295- من و اصناف و کسبه
از کریم خان تا میدان ولیعصر و از میدان تا بلوارو پیاده اومدم (بیشتر از نیم ساعت)
عمود بر همین راستا, تا سر کبکانیانم پیاده رفتم و برگشتم (کمتر از نیم ساعت)
نتیجه و حاصل این اقدام فوق انتحاریم این بود که یه مسجد نزدیکیای خوابگاه کشف کردم
حالا نه که همیشه صف اول نماز جماعتم!
من حتی نمازخونه خوابگاهم نمیرم ولی حس خوبی بهم دست میده وقتی یه مسجد پیدا میکنم
مسجدو یه جوری ساخته بودن که پایینش مرکز خرید و تره بار و حتی لوازم برقی و پلاسکو بود
100 متر قبل و بعد مسجد دو تا میوه و سبزی فروشم پیدا کردم
ولی چون فروشندههاشون مثل فروشندههای پایین مسجد جوون بودن، این مغازهها تو اولویت آخرم هستن
یه کم بالاتر یه سبزی فروش مُسن کشف کردم که حاجی صداش میکردن؛ برخوردش خوب و مودبانه بود
تصمیم گرفتم زین پس از همین حاجی, میوه و سبزی و پیاز و سیبزمینی و اینا بخرم و
یه کم کاهو و سبزی آش و پیاز و هویج و اینا خریدم ازش
قبلِ رفتن عدس و برنجو گذاشته بودم خیس بشه که وقتی برگشتم آش درست کنم
به جای لوبیا هم کنسرو لوبیا ریختم تو آش :دی
یه تره بارم دقیقاً روبهروی خوابگاهه که روز اول پسره (فروشنده) پسورد وای فای خوابگاهو پرسید و
منم براش توضیح دادم که پسورد کافی نیست و باید اکانت داشته باشی,
یه کم خرید کردم ازش ولی خب ترجیح میدم مسیرم نیم ساعت دور تر بشه و برم از حاجی خرید کنم
یه تعاونی هم دقیقاً کنار همین تره باره و فروشندههاش خوبن و اتفاقاً کمدمو از همونجا خریدم و
بیعانه که داده بودم اسم و شمارهام رو هم گرفته بودن (اعتماد دارم بهشون)
ولی این تعاونی تا 6 عصر بازه و من معمولاً 9 میرسم خوابگاه و همیشه نمیشه ازش خرید کرد
از چندتا سوپری به صورت آزمایشی شیر و پنیر و تخم مرغ و نشاسته و شکلات و چند تا خرت و پرت گرفتم و
نتیجهی این خریدای آزمایشیم این بود که اون سوپری مسنّو انتخاب کردم که زین پس از اون خرید کنم
تازه شاگردای مغازه رو هم تحت نظر داشتم و رفتارشونو تحلیل و بررسی کردم :دی
دلیل حساسیتم اینه که قراره چند ماه یا چند سال دم به دیقه از اینا خریدم کنم خب
مثلاً موقع خریدن عصاره مرغ و گوشت برای آش, از اونجایی که ما اصن از این چیزا نمیخریم و مستقیماً گوشت میریزیم توش, نمیدونستم چند قرص عصاره بخرم کافیه و از آقاهه پرسیدم و اونم گفت والا نمیدونم و خانوما بهتر میدونن و یا مثلاً موقع خرید سبزی, داشتم برای حاجی :دی توضیح میدادم که بیشتر از نیم کیلو نمیخوام و اگه زیاد بخرم میمونه خراب میشه و چند تا پیاز و سیب زمینی برام کافیه و روی همین چند جمله مکالمهای که با فروشندهها دارم خیلی حسّاسم
میدونم خیلی اسکولم که بر اساس سن و سال فروشندهها ازشون خرید میکنم و آدما و رفتار و کوچکترین حرکاتشون از لبخند و شناسههای فعل و نوع نگاه کردنشون گرفته تا لباسشون برام مهمه!
ولی خب همینه که هست
من این جوری ام!
اصن به نظر من, زن را در پستوی خانه نهان باید کرد!
والا
یکی دیگه از عظیمترین مشکلاتم نون و نونوایی و نونواها بود که اونم حل شد و از داخل خوابگاه میگیرم
اینم آش:
میدونم الان میپرسید این آش رشته, رشتههاش کو, اصن هویج این تو چی کار میکنه
ولی همینه که هست.. شما که قرار نیست بخوری
علف باید به دهن بزی شیرین باشه
من همینو بلد بودم :دی
تازه ظرفامم همهشون شیشهای و چینی بودن که روز اول شکستن و با کمبود ظرف مواجهم
و چون نمیخواستم از کسی ظرف بگیرم,
مدیریت ظروفم موقع درست کردن آش بیشتر از خرید و آشپزی ازم انرژی گرفت
پیاز داغ و نعناع هم دوست ندارم
یه کم جعفری و گشنیزم نگه داشتم برای سوپ
چون توی پستای عمومی از کسی اسم نمیبرم فعلاً تا همینجارو داشته باشید
یادم باشه بعداً در مورد نشاسته و سایر اماکن کشف شده هم بنویسم از جمله چند تا خوابگاه پسرونه :دی