۲۰۳۰- از هر وری دری (قسمت ۷۰)
۱. نوشته بود: کار کردن پیرمردای مسن که مشخصه بازنشسته شدن و توان کار کردن ندارن، تو مشاغل دم دستی بهخاطر شرایط بد اقتصادی، واقعاً حالمو بد میکنه.
حال منم همینطور.
۲. تو آزمون ارشد زبانشناسی، گرایش اصطلاحشناسی و واژهگزینی تنها گرایشیه که مصاحبه داره. یه تعداد از اینایی که دعوت به مصاحبه میشن برای مشورت میان سراغ من. همیشه سعی میکنم جذابیتها و زیباییهای این رشته رو بگم، ولی اینم میگم که هر سال دو نفر همون روزای اول انصراف میدن و دو سه نفر هم واحدها رو میگذرونن و دفاع نمیکنن و اونایی هم که فارغالتحصیل میشن استخدام نمیشن و اگه بخوان دکتری بخونن هم دانشگاهها و استادهای دیگه ممکنه نگرش منفی به این گرایش یا استادهاش داشته باشن و دکتری قبول نشن. چند روز پیش با یکیشون حرف میزدم. زمان ما نهایتش تا رتبهٔ پنجاه رو دعوت به مصاحبه کرده بودن که ده نفرو پذیرش کنن، ولی اونی که چند روز پیش زنگ زده بود باهام مشورت میکرد رتبهش چهارصد به بالا بود.
۳. چند وقت پیش وزارت آموزشوپرورش با وزارت راه و شهرسازی تفاهمنامه امضا کردن که به یه سری از فرهنگیان فاقد مسکن بر اساس اولویتبندی خونه بدن. طبعاً اونی که سنش بیشتره و زن و بچه داره و خونه هم نداره در اولویته. مهلت درخواست هم همین هفته بود. واضح بود که نوبت به امثال من نمیرسه ولی پیگیر اخبار و اطلاعیهها بودم ببینم داستان چیه. قسمت عجیب ماجرا اونجا بود که برای درخواست و پر کردن فرم جای مشخصی رو معرفی نکرده بودن. یکی از همکارا رفته بود اداره، بهش گفته بودن برای تهران نیست. به یه عده هم گفته بودن مدیرتون باید درخواست بده. بعداً یه اطلاعیه دادن که فلان استان فلان فرمو پر کنه فلان منطقه فلان فرمو. تهرانیا هم تو سامانهٔ پرگار درخواست بدن. اولاً این سامانه کلاً باز نمیشه و بالا نمیاد. اگرم باز بشه فقط کارمندان اداره و احتمالاً مدیران دسترسی دارن که اونا هم گردن نمیگیرن قضیه رو. یه عده هکر هم بودن که از فرصت استفاده کردن و دم به دیقه اطلاعیههای جعلی منتشر میکردن که فلان فرمو پر کنید و فلان برنامه رو نصب کنید برای ثبت درخواست. و خب خیلیا این وسط هک شدن و به فنا رفتن. یکیش همین همکاری که روز اول رفته بود اداره و بهش گفته بودن برای تهران نیست.
۴. میگن امسال نسبت به مدت مشابه پارسال، تصحیح برگههای نهایی زودتر تموم شده. بهنظرم دلیلش قطعی اینترنت و دسترسی به فقط سایتهای داخلی مثل سایت آموزشوپرورش بود. من خودم با اینکه تصحیح رو دوست نداشتم ولی هر از گاهی که حوصلهم سر میرفت، برای اینکه از فضای جنگ دور بشم انجام میدادم. حتی وقتی دیدم درسهایی جز ادبیات نیاز به مصحح داره گفتم بهم دسترسی بدن که اون درسها رو هم تصحیح کنم. درسای فیزیک و ریاضی و هندسه یادم بود ولی شیمی رو بدون پاسخنامه نمیتونستم تصحیح کنم. تو کنکور درصد شیمیم از ریاضی و فیزیک هم بیشتر بود ولی چون تو این ۱۵ سال مطالبش تکرار نشده فراموش کرده بودم. حتی یه دونه سؤال شیمی رو هم بلد نبودم و یادم نبود و ناراحت شدم از این بابت. حدوداً دویستتا برگهٔ ادبیات تصحیح کردم و فقط یه دونه نمرهٔ ۲۰ دیدم! تو یکی از اسکنها هم اشتباهی اسم و عکس دانشآموز افتاده بود. یه پسر از یه دبیرستان نمونهدولتی بود که نمرهٔ خوبی گرفت.
