پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آنچه گذشت

۲۰۳۰- از هر وری دری (قسمت ۷۰)

۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۳۹ ب.ظ

۱. نوشته بود: کار‌ کردن پیرمردای مسن که مشخصه بازنشسته شدن و توان کار کردن ندارن، تو مشاغل دم دستی به‌خاطر شرایط بد اقتصادی، واقعاً حالمو بد می‌کنه.

حال منم همین‌طور.

۲. تو آزمون ارشد زبان‌شناسی، گرایش اصطلاح‌شناسی و واژه‌گزینی تنها گرایشیه که مصاحبه داره. یه تعداد از اینایی که دعوت به مصاحبه میشن برای مشورت میان سراغ من. همیشه سعی می‌کنم جذابیت‌ها و زیبایی‌های این رشته رو بگم، ولی اینم می‌گم که هر سال دو نفر همون روزای اول انصراف می‌دن و دو سه نفر هم واحدها رو می‌گذرونن و دفاع نمی‌کنن و اونایی هم که فارغ‌التحصیل میشن استخدام نمیشن و اگه بخوان دکتری بخونن هم دانشگاه‌ها و استادهای دیگه ممکنه نگرش منفی به این گرایش یا استادهاش داشته باشن و دکتری قبول نشن. چند روز پیش با یکیشون حرف می‌زدم. زمان ما نهایتش تا رتبهٔ پنجاه رو دعوت به مصاحبه کرده بودن که ده نفرو پذیرش کنن، ولی اونی که چند روز پیش زنگ زده بود باهام مشورت می‌کرد رتبه‌ش چهارصد به بالا بود.

۳. چند وقت پیش وزارت آموزش‌وپرورش با وزارت راه و شهرسازی تفاهم‌نامه امضا کردن که به یه سری از فرهنگیان فاقد مسکن بر اساس اولویت‌بندی خونه بدن. طبعاً اونی که سنش بیشتره و زن و بچه داره و خونه هم نداره در اولویته. مهلت درخواست هم همین هفته بود. واضح بود که نوبت به امثال من نمی‌رسه ولی پیگیر اخبار و اطلاعیه‌ها بودم ببینم داستان چیه. قسمت عجیب ماجرا اونجا بود که برای درخواست و پر کردن فرم جای مشخصی رو معرفی نکرده بودن. یکی از همکارا رفته بود اداره، بهش گفته بودن برای تهران نیست. به یه عده هم گفته بودن مدیرتون باید درخواست بده. بعداً یه اطلاعیه دادن که فلان استان فلان فرمو پر کنه فلان منطقه فلان فرمو. تهرانیا هم تو سامانهٔ پرگار درخواست بدن. اولاً این سامانه کلاً باز نمیشه و بالا نمیاد. اگرم باز بشه فقط کارمندان اداره و احتمالاً مدیران دسترسی دارن که اونا هم گردن نمی‌گیرن قضیه رو. یه عده هکر هم بودن که از فرصت استفاده کردن و دم به دیقه اطلاعیه‌های جعلی منتشر می‌کردن که فلان فرمو پر کنید و فلان برنامه رو نصب کنید برای ثبت درخواست. و خب خیلیا این وسط هک شدن و به فنا رفتن. یکیش همین همکاری که روز اول رفته بود اداره و بهش گفته بودن برای تهران نیست.

۴. میگن امسال نسبت به مدت مشابه پارسال، تصحیح برگه‌های نهایی زودتر تموم شده. به‌نظرم دلیلش قطعی اینترنت و دسترسی به فقط سایت‌های داخلی مثل سایت آموزش‌وپرورش بود. من خودم با اینکه تصحیح رو دوست نداشتم ولی هر از گاهی که حوصله‌م سر می‌رفت، برای اینکه از فضای جنگ دور بشم انجام می‌دادم. حتی وقتی دیدم درس‌هایی جز ادبیات نیاز به مصحح داره گفتم بهم دسترسی بدن که اون درس‌ها رو هم تصحیح کنم. درسای فیزیک و ریاضی و هندسه یادم بود ولی شیمی رو بدون پاسخنامه نمی‌تونستم تصحیح کنم. تو کنکور درصد شیمیم از ریاضی و فیزیک هم بیشتر بود ولی چون تو این ۱۵ سال مطالبش تکرار نشده فراموش کرده بودم. حتی یه دونه سؤال شیمی رو هم بلد نبودم و یادم نبود و ناراحت شدم از این بابت. حدوداً دویست‌تا برگهٔ ادبیات تصحیح کردم و فقط یه دونه نمرهٔ ۲۰ دیدم! تو یکی از اسکن‌ها هم اشتباهی اسم و عکس دانش‌آموز افتاده بود. یه پسر از یه دبیرستان نمونه‌دولتی بود که نمرهٔ خوبی گرفت.

