقل قبلش پیام بدن. من جات باشم جواب نمی‌دم از یه ساعتی به بعد.

پاسخ:
آره حتماً میام می‌گم

دیگه بدعادت کردم خلق‌الله رو :| 
یه دلیلشم اینه که فکر می‌کنن جغدم و بیدار

اره منم میخوام جو مصاحبه اش ببینم .میگن جو اش سنگینه 🥲 باید با چادر و ساق دست رفت وو.من تو کتم نمیره .میگم صداقت داشته باشم .میگن رد میکنن😧

پاسخ:
به امید تغییر روش استخدام!
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۵ محسن رحمانی

سلام جلسه دفاعتون رو ضبط کنید برامون بذارید البته اگه امکانش هست.

پاسخ:
سلام
باشه اگه کسی ازم عکس بگیره می‌ذارم اینجا.

کشتی ما رو با امام خمینی و رهبریت. تو خود امت حزب اللهی. واقعا هر از گاهی هم که وبلاگت رو می خونم اعصابم خورد میشه چون به عمد حمایت از حکومت و آخوندها می کنی و رو مخ خوانندگان راه میری. جنابعالی میگی حجاب دارم و دغدغه مردم معترض و مردن مهسا امینی رو ندارم. در اعتراضات بنزین سال 98 کجا بودی؟ هواپیمای اوکراینی؟ گرانی و دلار سال 96. دغدغه کدوم رو داشتی؟ کسی که بیت دعوت میشه و امام جماعتش... هست یعنی از خودشونه و حامی حکومته. 

پاسخ:
با حاج قاسم هم یه سلفی دارم. اینم به پرونده‌م اضافه کن که دیگه جای شک و شُبهه نمونه که از خودشونم.


+ یادآوری: این همون سلفیِ بند پنجاه‌وپنجِ پستِ 1852 هست.

نسرین 🤐😧😧🤣🤣🤣

پاسخ:
😎

چقدررر خوب که تفتیش کامل انجام دادن. من سال ۹۷ حوزه امتحان رزیدنتیم دانشگاه تهران بود و اونجا حتی کارت ملی رو هم چک نکردن چه برسه به بازرسی بدنی! برای امثال من که هیچوقت تو هیچکدوم از امتحانهای زندگیم تقلب نکردم واقعا این عدم بازرسی، اعصاب خردکن بود. یه دختری جلوم بود که حتی اپل واچ رو ازش نگرفته بودن و هر ده دقیقه بلند میشد میرفت سرویس بهداشتی!

 

پاسخ:
چه بد!
تو نظرسنجی باید می‌گفتی اینا رو


کاش اون کامنت خصوصیتو عمومی می‌ذاشتی بقیه هم می‌دیدن با چه احمقایی طرفیم.

خب که چی؟ منتقدان اینجا کارهای شما رو نقد می کنند که طرفدار نظام هستید و شما هم هر دفعه یه عکس خاطره ثبت می کنید در جواب که ثابت کنید هستین. پس چرا ناراحتید؟ 

پاسخ:
چرا ناراحت باشم حالا؟ مهمه چی می‌گن مگه؟ :)) اونایی که منو می‌شناسن، نیازی به اثبات ندارم براشون‌ اونایی هم که نمی‌شناسن، بذار هر جوری دوست دارن فکر کنن. خواننده‌های اینجا همه‌شون تاریخ انقضا دارن. حیف نیست خودمو به‌خاطر کسایی که امروز هستن فردا نیستن و اصلاً نمی‌دونم کی هستن ناراحت کنم؟

دمت گرم نسرین . ادم به نقطه ای از زندگی میرسه که نسبت به خیلی چیزها بی تفاوت میشه و ازش میگذره چون خودم همین مرحله رو گذروندم 🥲 هیچی و هیچکس ارزش ناراحتی نداره.جز خانواده و دوست اونم واقعا دوست باشه.

پاسخ:
ببین حتی اینا هم منو ناراحت نمی‌کنن. 

+ و تنها چیزی که خوشحالم می‌کنه اینه که پروپوزالمو بفرستم بعد بخوابم. دو شبه نخوابیدم. 