۵. فنیحرفهایا، نگارششون هم نهایی بود و موقع تصحیح برگههاشون متوجه شدم ده نمره سؤال ادبیات دارن ده نمره نگارش یا همون انشا. تصحیح انشا رو دوست نداشتم. سخت بود برام. هم خوندنِ دستخطشون سخت بود هم قضاوت و نمره دادن به نوشتههای بقیه. به اکثرشون نمرهٔ کامل دادم، ولی ممکنه مصححهای دیگه نمرهٔ کمی بدن و پای مصحح سوم رو بکشن وسط. نمیدونم فرایندش دقیقاً چجوریه ولی برای تصحیح چهارم هم بهم دسترسی داده بودن. احتمالاً تصحیح چهارم برای وقتیه که دانشآموز به نمرهش اعتراض میکنه. نمیدونم.
۶. برای انشای نهاییها، سهتا موضوع داده بودن و چندتا نکتهٔ نگارشی هم گفته بودن که باید رعایت میشد. مثل رعایت املا، خوشخطی و خوشآغازی. یه نفر راجع به خوشآغازی انشا نوشته بود! فکر کرده بود اون نکات هم جزو موضوعات انشا هستند. بهش صفر دادم ولی انشای خوبی راجع به خوشآغازی نوشته بود!
۷. چند ماهه منتظر نتیجهٔ رتبهبندیام. مدیر مدرسهٔ فعلی تأیید کرده مدارکمو ولی خبری از اداره و مراحل بعدی نبود. چند روز پیش از اداره زنگ زدن که ارزشیابی مدرسهٔ پارسالتو بارگذاری نکردی و بیار برامون. مدیر پارسال ارزشیابیمو کامل داده بود و با اینکه بارها گفته بودم فکر انتقالیام، ولی فکر نمیکرد اجازهٔ انتقال بدن و نیروی جایگزین نگرفته بود. وقتی مهرماه با انتقالیم موافق شد، یهو بدون نیرو موند و منم نه فرصت داشتم برم ارزشیابیمو ازشون بگیرم نه روم میشد. حالا از اداره زنگ زده بودن و برگهٔ ارزشیابیمو میخواستن. گفتم ندارم. گفتن چطور نداری؟ باید از مدرسه میگرفتی. گفتم انتقالی گرفتم و ندارم. گفتن عکسشو بگو بفرستن. به مدیر و معاون سابق پیام دادم و گفتم قضیه رو. پیاممو دیر دیده بودن و گفتن چهارشنبه میفرستن. چهارشنبه پیگیری کردم و گفتن پیدا نکردن. شنبه و یکشنبه هم تعطیل بود و دیگه نمیدونم چی میشه. اگه فقط یه کاغذه، میتونن دوباره امتیاز بدن با تاریخ پارسال. فقط امیدوارم مدیر سابق بهخاطر بحث انتقالی و بدون نیرو موندنشون امتیاز کاملی که داده بود رو پس نگیره!
۸. زمان درخواست انتقالی همین موقعهاست. وقتی بخشنامهها و اطلاعیهها رو میبینم بدبختیهای پارسالم یادم میافته. من خرداد پارسال درخواست دادم ولی تا مهرماه بهم جواب ندادن و موافقت نمیشد. بالاخره با معجزه! وقتی یه هفته از آغاز سال تحصیلی گذشته بود موافقت کردن با درخواستم. از بعضی از همکارا میشنوم که یه عده پول هنگفتی برای جابهجایی یا قبول درخواست میگیرن. کاش پذیرش منطقهها مثل کنکور و دانشگاهها بود. بر اساس نمرهمون تو آزمون استخدامی انتخاب میکردیم که دوست داریم کجای شهر و تو کدوم مدرسه بریم کار کنیم.
۹. امتحان ترم انشا رو اردیبهشت از بچهها گرفتیم. بهشون گفتم برگههاتونو پس نمیدم چون ممکنه بعداً برای تحقیقات زبانشناسی لازمم بشن. چند نفرشون ازم خواستن از انشاهاشون عکس بگیرم بفرستم. به چند نفر هم اجازه دادم با گوشی خودشون عکس بگیرن. اینکه دوست دارن نوشتههاشونو نگهدارن برام قابل احترامه. این کارشون منو یاد خودم که با جان و دل از پستها و نوشتههام مراقبت میکنم میندازه.