۵. فنی‌حرفه‌ایا، نگارششون هم نهایی بود و موقع تصحیح برگه‌هاشون متوجه شدم ده نمره سؤال ادبیات دارن ده نمره نگارش یا همون انشا. تصحیح انشا رو دوست نداشتم. سخت بود برام. هم خوندنِ دست‌خطشون سخت بود هم قضاوت و نمره دادن به نوشته‌های بقیه. به اکثرشون نمرهٔ کامل دادم، ولی ممکنه مصحح‌های دیگه نمرهٔ کمی بدن و پای مصحح سوم رو بکشن وسط. نمی‌دونم فرایندش دقیقاً چجوریه ولی برای تصحیح چهارم هم بهم دسترسی داده بودن. احتمالاً تصحیح چهارم برای وقتیه که دانش‌آموز به نمره‌ش اعتراض می‌کنه. نمی‌دونم.

۶. برای انشای نهایی‌ها، سه‌تا موضوع داده بودن و چندتا نکتهٔ نگارشی هم گفته بودن که باید رعایت می‌شد. مثل رعایت املا، خوش‌خطی و خوش‌آغازی. یه نفر راجع به خوش‌آغازی انشا نوشته بود! فکر کرده بود اون نکات هم جزو موضوعات انشا هستند. بهش صفر دادم ولی انشای خوبی راجع به خوش‌آغازی نوشته بود!

۷. چند ماهه منتظر نتیجهٔ رتبه‌بندی‌ام. مدیر مدرسهٔ فعلی تأیید کرده مدارکمو ولی خبری از اداره و مراحل بعدی نبود. چند روز پیش از اداره زنگ زدن که ارزشیابی مدرسهٔ پارسالتو بارگذاری نکردی و بیار برامون. مدیر پارسال ارزشیابیمو کامل داده بود و با اینکه بارها گفته بودم فکر انتقالی‌ام، ولی فکر نمی‌کرد اجازهٔ انتقال بدن و نیروی جایگزین نگرفته بود. وقتی مهرماه با انتقالیم موافق شد، یهو بدون نیرو موند و منم نه فرصت داشتم برم ارزشیابیمو ازشون بگیرم نه روم می‌شد. حالا از اداره زنگ زده بودن و برگهٔ ارزشیابیمو می‌خواستن. گفتم ندارم. گفتن چطور نداری؟ باید از مدرسه می‌گرفتی. گفتم انتقالی گرفتم و ندارم. گفتن عکسشو بگو بفرستن. به مدیر و معاون سابق پیام دادم و گفتم قضیه رو. پیاممو دیر دیده بودن و گفتن چهارشنبه می‌فرستن. چهارشنبه پیگیری کردم و گفتن پیدا نکردن. شنبه و یکشنبه هم تعطیل بود و دیگه نمی‌دونم چی میشه. اگه فقط یه کاغذه، می‌تونن دوباره امتیاز بدن با تاریخ پارسال. فقط امیدوارم مدیر سابق به‌خاطر بحث انتقالی و بدون نیرو موندنشون امتیاز کاملی که داده بود رو پس نگیره!

۸. زمان درخواست انتقالی همین موقع‌هاست. وقتی بخشنامه‌ها و اطلاعیه‌ها رو می‌بینم بدبختی‌های پارسالم یادم می‌افته. من خرداد پارسال درخواست دادم ولی تا مهرماه بهم جواب ندادن و موافقت نمی‌شد. بالاخره با معجزه! وقتی یه هفته از آغاز سال تحصیلی گذشته بود موافقت کردن با درخواستم. از بعضی از همکارا می‌شنوم که یه عده پول هنگفتی برای جابه‌جایی یا قبول درخواست می‌گیرن. کاش پذیرش منطقه‌ها مثل کنکور و دانشگاه‌ها بود. بر اساس نمره‌مون تو آزمون استخدامی انتخاب می‌کردیم که دوست داریم کجای شهر و تو کدوم مدرسه بریم کار کنیم.