ای بابا چرا 😕منم امشب بی خوابی زده به سرم .اما به خودت فشار نیار حتما بخواب مغزت عملکرد بهتری داره  .استراحت کن و دوباره با انرژی انجامش بده .

پاسخ:
هنوز نفرستادم و دارم می‌نویسم.

خداقوت و خسته نباشی .اما استراحتت داشته باش حتما .

پاسخ:
استراحتم کجا بود. از دیشب لولۀ آشپزخونه ترکیده. تعمیرکار تازه رفت. محتویات توی کابینتا روی کابینتاست. صبونه هم نخوردم هنوز :|

ولی! بالاخره پروپوزالمو فرستادم! اونم تو این شرایط

الهیی 😕لوله ترکید خیلی سخته .اب اشپزخونه رو گرفت؟؟؟ افرین بهت تو هیچ وقت کم نمیاری قوی هسی خداروشکر .مدیریت میکنی شرایط رو دمت گرم دختر 🥰😁 دیشب اتفاقی پیج اون دختره دیدم که زتداداشش رو صورتش اسید پاشیده بود دختره قوی صبور .چه لبخند قشنگی داشت هنوزم با اون چهره ،دلم گرفته بود نصف شبی گریه کردم خیلی 🥺اما اسید پاشی که قصاص داره نمیدونم چرا ده سال حبس زدن براش با دیه . توام نمونه بارز دختر سرسخت و قوی هسی با اینکه تک دختری ولی لوس بار نیومدی . الان دیگه بخواب فقططط . بدنت ضعیف میشه اینجوری .

پاسخ:
باشه :|

3-خوبی دکترا همین بیشتر وقت دارید و میشه قیمه‌ها رو ریخت تو ماستا ولی خدا آخروعاقبتتون رو بخیر کنه:)

 

4-روزمرگی‌ها شده پر از اینجور یادآوری‌ها

 

6-امیدوارم همه‌جا همینطوری تفتیش انجام بشه

 

8-بحث 4 شد یه تبلیغ هست برای بانک سپه همش داخلش از 4 استفاده میکنه دیدم یاد شما افتادم

 

11-مدیریت زمان چیز خوبیه:دی

 

14-اگه اینجوریه برم یه سری دوره که نصفه موندن رو به رزومم اضافه کنم:)

 

 

پاسخ:
3. آره واقعاً. همین که موضوع و زمان دست خودته، لذت‌بخشش کرده.
6. یه احمقی هم برای علینژاد پیام داده بود که آره تو شریف داشتن تفتیش می‌کردن و من این بی‌احترامی رو برنتابیدم و کارت آزمونو پاره کردم برگشتم و یه مشت دری وری که در پایان ربطش داده بود به کیان و مهسا و... :|
خوبه نگردن و یه سریا با خودشون تقلب ببرن؟
8. تلویزیون ندارم و تبلیغات تو آرشیو تلوبیون نیست. باید یه شب پخش زنده ببینم. وارانم اتفاقاً دیشب پیام داده بود که تو تلویزیون 4444 دیده یاد من افتاده :)) حالا بماند که من خودمم با این چهار یاد یکی دیگه می‌افتم و اصلاً منشأ این قضیۀ چهار یکی دیگه بوده :))
14. آره. اون اوایل که تو انجمن برای دوره‌ها گواهی می‌دادیم من متوجه نمی‌شدم چرا برای گواهی انقدر سر و دست می‌شکنن. یه بار یکی گفت این گواهیا برای رزومه‌ست. ینی طرف روزی هشت لیوانم آبم بخوره گواهی می‌گیره که تو رزومه بیاره.

