692- معرفی کتاب: استاد عشق (زندگینامه دکتر حسابی)
در راستای پست قبل، دیشب از شدت ذوق تعطیلی امروز تا پاسی از شب خوابم نبرد
هفت صبح دیدم یه صدای مبهمی داره صدام میکنه: نسرین نسرین
نگار بود!
درو باز گذاشته بودم که اگه خواب موندم بیاد تو و بیدارم کنه
نمازمو با 8 دقیقه تاخیر خوندم
خدارو نمیدونم ولی استادامون به ازای هر روز تاخیر ده درصد نمره رو کم میکردن
تازه یه استاد داشتیم برای تاخیر، فرمول 0.9 به توان روزهای تاخیر و زیگما و اینارو اعمال میکرد!!!
دانشگاه نبود که!
دارالمجانین بود!!!
علی ایُ حال تعداد نماز صبای قضا شدهی امسالم هنوز تکرقمیه (همهتون بلند بگین تف به ریا)
نگار آب جوشو حاضر کرد و ریختیم تو فلاسک و به روایتی فلاکس بنده و
اول رفتیم پارک لاله رو شناسایی کردیم و از نگهبانش آدرس نزدیکترین نونوایی رو پرسیدیم و
دوباره با یک عدد بربری برگشتیم پارک!
تُرک جماعته و نون بربری!!!
از سوپری کنار بربری فروشی خامه شکلاتی هم گرفتیم
و سوپریه در کمال ناباوری بقیه پولمو که 50 تا تک تومنی بود برگردوند!!!
اصن باورم نمیشد
50 تومنمو برگردوند!!! اصن اشک تو چشام حلقه زده بود از شدت ذوق!!!
الان موندم این 50 تومنیه رو چی کار کنم؟!!!
آخه آلرژی دارم به اینکه محتوی کیف پول و حساب بانکیم رند نباشه (آره من دیوونهام :دی)
تازه سوپری پریشبی که ازش شیر گرفتم، بهم گفت از تاریخ انقضای شیر کم مونده و یکی دیگه بردار
اون شبم اشک تو چشام حلقه زده بود از شدت ذوق :دی
پارک لاله - 7:30 صبح جمعه 16 بهمن 94
این شکلات خامهای مال منه و پنیر برای نگار
زیاد با پنیر حال نمیکنم به واقع!!!
برگشتنی (برگشتنی قید زمانه، ینی وقتی داشتیم برمیگشتیم خوابگاه)
یه سر رفتیم ترهبار و میوه و سبزی و سالاد و شیر و اینا گرفتیم
چون مامان و بابام با خوندن این مدل خاطرات خریدگونه ذوق میکنن اینارو میگماااا :دی
سبزی آشم گرفتم آش رشته درست کنم
ولی متاسفانه سبزیه پاک شده است و غیر پاک شده نداشتن!!!
ینی برای بعضیا متاسفم که حتی، من مینویسم وقت شما بخون عرضهی سبزی پاک کردنم ندارن
والا!!!
اصن همهی ذوق سبزی پاک کردن به گِلی شدن انگشتاس!
هر چند خونهی بابامون از این کارا نکردیم
ولی خب شعارِ مفت که میتونم بدم
نمیتونم؟
مگه چی کم دارم از این کاندیدا و نمایندههای مجلس؟
والا!!!
از سوپریه میپرسم تو آش رشته هر چی میریزن بدین،
سوپری: نخود
من: دوست ندارم
سوپری: کشک
من: دوست ندارم
سوپری: لوبیا
من: فکر کنم یه دونه کنسرو لوبیا کافی باشه
سوپری: رشته
من: امممم یه بسته لطفاً
سوپری: رشد؟ انسی؟ اصفهان؟
من: اصفهان؟ اصفهان مگه اسم رشته است؟
سوپری: آره ایناهاش
من: پس یه بسته اصفهان هم بدین، رشتهی سوپ هم بدین و یه بسته از اینا
منظورم از این عصارههای مرغ بود
ینی الان اگه مامانم بفهمه به جای مرغ از این عصارههای مرغ گرفتم برای سوپ
و اگه بابام بفهمه حوصله نداشتم از عابر بانک پول بگیرم
و الان فقط یه دونه پنجاه تومنی تو کیفمه و خالی خالیه زنگ میزنن یه ساعت میرن رو منبر!!!
تازه میخواستم سوسیس هم بخرم ولی خب قول دادم بهشون
و این یه قلم جنسو نمیتونم بخرم به واقع!!!
مَرده و قولش!!!
رفتنی (اینم مثل برگشتنی قید زمانه، ینی موقعی که داشتیم میرفتیم پارک) راجع به ورزش و فواید و مضرات ورزش حرف میزدیم و اینکه خب چه کاریه بعضیا هی پا میشن میرن تمرین والیبال دانشگاه سابق و برگشتنی (میدونم میدونید، ولی برگشتنی قید زمانه، ینی وقتی داشتیم برمیگشتیم خوابگاه) در مورد کتاب و کتابخوانی و مطالعه و کتابی به اسم با جغدها در مورد دیابت تحقیق کنیم، حرف میزدیم و نگار داشت آخرین کتابی که خونده بود رو برام توضیح میداد و وسوسه شدم منم بخونم (دخترای مردم راجع به چیا حرف میزنن به واقع، ما راجع به چیا حرف میزنیم به واقع!!! و توصیهی شیخ به جوانان این است که در انتخاب دوست، حواستونو بیشتر جمع کنید و یکی لنگهی خودتونو پیدا کنید. (یه سر به پروفایلمم هم بزنید، شاید آپدیت شده باشه به واقع))
البته خیلیا میگن که این کتاب بیشترش دروغ و یه جورایی بهرهبرداری پسرشه و
توصیه نمیشه به واقع!!!