۹. امتحان ترم انشا رو اردیبهشت از بچه‌ها گرفتیم. بهشون گفتم برگه‌هاتونو پس نمی‌دم چون ممکنه بعداً برای تحقیقات زبان‌شناسی لازمم بشن. چند نفرشون ازم خواستن از انشاهاشون عکس بگیرم بفرستم. به چند نفر هم اجازه دادم با گوشی خودشون عکس بگیرن. اینکه دوست دارن نوشته‌هاشونو نگه‌دارن برام قابل احترامه. این کارشون منو یاد خودم که با جان و دل از پست‌ها و نوشته‌هام مراقبت می‌کنم می‌ندازه.

۱۰. همهٔ دهمی‌ها امتحان انشا رو اردیبهشت‌ماه قبل از تموم شدن کلاس‌ها دادن، ولی یه تعداد از یازدهمی‌ها غایب بودن. هفتهٔ آخر، سر کلاس از بعضیاشون امتحان جبرانی گرفتم، ولی چند نفر همچنان سر کلاس حاضر نشدن و امتحان ندادن. در واقع اهمیت ندادن. میومدن مدرسه، ولی تو حیاط می‌نشستن و نمیومدن سر کلاس. بعداً پیگیر هم نبودن امتحان بدن. لابد فکر می‌کردن بدون امتحان بهشون نمره داده میشه! اسامی اون‌ها رو روی برگه‌هاشون نوشتم و تحویل معاون دادم که بعد از امتحانات، امتحان جبرانی گرفته بشه. که جنگ شد! الان نمی‌دونم مدرسه خودش بهشون نمره میده، می‌مونن برای شهریور، یا چی میشه. این یازدهمیا این‌جوری هستن که امتحانات جبرانی بعد از جنگ رو نرفتن بدن. بی‌خیالن!

۱۱. امتحان ادبیات دهمیا به‌خاطر جنگ موکول شد به بعداً. این بعداً چهارشنبهٔ هفتهٔ پیش بود. برای تحویل و تصحیح برگه‌ها نمی‌تونستم برم تهران. یا باید پست می‌کردن تبریز، یا اسکن می‌کردن، یا یکیو معرفی می‌کردم و یه پولی هم بهش می‌دادم به جای من تحویل بگیره و تصحیح کنه. مدرسه روش سوم رو پیشنهاد داد، ولی از اونجایی که تنها معلم اون پایه من بودم، باید یه نفرو از بیرون از مدرسه معرفی می‌کردم. تضمینی هم نبود که سریع و بدون خطا تصحیح بشه. ترجیح خودم این بود عکسشو بفرستن ولی نمی‌دونستم به کی بگم این کارو انجام بده. دو نفر از همکارا لطف کردن برگه‌ها رو اسکن کردن برام فرستادن که از روی عکس تصحیح کنم. به این صورت که روی کاغذ می‌نوشتم فلانی و برگهٔ فلانی رو می‌خوندم و روی کاغذ غلط‌هاشو می‌نوشتم. منهای نیم، منهای بیست‌وپنج صدم و... بعد جمع می‌کردم و مثلاً می‌دیدم در مجموع هشت نمره غلط داره و نمره‌ش می‌شه ۱۲. هشتادویک‌تا برگه رو با این روش تصحیح کردم و پدرم درومد! قسمت سخت‌تر هم اونجا بود که بچه‌ها پیام می‌دادن و نمره‌شونو می‌پرسیدن. یه سریاشون می‌پرسیدن چیا رو غلط نوشتیم که این نمره رو گرفتیم! بعد سر نمره چونه می‌زدن.

۱۲. همیشه بعد از امتحان، پاسخنامه رو می‌ذارم تو گروه که هم هی دونه دونه نپرسن جواب فلان سؤال چیه، هم با هدف آموزشی، چندتا نمونه سؤال دستشون باشه و یادگیریشون عمیق‌تر بشه. الان اونایی که غایب بودن (حدوداً ۵۰ نفر) جواب سؤالات رو تو گروه دیدن. از یکی از بچه‌ها هم شنیدم که مدیر بهشون گفته هر موقع تونستید بیایید امتحان جبرانی بدید. منم سریع به معاون گفتم لطفاً و حتماً قبل از امتحان جبرانی بهم اطلاع بدن سؤال جدید (مشابه ولی متفاوت) برای غایبین طراحی کنم. امروز یه سری سؤال جدید طراحی کردم فرستادم ولی اگه قرار باشه هر کی هر موقع خواست امتحان بده، نمی‌تونم برای هر کی سؤال اختصاصی طراحی کنم.