حالا تو چرا انقدر سوختی که به دانشجویی که به سیاست های نظام و دانشگاه انتقاد وارد کرده میگی احمق؟ احمق اونایی بودند که همراهشون پا شدی رفتی بیت تولد تبریک بگی. مغزهای شست و شو شده

پاسخ:
شما چرا می‌سوزی که به یه احمق گفتم احمق؟ اینکه خوب می‌گشتن که کسی تقلب نبره انتقاد داره؟ البته منی که از صبح علی‌الطلوع اونجا بودم ندیدم کسی کارتشو پاره کرده باشه که چرا بازرسی می‌کنید. احتمالاً گول زده شماها و علی‌نژادو. ولی اگه راست گفته باشه هم احمقه دیگه. آدم سر یه همچین چیزی از آزمون می‌گذره؟ مگر اینکه منابع و درساشو خوب نخونده باشه و قصد امتحان دادن نداشته باشه و بگه حالا که قبول نمی‌شم لااقل یه حرکتی بزنم اون‌وریا خوشحال شن.

+ اولاً من اونجا فهمیدم تولده :)) ثانیاً هر برچسبی رو می‌تونم بپذیرم جز این شست‌وشوی مغزی. این ویژگی رو نداشتم و ندارم. تو هیچ موضوعی و زمینه‌ای. 
+ ولی خیلی برام جالبه این جلز و ولز کردنتون سر یه دیدار رفتنی که موضوعیت نداشت و نداره برام. حالا انقدر تکرار کنید مهم بشه برام. 
+ در ضمن، اینجا رئیس منم. خط قرمزا رو تو کامنتاتون رعایت نکنید و با این لحن ادامه بدید می‌بندم.

خیلی منطقیه حرفات و جای هیچ شبهه‌ای رو باقی نمی‌ذاره...

نمی‌دونم چرا بعضیا انقدر مسائل بی‌ربط رو ربط می‌دن به هم...

کسی که از بی‌عدالتی جامعه انتقاد می‌کنه قطعا باید با جون و دل پذیرای این سخت‌گیری در آزمون باشه که تقلبی انجام نشه دیگه‌‌.

پاسخ:
آدم اگه انتقادی هم داره باید جای درستش نشون بده. جای بی‌ربط اعتراض کنی انرژیتو هدر دادی.

و ببخشید یه سوال علمی دارم؛

کلمه‌ی درگیر از در+گیر به معنای همین گیر کردن ساخته شده؟ و آیا بار منفی داره همیشه؟ مثلا اگر من مشغول یک کار لذت‌بخش باشم می‌تونم از کلمه‌ی درگیر براش استفاده کنم؟

 

پاسخ:
درش به‌معنی دُرِ انگلیسی و باب عربی نیست. در اینجا معنی تو می‌ده. ینی وارد یه موضوعی شدی و توش گیر کردی. تو گروه دانشجوهای ادبیات و دانشجوهای زبان‌شناسی (گروهشون جداست) نظرسنجی کردم. بعضیا گفتن بیشتر برای اتفاقات منفیه، بعضیا گفتن به‌معنی مشغوله و اگه معنی منفی مدنظر باشه میگن گرفتار. نظر منم به نظر اینا نزدیکه و به‌نظرم زیاد منفی نیست. مثلاً ممکنه تو درگیر مقاله و پروپوزال و درس و دانشگاه باشی. حتی درگیر زندگی باشی و مثلاً بگی چون درگیر اینام به وبلاگم نمی‌رسم. درگیر بودن بد نیست. حتی شاعر میگه منو درگیر خودت کن تا جهانم زیرورو شه. یه مورد دیگه هم داریم میگه چشام درگیر چشماته 

ممنونم بابت اینکه وقت گذاشتی و نظرسنجی کردی و ممنون بابت توضیحات کامل و جامع

فکر می‌کنم به لحن هم خیلی بستگی داره، چند روز پیش مادری رو دیدم که با ناراحتی و اندوه و حسرت می‌گفت درگیر این بچه‌ هستم کلا، یعنی کاملا می‌شد برداشت کرد که گیر افتاده:) بعد به ذهنم رسید که حالا اگه کسی درگیر بچه‌ش باشه اما لذت ببره ازش می‌تونه با کلمه‌ی دیگه‌ای بیان کنه یا نه، که این سوال پیش اومد:)

پاسخ:
آره موافقم. اینم اتفاقاً بچه‌ها تو نظراتشون گفتن. گفتن بافت‌محوره. بافت ینی موقعیت. آدم تو یه موقعیت درگیر یه چیزیه که شاید نتیجه براش مطلوب و مسیر لذت‌بخشیه. شایدم داره اذیت می‌شه. بستگی داره به موقعیت گوینده.

