پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۴۵- از هر وری دری (قسمت ۷۶)

۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ

۱. بابت تصحیح برگه‌های نهایی، یه مبلغ غیررند عجیب به حسابم واریز شده. ۷،۴۱۹،۴۸۱ ریال! اگه براتون سؤاله که بابت تصحیح چندتا برگه، خودمم دقیق نمی‌دونم چجوری حساب کردن! در مجموع شاید دویست سری می‌شد که هر سری شامل سه، چهار یا پنج برگه بود. چون فقط برگه‌های درس ادبیات نبود. شیمی و نگارش هم بود. هم پایۀ یازدهم بود هم دوازدهم، فقط هم تصحیح اول و دوم و سوم نبود، تصحیح چهارم که برای اعتراضیا بود هم بود! 

۲. سه‌شنبه ظهر از مدرسه تماس گرفتن که کی برای تصحیح ورقه‌ها می‌رم؟ تا جایی که اطلاع داشتم این ششمین باری بود که داشتن امتحان می‌گرفتن. می‌گفتن این آخرین باره. گفتم یکشنبه می‌تونم بیام. یکشنبه جلسۀ شورای دبیران مدرسۀ جدید بود و می‌تونستم قبل یا بعد از جلسه برم. گفتن یکشنبه دیره و چون چهارشنبه هم تعطیله امروز بیایید. گفتم آخرین باره دیگه؟ گفتن نه هنوز دو نفر دیگه هم تو راهن! گفتم خب پس هر موقع امتحانتون تموم شد بگید. قرار شد سه‌شنبه عصر تحویل سرایدار مدرسه بدن و من برم همون‌جا تصحیح کنم و برگه‌های تصحیح‌شده رو تحویل سرایدار بدم. گواهی‌های ضمن خدمت و مدارکم هم با خودم بردم و تحویل ایشون دادم که هر موقع مسئول ارزشیابی رو دید بهش بده. جزوه‌ها و کتابایی که مال مدرسه بود و آورده بودم خونه رو هم بردم گذاشتم تو کمدم و به همکار جدید و جایگزینم گفتم از این به بعد اون کمد و کتاباش مال شما. ورقه‌ها رو گرفتم و دیدم از شش نفر غایب، چهار نفرشون بازم غایبن. نمی‌دونم تو کارنامۀ اونا چه نمره‌ای قراره ثبت بشه. از بیست‌ویک نفری که زیر چهارده گرفته بودن و باید مجدداً امتحان می‌دادن هم فقط پنج نفر اومده بودن که نمرۀ دو نفرشون کمتر از دفعۀ قبلی شده بود. یعنی اگه نمیومدن سنگین‌تر بودن. سؤال‌ها هم تقریباً تکراری و آسون‌تر از قبل بود. در واقع سؤالی که می‌دونستم ازش نمره نمیارنو حذف کرده بودم و سؤالای آسونی که اکثراً جواب داده بودن رو نگه‌داشته بودم؛ ولی بازم زیر ده گرفته بودن. 

خوشحالم که سه‌شنبه همۀ این کارها رو انجام دادم. هم عصر رفتم و ندیدمشون، هم اینکه اگه می‌موند برای هفتۀ بعدی از ساعت کار فرهنگستانم باید می‌زدم؛ ولی این هفته فرهنگستان تعطیل بود و خونه بودم و خلاصه خدا رو شکر.

۳. اون پستی که راجع به پیکره و تاسیان نوشته بودم یادتونه؟ یه سایتی معرفی کرده بودم که می‌رفتید توش مثلاً می‌نوشتید مارک تا ببینید این کلمه تو کدوم کتابا اومده. من فکر می‌کردم هر کی از هر جا بگرده یه نتیجه رو نشون می‌ده. چند وقت پیش تو فرهنگستان اتفاقی، موقع جست‌وجو متوجه شدم با اینترنتِ اونجا نتایج بیشتری نشون میده و مردم عادی و سایر پژوهشگران برای دیدن نتایج بیشتر باید اشتراک بخرن. خودم فعلاً تا وقتی دانشجوام، پروکسی یا آی‌پی‌مو با آی‌پی دانشگاه تنظیم کردم که راحت‌تر مقاله دانلود کنم. ولی اون پیکره با آی‌پی دانشگاه هم نتایج کمتری نشون می‌ده. فقط با اینترنت خود فرهنگستان نتیجه رو کامل میاره.

