۱۵۵۴- تو که نیستی حال ما خوب نیست
اواسط اردیبهشت، یه روز دوستم پیام داد که دوستش به کمک یکی که تدوین بلد باشه نیاز داره. ماه رمضون بود. کنکورم هم هر دو هفته یه بار به تعویق میافتاد. درگیر کار و نوشتن مقاله هم بودم. و پایاننامه. ولی اون دوست ناشناس کمک لازم داشت. به دوستم گفتم شمارهمو بده بهش تماس بگیره. زنگ زد و خودشو معرفی کرد. گفت مسئول دفتر نمیدونم نهاد کجای چیه. رهبری هم بود تو جملهش. سردرنیاورم. همینقدر فهمیدم که مسئول کارهای مذهبی دانشگاه و خوابگاهه و حالا که بهخاطر کرونا خوابگاهها تعطیله و به تبعش برنامۀ نماز جماعت و افطار و سخنرانی هم تعطیله، حاج آقا هر روز چند دقیقه تو نمازخونۀ خالی صحبت میکنه و برنامه اینه که هر روز این چند دقیقه صحبت رو بذارن کنار عکسهای نماز و افطار پارسال و یه آهنگ مذهبی هم پسزمینهش کنن. بعد این کلیپو دم افطار بذارن تو کانال دانشگاهشون. یه چندتا کلیپ کار کرده بودن و برام فرستادشون. ولی تدوینگر سر اینکه چیو چجور بذاره قهر کرده بود و اون یکی تدوینگر هم فرصت نداشت و این یکی هم زیاد وارد نیود و از پسش برنمیومد. خلاصه دستتنها بود و خودش هم بلد نبود. حالم خوب نبود. نه که الان یا قبلش خوب بوده باشم، ولی اون موقع مشخصاً حوصلۀ هیچیو نداشتم. مخصوصاً حوصلۀ منبر و نصیحت و فاز و فضای مذهبی و دیدن یه همچین کلیپایی. چه رسد به ساختش. بهنظرم آدم خیلی باید اوضاع روحی خرابی داشته باشه که حتی ماه رمضون هم تو فاز سیر و سلوک نباشه. و من این حال خرابی که حداقل از من انتظار نمیرفت رو داشتم. ولی قبول کردم. اینجور وقتا میگم شاید پیامی تو این کار، تو این سخنرانیا نهفته باشه و کائنات بخوان برسونن به گوشم. یا چه میدونم، شاید همینا حالمو خوب کنن. من که خودم آدمش نیستم برم بشینم پای برنامۀ سمت خدا. حالا که سمت خدا اومده سمت ما پس نزنم. شاید اصلاً یه حکمتی تو این آشنایی و دوستی با این مسئول کارهای مذهبی بوده باشه. حوصلۀ بیش از این فکر کردنو نداشتم. گفتم سخنرانیا رو بفرسته، بعد از افطار یه کاریش میکنم. گفتم آهنگ با تم مذهبی ندارم. هر چیو میخوای پسزمینۀ سخنرانی و عکسا کنم بفرست. خوشحال شد. همینجوری جملۀ دعایی بود که با ایشالا و الهی و به حق کی و کی کنار هم ردیف میکرد. ولی من حوصلۀ اینم نداشتم. دیگه آدم باید به کجا رسیده باشه که با شنیدن دعای خوب و الهی فلان و ایشالا بهمان هم ذوق نکنه و خوش به حالش نشه. تو این مدت، دهها آهنگ و سخنرانی و صدها عکس از جایجای خوابگاهشون برام فرستاد. از بینشون خودم یه چندتا انتخاب میکردم. کلیپو که درست میکردم و میفرستادم، پاک میکردم هر چیو که برام فرستاده بود. حتی عضو کانالشون هم نبودم حاصل دسترنجمو ببینم. ولی بین چیزایی که میفرستاد که انتخاب کنم و بذارم تو کلیپشون، یه آهنگ بود که عجیب به دلم نشست. صدای چندتا نوجوان بود که در مورد انتظار میخوندن. حدس زدم احتمالاً برای امام زمان میخونن. کامل نبود. فقط چند ثانیهشو برام فرستاده بود. دوست داشتم همهشو بشنوم. تو گوگل نوشتم دانلود آهنگ «بیا نور چشمای دنیا». در واقع یه جملهشو گوگل کردم و فهمیدم اسم گروهشون اسرا هست و اسم آهنگ هم انتظار یار. دانلودش کردم و بهجرئت میتونم بگم از بعد از دانلود تا چند روز بعدش بیوقفه شنیدمش. بدون اینکه حواسم بهش باشه، همینجوری که با لپتاپم کتاب میخوندم، مقاله مینوشتم، وبلاگ میخوندم، برای کنکور تست میزدم اینم با صدای آروم در حال پخش بود.
یه جایی تو این آهنگ میگه بگو چندتا مرد میدون کمه از اون سیصدوسیزدهتا سوار. احتمالاً میدونید یاران نزدیک حضرت مهدی سیصدوسیزدهتاست. حالا از جزئیاتش اطلاع ندارم کیا با چه مشخصههایی جزوشون هستن ولی یاد یکی از خوابهای جالبی که سال نودوپنج دیدم افتادم. خواب میدیدم با دوستای دورۀ کارشناسیم تو حیاط دانشگاه دورۀ کارشناسیم جمع شدیم و یه بنده خدایی یه لیست دستشه که توش اسم این سیصدوسیزده نفر بود. حالا اینکه چرا همۀ یاران شریفی بودن یه بحثه اینکه من چرا ذوق داشتم اسمم تو اون لیست باشه یه بحث دیگه. اسما رو خوند و خوند و خوند و، بله عزیزان! اسم من نفر سیصدوسیزدهم بود :)) دیگه بعدش از خواب بیدار شدم و البته از اونجایی که من سابقۀ دیدن پروین اعتصامی (تو خواب بهم گفت من خودکشی نکردم، من به قتل رسیدم و قاتلمو پیدا کن) و محمدرضا شاه و رهبرو تو کارنامۀ خوابهام دارم این خوابم هم قطعاً نمیتونه رویای صادقه باشه ولی خب غیرصادقهش هم شیرین و دلنشینه. کاش باشم و ببینم اومدن منجی رو. کاش واقعاً تو اون لیست باشه اسمم.
اون یکی دوستم که قبلاً هم قرادادهای شرکتشونو ویرایش کرده بودم دیروز پیام داده که فرصت داری این امیدنامه رو ویرایش کنی؟ امیدنامهشون سیهزار کلمه بود. حول و حوش دویست صفحه. یه نگاه به کارهای عقبافتاده و تلنبارشده از پارسالم انداختم و یه نگاه به چشماندازِ پیشِ رو که نه مقالهم آمادهست نه محتوای ارائههام نه برای امتحان آمادهام انداختم و گفتم آره، عزیزم. و این چنین شد که بهمعنای واقعی کلمه دارم خفه میشم زیر آوار کارهای محوّله بِهِم!