۱۶۵۹- آنچه گذشت، به روایت اینستاگرام، صفحۀ دانشگاهی، بخش ششم
+ ادامۀ این پسته. برای همین از بندِ ۴۲ شروع میشه.
+ این پستها برای اون چهارتا همدانشگاهیم که هم اینستامو دنبال میکنن هم اینجا رو تکراریه، ولی پاراگراف آخرش جدیده :)
چهلودو.
سال اول کارشناسی تو یه همچین روزایی تو سالن مطالعۀ خوابگاه داشتم برای امتحان ریاضی میخوندم. یه دختر قدبلند با موهای خیلی بلند جزوۀریاضیبهدست اومد سمتم و وقتی دید منم جزوۀ ریاضی جلومه، گفت میتونم یه سؤال ریاضی بپرسم؟ همرشتهای نبودیم و نمیشناختیم همو. ریاضی درس عمومیمون بود و همهمون باید میگذروندیم. سؤالش از بخشهای آخر بود. از شکلهای هندسی و پیدا کردن لاندا. اکثر بچهها جزوۀ یکی از همرشتهایامو گرفته بودن و کپی کرده بودن. من ولی جزوۀ خودمو داشتم. شیطنت کردم و با اینکه میدونستم کپی جزوۀ کی دستشه گفتم جزوۀ کیه این؟ اصلاً خوب توضیح نداده این شکلا رو. بیا از جزوۀ خودم توضیح بدم برات. من راهحل اون مسئله رو چند بخش کرده بودم که راحتتر بفهممش. پیدا کردن لاندا و حل معادله و آخرشم به این نتیجه میرسیدیم که اون شکل، هُذلولیه یا بیضی یا دایره. راهحلم رو براش توضیح دادم و متوجه شد و خوشحال و خندان رفت. نیم ساعت بعد دوباره برگشت و یه چیز دیگه پرسید. و نیم ساعت بعد و بعد. و هر بار کلی عذرخواهی میکرد و منم تو دلم میگفتم چقدر مؤدبه! بابت سؤالهاش اجازه میگیره و کلی عذرخواهی میکنه. و هر بار هم با جزوۀ خودم توضیح میدادم و تأکید میکردم جزوهای که دستته خوب توضیح نداده. البته باید اعتراف کنم جزوههای اون همرشتهایم بینظیر بودن و شوخی میکردم. نمیدونم اون شب اسمشو پرسیدم یا نه. اصولاً اگر میپرسیدم هم یادم نمیموند. چند ماه بعد اومد اتاقمون. همون دختر قدبلند با موهای خیلی بلند. تعجب کردم. بعد دیدم با هماتاقیم کار داره نه با من. باهم همرشتهای بودن. یه شبم موند پیشمون. تو همین برخوردهای گاهبهگاهمون بود که فهمیدم ژاپنی بلده. اون موقع تو فاز زبان و زبانشناسی نبودم، ولی دوست داشتم از بقیۀ زبانها هم سر دربیارم. تا فهمیدم ژاپنی بلده، جزوۀ مدارمنطقیای که دستم بودو گرفتم سمتش و گفتم همینجا برام حروف الفبای ژاپنی رو بنویس. بعد ازش خواستم اسممو بنویسه و چند تا جمله به خط و زبان ژاپنی. این عکس، عکس همون روز و همون جزوهست. اون روز روی نیمکت جلوی بلوک ۸، چند ساعتی نشستیم و حرف زدیم. راجع به خودمون و درس و دانشگاه و یهو فهمیدیم اِ هردومون تُرکیم!. چون همرشتهای نبودیم، بهمرور زمان هر چی درسامون تخصصیتر و دانشکدهایتر شد کمتر همو دیدیم و دیگه از یه جایی به بعد هم کلاً ندیدیم. تو این چند سال خبری ازش نداشتم، تا اینکه امروز دیدم یه پیج آموزشی زده و داره ژاپنی درس میده. اومدم بگم که اگه به یاد گرفتن زبان ژاپنی علاقه یا نیاز دارید لیلا معلم خوبیه. (صفحۀ اینستاگرام لیلا: reira.sensei)
چهلوسه.
