پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

769- بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ

شهرِ من؛ تبریز - دیروز

1.

فرودگاه تبریز؛

بووووووووووووق

خانم، دوباره از گیت رد شو

بووووووووووووق

بیا بازرسی بدنی!

خانومِ بازرس: چه قدر طلا داری! برای همین هی بوق می‌زنه؛ عروسی؟

من (که سر تا پا سفید هم پوشیدم و حتی جورابامم سفیده): عروس؟ همممم؟ بله، بله عروسم و (اشاره کردم به مامانم) ایشونم مادرشوهرم هستن. داریم می‌ریم کربلا برای ماه عسل :دی بدون مراد میریم البته :دی

مامان چشم غره‌ای رفت که دختر، آبرومونو بردی. خانومه خندید و: خب برو از آقا بطلبش که سری بعد اونم بیاد

2.

دو باید راه می‌افتادیم و سه، فرودگاه می‌بودیم و یک و نیم بود و اخوی هنوز نیومده بود و ناهارش یخ کرد و آخرشم فرصت نشد و نتونست بخوره

ما: کجا بودی؟! حالا حتماً باید همین امروز و همین دم ظهری می‌رفتی؟!

ایشون: نمیشد که طرفو ندیده برم؛ با طرف قرار داشتم... باید می‌رفتم از طرف خدافظی می‌کردم خب!

پ.ن: آقای "مراد" و خانمِ "طرف"، کاراکترهای خیالی و موهومیِ جناب من و اخوی می‌باشند :دی

3.

اخوی هر از گاهی بنابه مودش ته‌ریش میذاره و این سری ریشش یه کم بلند تر از ته‌ریش بود

تو سالن انتظار فرودگاه؛

یه پیرمرده که نه ریش داشت نه ته‌ریش خطاب به داداشم: اَخوی، خودت طلبه‌ای یا پدرت آخونده؟

امید: هیچ‌کدوم پدر جان!

پیرمرده یه شعر تقریباً توهین‌آمیز به ریش و ریش‌داران خطابه کرد و فرمود:

کجااااااااااااااااااااااااااااااااااای اون قرآن نوشته ریش‌تو نزن؟

امید با لحن پیرمرده: و کجااااااااااااااااااااااااااااااااااای اون قرآن نوشته ریش‌تو بزن؟

پیرمرده: خدا هر کیو آزاد گذاشته خب!

امید: خب پس منم آزادم که چه جوری باشم.. شما هم آزادی (با لبخند)

و من از شدت خنده تشنج کرده بودم و کفِ فرودگاهو گاز می‌گرفتم به واقع

حالا هی می‌گم با این اخویِ ما بحث نکنید؛ برای همینه!

4.

فرودگاه تا هتلو سوار تاکسی شدیم و سانتافه‌ای بود به غایت چرکین!

ینی فکر کن طرف از روز اول تا حالا روکش‌های نایلونی روی صندلیاشو نکنده بود و 

درو که باز کردم سوار شم ابتدا امتناع ورزیدم!

شما که نمی‌دونی چه قدر کثیف بود

برای اینکه بدونی، عکس گرفتم براتون :دی


روکش‌های به غایت کثیف + دست اخوی


5.

اسم اون دو تا راننده‌ای که تابستون ما رو تا هتل رسونده بودن ابومشتاق و ابو زهرا بود و اسم اینم مرتضی

بابا داشت باهاش حرف می‌زد و حسودیم می‌شد که عربی بلد نیستم :(

‌امید یواشکی گفت به سن و سال راننده نگاه نکن که بچه است، این الان چهار تا بچه هم داره

مثل جوونای ایران نیست که سی سالشونه نه سربازی رفتن نه کار دارن نه زن و بچه

و در ادامه فرمود: بخوره تو سر من و کمرت اون درصدای عربی و بیستایی که گرفتی و می‌گیری!

که با اون همه ادعا حالیت نیست چی دارن حرف می‌زنن!

از بابا خواستیم از راننده بپرسه ببینه مجرده یا نه و کاشف به عمل اومد مثل جوونای مملکت خودمون مجرده

آقای مرتضی (راننده) وسط راه داشت به یکی زنگ می‌زد و از اونجایی که من صندلی عقب، پشت راننده نشسته بودم سرک کشیدم ببینم به کی زنگ می‌زنه و دیدم نوشته "ماما" (فضولم خودتی! من فقط یه کم کنجکاوم؛ همین! :دی)

6.

