پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

عکس‌نوشت ۱۳۹۲. با هم‌اتاقیای جدیدم رفتیم تهران‌گردی. همین‌جوری هر چه پیش آید خوش آید، بدون هدف و مقصد راه افتادیم و رسیدیم پارک طالقانی و آب و آتش و باغ‌موزۀ دفاع مقدس حقّانی. جلوی فرهنگستان. اون موقع که کنار این تانک عکس می‌گرفتم نمی‌دونستم دو سال دیگه سرنوشتم گره می‌خوره اینجا. اون موقع حتی نمی‌دونستم فرهنگستان اونجاست و اصلاً جایی به اسم فرهنگستان وجود داره.



سفرنوشت ۱۳۹۲. اینجا قُمه و خونۀ امام خمینی :دی. دیگه گفتم از لوکیشن‌های مختلف عکس می‌ذارم از اینجا هم عکس بذارم. مقصد من تهران بود و بعدِ زیارت یه آژانس! گرفتم رفتم تهران. کلاس داشتم و بیشتر نگران غذاهای توی چمدونم بودم که یخشون آب نشه و خراب نشن. خانواده فکر کنم برگشتنی یه سر هم رفتن کاشان. رفیق نیمه‌راه که میگن منم.



عکس‌نوشت ۱۳۹۲. کارگاه برق، با اعمال شاقّه و امتحان کتبی و اصن یه وضعی. بیست‌ویک ساله هستم، ترم هفت :|



درگذشتگان ۱۳۹۲. مادربزرگم؛ مادربزرگ عزیز و نازنینم، مادربزرگ مهربونم. هر بار می‌خواستم برم خوابگاه چمدونمو پر خوراکی می‌کرد. آخرین بار برام سنگک گرفته بود. می‌دونست که چقدر سختمه نونوایی رفتن و نون خریدن. نموند و ندید مهندس شدنم رو. نبودم و ندیدم وقتی رفت. زنگ زدن گفتن حالش خوب نیست بیا. گفتم امتحان دارم. گفتن بابا هم قراره بیاد. بابا مکه بود. بابا سفرشو نصفه گذاشت و برگشت تبریز. فامیلای تهران و کرج اومدن خوابگاه دنبالم که ببرنم تبریز. با پیرهن مشکی. می‌گفتن نگران نباش بیمارستانه و یه کم حالش خوب نیست. می‌دونستم دروغ میگن. پیرهن مشکیاشون داد می‌زد دروغ میگن، ولی دلم می‌خواست باور کنم و مامان‌بزرگم فقط یه کم حالش خوب نباشه. وقتی رسیدیم از این پارچه مشکیا زده بودن جلوی در. قلبم... قلبم مچاله شد. 



عنوان: بخشی از آهنگ من و تهران قمیشی

نظرات (۶۰)

این اهنگ‌ سیاوش توو روزای خوابگاهی بودنم و وقتی خیلی دلم برای خونه و شهرم تنگ میشد خیلی برام مرهم بود. یادش به خیر. حتی یه بارم یادمه با اهنگ دارم میرم به تهران اندی گریه کردم توو خوابگاه‌

پاسخ:
اون پست من و تهرانت قشنگ یادمه :)
چقدر قدمت داشتیم ما و خبر نداشتیم :)))

سلام.خدا بیامرزدشون. پنج شنبه است با این پستتون یاد مادربزرگ خودم هم افتادم واسه هردوشون فاتحه میفرستم.

تو یک کتاب نوشته بود دو نوع درگذشته داریم درگذشتگان زنده و درگذشتگان مرده. درگذشتگان زنده اونایی هستند که هر از چندگاهی به یاد کسی میان. و درگذشتگان مرده اونایی که تمام کسانی که اونا رو میشناختن هم فوت کردن و دیگه کسی اونا رو یادشون نیست و نمیشناسه.