۱۳. موقع تصحیح برگه‌ها، چند نفرشون برام یادداشت‌های تشکرآمیز گذاشته بودن. چشمام قلبی می‌شد و ذوق می‌کردم با خوندنشون. یکیشون نوشته بود کاش سال دیگه هم شما معلممون باشید.

۱۴. از ۸۱ نفری که امتحان داده بودن فقط یه نفر ۲۰ گرفت. با اینکه سؤال‌ها از کتاب بود و به‌شدت آسون بود. ۱۹ به بالاها رو هم با ارفاق ۲۰ دادم. چهار نفر هم زیر ۱۰ گرفته بودن، به اونا هم ۱۰ دادم. اون پنجاه نفر غایب هم اکثراً درسشون ضعیفه. چند نفرشون پیام داده بودن که به‌خاطر شرایط کشور! مجازی امتحان بگیرید. که راحت تقلب کنن. 

۱۵. برای اونایی که درسشون خوب بود ولی ۲۰ نشدن، حتی ۱۹ هم نشدن غصه خوردم! نمی‌دونم انقدر که نمرهٔ اینا برای من مهمه برای خودشون هم مهمه یا نه. یه حدیث داریم با این مضمون که وقتی ما کار اشتباهی می‌کنیم خدا و امام‌ها (مخصوصاً امام زمان) ناراحت میشن. موقع تصحیح برگه‌های شاگردای زرنگم، وقتی می‌دیدم اشتباه کردن و نمرهٔ کامل نمی‌گیرن همچین حسی بهم دست می‌داد. الان به کسی که آدم رو پرورش می‌ده و تربیت می‌کنه حق می‌دم ناراحت بشه وقتی آدم خطا می‌کنه!

۱۶. فرصت نشد راجع به وقایع اتفاقیهٔ تولد امسالم بنویسم. معاون پرورشی این مدرسه تولد همه رو به وقتش تو گروه تبریک میگه و یه روسری از طرف مدرسه به متولدها هدیه میده. به منم یه روسری هدیه داد. یکی از دانش‌آموزان هم یه عروسک قارچی کوچولو برام بافته بود.

۱۷. روزایی که با تجربیا و ریاضی کلاس داشتم، ابتدای جلسه بچه‌ها از شاعرهای موردعلاقه‌شون شعر می‌آوردن می‌خوندن. انسانیا از این کارا نمی‌کردن. منم گاهی یادداشت می‌کردم شعرهاشونو. محتوای اغلبشون عشق و ناکامی بود. مثل این شعر از حامد عسکری که به‌نظرم خوب بود و یادداشت کردم:

رفته. هنوز هم نفسم جا نیامده‌ست

عشق کنار وصل به ماها نیامده‌ست

معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار

عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده‌ست

صد بار وعده کرد که فردا ببینمش

صد سال پیر گشتم و فردا نیامده‌ست

یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم 

یک بار هم برای تماشا نیامده‌ست

ای مرگ جام زهر بیاور که خسته‌ایم

امشب طبیب ما به مداوا نیامده‌ست

دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند

گیرم برای فاتحۀ ما نیامده‌ست.

۱۸. سعدی هم در بخشی از مواعظش گفته: همه عیب خلق دیدن نه مروت است و مردی، نگهی به خویشتن کن که تو هم گناه داری.

۱۹. هر سال تاسوعا با داداشم و پریسا و محمدرضا و شله‌زرد و قاشق! می‌رفتیم خونهٔ مامان‌بزرگ نگار و شله‌زردامونو با آش مبادله می‌کردیم؛ بعد همون‌جا دم در خونهٔ مادربزرگه (که هزارتا قصه داره و شادی و غصه داره) آشو می‌خوردیم می‌رفتیم امام‌زاده سید ابراهیم حاجت بگیریم. امسال داداشم و محمدرضا تبریز نبودن. پریسا هم دو بار تلاش کرد برامون شله‌زرد بیاره ولی هر دو بار خونه نبودیم و دیگه قسمتمون نشد. داشتم غصهٔ شله‌زرد و آشو می‌خوردم که نگار زنگ زد آش کشک خاله‌شو (که بخوری پاته نخوری پاته) بیاره برامون. الان سهم آش امید و محمدرضا و پریسا هم مال من شده و خوشحالم!