بابا: آقای فلانی هم اینجاست، دو تا دخترم داره

من: پسر نداره؟ 

بابا: نه

من: والا به خاطر امید پرسیدم که تنها نباشه :دی

7.

فرودگاه نجف؛

یکی از کارمندای بخش تحویل بار، کنار چمدونا، داشت نماز می‌خوند (نماز اول وقت)

اون وقت منِ شیخ! یک، یکی و نیم ماهی که می‎رفتم شرکت، نه نمازخون دیدم نه نمازخونه و نه دیگه روم شد بپرسم کجا می‌تونم نماز بخونم و آواره‌ی نمازخونه‌های ایستگاه‌های مترو بودم.


البته رو دیوار نوشته بودن تصویر ممنوع!


8.

تو خیابون چند تا پرایدم دیدیم و از پشت همین تریبون و به نمایندگی از شما هم‌وطنانم، عمیقاً برای کشوری که براش پراید صادر کردیم متاسفم.

9.

ناهار؛ هواپیما

شام؛ هتل

هلیم / حلیم + دست اخوی


10.

موقع ناهار، سر میز، یه خانومه و دخترش با ما نشسته بودن و هی من و مامانو نگاه می‌کرد و هی نگاه می‌کرد و منم به واقع، غذا سرِ دلم موند بس که نگامون کرد. 

بعد یهو ازمون پرسید شما از تابستون اینجایی؟

من که چشام گرد شده بود از شدت حیرت، گفتم: از تابستون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه!!!

خانومه: غذا خوردن شما خیلی خاصه، من شما رو یادمه، دقیقاً همین شکلی غذا می‌خوردین، شما همونی نیستی که سرما خورده بود و کاسه کاسه سوپ می‌خورد؟

من: بله من همونم :دی

خانومه: پس چرا میگین نه!!!

من: خب شما پرسیدی از تابستون اینجا بودی که گفتم نه، ولی تابستون اینجا بودیم

خانومه: چه جالب! ما هم تابستون اینجا بودیم و شما رو زیر نظر داشتم. اون موقع با یه خانوم و دخترش دوست بودین و می‌رفتین و میومدین

پ.ن: منظورش از خیلی خاص بودنِ غذا خوردنم اینه که مثلاً از خورشت خوشم نمیاد و برنج خالی می‌گیریم یا اشتها ندارم و میگم فقط خورشت بدن یا مثلاً غذا نمی‌خورم و یه چند تا ماست می‌خورم و نوشابه هم نمی‌خورم و قس علی هذا!

پ.پ.ن.: اخوی‌مونم نوشابه نمی‌خوره و تصمیم گرفتیم حالا که نمی‌خوریم، برداریم بدیم به افراد مسکین و سائل که دم هتل می‌شینن. 

11.

شیر 125 میلی لیتری ندیده بودم که دیدم

و فقط یه شریفیه که درس و مشقاشم میاره کربلا :دی

و کارهای محوّله‌ی رئیس باشعورشو



12.

از شریف زنگ زدن که خانوم، شما خبری داری اردیبهشت جشن فارغ‌التحصیلیته؟

گفتم بله، از طریق دوستان مطلع شدم

خانومه: پیامک هم اومد براتون؟

من: بله، پیامک هم اومد

خانومه: به سایتمون سر زدین؟

من: بله، سر زدم و دیدم لینکای ثبت نامو

خانومه: پس چرا ثبت نام نکردین؟ ظرفیت تموم میشه ها

من: لپ‌تاپ الان جلومه، همین الان ثبت نام می‌کنم

خانومه: مرسی

من: شما هم مرسی



13.

+ زود به زود قسمتت میشه

- ارباب زود به زود می‌طلبه

+ ارباب؟ حرفه‌ای شدیااااااا

- :دی آب نبود؛ وگرنه شیخ‌تون شناگر ماهریه

14.

و در پایان، توجه شما عزیزان رو جلب می‌نمایم به انارهایی که دقایقی پیش دون کردم و یادی بکنیم از روایتِ انار که خوانندگان فصل دوم این روایت رو می‌دونن و دو نقطه دی! و توصیه‌ی من به جوانان این است که با لباس سفید و روی تشک با ملافه‌ی سفید از دون نمودن انار، جداً خودداری نمایید. 

 


15.