پاسخ:
سلام. جالبه پست فوت پدربزرگم هم لیلةالرغایب بود و خودم نمی‌دونستم. الانم که میگی پنج‌شنبه است بازم اتفاقیه. خوشم اومد :)
ممنون. یه چیزی یادم رفت تو این پست بگم. یه هم‌کلاسی داشتم که کاملا اتفاقی هر کلاسی می‌رفتم اینم اونجا بود. به شوخی می‌گفتم هیچ واحد و درسی برنداشتم مگر اینکه تو را قبل از خود، بعد از خود و یا همراه خود در آن کلاس حاضر دیدم. حتی سوپری و نانوایی هم چند بار خورده بودیم به پست هم. یه بارم من برای دندونم رفتم دندونپزشکی دانشگاه، دیدم اونم اونجاست. به شوخی گفتم دندون چپ بالاست؟ خیلی جدی گفت آره. بعد، همین سالی که مامان‌بزرگم فوت کرد مامان‌بزرگ اونم فوت کرد.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۴۴ هم مسیر باد

ماشالا خوب مارکوپولویی هستی ها:)

خدا رحمتشون کنه جنت مکان باشن انشالله..

پاسخ:
بسیار سفر باید :)
ممنون :)
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۴۸ اقای ‌ میم

من پارک طالقانی و آب و آتش زیاد رفتم یکی از پاتوقامه:)

خدا رحمتش کنه روحش شاد

پاسخ:
جای خلوت‌تر بخواید برید که سر و صدا و رفت‌وآمد نباشه، همین باغ‌موزهٔ کنارشونو پیشنهاد می‌کنم. پرنده هم پر نمی‌زنه اونجا.
ممنون :)
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۵۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

اعتراف می‌کنم توی عکس اول فکر کردم اون وسطی انگشت عکاسه که داره یه چیزی اشاره می‌کنه:|

خدا رحمتشون کنه. روحشون شاد باشه.

پاسخ:
:))))) این وقت شب پست بخونی همین میشه دیگه. برو بخواب معلومه خسته‌ای.
ممنون
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۴۶ 1 بنده ی خدا

خدا رحمت کنه مادربزرگتو.چه موقعیت سخت و غم انگیزی بوده.

:))  الان فکرکنم فهمیدم چرا یه حس عجیبی از خوندن این مطالب اخیر میگیرم،بخاطر اینه که اون موقع هم مطالب همین دورانتو میخوندم.کارشناسی و اوایل ارشد.

میخوام اشاره کنم من با هم اتاقیای سال سومم(بجز "ر" که خیلی رفیق فابریکم محسوب میشد و تو این امار دخیل نیست) فقط دوبار رفتم بیرون،اونم فقط با یکیشون،در عین اینکه خیلی هم با هم خوب بودیم.ینی واقعا سال سوم خیلی عجیب بود.

پاسخ:
خیلی بده یه شهر دیگه باشی و موقع فوت عزیزات کنارشون نباشی :(
من این هم‌اتاقیامو خیلی دوست داشتم. خیلی مرتب، منظم، درسخون، باادب، خانواده‌دوست و عالی بودن. هرسه‌شون تبریزی و مهندسی شیمی بودن و یه سال کوچیکتر از من :)
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۳ محسن رحمانی

سلام خدا رحمتشون کنه .

 

توی عکس دوم فکر کردم دستاتونو به یه نشونه مشت کردید بعد که دقت کردم دیدم بند کیفتونو گرفتید .

پاسخ:
سلام
ممنون
آره کیفمو گرفتم.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۳۹ دچارِ فیش‌نگار

عه یعنی فرهنگستان اونجاست؟

پاسخ:
بله. متروی حقانی. بعد از باغ‌موزهٔ دفاع مقدس. کنار باغ کتاب.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۰۲ دچارِ فیش‌نگار

دقت نکرده بودم

پاسخ:
کتابخونه ملی هم همونجاست :)
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۵۷ اقای ‌ میم

من فکر میکردم فرهنگستان زیر مجموعه ای از دانشگاه تهرانه و دانشگاه تهران درس میخوندید:)

پاسخ:
کلاسا رو تو خود فرهنگستان ارائه میدن. چون استادها اغلب اونجا دفتر کار دارن.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۰۰ اقای ‌ میم