۲۰. هنوز نرفتم تهران، ولی دیگه کم‌کم باید جمع کنم برم. گلدونایی که با خودم آورده بودمو سپردم به بابا. یکیشون هدیهٔ روز معلم از طرف مدرسه بود، دوتاشون هدیه‌هایی که روز تولدم از نگار و دوستش گرفتم. یکیشونم یه شاخهٔ شکسته بود که تو فرهنگستان روی زمین افتاده بود و یه مدت گذاشتم تو آب و ریشه داد. از اینکه نمی‌بینمشون غمگینم!

۰۴/۰۴/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

مامان‌بزرگ نگار

محمدرضا

نگار

پریسا

نظرات (۱۷)

من قبلاً نگاهم به معلمی این نبود! خیلی شغل خوشحال کننده و جذاب و خوبی میدونستمش که برای یه خانم بهتر از این شغل نیست! اما از وقتی تو معلم شدی و پستهای تورو میخونم نگاهم زمین تا آسمون عوض شده. احساس میکنم با اکراه میری. منم نگاهم به این شغل شده یه شغل سخت و غیر جذاب!

من امسال هیچی نذری نگرفتم. فقط خودم پختم. 

پاسخ:
دلیل اکراه و نارضایتیم اینه که حقوقم متناسب با دانش و مهارت و توانمندی‌هام نیست. فضا جوری اداره میشه که هم نیروی انسانی هدر میره هم منابع مالی کشور. نتیجه هم افتضاحه.
ولی برای یه خانم با دانش متوسط که انگیزه‌ای برای رشد و توسعهٔ فردی نداره و خیالش از شوهر و بچه و خونه راحته و دغدغهٔ مالی و اجتماعی نداره، شغل امن و بی‌دردسریه. حقوقی که می‌گیره رو خرج تفریحش می‌کنه و به تبعش خوشحاله. هر جا هم لازم باشه که گواهی و ضمن خدمت بگیره به خودش سختی نمی‌ده. پول می‌ده براش انجام بدن. حتی تصحیح برگه‌ها و طراحی سؤال رو هم می‌سپره براش انجام بدن. این اون چیزیه که بین همکارهای باسابقه می‌بینم. ولی من مثل اونا نیستم و برای همین اذیت می‌شم. این چیزایی هم که تعریف می‌کنم، وقایع ناخوشایند یکی از سالم‌ترین مدارس تهرانه. وقتی تو گروه دبیران تازه‌استخدام تجربه‌های بقیه رو می‌شنوم وحشت می‌کنم. معلم‌هایی رو تصور کن که تو مناطق پایین و حاشیه، گیر دانش‌آموزان و والدینی افتادن که ناهنجاری اجتماعی دارن، معتادن، قاچاقچی‌ان، سلاح و مواد تو کیفشونه. مدیرهای اون مدارس هم انقدر بی‌شعورن که مدام معلم‌هاشونو تحقیر می‌کنن و زور می‌گن. از این لحاظ من الان واقعاً تو رفاهم. حتی پارسال هم تو رفاه روانی بودم و فقط مسیرم دور بود. 
۱۹ تیر ۰۴ ، ۰۹:۰۲ اقای ‌ میم

من تو کار قبلیم شبیه چیزی که شما میگید رو تجربه کردم همکارانی داشتم که غالبشون مشکلات اخلاقی اعم از اعتیاد، روابط نامشروع و ... داشتن واقعا کار کردن تو همچین محیط هایی خیلی سخته و اون معلم ها رو درک میکنم. 

 

راستی شعرهای حامد عسگری هم خیلی خوبن

پاسخ:
یکی از استعدادهایی که به خاطر نداشتنش حسرت می‌خورم شاعریه.

