پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۴۰- از هر وری دری ۴۸

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۰۵ ب.ظ

یک. تو مصاحبۀ استخدامی راجع به آرایش کردن هم پرسیدن. گفتن به‌نظرت چرا خانوما آرایش می‌کنن؟ گفتم برای اینکه زیبا یا زیباتر دیده بشن. در ادامه افزودم دلیل اینم اعتمادبه‌نفس پایینشونه. گفتم البته این نظر شخصی منه و می‌تونه درست نباشه. خانومه گفت خودت آرایش نمی‌کنی؟ گفتم نیازی نمی‌بینم. از همینی که هستم راضی‌ام. بعد گفتم من حتی پیش اومده که برم عروسی و تازه وسط مراسم یادم بیافته آرایش نکردم. اینجا سریع بحثو عوض کردم که راجع به عروسی و رقص و آهنگ و این چیزا نپرسه و نپرسید خدا رو شکر. بعداً که به جوابام فکر می‌کردم خنده‌م می‌گرفت. مثلاً می‌تونستم بگم چون گناهه، چون دستور خداست، یا آرایش فقط برای شوهر! مجازه :)) ولی خب اینا به ذهنم نرسید اون موقع. 

یک‌ونیم. یه سری از دوستان که اون‌ها هم تو آزمون استخدامی شرکت کردن عکس پروفایلشون عوض شده و عکس پرسنلی با مقنعه گذاشتن. چه می‌کنه این مصاحبه با آدم :|

دو. اون روز که درگیر بشوربسابِ خونه و همانندجویی ایرانداک و سروکله زدن با استاد و پروپوزال و جمع کردن وسایلم بودم که شبش برم تبریز، زنگ زدم به بابا گفتم گوشی جدید لازم دارم. اینی که داشتم هم البته سالم بود ولی دیگه باتریش صبح تا شب برای منِ همیشه آنلاین دوام نمیاورد و این اواخر باید پاوربانک یا شارژ همرام بود. اینو از سال ۹۶ داشتم. مدلش آریا بود. گفتم اگه می‌تونه تا من می‌رسم بگیره. پرسید چه مدلی می‌خوای؟ مثل این پسرایی که به مامانشون می‌سپرن براشون یه دختر خوب پیدا کنه و دختر خوب رو توضیح نمی‌دن منم به بابا گفتم یه گوشی خوب می‌خوام. ویژگی خاصی مد نظرم نیست. گفت آخه یه معیاری ملاکی چیزی بگو. گفتم حافظه و باتری و دوربینش خوب باشه. یه چندتا گزینه گذاشت روی میز و منم گزینه‌ها رو فرستادم برای برادرم و گفتم ببین کدومش بهتر از گوشی خودته :)) اون لحظه داشتم یکی تو سر خودم می‌زدم یکی تو سر پروپوزال و لباسا و ملافه‌ها و روبالشیایی که از لباسشویی درمیاوردم پهن می‌کردم و امیدوار بودم تا عصر خشک بشن. یه چک‌لیست بلندبالا هم نوشته بودم که موقع خروج درا رو قفل کن، آب و گازو قطع کن و برق رو قطع نکن چون یخچال هم قطع میشه و فلان چیز و بهمان چیزو بردار. یکی از این فلان چیزها درِ قندون بود که مامانم برای قندون کوچیک، درِ بزرگو آورده بود و گذاشته بودم دم دست که ببرم خونه و عوضش کنم. نه فرصت انتخاب گوشی داشتم نه جزئیاتش واقعاً برام مهم بود. اون چیزی که برام مهمه کارکرد و کاراییه. سر خرید لوازم خانگی هم همینم و هیچ وقت نتونستم اینایی که با دقت و وسواس جهیزیه می‌خرنو درک کنم. ینی وقتی بشقاب می‌خرم فقط به این فکر می‌کنم که قراره توش غذا بخورم. همین. حتی نسبت به لباس و کیف و کفش هم وسواسم نسبت به انتخابشون به حداقل رسیده. خلاصه اگه می‌بینید عکسا خوش‌رنگ‌تره، دلیلش گوشی جدیده.

