439- همه مثل هم نیستن، آدمارو بشناسیم و بعد بهشون نزدیک بشیم؛
چند سال پیش خوانندهی یه وبلاگی بودم؛
یه روز اتفاقی روی لینک وبلاگ یکی از کامنتاش کلیک کردم و رسیدم به وبلاگ یکی که وقتی پروفایلشو خوندم فهمیدم صرف نظر از علاقه به ادبیات و نجوم و گل و گیاه و کتابایی که خونده و خوندم، همرشتهای و همدانشگاهی هستیم؛ و همزبان! و تجربه نشون داده ملت تو یه همچین موقعیتی کامنت میذارن که وااااااااااااااای چه تفاهمی، من امروز با وبلاگت آشنا شدم و میخونمت و اینم وبلاگمه و به منم سر بزن!
یه پستی در مورد خواب رنگی و سیاه و سفید گذاشته بودن و چون به مبحث خواب و سیگنالهای مغزی علاقهمند بودم تصمیم گرفتم برای اون پست و در مورد "همون پست" کامنت بذارم، ولی قبلش نشستم از پست شماره یک تا آخرین پستو با کامنتاش خوندم و مختصراً با وبلاگ و نویسندهاش آشنا شدم و با تاکید روی قید "مختصراً"، حس میکردم باید یه مدت هم صبر کنم و بعد کامنت بذارم! اینکه من برای یه کامنت سادهی بدون اسم و آدرس انقدر با خودم درگیر بودم و هنوز هم هستم عجیب نیست؛
با شناختی که از من دارید یا ندارید و بهتره داشته باشید، حساسیت بالای من انکارناپذیره؛ علیرغم سرزنش و انتقاد و نصیحت اطرافیانم، آدمی نیستم که یه فعل و انفعالی رو ببینم و بگم بیخیال، به درک! درست میشه، تحمل میکنم، میگذره، نه! تحمل نمیکنم، ساکت هم نمیشینم و واکنش نشون میدم، حسم رو نشون میدم، اعتراضم رو نشون میدم و هر چیزی که ممکنه برای شما مهم نباشه و به راحتی از کنارش بگذرید برای من ممکنه "خیلی" مهم باشه ممکنه همون طوفان تگزاسی باشه که بعد از بال زدن پروانه تو برزیل رخ میده؛ این رفتارهای کوچیک برای من مهمن؛ بحث اینه که به رفتار کسی که باهاش در ارتباطم زیادی اهمیت میدم.
پست 295 یادتونه؟ راجع به اصناف و کسبه. فکر کنم با همون پست حجت رو تموم کردم و نشون دادم که روی روابطم چه قدر حساسم. اصن همین که من دوره کارشناسیم هر سال و هر ترم تو خوابگاه تغییر مکان داشتم گواه بر این ادعاست! منظورم هم این نیست که هماتاقیام آدمای بدی بودن که جدا شدم، نه! اینجا بحث بدی و خوبی نیست؛ تو اون پستم نگفتم که مغازه دارا آدمای بدی بودن، نگفتم راننده تاکسیا بدن، نگفتم آدمایی که ازشون آدرس میپرسم بدن؛ بحثِ ضرره. ضرری که تعامل با یکی بهت وارد میکنه یا ممکنه وارد کنه. خواستم بگم برام مهمه و خیلی مهمه با کی هماتاقی ام، از کی خرید میکنم، از کی آدرس میپرسم و حتی یه مسیر چند دقیقهای رو سوار ماشینِ کی میشم.
یه مثال ساده از خوابگاه میزنم؛
من نماز میخونم، نگار هم نماز میخونه؛ اتفاقاً نگار قشنگتر از من میخونه؛ هم به زمانش دقت داره هم به تلفظ کلمات هم تجهیزات عبادیش کاملتر از منه که یه مهر دارم و تازه به هیچ کسم اجازه نمیدم ازش استفاده کنه، ولی برای من مهم بوده و هست که هماتاقیم نمازخون باشه و برای نگار نیست ینی انقدر که برای من مهمه برای اون مطرح نیست!