اون روز که برای مقالۀ درس نظریههای واجشناسی داشتم داده جمع میکردم که شیوۀ تولید «ر» در ترکی رو بررسی کنم، متوجه شدم که هیچ کدوم از کلمات ترکیِ دارای «ر» که جمع کردم با «ر» شروع نمیشن. بیستسیتا فرهنگ لغت مختلف ترکی رو بررسی کردم و دیدم کلمهای که اصالتش ترکی باشه و با «ر» شروع بشه نداریم. مدخل «ر» در همۀ این فرهنگها وامواژه بود و کلماتش دخیل از زبان فارسی و عربی و انگلیسی و غیره. حین تحقیق، با اسم ایرضا توی منظومۀ حیدربابا برخورد کرده بودم که این رضا گویا دوست شهریار بوده و شهریار ایرضا خطابش کرده تو شعر. یاد چند اسم خاص فارسی و عربی دیگه افتاده بودم که با «ر» شروع میشن و در زبان ترکی، روستاییها و پدربزرگها و مادربزرگها و یه کم قدیمیترها موقع تلفظشون یه ای اولش میذارن. و بالاخره کاشف به عمل آوردم که اسم این پدیده پیشهِشت هست. میانهِشت و پسهِشت هم داریم. واکهافزایی و درج واکهای هم میگن. ولی دلیلشو نفهمیدم.
یکی از دوستان که یادش بود که من با این «ر» آغازی درگیرم، دیروز این مقالۀ تازهازتنوردرآمدۀ دکتر علیاشرف صادقی عزیز رو برام فرستاد و وقتی نتیجهای که گرفته بودم رو تو مقالۀ ایشون هم دیدم بسی ذوق کردم. البته هنوز دلیلشو نفهمیدم. شایدم دلیل خاصی نداشته باشه.
تصویر، از مقالۀ «ریشهشناسی ده نام جغرافیایی مربوط به آذربایجان» از دکتر علیاشرف صادقی هست که در توضیح یکی از ریشههای محتمل نام «ارومیه» به این موضوع اشاره شده. مقاله تو مجلۀ گزارش میراث، شمارۀ ٨٨ـ٨٩، پاییز و زمستان ١٣٩٨ چاپ شده (تاریخ انتشار: پاییز ١۴٠٠)، صفحههای ١۴ـ٢٢.
چهلوچهار.
پارسال یه درسی با یکی از استادها داشتیم که یه بار سر قضیهٔ غیرحضوری بودن دانشگاه گِله کرد که در حسرتم از روحیه و جدیت دانشجوهای علوم پایه (منظورشون فیزیک و شیمی و رشتههای عملی و آزمایشگاهی بود) که در طول دورۀ کرونا درِ آزمایشگاههاشون همیشه بازه و دانشجوها مشغول کار و تحقیقن. استادمون به استاد اونا بهخاطرِ داشتن چنین دانشجوهایی غبطه خورده بودن و این روحیه رو باعث موفقیت و سربلندی خود دانشجو میدونستن.
اما بهنظر من، اینکه دانشجوی شیمی تو آزمایشگاهه و ما تو خونه، پس اون دانشجو جدی و کوشا هست و موفق میشه و ما نه، مقایسهٔ درستی نبود و قیاس معالفارق بود. خیلیاتون دوستان دورهٔ کارشناسی من هستید و دیده بودید که گاهی تا دیروقت دانشگاه بودیم. چون که رشتهمون ایجاب میکرد دانشگاه باشیم. میموندم و از ابزارها و امکانات آزمایشگاه و کارگاه استفاده میکردم. درسته که الان رشتهم عوض شده ولی خودم عوض نشدم. اگر الان هم مطالعاتم آزمایشگاهی بود و ایجاب میکرد دانشگاه باشم، بودم. ولی ابزار رشتۀ زبانشناسی لزوماً در آزمایشگاه نیست. اون زبانشناسی که عاشق رشتهش باشه سر میز شام و موقع دیدن فیلم و حین تماس تلفنی یا بغل گرفتن بچه هم فکر و ذکرش مسائل زبانیه. ما هر جا که باشیم ابزارمون کنارمونه.
غرض از این پست و این عکس اینکه، امروز صبح کوهی از مانتو و شال و روسری ریخته بودم روی تختم و یکییکی داشتم اتوشون میکردم؛ که این سؤال برام ایجاد شد که من دارم اتو میکنم، یا اتو میکشم یا اتو میزنم. حین کار به تفاوتهای معنایی فعلِ مرکبِ اتو کردن/ کشیدن/ زدن فکر میکردم و اینکه کِی و کجا کدوم همکرد رو بیشتر میگیم (به کردن و کشیدن و زدن میگن همکرد). فرضیهسازی میکردم و همینجوری که لباسهای اتوشده رو به کمدم برمیگردوندم فرضیههامو رد یا تأیید میکردم. مثلاً یکی از فرضیههام این بود که اگر حجم لباسها کم باشه و زمان انجام کار کوتاه باشه از زدن استفاده میکنیم و اگر طول بکشه از کشیدن. بعد داشتم کاربرد این فعلو در ترکی بررسی میکردم که اونجا هم از زدن (اتو + وور + ماخ) و کشیدن (اتو + چَه + ماخ) استفاده میشه، ولی کردن رو در اتو کردن یهجوری تلفظ میکنیم که متوجه نمیشم پسوند فعلسازه یا همون همکردِ کردنه که اینجوری تلفظ میشه (اتو + لَ + ماخ یا اتو + اِلَ + ماخ).
