پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

چهارشنبه (۲۸ رمضان) با کشکِ بادمجون سلف دانشگاه افطار کردم. قیمت بیشتر غذاها چهار تومنه. هم اولین بار بود کشک بادمجون می‌دیدم هم اولین بار بود می‌خوردم. طعمش خیلی بهتر از قیافه‌شه. کنارش لوبیا و قارچ هم می‌دادن ولی اونو نتونستم بخورم و آخر هفته ریختمش تو قیمه و با قیمه خوردم. قیمه با لوبیا و قارچ هم تجربۀ بدی نبود. بهتر از قیمه به‌تنهایی و لوبیا به‌تنهاییه.



غذای پنج‌شنبه (۲۹ رمضان) کوکوسبزی و شله‌زرد بود. اینم چهار تومن. شله‌زردو خوردم ولی کوکوسبزی هنوز تو یخچاله. اون روز بعد از اینکه اینا رو از سلف گرفتم گذاشتم تو ظرف و برای افطار رفتم نمازخونۀ خوابگاه. اونجا هندونه و آش و خرما و بامیه می‌دادن. بامیه‌شون خیلی نرم بود. بامیه‌های شهر خودمون یه حالت تُرد داره. خرماها رم آوردم اتاقمون اول بشورم بعد بخورم.



دانشگاه این یه ماهو ناهار نمی‌داد ولی کنار افطاری، هم‌زمان سحری هم می‌دادن و اونایی که روزه نمی‌گرفتن می‌تونستن سحری رو نگه‌دارن برای ناهارشون بخورن. من چون زرشک‌پلو با مرغِ سه‌شنبه رو داشتم، عدس‌پلو با کشمش و جوجه‌کباب دانشگاهو نگرفتم دیگه. جزو غذاهای نامحبوبمن. افطاری خوابگاه:



چهارشنبه، شب هم‌کلاسیام تو خوابگاه یه هندونۀ بزرگ گرفتن. بعد زنگ زدن به استاد شمارۀ ۲۲ که استاد راهنماشونه. گفتن داریم هندونه می‌خوریم و جای شما خالی، آدرس خونه‌تونو بدید براتون بفرستیم. و براش با پیک هندونه فرستادن. استاد راهنمای منم نه خودش از این اخلاقا داره نه من. رابطه‌مون دوری و دوستیه ولی اینا خیلی با استادشون ندار هستن (بدون تعارف و رودربایستی). تهِ صمیمیت من اینه هر سری می‌رم دیدنش یه جعبه نوقا می‌برم.

این شله‌زردو یکی از بچه‌های خوابگاه درست کرد آورد برامون. هم‌اتاقیم دوست نداشت، همه رو خودم خوردم.



جمعه (۳۰ام رمضان) هم برای افطاری رفتم نمازخونۀ خوابگاه. غذای سلف، تن ماهی با برنج بود. این شش تومنه. گرفتم ولی نخوردم. کلاً ما برای افطار برنج نمی‌خوریم. آشی سوپی حلیمی شله‌زردی شیربرنجی یه چیزی تو همین مایه‌ها می‌خوریم. تو نمازخونه شله‌زرد و شیرینی دادن. شیرینی به‌مناسیت عید فطرِ فرداش بود. یکی از بچه‌های بنگلادشم بستنی خریده بود برای همه، که تو عکس نیست. اینجا هم خرماها رو نخوردم و آوردم اتاقمون بشورم بعد. چای هم چون یه‌بارمصرف نداشتن و یادم رفته بود لیوان ببرم (روز قبلش فلاسک برده بودم با خودم) نخوردم و از یکی از بچه‌ها خواستم لیوانشو بده که تو عکسم ازش استفاده کنم. خلاصه روز آخر بدون چای با شله‌زرد افطار کردم. 



بعد گفتن هر کی می‌خواد بره برای نماز عید فطر، فردا چهارونیم صبح جلوی گیت خوابگاه باشه. اون شب دو خوابیدم و چهار بیدار شدم که نماز صبمو بخونم و چهارونیم جلوی گیت باشم. اتوبوس پنج حرکت کرد و شش نشسته بودم تو این نقطه از مصلی. جلوتر هم می‌شد رفت ولی گفتن برای جلوتر رفتن باید کیف و گوشیتونو بدید امانت؛ که من ندادم و دورتر نشستم. اولین برای بود برای نماز می‌رفتم مصلی. قبلاً چند بار برای نمایشگاه کتاب رفته بودم. برای نماز فطر هم فکر کنم دومین بارم بود. یه بار چند سال پیش تو شهر خودمون رفته بودم با خانواده.