این حساسیت تا حدی پیش میره که میشینم فکر میکنم ببینم این آدم، این دوست، این کسی که الان توی دایره رابطههای منه، نسبت به گذشته چه قدر تغییر کرده، هنوز همونی هست که فکر میکردم یا یه آدم دیگه شده؟ از همون اولم یه چراغ یا یه چیزی تو مایه های سنسور به مدار ارتباطیمون وصل میکنم که اگه سبز و سفید باشه اوکیه، یه موقع هایی زرد و نارنجی میشه و اخطار احتیاط میده و یه موقع هایی رنگ قرمز هشدار و خطر و علامت ایست و اون موقع طبق اصل ضرر و ضرار باید مدارمون قطع بشه و واقعاً قطع میشه و تو همچین مواردی عقلم بر احساساتم غلبه داشته و داره خداروشکر. ینی کنترل خودم دست خودمه!
شده من هوس شکلات کرده باشم و شکلاتو وقتی داشتم میذاشتم تو دهنم، کشیده باشم عقب و به خودم گفته باشم الان نه! یه کم بعد! شده هوس سیب زمینی کرده باشم و رفته باشم یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده باشم و آورده باشم گذاشته باشم جلوم و نخورده باشم و به خودم گفته باشم الان نه! شده حرص خودمو با بعضی کارام درآورده باشم و چند تا فحش آبدار نثار خودم کرده باشم وقتی موقع حساب کردن هزینه خرید، بستنی رو پس داده باشم و شده پیش بیاد اون موقعی که خواسته باشم جواب اسمس یکیو با شوخی بدم، یکی که به نظر خودم و خودش ما که این حرفارو باهم نداریم، ولی نداده باشم. شده بخوام و خیلی هم بخوام که برای یکی یه کامنتی رو بذارم و نذاشته باشم. چرا؟ چون نه فقط اون یه خط کامنت، بلکه هزار تا چیز دیگه رو هم در نظر گرفتم
پس اینکه کنترل خودت و کارات و احساساتت دست خودت باشه خیلی مهمه!
قاعده لا ضرر و لا ضرار میدونید چیه؟ «ضرر» خسارتهاى وارد بر دیگرانه، ولى «ضرار» مربوط به مواردیه که شخص با استفاده از یک حق یا جواز شرعى به دیگرى زیان وارد میکنه که در اصطلاح امروزى از چنین مواردى به «سوء استفاده از حق» تعبیر میشه. باب مفاعله دلالت بر اعمال طرفینى داره. پس «ضرار» که مصدر باب مفاعله است مبیّن امکان ورود ضرر بر دو جانب و طرفینه، بر خلاف «ضرر» که همیشه از یک طرف علیه طرف دیگر وارد میشه.
ینی اگه کامنتا باز باشه من حق دارم کامنت بذارم ولی اگه کامنتم کسیو ناراحت میکنه نمیتونم از این حقم استفاده کنم، یا من حق دارم برای نوشته هام نظرخواهی کنم ولی تا وقتی که آرا و نظرات بهم ضرر نرسوندن. اینکه چه ضرری، بماند ولی چه اشکالی داره قبل از انتقاد و بحث از آدم بپرسید Do you have any examination or something like that for tomorrow چرا آدمای پشت کامپیوترو یه روبات بیاحساس فرض میکنید که هر موقع و هر جوری و هر چی خواستید میتونید بهش بگید؟
بزرگترین هدیهای که میتونید به یکی بدید زمانه، بخشی از عمرتون؛ که نمیشه پسش گرفت
پس خیلی مهمه که برای کی وقت میذاریم و با کی وقتمون میگذره و با کی ارتباط داریم؛ صرف نظر از زمانی که برای نوشتن پستها یا جواب دادن به کامنتها میذارم، حواسم هست که وقت خواننده هم ارزشمنده، وقتی که صرف خوندن و کامنت گذاشتن میشه. ولی نه یکی دو بار، بارها و بارها برخی کامنتها ناراحتم کرده، ناراحت از اینکه خواننده منظورمو درست متوجه نشده یا من حق مطلب رو درست ادا نکردم و باعث سوء تفاهم شده؛