۴. تا پارسال با لپ‌تاپ شخصی خودم کارهای فرهنگستان رو انجام می‌دادم. یه وقتایی لپ‌تاپمو تو خونه برای خودمم نیاز داشتم و نمی‌تونستم هی ببرم بیارم. یه لپ‌تاپ دیگه هم داشتم که از همکار بازنشسته بهم رسیده بود ولی قدیمی و ضعیف بود. کامپیوتر رو هم استفاده نمی‌کردم و نمی‌کنم چون وقتی برق می‌ره خاموش میشه و نمی‌دونی اکسل و وردِ چندهزار صفحه‌ایت تا کجا ذخیره شده. این شد که درخواست دادیم یه نوشو بخرن. اسفندماه تحویل گرفتم؛ ولی دیدم از ایناست که ورودی برای کابل شبکه نداره و فقط با وای‌فای کار می‌کنه. اینترنت اینجا هم فقط با کابله. همون روز که تحویلش گرفتم دوباره درخواست دادم برای خرید رابط. چند ماه طول کشید تا بخرن. تو این فاصله یا به هات‌اسپات گوشی خودم وصل می‌شدم (یه بارم برای نصب ویندوز بردم خونه و به مودم خونه وصل شدم) یا از همکارای دیگه رابطشونو امانت می‌گرفتم. بعد از پیگیری‌های فراوان بالاخره رابط خریدن و رفتم تحویل گرفتم، ولی دیدم قطع و وصل میشه و لپ‌تاپ رابط رو یا نمی‌شناسه یا وقتی می‌شناسه ده بیست ثانیه بیشتر متصل نمی‌مونه و نیم ساعت یه ساعت باید با قطع و وصلی کار کنی تا وضعیت پایدار بشه. بردم گفتم عوضش کنن یکی دیگه بدن. این دومی هم مثل اولی بود. اون اولی رو هم دادن به یکی دیگه که برای اون کلاً کار نکرد. تا چند روز پیش با این شرایط کنار اومده بودم؛ ولی یه روز به سرم زد ارورهایی که میده رو جست‌وجو کنم ببینم چه مرگشه. گویا مشکل از درایورها بود. چندتا دانلود کردم و نصب کردم و تقریباً درست شد. بازم قطع و وصل میشد ولی نه مثل قبل. چون لپ‌تاپ از این مدل جدیدا بود، موقع نصب ویندوز، درایورها هم خودشون نصب شده بودن و دیگه چک نکرده بودم چیا نصب شدن چیا نشدن. گویا درایور مربوط به این رابط درست نصب نشده بود. ولی وقتی از بقیه امانت می‌گرفتم اونا درست کار می‌کردن. گفتم شاید هر رابطی درایور خودشو داره. زنگ زدم انبار و به مسئول خرید گفتم قضیه رو. گفتم اون اولی هم سالمه و مشکلش درایور بوده. کلی تشکر کرد و گفت میشه زنگ بزنی به فلانی هم اینو بگی؟! گفتم باشه و زنگ زدم به فلانی هم گفتم. اونم کلی تشکر کرد و گفت خانم فلانی هم این مشکلو داشت و خوب شد گفتین و بهش می‌گیم.

۵. این چیپسا که اسمشون قهقهه‌ست یه کم اسمشون برام عجیبه. ربط قهقهه به چیپسو نمی‌فهمم.

۶. جلوی معنی اسم آژند نوشته بود نام گلی است. اونی که اینو نوشته دقت نکرده که آژند گِلی است که در ساختمان روی سنگ یا آجر می‌کشند، گِل است، نه گُل.

۷. این همه تو دوران مدرسه تو درس آمار گفتیم رگرسیون، یه نفر نگفت معادل فارسیش وایازش می‌شه. بیست سال بعد تو فرهنگستان فهمیدم. وایازش. چه کلمهٔ سختیه ولی.