صنعتی شریف هم یه سری رفتم

فکر میکردم بزرگتر از این حرفها باشه خیلی کوچیک بود

 

 

 

پاسخ:
ده دوازده تا دانشکده است کلاً. این سر آبادی تا اون سر آبادی دو دیقه بیشتر راه نیست.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۰۴ اقای ‌ میم

پس درسته که زیر مجموعه دانشگاه تهرانه؟

پاسخ:
نمی‌دونم قانوناً و شرعاً به کجا وصله. اونجا آکادمیه و در دنیا آکادمی بالاتر از دانشگاهه اعتبار و رتبه‌ش. دیگه نمی‌دونم تو ایران چی زیرمجموعهٔ چیه. من فقط یه بار اونم موقع ثبت‌نام دیدم اسم دانشگاهم رو نوشتن تهران. بعد از اون دیگه ارتباطی با تهران نداشتم.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۰ اقای ‌ میم

خیلی هم جاش پرته تو یه کوچه باریک:)

من اونجا دنبال یه استادامون بودم بهمون گفته بود بیاید دانشگاه شریف

نگفته بود کدوم دانشکده

منم مجبور بودم هر دانشجویی رو میدیدم بگم استاد فلانی رو میشناسید و جالب اینجا بود هیچکسم نمیشناختش

پاسخ:
شما از در پشتی رفتی خب :|
از میدان آزادی برِ خیابونه :|
باید می‌رفتید ادارهٔ آموزش جست‌وجو کنه اسمشو
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۴ اقای ‌ میم

کلا یه جای گمنام و یه رشته گمنام درس خوندید:)

پاسخ:
زبان‌شناسی در دنیا جدیده، در ایران جدیدتر، این گرایششم که اون سال اولین سالی بود که ارائه میشد. لذا بایدم گمنام باشه :|
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۶ اقای ‌ میم

به یه بچه هامون زنگ زدم گفت کلا اون روز نبوده دانشگاه:///

پاسخ:
:|
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۳۴ اقای ‌ میم

من تقریبا از اوایل دوره ارشدتون همراهتون بودم یادمه اون دوران هم زیاد مینوشتید که کسی رشتتون رو نمیشناسه

پاسخ:
آره
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۵۳ اقای ‌ میم

ناراحت شدید گفتم رشتتون گمنامه؟

میخواستم بگم اگه ناراحتم شدید همینه که هست:دی

 

پاسخ:
اینجا مگه مهدکودکه سر اینکه رشته‌مون گمنامه یا مشهور ناراحت بشیم :|
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۶ اقای ‌ میم

اینم حرفیه:)

پاسخ:
:) والا

اصلا من اگه می‌تونستم می‌گفتم همه عنوان پست‌هاشونو از متن ترانه‌های سیاوش یا شعرهای علیرضا آذر بذارن :دی

 

روح مادربزرگت شاد.

پاسخ:
اون وقت نصف پستای ملت عنوانشون عنوان نداره :|
ممنون
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۸ معلوم الحال

چه جالب. منم نمیدونستم فرهنگستان سمت بوستان دفاع مقدس و آب و آتشه :|

البته یه بار با اتوبوس رد میشدم تابلوی فرهنگستان رو دیدم. ولی خب باز از اونور نگاه نکردم که ببینم اونجا آب و آتشه یا چی :)

چه جاهای خفنی میفتین شما. 

پاسخ:
فرهنگستان علوم، هنر، زبان، کتابخونه ملی، باغ کتاب، پارک طالقانی، آب و آتش، باغ‌موزه و حتی پل طبیعت همه‌شون سمت متروی حقانی‌ هستن.

همه سال نوشتا و عکست نوشتا رو میخونما

ولی حرفی برای گفتن ندارم(:

 

روحشون شاد

پاسخ:
خیلی ممنونم. همین چند خط کامنت هم دلگرمیه :)

خدا رحمتشون کنه.