حداقل انتظاری که بعد از انتشار یه پست میشه از خواننده داشت اینه که بدونه نویسنده چیارو گفت و چیارو نمیخواست بگه که دیگه کامنت نذاره و نپرسه، یه وقتایی واقعاً خوب نیست آدم هر چی به ذهنش میرسه رو به عنوان پست یا کامنت منتشر کنه! قبلش از خودمون بپرسیم اینو بگم که چی بشه؟ اینو بپرسم که چی بشه؟
من وبلاگ یه دختر سیزده ساله رو میخونم، حس و حال نوجوونیشو؛ وبلاگ بچههای دبیرستانی، وبلاگ بچههای ترم اولی، وبلاگ اونایی که اون ور آبن، این ور آبن، وبلاگ یه آدم بی دین، وبلاگ یه روحانی، منبراش، عقایدش، وبلاگ یه معلم، یه مادر، یه فمینیست، یه پان ترک، یه وطن پرست، یه شاعر، یه مهندس، یه پزشک، وبلاگ هممدرسهایام، همدانشگاهیام، همرشتهایام، دوستام، دوستِ دوستام! وبلاگ شماها! اگه هر روز دو تا پست میذارم، حداقل بیست تا پست دیگه رو هم میخونم؛
خودمم خوانندهام، خودمم کامنت میذارم، نمیگم همیشه کامنتام به جا بوده ولی برام مهم بوده برای کی چه کامنتی میذارم، تازه نه فقط خود نویسنده، خوانندههایی که قراره کامنت منو بخونن هم در نظر میگیرم ولی خیلیا حواسشون به این چیزا نیست؛ چیزایی که شاید برای شما مهم نباشه، برای من هست.
حالا وقتی همهی این مسائل رو میذارم کنار هم به این نتیجه میرسم که بستن کامنتا در شرایط فعلی بهترین راهحل ممکنه ولی این به اون معنی نیست که مطلقاً نظر شما برام مهم نیست، اتفاقا اگه دوست دارید راجع به یه موضوعی، یه پستی، یا هر چی بحث کنید، بعضیاتون ایمیلمو دارید، بعضیاتون شماره و تلگرام و کامنت خصوصی و حتی حضوری هم میشه راجع به خیلی مسائل حرف زد، منم میشنوم، با گوش جان هم میشنوم، استقبال هم میکنم، و جواب دارم برای نظراتتون، ولی در شرایط فعلی نمیتونم برگردم به روال و رویه قبلی.
با شناختی که از من دارید یا ندارید و بازم بهتره داشته باشید، درس و مشغله دلیل یا بهانه خوبی برای بستن کامنتا یا ننوشتنم نیست، یه تایید ساده و لبخند و یه دو نقطه پرانتز بستهی خشک و خالی در پاسخ به یه نظر وقت زیادی از نویسنده نمیگیره؛ من حتی موقع امتحانات که فرصتم برای نوشتن کم بود، سر جلسه امتحان، گوشهی برگه چک نویسی که بهمون میدادن محاسباتو اونجا انجام بدیم، کلیدواژه مینوشتم! از اون هیجان انگیزتر سر جلسه کنکور بود که نتونستم جلوی واژههایی که از ذهنم تراوش میشه رو بگیرم و با خودم فکر کردم اگه روی برگه سوالات بنویسم ممکنه سوالاتو بگیرن و نوشته هامو از دست بدم و روی پاکت آبمیوهای که بهمون داده بودن داشتم کلیدواژه مینوشتم که بعداً راجع بهشون فکر کنم؛ من نوشتن رو دوست دارم، با نوشتن فکر میکنم، آروم میشم، ذهنم منظم میشه و وقتی واژههارو میچینم کنار هم و احساسم رو در قالب یک نوشته بیان میکنم حس خوبی بهم دست میده. پس...