درگیر تو ذهن من یه جور پنجه در پنجه افکندنه! مثلا میگن دو نفر با هم درگیر میشن یعنی وارد جدال شدن و توش گیر کردن؟ یا باید یه جور دیگه معنی‌ش کرد؟ یا یه نفر درگیر زندگی میشه، تو ذهن من این میاد که زندگی سخته و یه جور مبارزه و پنجه در پنجه افکندن میخواد نه اینکه لزوما توش گیر کرده باشه. من ازش رقابت و مبارزه دریافت میکنم. همونه که شما میگی یا فرق داره به نظرت؟

پاسخ:
آره مبارزه هم هست. تو بافت‌های مختلف معنی‌های مختلفی می‌تونه داشته باشه. این گیر کردن هم موقتی می‌تونه باشه. مثلاً وقتی تو کُشتی با حریف درگیر و پنجه‌درپنجه میشی، چند دقیقه بعد ممکنه رها کنید همو. تا ابد که آدم درگیر نمی‌مونه. مثلاً من خودم دیگه درگیر پروپوزالم نیستم. وارد مرحلهٔ جدید درگیری شدم :)) درگیر دفاع و رساله‌ام.
اغلب هم درگیری ذهنیه.


+ با دیدن این کامنتای خوب و به‌جا به خواننده‌های اینجا امیدوارم می‌شم.

خدا رو‌ شکر که درگیر مرحله بعد شدی🌷

هممم آره درگیری موقتی هم داریم. ببین ولی من فکر میکنم درگیر ، مجموعه ای از معنای در+گیر به اون معنی که گفتی نیست! صاحب نظر که نیستم فقط به عنوان یک نفر که زبانش فارسیه دارم میگم. یعنی اون گیر، معنی گیر کردن خیلی نمیده! یه چیزایی از بن ماضی مضارع و این حرفا از دوران مدرسه یادمه و میفهمم که خب باید از یه جایی اومده باشه دیگه، اما تو کتم نمیره!! متوجه بحث بافت که گفتی هم شدما ولی گره از ذهنم باز نمیشه!!!

وقتی میگیم در گیر و دار زندگی، این « دار» اون وسط چی میگه؟ یا وقتی میگیم گرفتار، این شامل گرفت هست + ار

گرفت اینجا معنیش چیه؟ مثل همون گیر کردنه؟ یا گرفته شدن توسط اون مقوله ای که گرفتارشه؟ یا چی؟

 

 

+چون اینو گفتی منم ادامه دادم وگرنه با خودم میگفتم گیر الکی داری میدیا ول کن. از بس اغلب جاها مجبورم با وجود ابهامی که همچنان در ذهنمه، بحثها رو رها کنم. ممنون که اینجور گفتی

پاسخ:
وارد حوزهٔ زبان‌شناسی شناختی و معنی‌شناسی شناختی (کاگنیتیو لینگویستیک! :| چرا اینجوری نوشتم؟ بذار درست بنویسم cognitive linguistics & semantics) شدی و بحث ذهن و مغز و زبانه و یهو نمیشه بی‌مقدمه جواب سؤالاتو بدم. یه چیزایی باید قبلش بدونی.  ولی گرفتن اینجا همون معنی ول نکردنو میده. دار هم از داشتن میاد که معانی متعددی داره. 
اتفاقاً اونی که زبانش فارسیه، با شمّ زبانیش صاحب‌نظرتره!
معنی کلمه‌ها همیشگی و قطعی نیست. این درگیرو حتی میشه به‌عنوان شغل کسی که درِ هتل و اینا رو می‌گیره که یه شخص بلندپایه وارد بشه هم معنی کرد. البته الان به اون معنی نیستا، ولی پتانسیلشو داره این معنیو بده. مثل دستگیره و چاه‌گیر و گیره و اینا.