من سر کلاس مدرسه بودم که مدیرمون گفت زنگ زدند باید بری خونه مادربزرگت. توی راه داشتم خودمو متقاعد می‌کردم که فکر احمقانه‌ای نکنم. حتی وقتی حجله رو دیدم باور نکردم، تا اسم رو خوندم...

 

راستی از چه سالی می‌رسیم به فرهنگستان؟ :)

 

یه سوال دیگه هم داشتم. ما برای المپیاد کامپیوتر یه درس داشتیم به نام نظریه زبان‌ها و ماشین‌ها. موضوعش زبان‌های صوری بود. این‌ها توی زبان‌شناسی هم بررسی میشه، یا فقط توی ریاضیات داریمش؟

پاسخ:
خدا رحمتشون کنه
از سال ۹۴ :) از ابتدای همین وبلاگ
آره بررسی میشه، ولی نه هر گرایشی. گرایش رایانشی با این مباحث سر و کار داره.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۴۹ 1 بنده ی خدا

ینی وااااووووو،خیلی هم اتاقی های عالی ای نصیبت شده بوده😂🤦‍♀️ من دراون سه سالی که خوابگاه بودم واقعا هم اتاقی هام همه ی این صفاتو باهم نداشتن(گاها هم هیچکدومو نداشتن ولی مثلا تو رودربایستی، اتاقو تو تمیزی و مرتبیش سعی میکردن رعایت کنن بعضیاشون).در عین اینکه بچه های بدی نبودن.واسه ی مبحث چگونه هم اتاقی و دوست خوب بیابیم هم یه منبر برو اگه میشه.

پاسخ:
یکی از هم‌اتاقیای من مسواک نداشت :|
اون موقع‌ها که درگیر این مسائل بودم خیلی منبر رفتم. سه ساله که از این فضا دورم. اخیراً چند بار سعی کردم پست بذارم، بعد به این نتیجه رسیدم که خودتون باید تجربه کنین و منبر به دردتون نمی‌خوره.
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۳ 1 بنده ی خدا

زیبا:/

نمیدونم شاید ادم باید تجربه کنه که یادبگیره وخوبه تجربیات خوبتو به اشتراک بذاری

 

پاسخ:
حریرو می‌خونی؟ پستای خوبی نوشته بود اول مهر راجع به خوابگاه

نمیدونم چی بگم، خدا رحمتشون کنه.

پاسخ:
ممنونم :)
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۱۵ 1 بنده ی خدا

نچ دیدمش ولی دنبال نکردم.مرسی میخونمش

پاسخ:
:) پستاش خوب بود به نظرم
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۵ زندگی برتر

سلام وقتتون بخیر
می خواستم بپرسم با وبلاگ من تبادل لینک می کنید؟؟

پاسخ:
سلام
نه تمایل ندارم
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۴ معلوم الحال

فرهنگستان هنر، کتابخونه ملی و باغ کتاب رو نمیدونستم :))

فکر کنم ساختمون دراز بانک مرکزی هم همون حوالی باشه.

پاسخ:
اگه باشه اون طرف خیابونه. سمت اتوبان کم می‌رفتم، اشراف ندارم.

اولش تسلیت میگم فوت مادربزرگ عزیزت رو 

دوما من عکساتو میبینم متوجه میشم واقعا اغراق نمیکردی که همیشه کفش پاشنه بلند میپوشی. من نود و پنج درصد اوقات اسپرتم. طلاهم فقط گوشواره و گردنبند 

با توجه به النگوهات و کفش پاشنه بلندت باید بگم چقدرررر صفات دلبری زنانه در تو بارزه! مرادت کجاست ببینه اینا رو؟

پاسخ:
ممنون :)
+ برای مدرسه اسپورت می‌پوشیدم. دانشگاه که رفتم تغییر فاز دادم و کفش اسپورت نخریدم و نپوشیدم دیگه. سال سوم یه بار هوس کردم اسپورت بخرم بپوشم ببینم چه شکلی میشم (پست بعدی تو عکس کویر خواهی دید) که اون یه بارم تا پامو گذاشتم دانشگاه عالم و آدم گفتن بهت نمیاد :| منم نپوشیدم دیگه :|
+ آره، با اینکه از نظر اجتماعی مثل مرد! تربیت شدم، ولی موی بلند و ناخن بلند و کلاً ظاهر و باطنم دخترونه‌ست.
+ خونه‌شونه. این روزا همه خونه‌ن :))