یک سوال! شما سخت‌گیرانه تصحیح می‌کردین برگه‌های ادبیات رو؟ یعنی مثلا جوابای قلمروی فکری اگه عین پاسخنامه نبود ولی مشابهش بود نمره می‌دادین؟ 

پاسخ:
قلمروی فکری رو سخت نمی‌گیرم و اغلب نمرهٔ کامل می‌دم. چه نهایی باشه چه برگه‌های دانش‌آموزان خودم. مگر اینکه پرت و پلا نوشته باشن یا خالی بذارن.
۱۹ تیر ۰۴ ، ۱۹:۰۸ مهتاب ‌‌

این امتحان ادبیات دهمیای تو یکی از نگرانیای ریز من بود. خوشحالم بالاخره برگزار و تصحیح شد🤲

پاسخ:
آره به خیر گذشت. ولی دوشنبه باید حضوری برم لیستو امضا کنم.

به‌روزرسانی: دوشنبه نرفتم و چهارشنبه قراره از غایب‌ها امتحان بگیرن. چهارشنبه می‌رم.

مطالب قدیمی‌تون رو که می‌خونم دلم برای اون‌موقع‌ها تنگ میشه و با خودم می‌پرسم چی باعث شد اندازه قبل شاد نباشیم؟ اقتصاد؟ فضای مجازی؟ یا خودمون یا چی؟ احتمالا همه‌شون مسببن.

و همچنین می‌پرسم شاید شاد نبودیم اونقدرا هم فقط چون گذشته‌ست شاد به نظر میاد...نمی‌دونم:) فقط می‌دونم الان که دوباره با خوندن پستاتون یادآوری شد برام، زندگی تو این جوّ تاریک سخت‌تر شد واسم:))

 

-خود پست قدیمی که داشتم می‌خوندمش اینا به ذهنم اومد امکان کامنت گذاشتن نداشت. 

پاسخ:
هر چی بزرگتر می‌شیم، زندگی سخت‌تر و جدی‌تر میشه و طبیعیه دیگه مثل قبل شاد نباشیم. ولی همین الانم دلایل زیادی برای خوشحال بودن داریم. اون موقع هم غم‌های خاص خودشو داشته و باید متناسب با شرایط اون موقع مقایسه کنیم.
۱۹ تیر ۰۴ ، ۲۳:۵۷ اقای ‌ میم

من پدرم معلم بوده ولی هیج وقت فکر نمیکردم انقدر شغل سختی باشه 

پاسخ:
پدر منم بازنشستۀ آموزش‌وپرورشه و هنوز مخالفه با این انتخابی که کردم. هر چند که انتخابم موقتیه ولی خب تأثیری توی مخالفتش نداره.

هر شغلی سختی خودشو داره حتی اونی که کاسب هس صبح می ره مغازه اش تا شب و سروکله زدن با مردم یا شغل معدن که بنده های خدا تو اون شرایط کار می‌کنند و ،،کلا زندگی همینه پر از چالش هست.

پاسخ:
بله، ولی چیزی که توجهم رو به خودش جلب کرده برداشت مخاطب از پست‌هامه. حتی یه درصد هم هدف من این نیست که راجع به شغلم و سختی‌هاش بنویسم. صرفاً دارم روزمرگی‌هامو می‌نویسم، و برام عجیبه که شما فکر می‌کنید دارم در مورد سختی‌های شغلم می‌نویسم!

میدونم ولی در جواب پیام آقای میم آخرین پیام ایشون بودن منم اینو نوشتم .

پاسخ:
تعریف هر کس از سختی هم متفاوته. برای من همین که مجبور باشم سر ساعت خاصی یه جای خاصی باشم و آدمای مشخصی رو ببینم سخته.
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۱:۱۹ اقای ‌ میم

طبیعیه هر مخاطبی برداشت خودشو داشته باشه چون ما که نمیتونیم خودمون رو با اهداف شما از نوشته هاتون فیکس کنیم

پاسخ:
با طبیعی بودنش موافقم، ولی احتمالاً بشه اصلاحش کرد تا به هم نزدیک بشن. مثلاً خود نویسنده هر بار هدفشو بیان کنه.

سلام

پیرو مورد دوم، دیروز عکس‌های مصاحبه دکتری دانشکده‌مون رو دیدم، یک لحظه استرس شدیدی بهم وارد شد از دیدن اساتید مصاحبه‌کننده و نگاه‌هاشون، ۵ استاد که هر ۵ تا از سختگیرررر ترین اساتید دانشکده بودن و با ۳ تاشون چالش‌های اساسی داشتم:( هر ۵ تا هم در لحظه داشتن به چهره مصاحبه‌شونده نگاه می‌کردن و خب نگاه‌هاشون نمی‌دونم چرا انقدر استرس‌زا و " تلاش نکن نظرم منفیه" بود...