اخیراً هم موقع خرید آنچنان تو بحر اسامی کالاها غرق میشم و به چشم دادههای رساله بهشون نگاه میکنم که یادم میره رفته بودم چی بخرم و با حالتِ از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود از مغازهها میام بیرون و میرم تو افق محو میشم 😂😅
کامنت حمیده برای پست اتو: نسرین تو که اینکارهای اینو به من بگو اگه یه چیزی قراره کارش "قاچ" کردن باشه چرا اسمش قاچو نیست و چاقوعه؟ چاقو باید چاق کنه نه قاچ.
پاسخ من: تا حالا از این زاویه به چاقو نگاه نکرده بودم :دی. ببین این استدلالی که در جواب سؤالت میخوام ارائه بدم رو از جایی نخوندم و اعتباری بهش نیست و الان یهو بهم وحی شد، ولی فکر کنم چیزی که میگم درسته: ق جزو حروف فارسی نیست و اگر کلمهای ق داشت یا اصالتش فارسی نیست و به احتمال زیاد ترکیه یا اینکه کلمه فارسیه و اون ق یه چیز دیگه بوده و به ق تبدیل شده. الان اینجا بهنظرم چاقو، چاکو بوده و برای چاک دادن بهکار میرفته و بهمرور زمان چاقو شده. پس چاقو میشه اسم ابزار برای چاک دادن. قاچ هم قطعاً ترکی هست و بهمعنی شکاف و برشه. و از اونجایی که ترکی و فارسی از یه خانوادهٔ زبانی نیستن، نمیتونیم بگیم قاچ و چاک همریشه هستن و ربطی به هم دارن. و بهعنوان نکتهٔ پایانی: فارسی و انگلیسی از یه خانواده هستن و اگر تو این زبانها دوتا کلمه شبیه هم و هممعنی بودن میتونیم بگیم اون کلمات از یه ریشهان (مثل کلمهٔ پدر و مادر و برادر)، ولی ترکی و فارسی ریشهٔ مشترک ندارن و شباهت چاک و قاچ بهنظرم اتفاقی بوده.
نکتهای که به شما میگم و تو اینستا ننوشتم: اوایل دهۀ نود که سالهای اول خوابگاهی شدن من بود، بابا رفت سفر و پرسید چی برات سوغاتی بیارم. گفتم یه فلاسک کوچیک و یه اتو لازم دارم. تا وقتی خوابگاه بودم اتوی سوغاتی بابا رو استفاده میکردم و بعد از تموم شدن دورۀ ارشد وقتی برگشتم خونه، گذاشتمش تو اتاقم که دیگه هی نرم اتوی مامانو بردارم. بهمرور زمان مامان عاشق اتوی من شد و قرار شد تا موقعی که دکتری قبول شم و برگردم خوابگاه اتوهامونو عوض کنیم. این اتوی سفید اتوی مامانه که الان مال من شده و اینم اتوی منه که دست مامانمه و پسش نمیده :))
پ.ن۱: بعضی از پستهای اینستاگرامم رو همون موقع که اونجا میذارم اینجا هم با شما به اشتراک میذارم. ولی بعضیا رو نگهمیدارم که بعداً سر فرصت و موقعیت مناسب تو وبلاگم بذارم و بعضیا رم قرار نیست هیچ وقت تو وبلاگم منتشر کنم چون که به هر حال بعضی از محتواها، اطلاعات شخصی دارن و نمیتونم اینجا بذارم.
پ.ن۲: من یه شعار دارم و اونم اینه که تو فضای مجازی اگه خودت باشی دیگه نمیتونی خودت باشی. در همین راستا چون استادهام و همدانشگاهیها و هممدرسهایهایی که ظاهراً منو میشناسن اما منِ واقعی رو نمیشناسن جزو دنبالکنندگان اینستام هستن، محتوای مطالب اونجا زیاد خودمانی نیست. و چون با افرادی که این محتواها رو میخونن رودروایستی دارم، نمیتونم احساسات واقعیم رو بروز بدم و باهاشون به اشتراک بذارم. لذا، این پستها در مقایسه با پستهای وبلاگم بهلحاظ احساسی سانسورشدهترن. اینجا چون شماها ناشناساید و منم براتون تاحدودی ناشناسم، راحتتر خودم رو توضیح میدم. اصلاً یه دلیل اینکه همیشه سعی میکنم فاصلهمو باهاتون حفظ کنم اینه که هر چی بهم نزدیکتر بشید دورتر میشید!