وقتی انقدر علاقه به عکس گذاشتن داری پس چرا صورتت رو سانسور می کنی؟

اعتماد به نفس داشته باش و از قضاوت نترس و عکسات رو سانسور نکن. متاسفانه آدم های جهان سوم انگار در یک حصار جهل و عقب ماندگی ماندند

پاسخ:
:| ربط این گزاره‌ها به هم رو نمی‌فهمم

اخرین‌باری که رفتم طرف پل طبیعت و باغ کتاب و ... کامل یادمه فرهنگستان و نگاه می‌کردم  و یاد آهنگر دادگر بودم:) البته یاد بانک مرکزی هم بودم:/ از مترو میایم بیرون وارد بوستان دفاع مقدس می‌شیم سمت چپ نگاه کنیم (به سمت شمال که میشه خیابون میرداماد) بانک مرکزی اونجاست 

 

اغلب اوقات رنگ سفید در عکس‌ها وجود داره:))

 

خدا مادربزرگتون رو رحمت کنه

 

پاسخ:
فکر کنم اون ساختمون بلنده رو میگین. دیدمش. ولی نمی‌دونستم بانکه.
بله :))
ممنون.
+ امروز از دیجی‌کالا یه کیف هندزفری خریدم. اسمش دردانه بود مدل جغد. با دیدن اسم کیف هم کف کردم هم کیف کردم :))

سلام و درود دُردونه خانوم عزیز

 

 

روح مادر بزرگت هم شاد و قرین رحمت الهی ، راهیست ک همه باید بریم ـ دیر و زود داره ، سوخت وسوز نداره ، خوشا اونانیکه خاطره های خوب بجا گذاشتن و میزارن !

 

فرهنگستان کنونی سال 69 ک تشکیل شد ، اعتبار مالی ش زیرنظر سازمان برنامه و بودجه بود و اگر درست بخاطر داشته باشم باید از زیر مجموعه های وزارت علوم باشه (تائید و تکذیبش رو خودت پیدا کن) 😉 

امروز شنیدم ک تا آخر اسفند (فارغ از علت وحشتناکش) تعطیل کردن و این میتونه نشونه ی خوبی برات باشه (خدا وقت بیشتری برات درنظر گرفته) 

مطالعه ی کتابات ب کجا رسیده ؟

با اینکاری ک تو با عکسات میکنی شونصدسال دیگه باید منتظر مراد بشینی دختر ! 😁 

 

شاد و سلامت باشی الهی 

پاسخ:
سلام و سپاس
+ والا ما که هیچ وقت سر از بودجه‌ش درنیاوردیم. تا دهنمونو باز کردیم یه چیزی بخوایم گفتن بودجه نداریم :| 
+ زبان و استعدادو بی‌خیال شده بودم که با اطلاعات قبلیم جواب بدم. حالا که فرصت هست اونا رو می‌خونم و هفت هشت تا کتاب باقیمانده رو نگه‌داشتم بعد از عید.
+ ایشون باید چشم بصیرت داشته باشن :))

کشف الاسرار میبدی رو یاز گرفتم دستم و این جمله اش رو یادگاری میزارم رو دیوارت دُردونه !

مایل نیستی منتشر نکن

انسان ها ﻋﺰﯾﺰ ﮐﺮﺩﮔﺎﻥ ﺍﻟﻄﺎﻑ ﻋﺰﺗﻨﺪ ک ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺼﻤﺖ ب ﻋﺎﻟﻢ ﺁﻻﯾﺶ ﭘﺎ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺎﺑﻮﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻐﻔﺮﺕ ب ﺩﺳﺖ میگیرد .