دارم گوش میدم: خدا - بهنام صفوی

۹۴/۱۲/۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

رئیس شماره1

مادرشوهرِ عزیزتر از جانم :دی

مامان

مراد

نظرات (۵۷)

داستان جذابی بود:)

پاسخ:
:)
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۹ سرباز جامانده
الان یه سوال.کربلایی؟!
پاسخ:
بلی!
ایشالا امشب برای دعای کمیلم میرم حرم.
عجب برفی :))
خوش به حالتون ؛ به یاد ما هم باشین تو حرم :)
پاسخ:
به یاد همه هستم :)
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۶ سرباز جامانده
ضمن عرض اینکه نقطه ی بحرانی مال قسمت مشتق دیفرانسیله خیلی التماس دعا.هعیی
پاسخ:
ایشالا میای دانشگاه و می فهمی اینایی که الان بهشون میگی بحران، آبِ خوردن بودن
 زیارتتون قبوووووول
التماااااس دعااااااااا
سلام منم ب اقا برسون
پاسخ:
باشه عزیزم حتما
بارها پرسیدم ولی هنوز که هنوزه ماجرای این اناره رو نفهمیدم!:|
دلم آب افتاد
کصــــــــــافط

پاسخ:
اگه این روایتو نمی دونی، نصف عمرت که نه، کل عمرت بر فناست
چقد کربلا دوس دارین !!
من یبار رفتم اونم تو دو سه سالگیم بوده که خودم یادم نمیاد!
الانم وقتی حرفش میشه زیاد شوقو ذوق ندارم واس اینکه بگم آره دوس دارم بریم :(

پاسخ:
سن ت کمه فرزندم و شاید فعلا هنوز زوده درک این جور جاها
:)

التماس دعای مجدد
پاسخ:
اصن بعد اون عکسی که گذاشتی وبلاگت هی میای جلوی چشمم و هی به یادتم به واقع
نسرین یه سوال، اگه علاف به معنی علف فروشه، پس قناد هم به معنی قندفروشه؟!
پاسخ:
اسم مبالغه صرفا به معنای فروش ریشه ی کلمه نیست
مثلا علامه ینی کسی که خییییییییلی با علم سر و کار داره
ینی من!
اعتماد به نفسو داشته باش :))))

علاف هم خیلی با علف سر و کار داره
قناد هم با قند و شکر
حداد هم با آهن :دی
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۲ سرباز جامانده
ایشالا ^ــــ^
پاسخ:
:)
اختلاف سنیمون زیاد نیس که!
فقط هشت ساله :|)))))))))
پاسخ:
8 سال کمه؟!
یه چند سال دیگه هم صبر کن
شاید هدایت شدی :))))
خخخخخخ ما فاصله ها و اختلاف ها رو به چش نمیبینیم :)))))
خب دیرمه تا چن سال دیگه کی صبر کنه
تو شیخی تو برگتر مایی تو هشششش سال بزرگتری تو هدایتم کن :)))
پاسخ:
دیدی بعضی حبوبات دیر میپزن؟
یا بعضی گوشتا :))))

تو هم از اینایی که دیر هدایت میشی لابد :دی
و نجار؟!
پاسخ:
و حتی قصاب و کفاش و...
بعضیاشون لزوما ریشه فعلی ندارن
خب تو بیا و زودپزم شو تو زودتر هدایت شم :)))) گناه دارم خب! تو شیخی مسوولیت بر گردنته !!
پاسخ:
:)))) اتفاقا تو الان تو پروسه نامحسوس هدایتی و خودت خبر نداری 
خوش به سعادتت شباهنگ:)
پاسخ:
^-^ ایشالا قسمت شما هم میشه
سلام نسرین جان واسه منم دعا کن :))
پاسخ:
سلام.
بله. حتما خانومی :)
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۳ . خانم الف .
خوش به سعادتتون و زیارت قبول..
التماس دعا..
پاسخ:
ممنون. ایشالا به زودی شما هم تشریف میاری بانو!
ای جانم 
مامان و بابای من پریشب از کربلا اومدن
خیلی خیلی التماس دعا عزیزم :)
مواظب خودتونم باشین..
پاسخ:
:) اتفاقا اوت پستی که در مورد برگشتن پدر و مادرت نوشته بودیو خوندم
همممم. فکر کنم مامان و بابای بیوتن بودن نه شما
نمی‌دونم... به هر حال من یه پستی خوندم که مامان و بابای یکی برگشته بودن از کربلا :)))))
در مورد رفتنشون نوشته بودم و اینکه دلتنگشونم عزیز..در مورد برگشتشون نه چون اصلا وقت نکردم..

