892- یک ذهنِ هزار آیا، از چیستی آبستن
1. اخیرا یه عبارت جدید یاد گرفتم و اونم اینه که "کجای زمین و زمانی" و هی میخوام ازش استفاده کنم و موقعیتش پیش نمیاد.
2. یاد اون شبایی که تا صبح بیدار میموندم به خیر! چند وقته 12 که میشه، عین این عروسکایی که باتریشو دربیارن و از کار بیافته، بیهوش میشم، تا سحر.
3. حتی یاد اون صبایی که بعد سحری بیدار میموندم و بعدش میرفتم مدرسه یا میرفتم شرکت برای کارآموزی هم به خیر! این روزا همین که سحری میخورم بیهوش میشم تا خودِ یازده!
4. دیشلخ به زبان ما ینی دندونی. دو هفته پیش، یه روز قبل سرماخوردگیم، یکی از اقوام برامون دندونی آورده بود و منم تا حالا دندونی نه دیده بودم و نه خورده بودم! یکی دو قاشق خوردم و خوب بود... عرضم به حضورتون که صاحبِ دندونی، دخترِ نوهی عمهی بابا بود و نوهی عمهی بابا 17 سالشه الان. ینی وقتی همسن و سال من میشه، دخترشو میفرسته مدرسه! تف به این روزگار!
6. استاد شماره5 میگفت کشورای عربی واژههاشونو استاندارد نمیکنن و هر کشور عربیای به کلاچ ماشین یه چیزی میگه! بعدشم گفت چرا راه دور بریم؛ همین افغانستان و تاجیکستانو در نظر بگیرین؛ اونا به نویسندهی ادبیات کودک میگن بچهنویس، به بازیگر میگن مسخره و از همه بامزهتر، به ماشین میگن موتور! از یکی از اساتید نقل قول میکرد برای یه همایشی رفته بودن کابل و بعدِ همایش، مسئولینِ افغانستانی (افغانی واحد پولشونه) به استادمون گفتن اینجا ایسته کنید بریم موتور بیاریم و استاد بیچارهی ما که نود و اندی سالش بوده :)))) گفته آقا من نمیتونم موتور سوار شم و یه سن و سالی ازم گذشته و خلاصه موتوره رو آوردن و کاشف به عمل اومده اینا به ماشین میگن موتور.
7. استاد شماره9 میگفت این عربا یه سری کلمه رو از بقیهی زبانها قرض میگیرن و یه بلایی سرش میارن که اهل اون زبان هم نمیفهمن کلمه مال خودشون بوده و "تاریخ" رو مثال زد که ازش مورخ هم ساخته شده و در ابتدا روزمَه بوده و شده مَهروز و عربها مهروز رو کردن موروخ و دیگه تاریخ و مورخ و اینا رو ازش ساختن و استاد شمارهی 8 اشاره کرد به من و گفت مهندس و هندسه هم از اندازهی فارسی گرفته شده. (همزمان سه تا استاد سر کلاسه و این شمارهی 8 همونه که همیشه، چه در ملا عام و چه در خفا! مهندس صدام میکنه و این کارشو دوست دارم و بر خلاف بقیه، ایشون اصلاً رو اعصابم نیستن و دلیلشو نمیدونم که چرا دوست دارم این مهندس گفتنشو)
8. استاد شمار 10 اسم کوچیکش یحیاست. میگفت من هفتاد ساله عادت کردم یحیی رو یحیی بنویسم و اصن نمیتونم بپذیرم اسممو یحیا بنویسن. ولی خب مگه من چند سال قراره عمر کنم؟ ده سال، بیست سال، اصن صد سال! بالاخره که میمیرم و پسرایی به دنیا میان که اسمشونو یحیا و مرتضا و عیسا مینویسن و عادت میکنن به این الف و این جوری میشه که زبان آروم آروم بدون اینکه متوجه بشیم تغییر میکنه! میگفت جامعهی ما، ملتمون، کلاً فازمون انقلابیه! از اینایی هستیم که دوست داریم سریع بریزیم تو خیابون و حکومتی رو برکنار کنیم و درِ یه جایی رو تخته کنیم و بزنیم و بشکنیم و
بعدش حرفشو این جوری ادامه داد که تغییرات زبان یا خط تو کشور ما نمیشه یهویی باشه؛ مثل ترکیه نیستیم یهو یه آتاتورکی بیاد خطو لاتین کنه و بگه از فردا خطتون همینه. میگفت اگه فرهنگستان یه واو ساده رو از "خواهر" حذف کنه و بگه از فردا بنویسید "خاهر"، یه عده کفنپوش میریزن تو خیابونا و خواستار بازگردانی اون واو میشن!
9. اونجایی که استادمون گفت ملت ما هیجانیان و دوست دارن بریزن تو خیابونا و اعتراض و راهپیمایی و تظاهرات و اینا! میخواستم بگم من اصن این جوری نیستم. ینی من اگه متولد سال 30، 40 بودم، زمان انقلاب، هیچ وقت منو تو راهپیماییا نمیدیدین. من از اینایی بودم که همه فکر میکردن سرش تو کتاب و درس و مشقه و هیچی حالیش نیست. ولی در واقع این من بودم که اعلامیهها رو تایپ میکردم و تو مدرسهمون یا محل کارم پخش میکردم. شعار من اینه: "بیصدا فریاد کن!"
10. داشتم اون قسمت از فایلای صوتی که خودم کنفرانس داشتمو گوش میدادم؛ یه جایی گفتم تعداد زبانهای دنیا شش هفت هزار تاست و اون دوست عزیزمون که اوایل خیلی رو نِروِ و روان من بود و اتفاقاً ریکوردر هم کنارش بود، زیر لب گفت 6786!
یاد خودم افتادم که وقتی معلم سر کلاس میگفت ایران کشور پهناوریست، زیر لب میگفتم یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج کیلومتر مربع مساحتشه. (شنیدم بر اساس اندازهگیریهای جدید یه کم بیشتر شده؛ ولی من همینو حفظم)
11. فکر کنم جزو معدود آدمایی باشم که از صدای ضبط شدهام خوشم میاد. یاد اون پستی که توش صدای جیغ جیغمو موقعِ کشتن سوسک تو خوابگاه گذاشته بودم هم به خیر! باورم نمیشه من همون آدمم! جا داره بگم اِی بر پدرت دنیا، آن باغ جوانم کو؟ دریاچهی آرامم، کوه هیجانم کو؟
12. ذهنم درگیرِ یه مدل برای مفهوم دوست داشتنه. نمیدونم چه قدر ما مفهوم «مدل» و «مدلسازی» و «شبیهسازی» آشنایی دارین. دارم فکر میکنم چه اتفاقی میافته و چه پارامترایی تاثیر میذارن که ما از یکی خوشمون میاد و از یکی نه! تازه نوعِ دوست داشتنامونم فرق داره و دارم فکر میکنم چند نوع دوست داشتن داریم و دارم به این فکر میکنم که اگه ویژگیهای ظاهری و باطنی و رفتاری یه آدمو بدیم به یه روبات و بگیم این آدم دوستداشتنی هست یا نه، جوابی براش داره؟ میشه فرایند دوست داشتن رو براش مدلسازی کنیم که اونم بتونه دوست داشته باشه کسیو؟ یا چه اتفاقی میافته که از یکی تاثیر میپذیریم از یکی نه! میشه رفتارهای انسانی رو مدل کرد؟ یه مدلِ ریاضیطور...
13. پیشنهاد شباهنگ: radioblogiha.blog.ir/post/81 به قلم و صدای Elanor