782- antidisestablishmentarianism
1.
از اونجایی که بنده پروسهی مسواکیدن رو از اتاقم شروع میکنم و همین جور مسواک زنان، به بقیهی امورم میرسم و البته این ویژگی از نظر سایر اعضای خانواده ویژگیای بس چندشناک محسوب میشه، یکی از بدبختیام در راستای همین ویژگی منحصر به فردم اینه که وقتی دارم مسواک میزنم یکی زنگ میزنه و دهنم پره و شرایط جواب دادنو ندارم و جایی که سریع تف کنم توش! و جواب پشت خطیه رو بدم هم در دسترسم نیست.
2.
3.
کمکم شروع کردم به نوشتن تمرینها و تکالیف درسی. یکی از تکالیفمون که در راستای بحث نومینالیسمه، تحقیق در مورد تاریخ.چهی نامگذا.ری عنا.صر و تر.کیبات شیمیایه. (دلیل اینکه این جوری نوشتم اینه که نمیخوام همکلاسیام با سرچ گوگلی همین تمرین که یه ماهه درگیرشیم، وبلاگم رو کشف کنن! چون هنوز آمادگیشو ندارم وارد دنیای مجازیم بکنمشون و یادم نمیره که مستر آر، میم.، شقایق، مهتاب و خیلیهای دیگه که همکلاسیهای دوره لیسانسم بودن، با همین سرچ تمرینات درسی، کشفم کردن)
4.
رشتهی دبیرستان همکلاسیای ارشدم انسانی بوده و رشتهی دانشگاهیشون هم هیچ ارتباطی به شیمی نداشته و یه کم براشون سخته در مورد نامگذاری اسیدها و بازها و ترکیبات آلی و معدنی تحقیق کنن. این تمرین رو زودتر از بقیهی تمرینام حل کردم (میدونم نباید از لفظ حل کردن، استفاده کنم ولی عادت کردم و دوست دارم از همین لفظِ حل کردن که یادگار دورهی کارشناسیمه در همین مقطع ارشد هم استفاده کنم.) دیشب یکیشون ازم خواست نتایج تحقیقاتمو براش بفرستم و یکیشونم جزوههایی که تایپ کردمو! خواست. فرستادم.
5.
سختترین قسمت تایپ جزوهها اونجایی بود که استاد میگفت لاکاتوش، شاگرد طغیانگر پوپر، با استادش مخالفت کرد و ادامه نمیداد سرِ چی باهاش مخالفت کرد و میذاشت به حساب اینکه میدونیم و لابد کتابهای این فیلسوفان محترم رو هم خوندیم و منِ بدبختِ از همه جا بیخبر باید اسامی این عزیزان رو سرچ میکردم و بیوگرافی مختصری رو ازشون پیدا میکردم و عمق فاجعه اونجا بود که استاد میگفت ووستر فلان کارو کرده و وقتی به زبان فارسی سرچ میکردم، گوگل میپرسید آیا منظورم پوستره و هیچ نتیجهای عایدم نمیشد و اسم انگلیسیشم ندیده بودم جایی و بلد نبودم و حتی نمیدونستم اهل کجاست یا چه کتابایی نوشته که اونا رو سرچ کنم و اگه میگم برای یه ساعت فایل صوتی، 5 ساعت زمان هزینه کردم، بیراه نمیگم.
6.
وقتی همکلاسیام تمرین یا جزوههامو خواستن، به درستی یا نادرستی کارم و کارشون فکر نکردم. میدونستم دارم بهشون لطف میکنم و وظیفهام نیست، ولی به این هم فکر میکردم که خب آقای پ. هم لطف کرد و صداهای ضبط شده رو در اختیارم گذاشت، ملیکا هم لطف کرد و مقالههایی که دنبالش بودم رو از اون ورِ آب! برام فرستاد و آقای الف. هم لطف میکنه که هر موقع مشکل ترجمه دارم، کمکم میکنه و قس علی هذا!
7.