بدو ورود به مصلی، اونجا که می‌گردن آدمو که اشیاء ممنوع همراهش نباشه، دوتا از خانومایی که سه‌شنبه گوشیمو گرفته بودنو دیدم. البته اونا منو ندیدن و سعی کردم سریع متواری بشم که نبینن. ولی جا داشت برم سلام کنم بگم همون سه‌شنبه‌ای‌ام. با اینکه چهره‌شونو فراموش کرده بودم  و کلاً حافظۀ تصویریم قوی نیست ولی به محض دیدنشون شناختمشون و دلم هرّی ریخت.

این مهر و تسبیج و جانمازی برای خانوم کناری سمت چپم بود. دیدم خوشگله اجازه گرفتم عکس بگیرم ازش. گفت یه صفحۀ اینستا هم دارم توش مطالب مذهبی می‌ذارم فالو کن. نه گفتم باشه نه گفتم نه. آدرسشم جایی ننوشتم و یادم رفت ولی اگه این عکسو جای دیگه دیدید بدونید اون صفحه مال همین خانومه‌ست. خودشم عکس گرفت پست کنه. ضمن اینکه عکس گرفتن تو مصلی هم ممنوع بود و هی تذکر می‌دادن عکس نگیرید :| ولی من یواشکی می‌گرفتم :))



خانم کناری سمت راستم با دخترا و فک و فامیلش از زنجان اومده بود. دختراش می‌گفتن ما انقدر که روی مهدی رسولی تعصب داریم روی رهبر نداریم. همون‌جا یه کاغذ آچهارو به رادیکال شصت‌وسه قسمت نامساوی تقسیم کردن و برای رهبر نامه نوشتن. بدون پاکت. خانومه وقتی داشت نامه رو می‌نوشت کاملاً به متنش اشراف داشتم. تو دلم گفتم می‌دونم فضولی کار زشتیه ولی بذار بخونم ببینم محتوای این نامه‌ها چیه. اول خودشو معرفی کرد و گفت یه زمین داره که می‌خواد تبدیلش کنه به کارگاه و کمک می‌خواد از رهبر. دختراشم گفتن پک نماز (مهر و تسبیح و...) و چادر نماز و چادر مشکی هم بگو هدیه بدن. یکی از دختراش گفتن انگشترم بنویس. بعد به شوخی گفت شوهر هم بنویس. شوهر هم می‌خوایم. یه شوهر ولایت‌مدار می‌خواستن. خانومه هم دستشو بلند کرد سمت آسمون و ضمن اشاره به دختراش و من و بچه‌های خوابگاه که ردیف عقب نشسته بودن گفت خدایا به حق این روز عزیز به همۀ دخترای مجرد این جمع... من نفسو تو سینه حبس کرده بودم که ای وای الان میگه یه شوهر ولایت‌مدار و دعاش می‌گیره و خدا هم سریع استجابت می‌کنه و بیچاره می‌شم و هر هفته باید باهاش بیام نماز جمعه :)) گفت به همۀ دخترا مجرد این جمع پیراهن عروسیشونو برسون. نیشم تا بناگوش باز شد که آخه مادر من، پیراهن خالی می‌خوام چی کار :))

بعد به من گفت تو نمی‌خوای نامه بنویسی؟ یکی از کاغذپاره‌ها رو می‌خواست بده روی اون بنویسم. گفتم نه مرسی. گفت ینی خواسته‌ای نداری؟ گفتم فعلاً چیزی به ذهنم نمی‌رسه.

نامه‌ش: 


بعد از نماز، برای همه‌مون که تو اون موقعیت مکانی بودیم پیامک اومد. محتوای پیامک، نظرسنجی راجع به کیفیت فضا بود. یکی از سؤال‌ها این بود که استقرار شما برای نماز در چه محلی بوده؟ داخل صحن و دور حوض، محوطۀ پشت بام و پارکینگ داخلی، خارج از مصلی. از اونجایی که من حوض و بام ندیدم، کسی می‌دونه با توجه به این عکس‌ها من کجا نشسته بودم؟ خودم نمی‌دونم کجای اونجا بودم :|


نظرات (۶)

طرف گفته همه مردم قدرت استدلال و سطح فکری ندارند که رفراندوم بذاریم. 