 

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﯽ ، ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺖ ک ﻟﺒﺎﺳﯽ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﮐﻮﺩﮎ میکند ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺜﯿﻔﯽ ﺑﺮﺣﺬﺭ میدارد .
ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯿﺮﻭﻥ میرود ﻭ ب ﺑﺎﺯﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﯽﺷﻮﺩ .
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺁﻟﻮﺩﻩ ب ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ میگردد ﻭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﺎﺩﺭ ، ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
ﻣﺎﺩﺭ ک ﺗﺮﺱ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ میگوید :

ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ !

ﺁﻧﮕﺎﻩ ک ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ، ﺁﺏ ﻭ ﺻﺎﺑﻮﻥ ب ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ ﭼﺮﺍ ک میدانستم چ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ .

 

درپناه خدای مهربون باشی 

پاسخ:
چه زیبا و لطیف :)
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۴۹ پلڪــــ شیشـہ اے

خدا رحمتشون کنه. :*

پاسخ:
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۱۸ اقای ‌ میم

چه می‌کنید با کرونا؟:))

پاسخ:
تو خونه کتاب می‌خونم. یه چرخی هم تو نت می‌زنم گاهی. الان ماری جوانا تو کانالش نوشته: من در چالش #هموطن_بتمرگ_در_خانه‌ات شرکت می‌کنم و تو (منظورش شما نیستی :دی) هموطن احمقی را که سر خرت را سمت شمال کج کردی به این کمپین دعوت می‌کنم :)))
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۱۴ اقای ‌ میم

که اینطور:)

کتابتونو معرفی کنید شاید ما هم خوشمون اومد و خواستیم بخونیم:)

پاسخ:
تخصصی رشته‌مه. به درد شما نمی‌خوره. جذاب هم فکر نکنم باشه براتون.
یه فصلش راجع به بچه‌هاییه که پدر و مادرشون از زبان محرومشون کردن. مثل جینی:
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۲۲ اقای ‌ میم

همون بهتر که نمیخونیم این کتابو:)

پاسخ:
:|
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۶ اقای ‌ میم

آمیرزا بازی کنید:)

پاسخ:
مامانم آمیرزا داره و بازی می‌کنه هر روز. منم گاهی کمکش می‌کنم.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۹ 1 بنده ی خدا

اقا من الان کامنت هوپ رو خوندم و میخوام اشاره کنم شایداون مدلی از اسپرت که خریدی به استایلت نمیومده و این دلیل نمیشه کلا بهت نیاد.اینه که به کفش اسپرت بازم فرصت بده
:))بعد من نکه با کفش اسپرت هم ممکنه بخورم زمین یا برم تو یه چاله چوله ای چیزی،سوالم اینه چجوری مدیریت میکنی که اتفاقی برات نیوفته؟:|البته شاید برخلاف من ادم وار راه میری

پاسخ:
تو پست بعدی می‌بینی عکس اسپورتامو.
اصلاً بذار اسپویلش کنم :دی
http://s7.picofile.com/file/8389664450/98_12_1893_16_.JPG
حالا نمی‌دونم آدم‌وار چجوریه ولی کلاً روی قدمام تسلط دارم. باید سعی کنی روی یه خط فرضی راه بری. مثل بندبازا.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۳ اقای ‌ میم

اسنایپر ایکس هم خوبه:)

پاسخ:
نمی‌دونم چیه. اگه بازیه، اهلش نیستم.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۵۵ آرزوهای نجیب (:

آقا من با توجه به کامنت هوپ فهمیدم خیلی سربه‌هوام؛ چرا من النگوهات رو ندیدم و نمی‌بینم و چرا اصلاً به مدل کفش‌هات دقت نکردمک آیکون بی‌قت و اینها

پاسخ:
از شما که تو کار ویرایشی بعیده همچین کلی‌نگری‌ای. جزئیات رو هم ببین :)))
+ فکر می‌کردم فقط منم که وقتی یه پستو می‌خونم کامنتاشم می‌خونم :| همه‌تون کامنت هوپو خوندین مثل اینکه :)
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۵۸ اقای ‌ میم