مامان و بابا میگفتن زیارت عاااالی بود ولی خیلی کربلا کثیف بود میگفتن از دوسال قبل ک رفته بودن هم بدتر شده...
پاسخ:
آره خب کارهای عمرانی و ساخت و ساز کنار حرم گرد و خاکو زیاد کرده
خیابونا هم که اصن شهرداری و اینا نداره
خوشبحالت.برای منم دعا میکنی؟! :(
پاسخ:
حتما!!!!!!!
چرا که نه...
ایشالله به سلامتی و نیکی
زیارتتون هم قبول ایشالله
پاسخ:
ممنون خانومی
ایشالا قسمت شما و خانواده و مرادتون!
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۱ مستر نیمــا .
خب اول التماس دعا
دوم انار؟؟ 
منم میخوااممممممممممممممممم (اینجا آرایه ایهام داره) :))))))
سوم ما رو فراموش نکن تو دعاهات :دی
پیش پیشم سال نو مبارک
پاسخ:
فی الواقع من خودم محتاج ترین محتاجان به دعام
ولیکن به یاد همه ام و سال نو شما هم مبارک و

دلنیااااااااااااااا بیا که صاحب اون روایت "انار" شیخ مستر نیماست :دی
http://hw8.asset.lenzor.com/lp/14503128-8760-l.jpg

اگر که یک درصد هم شک داشتم تو باشی،با دیدن رنگ سفیدش همون یک درصد هم شد صفر درصد! شک داری خودتی؟! :|

پاسخ:
:)))) دیگه شک ندارم که این منم
چون همین دیشب mr.moradi این عکسو کامنت گذاشت و صبم دختر حوا و حالا تو
سایر دوستانی هم که تلگرام کردن بماند
به واقع در کمتر از 24 ساعت، 24 بار دیدم این عکسو :))))))
خود انار هم هرگز فکرشو نمیکرد یه روز با فعلی مث "دون نمودن" تو یه جمله بیاد:))
پاسخ:
:))))) برم بگم حداد تصویبش کنه تو فرهنگستان و فرهنگ لغتا :))))
قبول باشه امیدوارم ما رو هم دعا کرده باشی.
پاسخ:
بلی!
شما جزو اون دسته از بندگان خوشبختی بودی که برای مادرتون نماز هم هدیه کردم تو حرم
شیخ مستر نیما؟!؟!اقاااا واس منم بگین این ماجرای انارووو
پاسخ:
مثبت هیژدهه :)))))
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۰ زهرا یگانه
التماس دعا. 
خوش بگذره و پیشاپیش سال نو مبارک ^ ^
پاسخ:
ممنون
سال نو شما هم
ایشالا به زودی قسمت شما
ممنون ازدعای قشنگت ایشالله و همچنین 
نگفتم التماس دعا تا اگه خودت دلت افتاد و یادم بودی دعام کنی 
پاسخ:
مگه میشه یادتون نباشم؟!؟

سلام نسرین جان

دختر همسایه واسه سفر احتمالا از جلوی خونه ما رد نشدی؟

چون شهر من و ارومیه برفیه برفیه

امیدوارم لباس گرم برداشته باشی عروس خانم :)

تو هم به این معتقدی که برای هر جایی باید لباس متناسب اون جا را پوشید؟

 

پاسخ:
سلام
به هر حال هر جا لباس خاص خودشو داره
نه تو عروسی مشکی میپوشن
نه تو عزا، قرمز
یه چیز متعارف


اینجا هواش بهاریه، اصن سرد نیست

راستی به اینم فکر کردی اگه مراد برخلاف انتظارت کورد یا عرب باشه چه جوابی بهش میدی؟!!