خواستم بگم سطح فکر فقط سال 57 که جماعت بی سواد گول اون سخنرانی دروغین آب و برق مجانی رو خوردند رفتند بهتون رای دادند

پاسخ:
من تا حدودی با حرفشون موافقم. با نقد شما هم موافقم که پس چرا سال 57 نظر همۀ مردم ملاک بود.
بذارید یه مثال بزنم. مثلاً تو فرهنگستان، یه عده می‌گفتن واژه‌ها رو در اختیار مردم بذاریم اونا نظر بدن ببینیم می‌پذیرن یا نه. چندتا طرح و نرم‌افزار هم ساخته بودن که مردم با آری یا نه به معادل‌ها بازخورد بدن. حالا فرض کنید برای antidisestablishmentarianism می‌خوایم معادل پیشنهاد بدیم و نظر مردم رو بپرسیم. شما ببین اصلاً نصف این مردم می‌تونن اینو بخونن که تازه بخوان با معادلش که پادنهادزدایش‌گرایی هست موافقت یا مخالفت کنن یا نه. پس همۀ مردم صلاحیت شرکت در هر نظرسنجی‌ای رو ندارن. ولی حالا اگه اون کلمه SMS باشه، چون همه باهاش سروکار دارن میشه از همه‌شون پرسیدن. همه‌شون می‌دونن چیه.

سلام عیدتون مبارکچ

ند قدم جلوتر از جای شما پله میخوره میره پایین، تقریبا روبروی جایگاه میشه حوض

بام هم پشت سرتون از مسیر مترو مصلا وقتی میرسید به پله‌ها میشه

 

 

این چند وقت سرم شلوغ بود پست‌ها رو نخونده بودم، ار میدونستم تهرانی مراسم شب‌های آخر که اطراف خوابگاهن و انقلاب و ... میگفتم

اصلا میومدی دانشگاهمون افطاری:)))

 

پاسخ:
سلام
ممنونم. عید شما هم مبارک باشه
پس من اطراف حوض بودم :|

سه‌شنبه رسیدم تهران
چقدر هم که من اهل اومدن به مراسماتم :))

سلام خانوم دکتر خوش‌قلم!

فکر می‌کنم قبلا IPهای خواننده‌هات رو می‌تونستی ببینی . احتمالا می‌دونی من از راه دوری در زمین بازی واژه‌هایت می‌خرامم(!!!) به عنوان یک برقی از شما سوال دارم، فرق خاطره با تجربه چیه؟ آیا می‌شه ادعا کرد تجربه زیرمجموعه‌ی خاطره است؟ یا برعکسش صادقه؟ یا اصلا نمی‌شه ادعایی در این زمینه داشت؟ چقدر من خاطره دارم از نوشته‌هات و چقدر تجربه‌مند شدم (!) از واژه‌ها و خاطره‌هات و نیز شخصیت تاثیرگذارت. من از ادبیات و مقوله زبان خوشم میاد ولی فقط  وقتی یکی برام تشریحش کنه و خودم عشق کالبدشکافی واژه‌ها، جمله‌ها رو ندارم، اما به جرأت می‌گم خیلییییییییییییی لذت می‌برم از این همه نکته‌سنجی، عشق و سواد شما به کارت و استفاده‌ از اون در روزمره‌هات. موفق باشی و دلشاد.

در پناه حق

پاسخ:
سلام
نظر لطف شماست.
هنوزم می‌بینم آی‌پیا رو. و می‌فهمم وقتی یکی با یه آی‌پی و دوتا اسم کامنت می‌ذاره.

به‌نظرم ربطی به من ندارن. بذار ببینم لغت‌نامه‌ها چی تعریفشون کردن.

تجربه: آگاهی یا مهارتی که فرد در طول زندگی به‌دست می‌آورد.
مثلاً ممنوع بودن عکس تو فلان جا برای من تجربه‌ست.

خاطره: اثری که از یک واقعه در ذهن کسی می‌ماند.
مثلاً اون اتفاق، تو ذهن من احساس ترس به جا گذاشته.

سلام و درود دردانه خانوم عزیز 

 

عیدت مبارک دخترجان و طاعاتت مقبول درگاه حق ! 

موضوعی رو ک در جواب آقا مهدی بیان کردی خیلی تخصصیه و درست هم هست ، اما موضوع رفرنداوم ، هر انسانی امروزه فهمی ساده‌ای از این مقوله داره و قیاس نادرستی بود !

عینن از اظهاراتش کپی کردم :

۱. کجای دنیا اینکار (همه‌پرسی برای حل مشکلات کشور) را می‌کنند؟

۲. مگر مسایل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟

۳. مگر همه‌ مردمی ک در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت می‌کنند امکان تحلیل آن مساله را دارند؟

۴. اصلاً یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفت‌وگو و دوقطبی‌سازی می‌کنند برای این که یک مساله‌ای رفراندوم بشود .