۱۰. همهٔ دهمیها امتحان انشا رو اردیبهشتماه قبل از تموم شدن کلاسها دادن، ولی یه تعداد از یازدهمیها غایب بودن. هفتهٔ آخر، سر کلاس از بعضیاشون امتحان جبرانی گرفتم، ولی چند نفر همچنان سر کلاس حاضر نشدن و امتحان ندادن. در واقع اهمیت ندادن. میومدن مدرسه، ولی تو حیاط مینشستن و نمیومدن سر کلاس. بعداً پیگیر هم نبودن امتحان بدن. لابد فکر میکردن بدون امتحان بهشون نمره داده میشه! اسامی اونها رو روی برگههاشون نوشتم و تحویل معاون دادم که بعد از امتحانات، امتحان جبرانی گرفته بشه. که جنگ شد! الان نمیدونم مدرسه خودش بهشون نمره میده، میمونن برای شهریور، یا چی میشه. این یازدهمیا اینجوری هستن که امتحانات جبرانی بعد از جنگ رو نرفتن بدن. بیخیالن!
۱۱. امتحان ادبیات دهمیا بهخاطر جنگ موکول شد به بعداً. این بعداً چهارشنبهٔ هفتهٔ پیش بود. برای تحویل و تصحیح برگهها نمیتونستم برم تهران. یا باید پست میکردن تبریز، یا اسکن میکردن، یا یکیو معرفی میکردم و یه پولی هم بهش میدادم به جای من تحویل بگیره و تصحیح کنه. مدرسه روش سوم رو پیشنهاد داد، ولی از اونجایی که تنها معلم اون پایه من بودم، باید یه نفرو از بیرون از مدرسه معرفی میکردم. تضمینی هم نبود که سریع و بدون خطا تصحیح بشه. ترجیح خودم این بود عکسشو بفرستن ولی نمیدونستم به کی بگم این کارو انجام بده. دو نفر از همکارا لطف کردن برگهها رو اسکن کردن برام فرستادن که از روی عکس تصحیح کنم. به این صورت که روی کاغذ مینوشتم فلانی و برگهٔ فلانی رو میخوندم و روی کاغذ غلطهاشو مینوشتم. منهای نیم، منهای بیستوپنج صدم و... بعد جمع میکردم و مثلاً میدیدم در مجموع هشت نمره غلط داره و نمرهش میشه ۱۲. هشتادویکتا برگه رو با این روش تصحیح کردم و پدرم درومد! قسمت سختتر هم اونجا بود که بچهها پیام میدادن و نمرهشونو میپرسیدن. یه سریاشون میپرسیدن چیا رو غلط نوشتیم که این نمره رو گرفتیم! بعد سر نمره چونه میزدن.
۱۲. همیشه بعد از امتحان، پاسخنامه رو میذارم تو گروه که هم هی دونه دونه نپرسن جواب فلان سؤال چیه، هم با هدف آموزشی، چندتا نمونه سؤال دستشون باشه و یادگیریشون عمیقتر بشه. الان اونایی که غایب بودن (حدوداً ۵۰ نفر) جواب سؤالات رو تو گروه دیدن. از یکی از بچهها هم شنیدم که مدیر بهشون گفته هر موقع تونستید بیایید امتحان جبرانی بدید. منم سریع به معاون گفتم لطفاً و حتماً قبل از امتحان جبرانی بهم اطلاع بدن سؤال جدید (مشابه ولی متفاوت) برای غایبین طراحی کنم. امروز یه سری سؤال جدید طراحی کردم فرستادم ولی اگه قرار باشه هر کی هر موقع خواست امتحان بده، نمیتونم برای هر کی سؤال اختصاصی طراحی کنم.
۱۳. موقع تصحیح برگهها، چند نفرشون برام یادداشتهای تشکرآمیز گذاشته بودن. چشمام قلبی میشد و ذوق میکردم با خوندنشون. یکیشون نوشته بود کاش سال دیگه هم شما معلممون باشید.
