* قسمت اول این پست که به رنگ آبیه، با اندکی دخل و تصرف و سانسور! از صفحهی فیس بوک یکی از دوستان که این مطلب رو پابلیک (عمومی) منتشر کرده بودن کپی شده و بقیه به قلم نگارنده است.
برق شریف جایی بود که دوستان جدای از کار درست بودن خیلی هم اهل فروتنی نبودن. همونطور که دوستی میگفت:
"من فکر نمیکنم اعتماد به نفسم اون طور که شما میگین زیاد باشه صرفاً به اندازست."
تعدادی از جملاتی که در سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۹ یادداشت کردهبودم رو گفتم به ثبت برسونم که شاید نگاه کردن بهشون بعد از گذشت ده سال خالی از لطف نباشه.
- کلاسِ درسِ [...]:
"استاد اون معادله رو اشتباه نوشتین. (دانشجو کتاب رو باز میکنه) اوه! کتاب هم اشتباه نوشته که!"
- تعریف کردنِ یک دوست از دوست دیگه:
"[...] باورت نمیشه فلانی چقدر باهوشه! یه سوال خیلی سخت رو بهش دادم ۱ ساعته حل کرد. من خودم ۴۰ دقیقه داشتم با سوال کلنجار میرفتم تا تونستم حلّش کنم"
- در پاسخ به تحلیلهای دکتر [...] در مورد مشکلات دانشجویان:
"استاد الان اکثر بچههایی که حرفای شمارو شنیدن این طور برداشت میکنن که این چقدر شوته"
- در راستای اعتراض به نمره:
"من نمیفهمم معیار شما برای نمره دادن چیه! اگر به معلومات باشه باید من اول بشم! اگه به هوش باشه هم باید من اول بشم!"
- دانشجو ورودی سال اول در جواب به دکتر [...]:
"آقا اگه شما یه عمر الکترونیک کار کردین منم یک عمر کوانتوم کار کردم"
- وقتی استاد رو به یک دانشجو گفت اون چه کتابیه داری سر کلاسِ من میخونی:
"ببخشید سرعت درس دادنِ شما پایینه باید خودمو مشغول کنم"
- نظر یکی از استادانِ محترم در مورد رابطهٔ دختر و پسر:
"من نمیفهمم دوست دختر یعنی چی! اگه میخواین بگیرینش بگیرینش اگه نمیخواین به عنوان یه مهندس باید با کمترین هزینه کارو راه بندازین ۵۰ تومن (دلار ۹۰۰ تومن بود اون موقع) به یک نفر بدین سریع بیاد کارو راه بندازه"
- نظر یه استادی که ظاهراً مهندس بهتری بود و ارزونتر کارش راه میافتاد:
"ما وقتی کانادا بودیم کارمون با ۲ دلار راه میافتاد الان این دانشجوها باید ۶ ماه بدو بدو کنن آخرشم کارشون راه نمیفته"
- استاد خطاب به دانشجو:
"من سعی میکنم نمرهٔ زیر دهِ شمارو سریع بدم که بتونی درس رو برای ترم بعد برداری چون ظرفیت پر شده.
دانشجو: استاد بقیه کسایی که درس رو افتادن چی میشن اگه ظرفیت پر شه؟
استاد: احتمالا مجبور بشیم باقی رو پاس کنیم (و این اتفاق افتاد!)"
یکی از همکلاسیهای ارشدم، علاقهی عجیبی به نمره داره. دانشجوی شریف نبوده، ولی ترجیح میده و اصرار داره در جملاتش حتی اگر ربطی به شریف نداشته باشند هم، از لفظ شریف استفاده کنه؛ مثلاً اگر آدرس جایی رو بپرسی مبدأش شریف هست، اول برو ایستگاه شریف و بعد فلان، یا جایی که آدرسشو میپرسی نزدیک شریفه، یا دو ایستگاه بعد از شریفه، یا مثلاً شرق شریفه، یا شمال شریفه!
علاقهی عجیبی داره به اینکه بگه فلان استادِ شریف رو دیده یا باهاش حرف زده یا میشناسه، و علاقهی وافری به کنفرانسهایی و لو بیربط به رشتهمان که مربوط به شریف هستند. به عنوان مثال، مکالمهی من و ایشون:
ایشون: دکتر فلانی امروز کنفرانس داره
من: دکتر فلانی دیگه کیه؟
ایشون: استادِ فلان درسِ شریف
من: خب؟ کنفرانس چی؟
ایشون: نمیدونم
ایشون علاقهی عجیبی دارن به ذکرِ عناوین کُتُبی که خوندن و نیز تعدادِ دفعاتی که خوندن! به عنوان مثال:
ایشون: فلان کتاب رو 17 بار و فلان کتاب رو 13 بار خوندم
ایشون قبل از کلاس و قبل از هر جلسه، درس رو به امیدِ اینکه استاد قراره بپرسه میخونن و مکالمهی من و ایشون:
ایشون: خوندی؟
من: چیو؟
ایشون: درسِ امروزو دیگه! فکر کنم استاد امروز بپرسه
من: نه؛ نخوندم. تا حالا کی، کِی پرسیده که تو هر جلسه میخونی آخه؟! مگه بچهایم بپرسه!!!
