۲۰۴۳- از هر وری دری (قسمت ۷۵) در تکمیلِ دریوریهای پیشین
۱. دیروز که جمعه باشه آزمون جامع داشتیم. این آزمون که اسم دیگهش آزمون اصلح هست، از اونایی که دانشگاه فرهنگیان درس نخوندن و از طریق آزمون استخدامی تو آموزشوپرورش استخدام شدن، بعد از گذروندن دو ترم مهارتآموزی گرفته میشه و اگه قبول نشن نمیتونن به تدریس ادامه بدن. سه بار فرصت آزمون مجدد میدن و تهشم کسیو مردود نمیکنن. امیدوارم اونایی که تو این دانشگاه درس خوندن واقعبین باشن و بهشون برنخوره؛ ولی کیفیت آموزش این دانشگاه فوقالعاده پایینه. چند وقت پیشم تو یه مصاحبهای گفته بودن قراره به یکی از دانشگاههای تراز بالای کشور تبدیل بشیم. شما اگه جایزۀ صلح نوبل ترامپو باور کردی اینم باور کن. تو این دو ترم، بهمعنای واقعی کلمه هیچی یادمون ندادن (چون اساساً هیچی نداشتن که یادمون بدن) و کلاسها به بهانههای مختلف اعم از آلودگی و گرما و سرما تعطیل یا مجازی شد. مجازیا هم تشکیل نمیشد عملاً. دو سه جلسهای هم که حضوری بود هم مفید نبود. دیر تشکیل میشد و زود تموم میشد. وقتمون بیخودی هدر رفت سر این دورۀ مهارتآموزی. پنجمیلیون و چهارصد تومنم شهریهش بود. یه سری درس هم بود که اسمش خودخوان یا یه همچین چیزی بود. بدون امتحان، رندوم برای هر کی یه نمرهای گذاشتن. برای یه سریا بیست، برای یه سریا دوازده. کاملاً رندوم. بخوام منصف باشم، از ده بیستتا استاد، دو سهتاشون واقعاً باسواد بودن، ولی بقیه نه. من معمولاً سواد آدما رو با املا و انشاشون میسنجم. استادایی بودن که جوان بودن و مدرک دکترا هم داشتن، ولی سادهترین اصول نوشتن رو بلد نبودن. یعنی اینا تو عمرشون یا کتاب و مقاله نخوندن، یا ننوشتن. اینکه چطور استاد شدن رو نمیدونم. بگذریم.
۲. سطح سؤالات آزمون اصلح بهگونهای بود که اگر منابع رو که حجم و تعدادش بسیار زیاد بود رو نمیخوندی نمیتونستی جواب بدی. مثلاً سؤال این بود که تو نظریۀ مازلو، نیاز به احترام تو کدوم سطحه؟ سطح یک، دو، چهار، پنج. یا مثلاً پاداش و تنبیه تو کدوم نظریه اومده؟ آزوبل؟ بندورا؟ اسکینر؟ پیاژه؟ تو دورۀ مهارتآموزی این منابع رو بهمون درس ندادن، اما آزمون از این منابع بود. من فرصت چندانی برای خوندن منابع نداشتم و سؤالات سالهای قبل رو مرور کردم فقط. حدوداً نصفشو درست جواب دادم که کافیه. بقیه هم چه اونایی که خونده بودن چه اونایی که نخونده بودن همین وضعیت رو داشتن. نمرۀ منفی نداشت و این، شانس قبولی رو بیشتر میکرد. اگه منابعش بهنظرم مفید و جالب میومدن میخوندم، ولی نبودن. مثلاً یه سری از منابع راجع به روانشناسی نوجوانان و آسیبهاشون بود، و عزت و احترام گذاشتن به دانشآموز و معلم یا یکی از منابع، سند تحول بنیادین بود که توش راجع به عدالت آموزشی و تحصیل رایگان نوشته بود. بهقدری محتواشون با واقعیت فاصله داشت که حس میکردم خوندنشون توهین به شعور خودمه.
