۱۳۹۲- من و تهران، من و دلشورههای ناتمومش، من و تهران و بغض آسمونش
عکسنوشت ۱۳۹۲. با هماتاقیای جدیدم رفتیم تهرانگردی. همینجوری هر چه پیش آید خوش آید، بدون هدف و مقصد راه افتادیم و رسیدیم پارک طالقانی و آب و آتش و باغموزۀ دفاع مقدس حقّانی. جلوی فرهنگستان. اون موقع که کنار این تانک عکس میگرفتم نمیدونستم دو سال دیگه سرنوشتم گره میخوره اینجا. اون موقع حتی نمیدونستم فرهنگستان اونجاست و اصلاً جایی به اسم فرهنگستان وجود داره.
سفرنوشت ۱۳۹۲. اینجا قُمه و خونۀ امام خمینی :دی. دیگه گفتم از لوکیشنهای مختلف عکس میذارم از اینجا هم عکس بذارم. مقصد من تهران بود و بعدِ زیارت یه آژانس! گرفتم رفتم تهران. کلاس داشتم و بیشتر نگران غذاهای توی چمدونم بودم که یخشون آب نشه و خراب نشن. خانواده فکر کنم برگشتنی یه سر هم رفتن کاشان. رفیق نیمهراه که میگن منم.
عکسنوشت ۱۳۹۲. کارگاه برق، با اعمال شاقّه و امتحان کتبی و اصن یه وضعی. بیستویک ساله هستم، ترم هفت :|
درگذشتگان ۱۳۹۲. مادربزرگم؛ مادربزرگ عزیز و نازنینم، مادربزرگ مهربونم. هر بار میخواستم برم خوابگاه چمدونمو پر خوراکی میکرد. آخرین بار برام سنگک گرفته بود. میدونست که چقدر سختمه نونوایی رفتن و نون خریدن. نموند و ندید مهندس شدنم رو. نبودم و ندیدم وقتی رفت. زنگ زدن گفتن حالش خوب نیست بیا. گفتم امتحان دارم. گفتن بابا هم قراره بیاد. بابا مکه بود. بابا سفرشو نصفه گذاشت و برگشت تبریز. فامیلای تهران و کرج اومدن خوابگاه دنبالم که ببرنم تبریز. با پیرهن مشکی. میگفتن نگران نباش بیمارستانه و یه کم حالش خوب نیست. میدونستم دروغ میگن. پیرهن مشکیاشون داد میزد دروغ میگن، ولی دلم میخواست باور کنم و مامانبزرگم فقط یه کم حالش خوب نباشه. وقتی رسیدیم از این پارچه مشکیا زده بودن جلوی در. قلبم... قلبم مچاله شد.
عنوان: بخشی از آهنگ من و تهران قمیشی
این اهنگ سیاوش توو روزای خوابگاهی بودنم و وقتی خیلی دلم برای خونه و شهرم تنگ میشد خیلی برام مرهم بود. یادش به خیر. حتی یه بارم یادمه با اهنگ دارم میرم به تهران اندی گریه کردم توو خوابگاه