۸. یه مسجدی نزدیک خونه‌مون هست که وقتایی که از سر کار برمی‌گشتم و نزدیک غروب بود و نماز ظهر و عصرم مونده بود بدوبدو می‌رفتم اونجا می‌خوندم و بعد یه کم صبر می‌کردم مغربم هم همون‌جا می‌خوندم. چون توش گرده، آدم نمی‌فهمه قبله کدوم وریه. بار اول سمت قبله رو اشتباه گرفته بودم. یه خانومی اومد راهنماییم کرد سمت درست رو. بعدشم احوالپرسی و کی هستی و از کجا میای و اینا، تا چند روز پیش که دوباره رفتم و موقع پخش کردن چای بعد از نماز تا منو دید گفت خوبی خانم دکتر؟ بعد یه جوری همه برگشتن سمت من که می‌خواستم زمین دهن باز کنه برم توش! چون که هنوز خودمو در حد دکترا نمی‌دونم و خجالت می‌کشم وقتی یکی دکتر صدام می‌کنه. بعد این مدرسۀ جدیدم هم فهمیده دارم دفاع می‌کنم، از همون روز اول دکتر صدام می‌کنه :|

۹. دوشنبه با مامان رفتم شانزه لیزه برای خرید لباس. فقط نیم درصد لباسا قرمز بودن، در حالی که به‌طرز عجیبی تبریز پر لباس مجلسی قرمزه. یکی از مغازه‌دارها که یه خانم اردبیلی بود گفت ترک‌ها بیشتر قرمز می‌پوشن. رنگ‌های دیگه یا سایز من نبودن، یا زیادی شلوغ بودن و پیله میله و پولک اینا داشتن.  یکی دو ساعتی گشتیم و بعد داداشم اومد. دو سه‌تا مغازه رو هم با اون گشتیم. بعد رفتیم تو یه مغازه که بپرسم سایزِ یک چی داره که بعدش راجع به مدلش تصمیم بگیرم. چون وقتی اول مدلشو می‌پسندیدم و می‌دیدم سایز منو ندارن حس می‌کردن وقتم تلف شده! رفتیم تو. از زیر پرده‌ای که پشتش برای پرو بود متوجه یه لباس قرمز بلند شدم. گفتم اینی که این پشته چیه؟ گفت همین مونده و سایزشم یکه. سادگیش همونی بود که می‌خواستم. قیمتشم بد نبود. دیگه همونو گرفتیم برگشتیم. تو اینستا هم یه صفحه به اسم majlesi_aida داشتن. از بالا، پنجمیو گرفتم.

موقع پرو، خانوم فروشنده گفت بیا بیرون آقاتم ببینه؛ خیلی ذوق داره. گفتم آقام؟ آهان! اون داداشمه؛ من آقا ندارم :|

۱۰. می‌دونستید اون شعر سعدی که میگه مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم فقط ضامن خواهرم حجابته و مسئلهٔ برادرم نگاهت رو گردن نمی‌گیره؟

۰۴/۰۶/۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۷)

اون اندازه که میخواستی لختی نیست ولی قشنگه، مبارکت باشه. 

پاسخ:
آره، ولی اگه می‌خواستم عین اونی که مد نظرمه بشه باید می‌دادم دست خیاط که وقتشو نداشتم.

۹. با این واژهٔ «آقا» به جای همسر هیچ‌وقت کنار نیومدم حقیقتا.

 

۱۰. جناب سعدی اگر «قرار» نداره، پری‌رو هم «تاب» مستوری نداره پس :)

پاسخ:
من با این لفظ، حس ضعیفه بودن بهم دست می‌ده. 🙄
یه سریام هستن به بابا می‌گن آقا. یه سریا هم به رهبر می‌گن آقا. تو جمع‌های مذهبی معمولاً منظورشونو دیر و به سختی متوجه میشم. 😐

+ من حاضرم تا ابد مستور باشم، ولی یکی مثل سعدی دوستم داشته باشه 😅

شخصا حافظ رو ترجیح می‌دم :)

پاسخ:
بزرگوار اهل سفر نیست. نمیشه باهاش حتی تا شابدالعظیم رفت.
ولی با سعدی می‌تونی شرق و غرب عالم رو درنوردی!