۳. هر سال تعداد سؤالات این آزمون جامع رو دارن کمتر میکنن. سالهای قبل بیشتر از صدتا سؤال بود و حالا که به ما رسیده بود شصتوپنجتا شده بود. پنجتا سؤال آخر، تخصصی رشتههای مختلف دبیری بود. من تو یکی از سؤالات تخصصی دبیری ادبیات بین گزینۀ یک و چهار شک داشتم؛ سؤالای دبیری زبان انگلیسی و ریاضی رو نگاه کردم دیدم اونا رو بلدم و جواباشون با جوابای سؤالای دبیری ادبیات یکیه. و گزینۀ یکِ اون سؤالی که شک داشتم رو انتخاب کردم؛ چون تو سؤال دبیری زبان انگلیسی هم جواب، گزینۀ یک میشد.
۴. صبح روز آزمون یکی از استادهای مهارتآموزی رو تو سالن دیدم. گفتم سلام آقای دکتر؛ در جواب سلامم منم خانم دکتر خطاب کرد. با توجه به اینکه این استاد، تو هر دو دانشگاه فرهنگیانِ اینجا و شهر ری تدریس میکرد و کلی دانشجو داشت، حقیقتاً کرک و پرم ریخت که نهتنها منو یادشه بلکه مدرکم هم یادشه.
۵. مهلت اعتراض به رتبهبندی تا امروز بود. اعتراض کردم ولی مدرسۀ اسبقم هنوز برگۀ ارزشیابیمو پیدا نکرده. ادارۀ منطقۀ قبلی هم جواب درست و حسابی بهم نداد بدونم پروندهمو فرستاده این منطقه یا نه.
۶. همونطور که برای خرید لباس مجلسی برنامهای نداشتم، برای آرایشگاه و درست کردن موهامم برنامهای نداشتم. قبلاً شک داشتم ولی الان دیگه مطمئن شدم من و اطرافیام دنیای جدایی برای خودمون داریم. چیزایی که برای اینا تو اولویته برای من آخرین اولویت هم نیست؛ کلاً نیست. و برعکس. چیزایی که برای من مهمه، برای اینا تعریف نشده. به هر حال به اصرار مامانم، رندوم از اینترنت شمارۀ یه سالن رو برداشتم زنگ زدم وقت گرفتم. شرط کردم عکس و فیلم نگیرن و گفتن اگه رضایت نداشته باشید نمیگیریم. گفتم نه نداریم. قیمتشونم با اینکه نزدیک خودمون بود ولی از جاهای دیگه بهتر بود. یعنی جاهای دیگه از چهار پنج تومن شروع میشدن، اینا تهش چهار پنج تومن میگیرن.
۷. اون روز که رفتم اداره برای پیگیری مدرسۀ جدید، شمارۀ مدیر یه مدرسۀ خوب رو دادن که برم باهاشون صحبت کنم. بعد که با مدیرش صحبت کردم گفت معلم قبلیمون برگشته و اعلام نیازمونو پس گرفتیم. قرار شد منتظر بمونم تا اداره خودش دوباره باهام تماس بگیره. چند روز پیش تماس گرفتن گفتن برو فلان مدرسه. اون مدرسه رو میشناختم و معلم ادبیاتش دوستم بود. گفتم باشه. قبل از اینکه با مسئول اداره خداحافظی کنم پرسیدم شما مطمئنید مدرسۀ قبلی من در جریان این جابهجاییه؟ آخه تا حالا هیچ صحبتی با من نکردن راجع به این موضوع. گفتن آره. گفتم از این جهت پرسیدم که یه وقت اشتباه نشده باشه و من بدون اطلاعشون نرفته باشم. گفتن نه، اونا اطلاع دارن. گفتم آخه پس چرا هیچی نمیگن!؟ بعد به دوستم پیام دادم و قضیه رو پرسیدم. دیدم به اونم گفتن بره مدرسۀ قبلی من. مثل اینکه برای مدرسۀ قبلی من معلم پیدا نکرده بودن و منو با یه دبیر دیگه جابهجا کرده بودن. حالا این دوستم سابقهش از منم کمتره و امیدوارم زیاد اذیت نشه تو فضایی که همه بالای بیست سال سابقه دارن. تلفنی باهاش صحبت کردم و یه سری نکات اون راجع به مدیر و مدرسۀ قبلیش بهم گفت، یه سری نکات هم من بهش گفتم. البته قبلاً که بحث جابهجایی نبود، باهم راجع به مدرسههامون حرف میزدیم و با فضاشون آشنا بودیم. بهش گفتم فضای مدرسه مذهبیه و چهارشنبهها زیارت عاشورا دارن و روزهای دیگهٔ هفته هم به اسم یکی از امامها سفره و اینا پهنه و چادر هم اجباریه، هر چند معلما اکثراً چادری نیستن و مسن و سابقهدارن. بچهها هم نسبتاً درسخونن و اکثراً هم دم در چادر میپوشن یا نمیپوشن و تو کیفشون میارن میبرن. گفت مدرسهٔ ما هم برعکسه و کلاً یکی دوتا از دانشآموزان چادریان، اغلب درس نمیخونن، مرفّهن، و معلما هم همه تازه استخدام شدن.