بالبخند شیطونکی

الهی انار ردلت همیشه سرخ و شیرین باشه

منو از دعاهات بی نصیب نکن

زیارتت هم قبول ان شالله

پاسخ:
کبوتر با کبوتر باز با باز :دی

به یادتون هستم :)
آیکون نگاه مهربون و لبخند مهربون تر

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود

یا از دهان آن که شنید از دهان دوست 


پاسخ:
مرررررررررسی ^-^
http://media.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2016/3/11/3/500x888_1457652623304100.jpg

اینم مراده تازه از خواب بیدار شده:| همسایمونه یواشکی عکسشو گرفتم برات بفرسم بفهمی با کی طرفی:|
اصلا روایت داریم چهره واقعی آدما رو وقتی از خواب بیدار میشن باید دید و شناخت:))
+چرا چند روزیه همش هرجا میرم پر از عکس تو و مراد شده؟! الان اگه میخواسم همشونو بفرسم برات 200-300 تایی میشد به گمونم:))
پاسخ:
:))) مرسی
اول فکر کردم تجدید خاطره ای چیزی باشه از گذشته ها بعد که به حالت هشیاری رسیدم دیدم نه بابا نسرین رفته کربلا غافلگیر شدم متاسفانه الان نمیتونم  پست رو کامل تا انتها بخونم  باید برم
اما از الان دارم بهت میسپرم که یادداشت بفرمایی لطفا التماس دعای فراوان دارم هربار که میری حرم خانوادم و خودم رو دعا کن کلی خواسته و حاجت داریما  برای مامانمم هم خیلی دعا کن که خوب شه  مرسی
پاسخ:
به روی چشم
حتما!
سلام
سلام

ما رو هم دعا کنید حتما
پاسخ:
سلام سلام 
حتماً بانو!

احتمال یک درصد هم هست که مرادها و مجنون ها از بین کبوترها و بازهایی نباشن که بهشون فکر می کنیم!!

اینو با یه حس فیلسوفانه نوشتم:دی

آخه اگه اینطور نیست پس چرا راه خانه دوست را نمیابند

حالا فرض اسب سفید و وسیله و پیاده را نادیده می گیریم که حرکتشو کند می کنند یا تند

دعا کنیم آسمانمان یکی باشد

پاسخ:
مرسی از فلسفه ات :))))
ولی نه من لیلی ام نه مراد مجنونه
کبوتر با کبوتر باز با باز :دی
سلام. 
خوش به حالت... 
التماس دعا لطفا، هم کربلا، هم اگه رفتی نجف؛ اونجا هم توی حرم ها رواق دارن؟ اگه دارن، هر وقت دیدی، منو یاد کن. 
پاسخ:
رواق نمیدونم دقیقاً چیه ولی هر چی دیدم سعی میکنم یادت بیافتم
کلاً یه حیاطه و یه حرم و یه بین الحرمین
خوش به سعادتتون که همچین روزایی حرم ارباب هستین
التماس دعای فراوان
سفرتون سلامت...
پاسخ:
ممنون.
والا من خودم محتاجم به دعا ولی چشم، به یادتون هستم :)
این پستای سفر نامه طوری رو دوست دارم
ولی برای مراسم اون لوووووح فشرده رو بگیر حتما خاطره هست.
خوش بگذره:) برای ما هم دعا کن لدفن :)سلام برسون باز دعا کن ...همینطوری بازم دعا کن:)

پاسخ:
باشه هی دعا میکنم و هی دعا میکنم و هی دعا میکنم
دوربین میبرم خودم عکس میگیرم
بعدشم ادیت میکنم میذارم اینجا :دی
سلام..
التماس دعا..
برای من و همه ی کنکوریا دعا کنید..
پاسخ:
سلام
چشم. حتماً
+ دعای ویژه برای کنکورای عزیز 
سلااام.خوبی؟؟؟
واقعا.کربلایی؟
چه باحال اون خانومه با شما دقیقا همزمان دوباره اومده کربلا...
سفر به خیر
توروخدا التماس دعا.
پاسخ:
سلام ممنون
آره جالب بود و جالب تر اینکه ما رو یادش بود!!!

چشم حتما.
سلام خواننده ی خاموش بودم تا الان بی معرفتی کردم دلم خواست بگم خیییلی دعام کن 
پاسخ:
سلام
بی معرفتی چیه
همین که میخونید برام دلگرمیه
چشم. شما هم منو دعا کن :)
خوشبحالتون من که تابحال کربلا نرفتم ! التماس دعای فراوان ...