سه. تازه امروز اونم به لطف گوگل کشف کردم چجوری این گوشی جدیدو خاموش کنم. این چند هفته هر موقع لازم بود خاموشش کنم با فرمان صوتی دستور می‌دادم خاموش بشه. روز مصاحبه هم آخرای سؤال و جواب، بابا زنگ زد. صداشو قطع نکرده بودم. در واقع پیدا نکرده بودم از کجای تنظیمات قطع کنم. اگه دقیق‌تر بگم فرصت نکرده بودم پیدا کنم. یکی دو بار که زنگ خورد و قطع کردم به خانومی که مصاحبه می‌کرد با خنده گفتم تازه گرفتم، هنوز بلدش نیستم :|

چهار. یه هفته‌ست بانی‌مد هر روز به‌مناسبت بازگشایی مدارس یه سری سؤال از مقطع دبستان می‌پرسه و کد تخفیف هدیه می‌ده. احتمالاً تا مهر ادامه داشته باشه. من با سه‌تا شماره سه‌تا کد تخفیف صددرصدی (البته تا سقف سیصد تومن و پونصد تومن، از برندهای مشخص) گرفتم و از اونجایی که چیزی لازم نداشتم یه سری جوراب زنانه گرفتم هدیه بدم به این و اون. دوتا جوراب مردانه هم گرفتم و اونا رو دیگه نمی‌شد به این و اون هدیه داد. گذاشتم برای ابوی و اخوی. یه شال‌گردن پسرانه (پسر دبستانی :دی) هم بود که اونو گرفتم برای پسرم. این شال‌گردنه قیمتش صدوپنجاه تومن از تخفیفم کمتر بود. یهو از یه مانتو با یه برند دیگه برای خودم خوشم اومد و اونم برداشتم. چون برندش فرق داشت نباید کد تخفیف روی مانتو اعمال می‌شد ولی شد و بخشی از قیمتشو کم کرد. در واقع صدوپنجاه تومن هم از قیمت مانتو کم شد. دوباره امتحان کردم و دیدم وقتی مانتو رو به‌تنهایی انتخاب می‌کنم کد تخفیف کلاً روش اعمال نمیشه ولی وقتی یه چیز دیگه از اون برندی که کد برای اون برنده برمی‌دارم، کد برای مانتو هم اعمال میشه. از اونجایی که ید طولایی در زمینۀ پیدا کردن باگ سیستم‌ها دارم، به طرق مختلف کد رو امتحان کردم و حالت‌های مختلفشو بررسی کردم. بعد از خرید شال‌گردن و مانتو به پشتیبانی‌شون پیام دادم و گفتم کدتون نباید روی مانتو اعمال می‌شد ولی شد. گفتم سیستمتون باگ داره و در صورت تمایل اصلاحش کنید. تشکر کردن و با اینکه سفارشم آمادۀ ارسال بود ضمن عذرخواهی، تحویلش ندادن و مبلغی که پرداخته کرده بودم هم برگردوندن. کد رو هم مجدداً آزاد کردن که دوباره ثبت سفارش کنم. منم مجدداً برای این و اون جوراب گرفتم و بی‌خیال شال‌گردن پسرم و اون مانتو شدم. یه پیراهنم برای خودم برداشتم که برندش فرق داشت و تخفیف روش اعمال نشد و خیالم راحت شد که سیستمشون درست شده. از اینکه یه باگ از باگ‌های دنیا رو شناسایی و رفع کرده بودم خوشحال بودم. بابت از دست دادن مانتو ناراحت بودم؟ نه. اگه اطلاع نمی‌دادم خودشون متوجه نمی‌شدن ولی هیچ وقت نمی‌تونستم نسبت به اون مانتو حس خوبی داشته باشم و با حس خوب بپوشمش. این اخلاقمو دوست دارم که در آنِ واحد که در نقش مشتری‌ام، خودمو جای فروشنده و جای برنامه‌نویس سایت هم می‌ذارم و فکر بهبود و اصلاح سیستم اونا و ضرر نکردن دیگران هم هستم. چون خودمو از اونا و اونا رو از خودم می‌دونم و پیشرفت و بقای اونا رو پیشرفت و بقای خودم می‌دونم. تو کارهای دیگه‌م هم همین رویکردو دارم.