۸. بهش گفتم فضای مدرسهمون خوب بود، امنه، آرومه، ولی انتظار رفتار حرفهای ازشون نداشته باش، چرا که هنوز که هنوزه به من نگفتن قراره از سال دیگه باهاشون همکاری نکنم. رفتار معلماشونم اینجوریه که مثلاً اونایی که بازنشسته شدن، بدون پیام خداحافظی و بدون پیام تشکر از طرف مدیر یا معاون، گروه مدرسه رو ترک کردن. من این رفتارها رو بیادبانه و غیرحرفهای میدونم. حالا هر چقدر هم میخوان سابقه داشته باشن. جالبه که مدرسۀ این دوستم هم بدون اینکه به این دوستم بگه، از گروه مدرسه حذفش کرده بود. ولی تو گروه مدرسۀ ما کسیو از گروه حذف نمیکنن. هنوز معلمی که قبل از من اونجا تدریس میکرد و بازنشسته شد تو گروه بود. ولی من دوست نداشتم تو گروهشون بمونم. دوست هم نداشتم بدون خداحافظی گروه رو ترک کنم. یه پیام با این مضمون نوشتم که با سلام و احترام خدمت همکاران عزیز، حضور خانم فلانی، همکار جدید ادبیات را خوشامد میگم. این یک سالی که در کنار شما بزرگواران بودم، تجربهٔ ارزشمندی بود. از شما بسیار آموختم و مهربانیها دیدم. با اجازه از محضر تکتک شما عزیزان این گروه دوستداشتنی را ترک میکنم، اما همیشه به یاد شما خواهم بود و هر جا باشم ذکر خیر شما خواهد بود. اینها شمارههای تماس بنده هستند. خدمتتان میفرستم که اگر موضوعی، چه شخصی و چه اداری پیش آمد و کاری و کمکی از من ساخته بود، در خدمتتان باشم.
و بعد گروه رو ترک کردم. و بعد، چند نفر از دبیرها اومدن خصوصی پیام دادن و ابراز لطف و محبت کردن. مدیر و معاون چی؟ هیچی! واقعاً هیچی!
قبلاً میگفتم فرقی نمیکنه کجا باشم فقط نزدیک باشه، الان با اینکه یه کوچولو دورتر شدم ولی خوشحالم اونجا نیستم.
سلام، انشاءالله که سال جدید براتون خیر و پربرکت باشه.
من دانشگاه فرهنگیانی بودم و فرمایشتون رو تصدیق میکنم. ولی حسم بیشتر ترحمه تا تاسف:(
اساتید خوبی نداره، سالهای ما که اصلا استاد کم داشتن بغیر اینکه خوبم نبودن. چندتایی استاد خیلی خوب داشتم که امیدوارم گذرتون بهشون خورده باشه:) تو آموزش ابتدایی که مرکز ثقل بودن.
دکتر شیرین سلیمیان، دکتر جمیله غفاریان، دکتر محمد سعید شفیعی، دکتر مرادی.
حافظهشون از این جهت خوبه که معلم بودن .
برای دوره دیدن سایت مدرسه یادگیرنده مرآت رو پیشنهاد میکنم. هم گواهیش برای آموزش پرورش معتبره هم کیفیت آموزش و اساتیدش خوبه.
الهی موفق باشید