بله بازیه تو این روزا یا باید تو نت بود یا بازی کرد یا کتاب خوند

کاری نمیشه کرد

پاسخ:
بله
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۰ اقای ‌ میم

الان مشخصه حوصله ام سر رفته دارم اینجا کامنت میدم یا بیشتر توضیح بدم:)))

پاسخ:
مشخصه
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۲ اقای ‌ میم

خب الهی شکر:)

دیگه از مصیبت های کروناست:)

پاسخ:
به‌نظرم تقصیر کرونا نیست اگه ما بلد نیستیم تو شرایط بحرانی زمانمون رو مدیریت کنیم. حمل بر خودستایی و منم منم نباشه، فقط می‌خوام مثال بزنم:
من از بچگی عادت داشتم اگه تا سر کوچه هم می‌رفتم یه کتابی چیزی تو کیفم بذارم. یا یه فایل پی‌دی‌اف تو گوشیم باشه. با خودم می‌گفتم اگه زلزله‌ای موشکی سیلی چیزی اومد و مجبور شدم چند ساعت زیر آواری جایی علاف شم یه چیزی باشه که سرم گرم شه باهاش. برای مهمونی یه‌ساعته یا وقت دکتر یا حتی سفر یه‌روزه هم یه چیزی می‌ذارم تو کیفم که اگه یهو این یه ساعت شد ده ساعت، یه روز شد ده روز، کلافه نشم. پیش‌بینی می‌کنم و برنامه می‌ریزم از قبل. برای همین این روزا زیاد ناله نمی‌کنم و کاسهٔ چه کنم دستم نگرفتم که وای کپک زدم تو خونه. چون فکر این روزا رو کرده بودم و برای یه همچین روزایی هم برنامه داشتم.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۵ 1 بنده ی خدا

:))مرسی

حقیقتا بنظرم جوری نیست که بهت نیومده باشه و اینکه نکته ی مهم توی کفش اسپورت،شلواریه که باهاش پوشیده میشه که البته تو این عکس شلواره هم اوکیه باهاش ولی بطور کلی با رعایت این نکات اسپرت خیلی هم میتونه بهت بیاد.

: (اموجی ای که دهن نداره) فکرکنم مشکل من اینه که رو یه خط فرضی راه رفتن فقط تفریحه برام و در حالت عادی خیلی تند و گاها با سرعت و اینا راه میرم.:|جلو چشمم گاهی درست دقت نمیکنم.

پاسخ:
چون بندگان خدا چند سال منو با پاشنه‌بلند دیده بودن به چشمشون غریب میومد و حق داشتن.
نه دیگه باید سرعتت تحت کنترل باشه
حالا انقدر از خودم تعریف کنم که سری بعد با کله برم تو زمین :)))

یه چیزایی میگن که انگار ممکنه کنکور دکترا بازم عقب بیفته و مثلا خرداد برگزار بشه (البته هنوز در حد حرفه و قطعی معلوم نیست)، شنیدی؟

دیگه اگه اینجوری بشه خیلی خوش به حالت میشه.....

پاسخ:
سلام (اسمت سلامه. آدم حس می‌کنه باید جواب سلامتو بده :دی)
نه نشنیدم. اینجوری چیزای حفظی یادم میره که :)) بعد هی وسوسه میشم بیشتر بخونم و کمتر کار می‌کنم و بی‌پول می‌مونم :دی
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۲ اقای ‌ میم

چه قدر خوب:)

برای همینه که صنعتی شریف درس میخوندید دیگه

 

 

 

پاسخ:
من نگفتم حتماً با خودم کتاب درسی می‌برم تو مطب دندونپزشکی‌ و تا نوبتم برسه اتم می‌شکافم.
اگه اسم این دانشگاهو لابه‌لای حرفاتون نیارید ممنون میشم. از اینا که دو دیقه حرف میزنن بیست بار تو اون دو دیقه میگن شریف شریف خوشم نمیاد.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۶ 1 بنده ی خدا

اره تو بیشتر به اسپورت فرصت بده.