یکی از بچه‌ها هم این نظرو داده بود:
برای من بارش گاهی خنثی و حتی مثبته
مثلا مواقعی که بخش‌هایی از مغز درگیر انجام یه‌سری پردازش‌ها میشن
کاملا معادل مشارکته برام
من اگر انجام کاری بار منفی داشته باشه
میگم گرفتار فلان چیزم
درگیری یه مبارزهٔ شیرینه 

چه خوب بود جوابت ممنون

میدونی یه هیجان و احساس خاصی بهم دست داد و شکر به خاطر نعمت‌ زبان برام حاضر شد

خیلی هیجان انگیزه این قابلیت بشر

یه زمان به رابطه زبان و تفکر و حتی تربیت علاقه داشتم و یه کم نظرات فیلسوف ها رو خونده بودم. الان یادم افتاد بهشون. هرچند که از ایده هاشون چیزی جز کلیاتی یادم نمیاد

ممنون که وقت گذاشتی

پاسخ:
خواهش می‌کنم. بحث‌های مربوط به زبان و مغز خیلی جالبن. فرصت کردی یه نگاهی به کتاباش بنداز. پیچیده هم نیستن زیاد.

من دیشب خیلی فکر کردم راجع بهش، یه صدای بلند رو تصور می‌کردم که بدون هیچ احساسی در لحنش، داره کلمه‌ی درگیر رو تکرار می‌کنه، و دیدم خب در این حالت این کلمه فقط معنای "مشغولیت" رو برام تداعی می‌کنه، یعنی یه فرایندی به طور خنثی داره انجام می‌شه

بعد اون مادری که کلمه‌ی درگیر رو با اون لحن گفت رو تصور کردم که ازش مشغول بودن به کاری که دوست نداری برداشت می‌شد

و بعد کسی که با هیجان می‌گه درگیر فلان پروژه، یا عاشقی که می‌گه درگیر عشق معشوقش هست رو تصور کردم که همزمان معنای مشغول بودن و لذت بردن رو می‌ده

و کلا این بخش از زبان و فکر کردن راجع به کلمات خیلی جالبه:)) وقتی به جواب می‌رسی و گره ذهنت باز می‌شه حسش شبیه به رسیدن به جواب یه مسئله‌ی ریاضیه:)

پاسخ:
آره، شیرینه. منم برای همین دوست دارم این رشته رو.
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۵۹ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

بحث‌ها تخصصی شد دیگه :)

زنگ تفریح:

برید گوگل ترجمه که صوت هم داشته باشه  بعد تنظیم کنید  ترجمه از فارسی به ایتالیایی.

قسمت فارسی بنویسید: 

چه کسی است؟

صوت ترجمه ایتالیایی رو گوش کنید :))

پاسخ:
چون که فارسی و زبان‌های اروپایی مادرِ مشترک دارن و باهم خواهرن. با هندی هم همین‌طور. خانوادۀ زبان‌های هندواروپایی رو گوگل کنید می‌بینید.


+ یه سؤال تخصصی هم من بپرسم. به زبان شما، قضا و بلات به جونم چی میشه؟ «قضا» باید داشته باشه
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۵ محسن رحمانی

سلام 

روز جهانی چپ دستها بر شما مبارک .

پاسخ:
سلام
ممنونم
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

همون می‌شه خیلی تفاوت نداره.

قضا و بلا که همون می‌شه ، فقط ما در کردی به جان، گیان می‌گیم. پس قضا و بلات به جونم به کردی می‌شه:

قضا  و  بلات و گیانم.

فقط کلمه بلات در فارسی روی حرف ب

فتحه داره ولی در تلفظ کردی کسره می‌گیره.

پاسخ:
سنندج هم همینو می‌گه؟ آخه این دوستم یه حرف ک هم داشت تو جمله‌ش.
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۶ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

اونا سورانی حرف می‌زنن، ما کلهر.

می‌شه اینجوری هم گفت: قضا و بلاکت  و گیانم.

برای اطمینان بیشتر باید از کرد سورانی بپرسین.

پاسخ:
آهان. شبیه همین بود.
مرسی.
ما تو ترکی می‌گیم قادا. فکر می‌کنم از یه ریشه باشم و هر دو زبان از عربی گرفتن این کلمه رو.
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

بله، همون قضا و قدر عربی منظور هست.