چهارونیملینک دعوت بانی‌مد

پنج. یادتونه تو مسابقۀ اتاق نمونۀ خوابگاه شرکت کرده بودیم و هر روز منتظر بودیم بیان اتاقمونو چک کنن و امتیاز بدن و نمیومدن و هی ما منتظر بودیم؟ بالاخره یه روز اومدن و اون روز من و هم‌اتاقیام دانشگاه بودیم. قرار شد بعداً بیان. باز ما هی منتظر بودیم و اینا هی نمیومدن. یه روز که من تنها بودم و داشتم حاضر می‌شدم برم دانشگاه اومدن و یخچال و کمدا و در و دیوارو بررسی کردن و چندتا عکس گرفتن رفتن. بعدش دیگه نفهمیدیم نتیجه چی شد و کدوم اتاق، اتاق نمونه شد. تا اینکه چند روز پیش اسم خودم و هم‌اتاقیامو تو سایت دانشگاه دیدم که اتاقمون به‌عنوان اتاق نمونه در مقطع دکتری انتخاب شده. تاریخ خبر، برای چند ماه پیش بود. گویا نتایج همون موقع که ما منتظر نتایج بودیم اعلام شده بود ولی به اطلاع ما نرسیده بود. منم اتفاقی فهمیدم. در واقع دنبال یه چیز دیگه بودم و این خبرو پیدا کردم. نوشته بود جایزه‌مون کارت هدیه‌ست. هنوز نرفتیم بگیریم ببینیم چقدره. هر موقع گرفتم مبلغشو به سمع و نظرتون می‌رسونم.

شش. دوشنبه رفته بودم دانشگاه. پتومم با خودم بردم بذارم خوابگاه. اول راهم نمی‌دادن که هنوز ترم جدید شروع نشده. وقتی گفتم دانشجوی دکتری‌ام و اتاق داشتم و برای ترم بعد هم اتاق گرفتم، خانومه تلفنو برداشت گفت بذار زنگ بزنم بپرسم. زنگ زد گفت یه دانشجوی دکترا اومده پتوشو بذاره تو اتاق سابقش. اجازه بدم بره تو؟ اجازه دادن :|

هفت. کتابخونۀ دانشگاه هم رفتم. که چندتا کتاب در رابطه با رساله‌م بگیرم. کتابخونه یه قسمتی داره که بچه‌ها کتابایی که لازم ندارنو می‌ذارن که کسایی که لازم دارن بردارن. اتفاقی دیدم یه نفر کلی کتاب راجع به آموزش و پرورش و تاریخچه و قوانین و روش تدریس آورده گذاشته اونجا. چندتاشو برداشتم آوردم بخونم که اگه مصاحبۀ تخصصی هم دعوت شدم ذهنم خالی نباشه. اون کتابی که شش سال پیش دادم به بازیافتی و به‌جاش چک‌نویس (یا شایدم چرک‌نویس) گرفتم هم دیدم بین کتابای اهدایی. شش سال پیش نفهمیده بودم اون کتابو. برش داشتم دوباره بخونمش. شاید این بار فهمیدم چی می‌گه. اگه بازم نفهمیدم می‌برم می‌ذارم سر جاش :|

هشت. تا وقتی از رساله دفاع نکردیم، هر ترم باید ثبت‌نام کنیم و رساله رو برداریم. موقع ثبت‌نام دیدم یه مرام‌نامه تو سایت دانشگاه گذاشتن که باید امضاش می‌کردیم. یه سری تخلفات توش بود که باید امضا می‌کردیم که مرتکبش نشیم. یکی از این تخلفات عدم رعایت موازین محرز شرعی در ارتباط با نامحرم و انجام عمل منافی عفت بود. اجازۀ استعمال مواد مخدر و قمار و استفاده از آلات لهو و لعب هم نداریم. علاوه بر خودمون، مامان و بابا و همسر نداشته‌مونم باید امضاش کنه.