:))سرعت تحت کنترل زیبا بود.تلاشمو میکنم

:)))))نه نگران نباش وقتی تاالان نیوفتادی ، ازاین به بعدشم نمیوفتی

پاسخ:
اسپورت به دلم نمی‌شینه زیاد. فکر کنم چهار سال پیش بود با پریسا اینا سیزده‌بدر رفتیم کوه. برنامه‌ای برای کوه‌نوردی نداشتیم. ولی یهو تصمیم گرفتیم یه کم بریم بالا. با کفشای ده‌سانتیم کوهو درنوردیدم :|
عکسای کوه تو لپ‌تاپمه. یادم بنداز صبح برات آپلود کنم :))
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۸ 1 بنده ی خدا

:||| شوخی میکنی؟کمر شکن بود واقعا

:)))حتما

پاسخ:
ببین عکسا رو مرور می‌کردم یادم افتاد رفته بودیم شاهگلی. اینکه چی شد سر از کوه درآوردیمش یادم نیست :))

کامنتای این پست رو مخن بعضیاش :))))

پاسخ:
دیگه این دم آخری گفتم‌ یه کم آستانهٔ صبرمو ببرم بالا مهربون‌تر باشم با خلق. آدم یه وقتی دلش برای همین کامنتای رومخ هم تنگ میشه.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۲۶ محسن رحمانی

سلام یادمه یه بار گفتید هر وقت میرید تهران آهنگی که گوش می کنید همین آهنگ تهران قمیشیه.

پاسخ:
سلام
قبلا آره، ولی چند ساله سیاوش قمیشی گوش نمیدم. صداش خاطرات خوب و بد زیادی رو یادم می‌ندازه.
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۳۸ اقای ‌ میم

والا نصف پستای خودتون راجع به شربف بود بعد آلرژی دارید نسبت به اسم شریف؟

پاسخ:
شما تو همین صفحهٔ اول کلیدواژهٔ شریفو جست‌وجو کن ببین چند بار اسمشو آوردم :| فقط یه بار.
در مورد چیزی و راجع به چیزی نوشتن، با اسم اون چیز رو آوردن فرق می‌‌کنه.
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۲ اقای ‌ میم

اوکی

پاسخ:
:)
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۸ 1 بنده ی خدا

😐دست راستت رو سر ما واقعا

پاسخ:
:)))

سلام خوبی خدا مادربزرگت رو رحمت کنه ولی درست نبود با لباس مشکی بیان دنبالت:(

پاسخ:
سلام
ممنون
بندگان خدا داشتن می‌رفتن عزا. عزادار بودن خب.

یاد کارگاه برق خودمون افتادم تو یکی از مدارها من و دوستم اونقدر وقت گذاشتیم وقت کلاس هم گذاشته بود استاد گفت بیایید برید ما هم می گفتیم نه تا یاد نگرفتیم نمی ریم گفت بیاید برید من از شما اینو تو امتحان نمی گیرم فقط یادم بندازید:)

پاسخ:
ولی از من به تو نصیحت؛ به این حرفا اعتماد نکن. یهو دیدی سؤال داد.

نه ما هم روز امتحان یادش انداختیم از من و دوستم اون مدار رو امتحان نگرفت گفت یادم هست:)

پاسخ:
چه خوش‌قول!

به احترام جوابت دو ساعت سکوت :))))

پاسخ:
ولی قبلاً این‌جوری نبودما. خیلی خانوم‌تر و صبورتر شدم کلاً :)))

آره، بحث پیپل چینج و ایناست :))

مراد کجایی ببینی این بچه چقد صبور شده :دی

پاسخ:
خونه است، تو قرنطینه. این روزا همه خونه‌ن :)))
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۴ محسن رحمانی

سلام الان ترجمش میکنم :

 

گفتید :

سلام 

چطوری

توبا کورونا چی کار میکنی؟

  می گویم

من ژاپنی نیستم و نمی توانم به خوبی ژاپنی صحبت کنم

  من شما را دوست دارم و می خواهم ازشمامراقبت کنم

  شما آدم خوبی هستید

دوباره می بینمت ، خداحافظ

پاسخ:
سلام
ارجاعتون می‌دم به کامنت جانان