۱۳۷۲- فوت حاج خانوم، گرانی بنزین، قطعی اینترنت و نصب دیجیپی
عکسنوشت ۱۳۷۲. چه ذوقی کردم با دیدن کادو. اردیبهشتماهه. یه سالمو تموم کردم وارد دوسالگی شدم. دختر سمت چپی که کادو دستشه و حدوداً چهارده پونزده سالشه دختر همسایۀ مامانبزرگم ایناست. اونجا هم خونۀ مامانبزرگم ایناست. دختر سمت راستی هفت هشت سالشه و خواهر دختر سمت چپیه. احسان یادتونه؟ احسان پسر همین دختر سمت راستیه.
۱. حاج خانوم فوت کرد. کاش دفتر تلفنشو دور نندازن بدن کپی بگیرم ازش. من عاشق دفتر تلفنای مادربزرگهاییام که سواد ندارن و فقط شمارهها رو بلدن و جلوی شمارهها به جای اسم نقاشی میکشن.
۲. به تَبَع قطعی اینترنت که به تبع اغتشاشات ناشی از گرانی بنزین صورت گرفته، اینوریدرم هم باز نمیشه و چون من وبلاگهاتونو اونجا ریخته بودم و از اونجا میخوندم الان نمیدونم کی کِی چه پستی گذاشته. از کامنتها و لیست دنبالکنندگان، جسته گریخته بهتون سر زدم و دیدم اینجوری نمیشه و آدرس خیلیاتونو ندارم. یه فولدر بوکمارک دارم که وبلاگ همه از سال ۸۵ تاکنون توشه. راست کلیک کردم روش و هزار و چندصد تا وبلاگو باهم باز کردم. لپتاپم شوکه شده بود :دی. نصف آدرسا که حذف و تعطیل شده بودن. بلاگفاها هم که فیلتر بودن. فقط وبلاگهای بیان و بلاگاسکای باز شدن برام. بعد فهمیدم چقدر وبلاگ از بلاگاسکای میخوندم که اینوریدر چند ماهه پستای جدیدشونو بهم اطلاع نداده و من بیخبر بودم ازشون. بعد رسیدم به وبلاگِ گروهی «یه شوهرم نداریمِ» خودم. این اواخر با چند تا پست توسط دوستان بهروز هم شده و خبر نداشتم. اون موقع که بلاگفا پوکید، قبل از اینکه بیایم بیان، تقریباً همهمون یه مدت کوتاهی بلاگاسکای رو تجربه کردیم. نمیدونم چرا و با چه انگیزهای من این وبلاگ گروهی رو راهاندازی کردم و حتی یادم نیست این زهرا و بیستوچندساله و خانوم محترم کیان و آیا هنوز منو میخونن یا نه. فقط راضیه و دل یادمه که دل همون دلنیا بود و اون موقع سیزده چهارده سالش بود و بازم نمیدونم چرا اجازه دادم یه بچه با این سن و سال عضو تیم «یه شوهرم نداریم» بشه. به هر روی! نشستم پستامو مرور کردم و آی خندیدم. آی خندیدم. از چند تا از پستام عکس گرفتم براتون. بخوانید و بخندید. چقدر بامزه بودم. اونم اون موقع که اصلاً از خودم انتظار بامزگی نداشتم. بعد یادمه هدر وبلاگ انار بود و گویا بلاگاسکای با اجازۀ خودش هدر همۀ وبلاگها رو حذف کرده. لینک وبلاگ رو براتون نمیذارم؛ چون مطالب و عکسهایی که دوستان گذاشتن و حتی مطالبی که خودم اون موقع نوشتم رو الان در حال حاضر تأیید نمیکنم و ترجیح میدم نخونید.
۳. عصر تو سالن انتظار بیمارستان نشسته بودم منتظر همراهانم بودم کارشونو انجام بدن بیان. خانومی که کنارم نشسته بود زنگ زد ۱۱۸ و شمارۀ ترمینالو گرفت. بعد با لهجهای که شبیه لهجۀ خانوم میاندوابی سفر مشهد بود از خانوم ردیف جلویی پرسید کد اینجا چنده؟ خانومه گفت ۰۴۱. خانوم میاندوابی به آقایی که احتمالاً برادر و شاید شوهرش بود گفت بذار زنگ بزنم ترمینال ببینم برای چه ساعتایی بلیت دارن. گوشی دستم بود و داشتم وبگردی میکردم. گفتم کدوم شهر میخواین برین؟ گفت میاندواب. اپ علیبابا رو باز کردم و نوشتم مبدأ تبریز مقصد میاندواب. مبلغش دوازده تومن بود. برای چهار، چهارونیم، پنج، پنجونیم، شش و ششونیم بلیت داشتن. نشونش دادم. گفت مگه اینترنت وصل شده؟ گفتم سایتهای داخلی و بانکها وصلن. یواشکی به آقاهه گفت میگه سایتهای داخلی و بانکها وصلن. بلند شدن و از همراهانشون خداحافظی کردن. بعدشم از من تشکر کردن و رفتن. میتونستم بیاعتنا به گفتوگوشون سرم همچنان تو گوشیم باشه؛ اما خوشحالترم وقتی گرههای کوچیک ملت رو باز میکنم.