سفر رو با رفقا می‌ریم طوری نیست. اون آخه سر و گوشش می‌جنبه. به جای لذت بردن از سفر باید حواست به حضرت آقا باشه :)

پاسخ:
از دور، و ظاهراً اینجوری به‌نظر می‌رسه که سر و گوشش می‌جنبه وگرنه دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست، تا ندانند حریفان که تو منظور منی. 🙄 در واقع دل و جانش به من مشغول و نظر در چپ و راست. تا ندانند حریفان که من منظور اویَم 🤣

حس می‌کنم از اینا بوده که این بیت رو تو کارت می‌نوشته برای ده نفر می‌فرستاده :دی

پاسخ:
میگه تو گمان مبر که سعدی، به تو برگزید یاری
به سرت که نیست او را، سر هیچ یار بی‌تو 🙄

خدایی از سعدی حکیم‌تر و فرهیخته‌تر نیست تو دنیا چرا اینطوری درموردش میگید 😂

البته جالب شد 

نظرِ شما درمورد این ماجرا روایت‌های غیراسلامی از شعرای فاخر چیه؟ به مولانا و سعدی و حافظ و... کارهای غیراخلاقی زیادی نسبت میدن حتما شنیدید. دانش آموزها شما هم اینو ازتون میپرسن؟ چطور جواب میدید؟ خیلی کنجکاوم بدونم

 

مبارکه لباستون :))

ترک‌ها لباس عروسیشون هم یه زمانی قرمز بوده. طبیعیه گرایش به قرمز بیشتره. تازه ما حنابندون هم قرمز می‌پوشید که فارسها اینو ندارن. نمیدونم ریشه روان‌شناسی‌اش چیه :))

 

آهان یه سوال 

چون گفته بودید میخواید این لباس رو ان‌شاءلله تو حنابندان خودتون هم بپوشید، بداتونومهم نیست حنابندان شما یخ نفر یه لباس قرمز خیلی تجملاتی‌تر و تو چشم‌تر از شما بپوشه؟ 

 

من برای داستانم میخوام کلمات معادل اختراع کنم. حالا اختراعِ اختراع هم که نه یه چیزهای کمتر استفاده شده رو با ترکیبات جدید میارم که مثلا تو زبانِ دنیای داستانی این رایج‌تره. یه چیزهایی که حس خاص بودن به دنیای فانتزی قصه‌ام بده. یا مثلا اسم‌های جدید میخوام بسازم هی. واقعا کار سختیه و کاملا بی‌تخصص انجامش میدم. خداقوت میگم به شما که حرفه ای و دقیق و مفید تو فرهنگستان برای پویایی زبان و ادبیات فارسی تلاش می‌کنید :)

 

 

پاسخ:
می‌فرماید:
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی!

اگه بپرسن تکذیب می‌کنم و رد می‌شم. در کل انقدر نکته و موضوع برای حرف زدن دارم سر کلاس که فرصت به این بحثا نمی‌رسه.

نه بابا من اصلاً تو هیچ کدوم از جنبه‌های زندگیم کاری به کار بقیه ندارم. همه سفید بپوشن هم باز مشکلی ندارم. در واقع انقدر برام موضوعیت و اهمیت نداره که متوجه هم نمیشم (توجه نمی‌کنم) که بقیه چی کار کردن. تو یه دنیای دیگه سیر می‌کنم 😅

مرسی. کمک خواستی در خدمتم.

بالاخره هیچ بقالی نمی‌گه ماستم ترشه :) اصلا سعدی اون تصویری که منسوب بهش هست رو هم نگاه کنی، شیطنت می‌باره ازش :دی

 

+ امیدوارم واضح باشه دارم شوخی می‌کنم و برای کسی سوءتفاهم نشه🤝

پاسخ:
 دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم ❤️😭

+ همین که برای خودم واضحه کافیه 😅

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">