نه. یادتونه گفته بودم درِ غربی دانشگاه که نزدیک‌ترین در به خوابگاه باشه رو چند ماهه که بستن؟ دانشجوها چند بار نامه نوشتن و دلیل بستن این درو از مسئولین پرسیدن ولی کسی پاسخگو نبود. شنیده بودیم که اهالی کوچه از حضور دانشجویان و دوستان مذکرشون شکایت کردن و دانشگاه هم درو بسته که کسی از اونجا رفت‌وآمد نکنه. اینم شنیده بودیم که چون ناامنه و کوچه تاریک و باریکه اون درو بستن که از اون مسیر رفت‌وآمد نشه. حتی شنیده بودیم که چون نگهبان کم دارن اون درو تعطیل کردن. اینکه اون در تو سند زمین دانشگاه نیست و باید دیوار باشه نه در، هم یه پاسخ و دلیل دیگه بود. به هر حال بسته شدن اونجا مسیر رفت‌وبرگشت همه رو طولانی‌تر و دسترسی خوابگاهیا به مغازه‌ها رو محدود کرده بود. و همین‌طور دسترسی اونایی که می‌خواستن برن امامزاده قاضی صابر، که تو همون کوچه بود. و دسترسی اونایی که از بیرون می‌خواستن بیان کلینیک دانشگاه. دادِ همه درومده بود. بارها بچه‌ها نامه نوشته بودن و امضا جمع کرده بودیم، ولی چون مسئولین گفته بودن امکان نداره بازش کنیم و اصرار نکنید، اصرار نکردیم دیگه. مثل خیلی چیزای دیگه پذیرفتیم که همینه که هست. چند روز پیش، یه عده که هنوز امیدوار بودن دوباره نامه نوشتن و کارزار راه انداختن. منم امضا کردم و برای دوستانم هم فرستادم. نمی‌دونم کدومشون لینکو کجا فوروارد کرده بود که اسم من هم موقع فوروارد افتاده بود. فرداش از معاونت فرهنگی دانشگاه که نمی‌دونم این در چه ربطی به اونا داره زنگ زدن و گفتن اسمتو پای لینک فلان کارزار دیدیم. بهم تذکر دادن که از این کارا نکنم. دست و بالمون برای باز کردن یه در همین‌قدر بسته‌ست.

۰۲/۰۶/۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

ف. هم‌اتاقی

مامان

ن1 هم‌کلاسی دکتری

نظرات (۱۴)

سلام عزیزم 

از ته قلبم دعا میکنم که تو این ازمون قبول شی.

نه بخاطر خودت، بلکه بخاطر دانش اموزا و اینده شون

به نظرت عکس سه در چار، از گل و بلبل و منظره و جملات انگیزشی و طعنه امیز و عکس بچه شون بهتر نیست؟؟

گوشی جدید مباررررک باشه. 

چقدر پیگیر بودن که ببینن کیا اسمشون بوده....!!!

پاسخ:
سلام
برای دانش‌آموزا برای آیندهههههههه :)))

مرسی.
عکس قبلیشون با روسری بود تو فضای خونه.

این حرفای یه آدمی از جنس خودشونه. حرف هایی از جنس حقیقت و علیه ناکارآمدی شخص اول

 

 

پاسخ:
به صلاحدید خودم اون یکی کامنتتو که یه لینکه تأیید نکردم.
می‌دونم همونی هستی که سری قبل با فیلترشکن کامنت گذاشتی با اسمِ ۴۵ سال...
هدفت دقیقاً چیه از این بحث؟ که چیو ثابت کنی؟ که چی بشه تهش؟ من نه وقت بحث کردن دارم نه حوصله‌شو. چرا وبلاگی رو که محتواشو دوست نداری و با عقاید نویسنده‌ش مخالفی دنبال می‌کنی؟ اینجا داری وقتتو تلف می‌کنی به‌نظرم. حتی وقت منم تلف می‌کنی با این کامنتات.
۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۱۰ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

همینه همیشه صورت مسأله رو پاک می‌کنن، خب برن فکر کنن و راه حل بدن نه اینکه دانشجو آزاری کنن.