صبحِ اون روزی که پایانترمِ درس استاد شماره2 رو داشتم، زود رسیدم سر کلاس و یکی از فصلها رو نخونده بودم. دم در نگهبانی نشستم و نرفتم بالا که همکلاسیامو نبینم! موجودات استرسزایی هستن و منم آدم استرسی نیستم. فقط اعصابم خرد و خاک شیر میشه وقتی تظاهر به نخوندن و نمرهی تاپ گرفتنشونو میبینم. برای همین نرفتم بالا و نشستم دم در نگهبانی و اون فصلی که نخونده بودم رو میخوندم که رتبهی یکمون اومد سراغم که چرا نمیای بالا و نیازی به توضیح نیست که ایشون رو اعصابتر از بقیه ان! (موجوداتی که زیاد درس بخونن رو اعصابمن و البته خودم هم رو اعصاب خودم هستم گاهی.) بهش گفتم نمیام و میخوام تنها باشم و سرمو کردم تو کتاب تا بره! یه برگه از تو کیفش درآورد و گفت خلاصهی همین فصلیه که نخوندی و چون با خوندن تموم نمیشه و زمان کمه برای خوندن، خلاصههای منو بخون. درسته خلاصههاشو نخوندم و سوالی که از اون فصل اومده بود رو جواب ندادم و اون درسو با 18 پاس کردم، ولی از اون روز تا حالا یه جای خوب تو قلبم برای خودش باز کرده و دیگه رو اعصابم نیست.
8.
دو هفتهی قبل از عید و این چند روزی که فرصت داشتم، بر اساس صداهای ضبط شده، جزوههامو تایپ کردم. 5 تا درس و هر کدوم 5 جلسه، معادل با 50 ساعت سیگنال صوتی که حداقل 250 ساعت زمان صرفش کردم. به علاوهی 300 و اندی صفحه چکیده معادل با 90 هزار کلمه که ویرایش کردم و فردا میرسه دست رئیس اعظم.
9.
دغدغههایی دارم بلند مدت و کوتاه مدت، حلشدنی و حلناشدنی، که ترجیح میدم با تا خرخره زیرِ فشارِ درسی و کاری بودن و پر کردن ثانیه ثانیههای حیاتم! کمتر بهشون فکر کنم تا کمتر آزارم بدن.
10.
11.
12.
زنِ زندگی ینی کسی که روز زن، حقوق دو ماه گذشتهشو بذاره رو هم بره چهار تا تیکه طلا بگیره و یه حال اساسی به خودش بده! ولی چه قدر شلوغ بودن طلافروشیا!!! بیچاره مردها و مرادها :دی گناه دارن خب... من که روز مرد براش جوراب میخرم.
مامان میگه کاش انگشتر میگرفتی، البته میدونم دوست نداری ولی کمکم انگشتاتو عادت بده
آقا حسِ در غل و زنجیر بودن بهم دست میده وقتی انگشتر دستم میکنم!
داداشم میگه همین شما و امثال شماهایید که اقتصاد مملکت رو فلج کردید و به خاک سیاه نشوندیدش و به جای اینکه پولتونو وارد چرخهی اقتصاد کنید، دهتا دهتا النگو بگیرید بکنید تو دستتون که چی بشه! خب برو باهاش یخچال بخر، لباسشویی بخر، اتو بخر!!!
فکر کنم منظورش این بود که به فکر جهیزیهات باش!
13.
و از اونجایی که خودم روحیهی بازارگردی ندارم، به یکی از اقوامِ نزدیک سپرده بودم برن یه گشتی بزنن و یه چند تایی رو بپسندن و بهم بگن و من برم از بین اونا انتخاب کنم و از اونجایی که در مورد مشکلپسندی یا از این ور بوم میافتم یا از اون ور! وارد اولین مغازه که شدیم، اولین پیشنهادشونو اکسپت! کردم و قیمتش دو برابر پولی بود که کنار گذاشته بودم. پس بقیهشو اونا پرداخت کردن و اومدیم بیرون و یهو مثل اینایی که یه هزاری مچاله از ته جیب لباسی که مدتهاست تنشون نکردن کشف میکنن و ذوق میکنن، منم از تهِ یکی از حسابام پول گزافی رو کشف کردم و مقروض نموندم!
14.
15.
16.
ریشهٔ واژهٔ «پیچگوشتی» هنوز بهدرستی دانسته نیست؛ یعنی منشأ ریشهشناختیِ جزء دوم (گوشتی)، نامشخص است. اینکه تحریفشدهٔ «پیچگَشتی» باشد، در حد حدس و گمان است.
17.
18.
19.
یکی از مهمونا: نگاه کردن به آینه مستحبه.
20.