  • سوال اول پیشوا این است ک کجای دنیا این کار (همه‌پرسی برای حل مشکلات کشور) را می‌کنند ؟ ایشون یا بی‌اطلاع هستن ک بعید میدونم یا دروغ میگن ، توی سایتشون هم همینا رو نوشتم  . در یک دهه‌ی اخیر رو میگم فقط ـ سوئیس برای هر تغییر در قانون اساسی در کانتون‌ها(استان‌ها) از مردم پرسیده می‌شود . پنج ماه پیش رفراندوم درباره چهار موضوع /آزمایش روی حیوانات/دادن سوبسید ب رسانه‌ها/تبلیغ دخانیات و مالیات مرتبط با سهام رای گیری شد . در همسایگی خودمون ، ترکیه ـ رفراندوم تغییر قانون اساسی برگزار شده است ، مثل سال شصت‌وهشت در ایران ! برگزاری رفراندوم برای جدایی یا استقلال اسکاتلند از بریتانیا ک رای نیاورد و همه‌پرسی خروج یا ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا ! (بقول مموتی ک باهاش هم رای بود ـ بازم بگم ؟)
  • دومین سوال ایشون این بود ک «مگر مسایل گوناگون کشور قابل رفراندوم است» ؟ بی‌شک جوابِ این سوال آری ست . قانون اساسی میثاق بین مردم و حکومت است و باید بازتاب اراده‌ی شهروندان باشد در صورتی ک شهروندان مایل ب اعلام نظر درباره‌ی موضوعی جمعی باشند ، حتا قانون اساسی هم نمی‌تواند مانع برگزاری همه‌پرسی شود چ برسد ب رهبری ک با اون شرایط ک خود بهتر میداند موقت انتخاب شده .
  • سومین سوال ایشون هم بیانگر مخالفت او با دموکراسی ست ک می‌گوید : «مگر همه‌ مردمی ک در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت می‌کنند امکان تحلیل آن مساله را دارند»؟ (دکترین تفکری تمامی دیکتایورهای خود شیفته) ایشون یادشون رفته ک موقعیت خودشون رو مدیون رای همین مردم باسواد و بی‌سواد ک از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تا امروز دست‌کم در دو رفراندوم ک حکومت اسلامی لازم داشت ، شرکت کردند و ب نفع حاکمان فعلی رای دادند ، هست .
  • چهارمین سوال ایشون این بود ک «چطور می‌شود رفراندوم کرد ، در مسایلی تبلیغات می‌شود کرد ، از همه طرف حرف می‌شود زد»؟ مشکل ایشون احتمالن ابراز نظرات مخالفان و ناتوانی حکومت از جلوگیری انتشار دیدگاه‌ها ست . تردید ندارم ک ایشون هم‌زمان با تولد ۸۴ سالگی ، مرگِ اصل ۵۹ قانون اساسی رو با این سخنرانی اعلام کرد . ببخش ک زیاد نوشتم ـ شاد و سلامت باشی 
پاسخ:
سلام
عید شما هم مبارک
ممنونم بابت کامنت. حرفاتون به‌نظر درست و منطقیه اما برای بیشتر بحث کردن، تخصص کافی ندارم.

همیشه تو هر دوره ای از تاریخ، مرز بین حق و ناحق، ظالم و مظلوم و ... به سختی مشخص میشه.‌ اما وقتی سال ها و قرن ها میگذره و نسل های بعدی میان با خودشون میگن یعنی چطور ممکنه مردم اون دوره از تاریخ، طرف ظلم رو گرفتن. چطور حقیقت رو ندیدند. 

ما هم تو دوره ای از تاریخ هستیم که بسته به منابعی که در اختیارمون هست یه طرف ماجرا ایستادیم. سال ها و قرن ها بعد دیگه دلایلی مثل کنجکاوی و اینا توجیهی نداره. تاریخ به بی رحمانه ترین شکل ممکن ما رو قضاوت خواهد کرد.

به باور من افطار کردن و نماز خوندن در چنین جمعی داره به اونها مشروعیت میده. بهشون اعتماد به نفس میده و پشتشون رو گرم می کنه. 

میدونم اصلا برات مهم نیست ولی خب برای من سخته وبلاگی که ۸ سال مداوم خوندمش و روزی دو سه بار رفرش می کنم رو دیگه نخونم. برات آرزوی موفقیت در زندگی شخصی ت رو دارم. من چیزای زیادی ازت یاد گرفتم که بابتش ازت ممنونم. مراقب خودت باش.

پاسخ:
من این‌طور فکر نمی‌کنم اما برای نگه‌داشتنت هم تلاشی نمی‌کنم.
هر موقع خواستی برگردی، آغوشم بازه برات.

خب وقتی پشت سرش نماز می خونی یعنی بهش اقتدا می کنی دیگه. یعنی قبولش داری

پاسخ:
من تمایلی به بحث با یه آدم ناشناس که کمترین شناختی از روحیاتم نداره ندارم. اما این نصیحت رو از من بپذیرید که این نگاه صفر و صدی (به‌عنوان مثال، قبول داشتن و نداشتن) اشتباهه و رَه به جایی نمی‌بره.