نیم ساعت بعد
ایشون: فلان جا، منظور استاد از فلان چیز چی بود؟
من: گفتم که؛ نخوندم. اصن جزوهام هم کامل نیست؛ چون یکی دو هفته است صدای استادارو گوش نکردم که تایپ کنم جزوهمو.
نیمساعت بعد
ایشون: استاد دقیقهی بیستم یه چیزی گفت بعدش توضیح نداد، منظورش چی بود؟
من: گفتم که! گوش نکردم
از اینایی که جلسهی اول هی از استاد میپرسن برای امتحان چی بخونیم و چه جوری سوال میدین و دفترِ چند برگ برداریم و مراجعِ درس چین و جلسه دوم میرن مراجع رو میخرن و میخونن و اشکالات احتمالیشون رو که هنوز تدریس هم نشده میپرسن و جلساتِ یک و نیم ساعته رو انقدر کش میدن با سوالاشون که وقت استراحتمون به فنا میره هیچ، از وقتِ استاد بعدی هم میگذره و خلاصه آقا دست رو دلم نذار که این همکلاسی پدر همهمونو درآورده!
سر جلسهی امتحان، ما جوابارو تو یه برگهی آچهار نوشتیم و ایشون با فونتِ مورچه روی 7 تا برگه!!!
بارها و بارها خواستم بگیرم به قصدِ کشت بزنمش و خب احترامِ سن و سالشو نگه داشتم و اتفاقاً یه بار سر کلاس وقتی داشت تکلیفتراشی میکرد و اتفاقاً موفق هم شد، استاد که رفت بهش گفتم به جانِ خودم اگه ده سال ازم بزرگتر نبودی انقدر میزدمت که انصراف بدی از درس خوندن!!!
علیرغمِ رو اعصاب بودنش، معتقدم رفتارِ هر کس، رفتارِ خودشه و ما اجازهی تغییر و دخالت نداریم؛ تا زمانی که به ما آسیب نزنه البته.
به خاطر اعصابِ ضعیفم، سعی میکردم تایم استراحتها باهم نباشیم و اگر احیاناً تو مترو میدیدمش، بیست تا واگن ازش فاصله میگرفتم و این هر مسیری رو انتخاب میکرد، بنده خلافِ جهتش حرکت میکردم و لو اینکه به مقصد نرسم.
ولی خب سرِ کلاس از دستش در امان نبودم و کافی بود یه موضوعی پیدا کنه که یه ربط نامحسوسی مثلاً به مهندسی داشته باشه؛ دیگه گیر میداد به شریف که شریف فلان و شریف بهمان و اتفاقاً تعریف میکرداااااااا! ولی خب واضح و مبرهن بود که سایرین و حتی خود من هم خوشمون نمیومد از این تعاریف. ینی امکان نداشت بحثِ اصطلاحاتِ تخصصی باشه و ایشون رزومهی منو تشریح و تبیین نکنه برای بقیه!
و من همیشه سعی کردم با عوض کردن بحث، موضوع رو منحرف کنم.
ترم اول به همین منوال گذشت و به واقع متوجه شده بودم که سایر دوستان و نیز مسئولین و اساتید چه قدر آلرژی پیدا کردن به اسم شریف. ولی خب ایشون هیچ جوره درک نمیکردن که اولاً ممکنه بنده با تجدید خاطرات دانشگاه سابقم ناراحت بشم و در ثانی، ممکنه بقیه فکر کنن عمداً داریم فخرفروشی میکنیم.
چند وقت پیش که داشتم میرفتم فرهنگستان، متاسفانه توی مسیر همدیگه رو دیدیم و بازم متاسفانه سوار ماشین یکی از کارمندان اونجا شدیم و سوار شدن همانا و تعریف و تمجید من توسط ایشون برای اون خانوم کارمند همانا. ینی همین که سوار شدیم و درو بستیم و خانومه پاشو گذاشت روی گاز، ایشون شروع کردن به تشریح و توصیف من که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بود و نمیدونی چه قدر خفنه! (در حالی من حس خود خفنپنداری نداشتم هیچ وقت). و به واقع تو اون مسیر چند دقیقهای نمیدونستم چه جوری موضوع رو عوض کنم و پیاده که شدیم حتی تا دم در کلاس هم، این همکلاسیم داشت من و دانشگاه سابقم رو توصیف میکرد و قیافهی اون کارمنده دیدنی بود!!!
چند روز پیش دلو زدم به دریا و گفتم باید بهش بگم که این رفتارش گرچه خیرخواهانه است ولی آزارم میده و بهش گفتم که چه قدر اذیت میشم و حتی اینم گفتم که بارها سعی کردم صحنه رو ترک کنم یا موضوع رو عوض کنم و از اون روز دیگه حواسش هست که وقتی میخواد منو به کسی معرفی کنه به اسم و فامیل اکتفا کنه.
البته این همکلاسیم جزوِ مقربین درگاه منه الان و بسیار دوستش دارم و اصن روایت داریم که من در برخورد اول با هر کی گیس و گیسکشی داشته باشم، سرانجام جزو صمیمیترینها میشه. اینم بگم که این هفته دوشنبه دو تا کلاس دارم که جلسهی آخرشونه و من الان خونهام و تهران نیستم و قراره همین دوستم صدای اساتیدو ضبط کنه و یه جوری برسونه دستم. قبلاً تو قسمت هفتم این پست هم در مورد این همکلاسیم چند خط نوشتهبودم.