اون فامیل تهرانی که یه ماه پیش چند بار خونهشون دعوتم کردن و چون درگیر خرید مانتو بودم، نرفتم؛ همون یه ماه پیش، بعدِ خرید مانتو، عکس مانتومو خواسته بودن و منم همون عکس ادیت شدهای که صورتم معلوم نبود و با رمز مخصوص خانوما به خوانندههای خانوم نشون داده بودم رو براشون فرستاده بودم (چون خانمِ فامیل تلگرام نداشت برای شوهر محترمشون فرستادم). حالا اومدن خونهمون، گله و شکایت که مگه ما غریبه بودیم که عکستو ادیت کردی و چرا کامل نفرستادی و اینا! منم خعلی رک گفتم اگه میخواین منو ببینین که الانم میبینین ولی خب راحت نیستم عکسم دست کسی باشه و از اونجایی که شماها به سیستم تلگرام تسلط ندارین، ممکن بود یه موقع عکسمو اشتباهی برای یکی فوروارد کنید و احتیاط واجب این بود ادیت کنم و یکی دیگر از فوامیل (جمع مکسر فامیل) به حمایت از اونا برخاست که چه طور عکساتو میذاری این ور و اون ور و تو پروفایلت و چه طور هر موقع میومدیم خونهتون لپتاپتو وصل میکردی به تلویزیون و عکسا و فیلمای دانشگاهی و خوابگاهیتو نشونمون میدادی و منم گفتم سه چهار ماهه اکانتام عکس ندارن و خلاصه تا اینا برن بحث عکس بود و مانتو و ما که غریبه نیستیم و اینا!
21.
اسم یکی از خانومای خادم حرم، احلام بود.
22.
از سلسله عجایبی که در طول سفر باهاش مواجه شدم این بود طبقهی اول شبستان قبلهشون به یه سمت بود و طبقه دوم با 90 درجه اختلاف درجه به یه سمت دیگه نماز میخوندن و خطای دیدشون به خاطر پلهها بوده و گردبودن صحنه و سکانس هیجان انگیز اونجایی بود که من و یه خانوم اصفهانی و سه تا خانوم لبنانی یه صف جدا تشکیل داده بودیم به سمت گوشه که نه این وری بخونیم نه اون وری! و هر کی رد میشد راجع به صحت نماز ما 5 تن که به سمت گوشه نماز میخوندیم، فتوا میداد و میرفت.
23.
روبهروی هتل کربلا، یه مدرسهی پسرونه بود که تا روز آخر تو کفِش بودم که کشفش کنم چیه و کجاست و یه روز حدودای 12 که داشتیم میرفتیم حرم، یهو درِ مدرسهی مذکور باز شد و جمعیتی انبوه مثل زندانیایی که از زندان گریخته باشن اومدن بیرون و فهمیدم اونجا مدرسه است. یه سریاشون کیف نداشتن و کتاباشونو با طناب بسته بودن و مثل جعبهی شیرینی گرفته بودن دستشون.
24.
یکی از نکاتی که در طی سفر شدیداً حواسم بهش بود، این بود که تو این کشور اصن از فونت انگلیسی استفاده نمیشه مگر برای نوشتن کلمهی HOTEL ولاغیر! بغدادو که پایتخته اگه بذاریم کنار، هیچ جای دیگه ندیدم از حروف لاتین برای نوشتنِ حتی اسم مغازهشون استفاده کرده باشن.
25.
و نکتهی دومی که بهش دقت کردم عکس شهداشون بود که همه جا رو در و دیوار و لباساشون بود. زیر عکسا تاریخ شهادتم نوشته بودن. مثلاً یکیشون ماه سوم 2016 بود، ینی همین چند روز پیش.
26.
تو جادهی کربلا به سمت سامرا یه آهنفروشی دیدم رو درش نوشته بود "حداده"ی فلان! نمیدونم حالا این "ه" بعد از حداد برای چی بوده ولی به هر حال یاد آهنگر دادگر خودمون افتادم.
27.
یکی از همسایههامون اخیراً از کربلا اومده و رو درِ خونهشون بازگشتشونو تبریک گفتن و قبولی زیارت کربلایی و کربلاییه رو از خداوند منان مسئلت کردن! این "ه" بعد از کربلایی، چند شبه خواب و خوراک رو ازم گرفته!!! آخه مگه بعد از پسوند فارسی "ی"، تای مونث میذارن؟ مگه داریم همچین چیزی؟!!!
28.
29.
30.
یه دختره تو همون امامزاده (همون دختر جنوبی خونگرم): آدم باید تکلیف خدا را به صورت واضح مشخص کنه! کار میخوام و شوهر میخوام که نشد دعا! دقیقاً بگو کیو میخوای و چه کاری و کجا میخوای کار کنی و با چه حقوقی!
31.
32.
تو یه سکانسی از مسافرت از والدین، طلبِ عروسک کردم و مامان گفت تو بالاخره تکلیفتو مشخص کن که مراد میخوای یا عروسک.
33.
34.
آقای قرائتی و یه نفر دیگه که قیافهاش آشنا بود و اسمشو بلد نیستم هم دیدیم.