۱۴. از ۸۱ نفری که امتحان داده بودن فقط یه نفر ۲۰ گرفت. با اینکه سؤالها از کتاب بود و بهشدت آسون بود. ۱۹ به بالاها رو هم با ارفاق ۲۰ دادم. چهار نفر هم زیر ۱۰ گرفته بودن، به اونا هم ۱۰ دادم. اون پنجاه نفر غایب هم اکثراً درسشون ضعیفه. چند نفرشون پیام داده بودن که بهخاطر شرایط کشور! مجازی امتحان بگیرید. که راحت تقلب کنن.
۱۵. برای اونایی که درسشون خوب بود ولی ۲۰ نشدن، حتی ۱۹ هم نشدن غصه خوردم! نمیدونم انقدر که نمرهٔ اینا برای من مهمه برای خودشون هم مهمه یا نه. یه حدیث داریم با این مضمون که وقتی ما کار اشتباهی میکنیم خدا و امامها (مخصوصاً امام زمان) ناراحت میشن. موقع تصحیح برگههای شاگردای زرنگم، وقتی میدیدم اشتباه کردن و نمرهٔ کامل نمیگیرن همچین حسی بهم دست میداد. الان به کسی که آدم رو پرورش میده و تربیت میکنه حق میدم ناراحت بشه وقتی آدم خطا میکنه!
۱۶. فرصت نشد راجع به وقایع اتفاقیهٔ تولد امسالم بنویسم. معاون پرورشی این مدرسه تولد همه رو به وقتش تو گروه تبریک میگه و یه روسری از طرف مدرسه به متولدها هدیه میده. به منم یه روسری هدیه داد. یکی از دانشآموزان هم یه عروسک قارچی کوچولو برام بافته بود.
۱۷. روزایی که با تجربیا و ریاضی کلاس داشتم، ابتدای جلسه بچهها از شاعرهای موردعلاقهشون شعر میآوردن میخوندن. انسانیا از این کارا نمیکردن. منم گاهی یادداشت میکردم شعرهاشونو. محتوای اغلبشون عشق و ناکامی بود. مثل این شعر از حامد عسکری که بهنظرم خوب بود و یادداشت کردم:
رفته. هنوز هم نفسم جا نیامدهست
عشق کنار وصل به ماها نیامدهست
معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامدهست
صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامدهست
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یک بار هم برای تماشا نیامدهست
ای مرگ جام زهر بیاور که خستهایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامدهست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحۀ ما نیامدهست.
۱۸. سعدی هم در بخشی از مواعظش گفته: همه عیب خلق دیدن نه مروت است و مردی، نگهی به خویشتن کن که تو هم گناه داری.
۱۹. هر سال تاسوعا با داداشم و پریسا و محمدرضا و شلهزرد و قاشق! میرفتیم خونهٔ مامانبزرگ نگار و شلهزردامونو با آش مبادله میکردیم؛ بعد همونجا دم در خونهٔ مادربزرگه (که هزارتا قصه داره و شادی و غصه داره) آشو میخوردیم میرفتیم امامزاده سید ابراهیم حاجت بگیریم. امسال داداشم و محمدرضا تبریز نبودن. پریسا هم دو بار تلاش کرد برامون شلهزرد بیاره ولی هر دو بار خونه نبودیم و دیگه قسمتمون نشد. داشتم غصهٔ شلهزرد و آشو میخوردم که نگار زنگ زد آش کشک خالهشو (که بخوری پاته نخوری پاته) بیاره برامون. الان سهم آش امید و محمدرضا و پریسا هم مال من شده و خوشحالم!
۲۰. هنوز نرفتم تهران، ولی دیگه کمکم باید جمع کنم برم. گلدونایی که با خودم آورده بودمو سپردم به بابا. یکیشون هدیهٔ روز معلم از طرف مدرسه بود، دوتاشون هدیههایی که روز تولدم از نگار و دوستش گرفتم. یکیشونم یه شاخهٔ شکسته بود که تو فرهنگستان روی زمین افتاده بود و یه مدت گذاشتم تو آب و ریشه داد. از اینکه نمیبینمشون غمگینم!
من قبلاً نگاهم به معلمی این نبود! خیلی شغل خوشحال کننده و جذاب و خوبی میدونستمش که برای یه خانم بهتر از این شغل نیست! اما از وقتی تو معلم شدی و پستهای تورو میخونم نگاهم زمین تا آسمون عوض شده. احساس میکنم با اکراه میری. منم نگاهم به این شغل شده یه شغل سخت و غیر جذاب!
من امسال هیچی نذری نگرفتم. فقط خودم پختم.