تا دکتری راه زیادی مونده اما خب داشتم فکر می‌کردم چقدر سخت باید باشه مصاحبه‌ش...

 

پاسخ:
سلام.
چشم به هم بزنی تموم میشه و می‌رسی به این مرحله.
یه استادی هم داشتیم تعریف می‌کرد بعد از مصاحبه که جمعشون خودمونی میشه به یه سری از اینا و اتفاقاتی که حین مصاحبه می‌افته می‌خندن. 

دیگه زندگی همینه کلا زندگی سخته شغلی که آدم بهش علاقه داشته باشه مهمه وقتی علاقه باشه سختی ها کمتر به چشم میاد و برات شیرین و جذاب می شه .حالا بستگی داره مطمئنا هدف اصلی و نهایی ات دبیری و معلمی نیس .من بیشتر تنهایی برام سخته دارم اذیت می شم وگرنه کار رو دوس دارم به قول شما تعریف هرکسی از سختی متفاوته:(

پاسخ:
آره تنهایی سخته

مورد ۸ بگم که دانشگاه فرهنگیان اینطوریه. بر اساس رتبه‌امون و انتخاب رشته‌ای که کردیم محل خدمتمون مشخص شد از اول 

هرچند چون امتحان ترم آخر مونده شهریور هیچ ایده‌ای ندارم چطوری سازماندهی میشیم. تا فارغ التحصیل نشدیم که سازماندهی نمبکنن، تا فارغ التحصیل بشیم و کارهای اداری‌اش تموم یشه هم مدرسه شروع شده :/ خدا رحم کنه بچها بدون معلم نمونن

البته شما دبیری هستید، برای ما که ابتدایی هستیم و تمام وقتمون تو یه کلاسه سازماندهی مهمتره:/ 

 

دیگه دیگه

 

راستی خداقوت :`)

 

منم برداشتم این بود که دلتون با این شغل نیست زیاد

پاسخ:
ممنون.
والا من کلاً دلم با زندگی نیست نه صرفاً این شغل. چیه آخه همه‌ش رنج و درده.
۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۵۵ فقط ایران
به نظرم شماها اعتقادات دینی رو هر طور دل تون بخواد تفسیر می کنید. جایی که نفع تون باشه آیه و حدیث صریح میارید و جایی که خشن بودن دین آشکار میشه میگید نه منظور فلان آیه یا حدیث این نبوده. البته شماها تغییر نمی کنید و بالاترین درجه تحصیلات هم فایده ای نداره
پاسخ:
حالا کی نظر شما رو خواست؟

خدا خیرت بده که انقدر کار می کنی تحصیل می کنی. تدریس می کنی. دمت گرم.خسته نباشی

پاسخ:
ممنون.
۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۸ حاج خانوم

سلام

مردها وقتی بازنشست می‌شوند، اگر بشینند کنج خانه، کم‌کم فرسوده می‌شوند. همه جایشان درد می‌گیرد، حوصله کسی را ندارند. 

نمی‌گویم همه پیرمردهایی را که کار می‌کنند، اینگونه‌اند.

اما دیدم استاد دانشگاهی که زمانی دفتر زیارتی داشت و سرش شلوغ بود. حالا که از دست و پا افتاده، نشسته است توی بقالی،خیلی هم نمی‌تواند جابجا شود. با عصا هم سخت راه می‌رود. 

اما نمی‌خواهد خانه‌نشین شود. دمش گرم.

پاسخ:
سلام. اگر مجبور نباشند اشکالی ندارد. بحث من اجبار برای نان درآوردن با کارهایی فراتر از توانشان است.
۲۵ تیر ۰۴ ، ۱۲:۲۲ حاج خانوم

قبول دارم عزیزدل

اگر اجبار اقتصادی نباشه، به نظرم خیلی هم خوبه.

ان‌شاءالله عاقبت‌بخیر بشیم

پاسخ:
ان‌شاءالله 

یعنی دری وری هات 70 قسمتی شد؟! 😂

پاسخ:
اگه هفتاد قسمتِ سی چهل بخشی در نظر بگیریم، حداقل دوهزار‌ فقره دری وری تحویل جامعه دادم.