35.
36.
37.
امعمار میگفت درست نیست تو خیابون جلب توجه کنید و میخواست آدامس جویدن رو مثال بزنه و هر چی توضیح میداد، آدامسِ فارسی یادش نمیومد و با پانتومیم و به زبان فصیح و شیرین عربی میگفت این آدامسو تو خیابون نجوید!
38.
39.
40.
41.
42.
43.
44.
45.
یکی از دوستان کامنت گذاشته بودن که در روایات خوندن که "جغـد" پرندهی ولاییه. یعنی دوستدار ولایت اهل بیت و در ادامهی کامنت گفته بودن: اگه یادم باشه بیشترین ارتباط وجودیش، با امام حسینه و خانوادهی اون حضرت. رفتار جغدها بعد از "واقعهی عاشورا" تغییر کرد و ساکت و گوشهگیر شدن. انگار غم بزرگی تو دلشون وجود داره، روزها ساکتن، و شبها با لحن عارفانهای "هو هو" یا "حقحق" میگن و پرندههای دوست داشتنی هستن.
46.
چند روزه عدهای از مریدان، کامنت میذارن که چرا وبلاگت تو لیست صد وبلاگ برتر 94 نیست و منِ از همه جا بیخبر تازه شستم خبردار شده که وبلاگم جزو 100 وبلاگ برتر نیست. خب که چی؟ خب که هیچی... خب تقلب شده آقا! تقلب شده!!! مگه میشه من وبلاگ برتر سال نباشم؟!!! آهااااااااااااااای طرفدارای من، بریزید تو خیابونا سطل آشغالا رو آتیش بزنید... من اعتراض دارم عاقا! اعتراض دارم!!! اسم جنبشمونم میذاریم جرس! البته این جرس با اون جرس فرق داره و سین این جرس سینِ رنگ سفیده!
47.
در راستای مسابقهی خوشبخت دلنشین آقایِ روانی، ضمن تقدیر و تشکر از دوستانی که 20 دادن و حتی اونایی که 20 ندادن و حتی اونایی که شَستشون دیر خبردار شد و فرصت یه هفتهایشون برای نمره دادن تموم شد و عذرخواهی کردن و اینا (با تو ام جلبک! شونههام دیگه جای تو نیست!) عارضم به حضور انورتون که نسبت به پیشنهاد و انتقاداتون در راستای طولانی نوشتنم که اتفاقاً برخی دوستان با همین معیار، نمره کم کردن، اتفاقاً من این سبک رو حُسن میدونم و خودم در جایگاه خواننده ترجیح میدم اگه قراره خاطرهای رو بخونم، نویسنده با حوصله و با جزئیات برام شرحش بده و یا اگه در مورد چیزی که در گذشته نوشته بوده و ممکنه یادم رفته باشه لینک بده و اینا! منظورم اینه که همینه که هست و طویلهنویسی از ویژگیهای بارز آن بانو بود.
48.
در راستای "خبردار شدن شست" که پاراگراف قبلی و قبل از پاراگراف قبلی ازش استفاده کردم، عارضم به حضورتون که شست، قلابی از آهن است که ماهیگیران با آن ماهی میگیرند. هنگامیکه قلاب ماهیگیری در داخل دریا و یا رودخانه در حلقوم ماهی فرو رفت ماهی به تکاپو میافتد تا شاید خلاصی پیدا کند. در این موقع صیاد ماهیگیر انگشت شستش که از طریق نخ به شست قلاب وصله، خبردار میشود و بلافاصله قلاب را میکشد و ماهی صید شده را از قلاب جدا کرده و در سبد میاندازد!
49.
حافظ در راستای پاراگراف قبلی میفرماید:
50.
و اما عنوان!
طولانیترین کلمه در زبان انگلیسی: antidisestablishmentarianism به معنی پادنهادزدایشگرایی هست. این کلمه به همان اندازه که در فارسی نامأنوس است، در زبان انگلیسی نیز چنین است. هدف از عنوان کردن این مثال این است که در گذشته، به چنین ترکیباتی نیاز نبود و با کلمات بسیط و دو جزئی هم امر ارتباط میسر بود؛ اما امروزه نیازمند جزئیات بیشتری برای توصیف هستیم و به کمک پیشوندها و پسوندها کلمات جدیدی میسازیم. و از اونجایی که این پست طولانیترین یا جزو طولانیترین پستهای بنده محسوب میشه، این عنوان را انتخاب نمودم. به هر حال، طویلهنویسی از ویژگیهای بارز آن بانو بود. :دی