پاسخ:
ایشالا اولین بار با خانومتون میرید کربلا

۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۳ دفترچه زندگی
التماس دعای فراوان داریم.
پاسخ:
برای n امین باره فکر کنم دارم این جمله رو تایپ میکنم: محتاجیم به دعا و به یادتونم و از این صوبتا :))))
عه اینطوریاس؟!
باشه خب
تا زمانی که این ماجرای مثبت هیژدهو واسم نگی با هررر دوتون قهرم.حالا تو وب مستر که خیلی کم روشن میشم ولی با تو یکی خیلی قهر میکنم
دختر بد
بدددددددددددد
قهرمممممممممممم
پاسخ:
بیا حالا قهر نکن
اینم لینک روایت:
و
و

دارم میرم حرم و موقع گذاشتن کامنتا حواستون باشه بدون تایید منتشر میشن و سوتی ندید
من نیستم که به دادتون برسم :دی
+ برگشتم :دی
چرا جنسیت ادم رو زیر سوال میبرید؟!!!! 
جا به جا دعا نکنید!! 
پاسخ:
اِوا! خاک عالم
فکر کردم شما خانم الفی
آخه اسم دو تا از خواننده هام خانم الفه
یکی از الف ها از من کوچیکتره
یکیشون بزرگتر
فکر کردم شما الف بزرگتره ای
خلاصه شرمنده

فردام برای شمام دعا میکنم که ایشالا سال دیگه با حاج خانومتون مشرف بشید اینجا! 

:))

نسرین جان من میدونم تو فقط مرادو می خواهی ولی مجنون هم مال مهربانه

شما و مراد کبوترهای عاشق

من و مجنون ناپیدا هم باز های عاشق :)))

بله منم کاملا موافقم: کبوتر با کبوتر

باز با باز

کند لیلی فقط با مجنون پرواز

التماس دعا  بازم

پاسخ:
:)))
https://www.instagram.com/p/BB4tsOfPUfz/


التماس دعا



پاسخ:
:))))) اینو قبلاً زی زی گولو هم فرستاده بود :دی
دیگه جغدم تو آینه خودشو میبینه یاد من می افته فکر کنم

+ محتاجیم به دعا
و البته بهتر بود اخوی محترم به گفتن "و کجای ..."بسنده میکردن نه با همون غلظت:)) 
پاسخ:
:))) 
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۱ اقای روانی
سلام شما امشب مهمان وبلاگ من هستید :)
پاسخ:
سلام!
هعی... بالاخره روز موعود فرارسید :دی
استرس بر من مستولی شد به واقع
خوش به سعادت واقعا لطفا منم  دعاکن
1.واییییی خوش بحالتون الان داشتم عکسای برف تبریز میدیدم من که تو حسرت به برف درست وحسابی موندم باید اسم اینجارو بزارن کویر تهران
3.ینی من عاشق این حاضرجوابی اقای برادرتم عاللیه ها
6.اخییی چه خواهر خوبی چقدر بفکر برادرشه ;)ما هم باور میکنیم D:
12.الان باید بشینم بازم حرص بخورم از دست این دانشگاه :(
و
در پایان هم سفر خوشی را برای شما وخانواده محترم ارزومندیم ان شاالله بسلامتی هم برگردید
پاسخ:
ممنون :)
داشتم تلویزیون میدیدم گفت ب واقع برگشتم بلند میگم ادای شباهنگ در میاره :///
پاسخ:
:))))) به واقع
زیارت قبول عزیزم:)
چقد هزینه ی جشنتون زیاده،ما فقط واسه لباس ۵ هزار تومن دادیم!جشن خوبی هم بود:)
پاسخ:
ممنون :)

لباس 5 تومن؟!!!
:(((((((((
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۵ فاطمه (خودکار بیک)
با تشکر از دست برادر گرامی که اگر نبود ، این پست نیز معنا نداشت :)
پاسخ:
:))) والا!
سلام ...
میشه تو قتلگاه به یاد منم باشی؟
پاسخ:
سلام.
بله حتما عزیزم
دلم برادر خواست! برادر باحال به واقع!
پاسخ:
:)) قابل شما رو نداره
خواستی بیا ببرش :دی
سلام
خوش به حالت نسرین
خوش به سعادتت
التماس دعا
سفرتون به سلامت

پاسخ:
سلام. ممنون
ایشالا قسمت خودت و خونواده ات عزیزم
سلام
هه... بازه
یعنی اینقدر خواننده پایه ای هستم... حالا یه عکس می انداختی با لباس فارغالتحصیلی... :)
پاسخ:
سلام
جشنمون اردیبهشت ماهه :)
چشم عکسم میگیرم