۴. لابهلای پستهام سایتها و اپلیکیشنهای زیادی رو تا حالا معرفی کردم. امروزم میخوام با دیجیپی آشناتون کنم. بنده از قدیمالایام علاقۀ وافری داشتم به حساب و کتاب و امور مالی. همیشه مدیریت مصرف و تصمیمگیری راجع به اینکه که چه مقدار حجم اینترنت برای خونه بخریم با من بود. برای خودم جدول درست میکردم، حجم مصرفیمونو هر ماه یادداشت میکردم و پیشنهاد میدادم با توجه به روند روبهرشدمون این مقدار حجم برای ماه آینده کافی خواهد بود یا نخواهد بود. قبضای آب و برق و گاز و تلفن رو تحلیل میکردم و هر موقع رشد غیرمنطقی در مبلغشون میدیدم تذکر میدادم و علل و عواملش رو بررسی میکردم و حتی وقتی خوابگاه بودم سر ماه یادآوری میکردم که فلان قبض نیومده یا اومده و پرداخت نشده. همیشه یه حسابدار درون داشتم که تا یه سری عدد و رقم میدید گل از گلش میشکفت و جفا کردم در حقش که نذاشتم حسابداری بخونه. این دو سه سال اخیر هم که خونه بودم مدیریت قبضها رو رسماً به عهده گرفتم و با اپلیکیشهای رسمی دو تا بانکی که توشون حساب دارم پرداختشون میکردم. اپلیکیشنهای دیگهای هم جز این دو تا نداشتم. تا اینکه موقع خرید از دیجیکالا، با دیجیپی آشنا شدم و از دوستم مشورت گرفتم و فهمیدم با دیجیپی میشه قبض پرداخت کرد و شارژ خرید و کارتبهکارت کرد و طرح ترافیک و مالیات و جریمه خودرو و عوارض جادهای و شهرداری داد. آنچه خوبان همه داشتند، این یک جا داشت. و نهتنها مثل بانکها ۲۵ تا تکتومنی بابت هر قبض کارمزد نمیگرفت، بلکه ده درصد مبلغ قبض رو هم بهت هدیه میداد. ینی تو صد تومن پول تلفن میدی، اینا ده تومن میریزن تو کیف پولت. زیبا نیست؟ این شد که عاشق دیجیپی شدم. ولی گفتم بذار قبل از اینکه به کسی معرفی کنم یه چند ماه خودم استفاده کنم ببینم مشکلی چیزی نداشته باشه. که نداشت خدا رو شکر. حالا تو مرحلۀ تبلیغم. قرعهکشی آیفون ۱۱ هم داره که من زیاد به این قرعهکشیا اعتقاد ندارم. شانسم ندارم البته. چند روز پیش خالهمو دعوت کردم به نصب و بابت دعوت قرار بود شانس قرعهکشی بهم بده. بعد از اولین تراکنش خاله، در کمال ناباوری دیدم دیجیپی علاوه بر شانس قرعهکشی، دوهزار تومن هم ریخت تو کیف پولم. تو همون کیف پولی که ده درصد قبضا رو پس میداد. و زیباتر شد :دی
شما هم قبضاتونو با دیجیپی بدید و با دیجیپی شارژ بگیرید. به جای یه دونه شارژ دهتومنی هم ده تا شارژ هزارتومنی بگیرید. چون اینجوری ده تا شانس قرعهکشی میده بهتون. موقع نصب هم کد معرفی منو بزنید. بعد از اولین تراکنشتون (بعد از پرداخت اولین قبض یا گرفتن اولین شارژ یا حالا هر کاری)، احتمالاً دو تومن بریزه تو کیف پول من. همیشه نه ها. فقط همون بار اول. اگه یه همچین کاری کرد، تصمیم دارم این دو تومنا رو جمع کنم باهاشون از پدربزرگهای دستفروش کنار خیابون چیزمیز بخرم به نیابت از شما همون چیزمیزا رو خیرات کنم. اگه آیفون ۱۱ هم بردم میدم باهاش جلوی آینه سلفی بگیرین :| :))
لینک دانلود از بازار:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.mydigipay.app.android&ref=share
کد معرفی: MJN21V
بعداًنوشت:
۵. کتابپلاس هم که تو این پست توضیح داده بودم چیه از دیشب باز میشه. اونایی که تو مسابقۀ روزانهش شرکت میکردن بازم میتونن شرکت کنن. ولی دیگه گوگل نیست که برای جواب دادن به سؤالات از گوگل کمک بگیریم. به جای گوگل، میتونید از موتوری که یک آشنا درست کرده استفاده کنید.
۶. کاش وقتی پست میذارید بیاید کامنت بذارید که آپم بهم سربزن که من هی دستی دونهدونه چکتون نکنم. اگه اوضاع به همین روال پیش بره شاید بهاجبار موقتاً با بیان دنبالتون کنم. حس بچهای رو دارم که والدینش گفتن برو تو اتاقت بشین و به کارای بدی که کردی فکر کن. در اتاقم بستن. آب و غذا هم نمیدن بهش. یکی از دوستام که ایران نیست میگفت وقتی واکنش استادهای امریکایی رو نسبت به این موضوع میبینم حس بچهای رو دارم که باباش هر روز مامانشو به باد کتک میگیره و همسایهها میگن باز از این خونه صدای جیغ و داد میاد. حس بچهای که آبروش جلوی همسایهها رفته. انگار که انگشتنمای محله بشی، انگار که رسوای عالَم بشی.