پاسخ:
چون که یکی از رسالت‌های مسئولین دانشگاه اذیت کردن ماست.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام

عکس پرسنلی خودشون بازم خوبه

من یه آزمون داده بودم و قبول شده ها که گروه زده بودن برای همفکری درباره مصاحبه، نصفشون پروفایلشون **** * **** ******* **** ******* *** ** ******* **** ****** **** * ***** ****** **** *** ** **** ** *********

** *** ***** ********* ** **** ****** ***** ** **** **** ** ****** ** ****** ****** ** ** *** *** **** ******* ***** **** ** **** **** *** * **** ** *** *** ***** ***** ** ****** *** *** ** ******

پاسخ:
سلام
متأسفانه خودشون مردم رو سوق می‌دن سمت ریاکاری.

ماه پیش رفتم امامزاده قاضی و چرخ زدم محوطه دانشگاه به یادت بودم :)) اونموقعا که ما بودیم یعنی ۸سال پیش :دی در غربی اصلا وجود نداشت بعدها اضافه شد و شنیدم که محلی‌ها خیلی اعتراض کردن بهش و بستنش بازم.

 

من وقتی رفته بودم مصاحبه ی گزینش خانمه گیر داده بود بهم که تو شاگرد من بودی وقتی مدرسه ای بودی؟ منم میگفتم نه والا😂😂😂محتوای مصاحبه چیز شد. بعد گفتن نماز جمعه میری؟ گفتم نه نمیرم گفتن دلیل خاصی داری که نمیری؟ گفتم حوصله‌ام نمیکشه فکر کردم ردم کنن ولی نکردن استخدام شدم :))

پاسخ:
یه در هم نزدیک بوفهٔ خوابگاه هست که وانت و جنس و اینا میاد و میره. اون چون قبل از گیته بعیده اجازه بدن ما هم ازش استفاده کنیم. در روبه‌روی امامزاده هم هست. اونجا رو نمی‌دونیم چرا بستن.

سلام خانوم دکتر (پروپوزالو دفاع کردین دیگه!)

آفرین که باگ‌ها رو گزارش می‌دین. احسنت. نوشته‌هاتون، طنز و قدرت جاذبه موجود بین واژگان و خوانندگانتون هرگز پیر یا ضعیف نمی‌شن، هنوز جوانن و فتانه‌گر!

در پناه حق

پاسخ:
سلام
مرسی
یه زمانی طنزنویس بودم ناسلامتی :)) البته قبل از اینکه زندگی، واقعی و غم‌انگیز بشه. اینا یادگار اون دوره‌ست.

سلام

من امروز شما رو مترو حقانی دیدم:)) تو دانشگاه کلا به یاد شما بودم که مثلا کتابخونه یا سلف یا محوطه ببینمتون، بعد یهو تو مترو از کاغذای رو شیشه که داشتم عکس می‌گرفتم دیدمتون:)

پاسخ:
سلام
کی؟ صبح یا عصر؟ مطمئنی؟ چه رنگی پوشیده بودم؟ :))

+ خانم خ خوابگاه یادته تو اتاق ترددی چند روز باهم هم‌اتاقی بودیم؟ اومده تهران و به توصیهٔ من می‌خواد کارت متروی دانشجویی بگیره. رو شیشهٔ مترو دیدم آدرس جاهایی که این کارتو می‌دن نوشته. عکس گرفتم براش. اون موقع که من عکس می‌گرفتم کسی از کاغذا عکس نمی‌گرفت.

حدودای ساعت ۲ ظهر:)

مقنعه مشکی با کیف آبی، اولش شک کردم، بعد از روی کفشا و صداتون تقریبا مطمئن شدم:)

خانم خ رو یادم نیست، اتفاقا من هم داشتم عکس می‌گرفتم که برم کارت مترو با تخفیف بگیرم، دقیقا سمت راست شما، برگشتین یه نگاه گذرا هم کردین بعدش دیگه من رفتم اما شما می‌خواستین سوال کنین فکر می‌کنم از مسئول باجه:)

پاسخ:
:))))))))))))))))))))))) وای آره خودم بودم. چشمت روشن :دی
هر چی منتظر موندم مسئول باجه نیومد که جزئیات این کارتا رو بپرسم و به همون عکس اکتفا کردم. خودم چون خیلی سال پیش گرفته بودم یادم نبود جزئیاتش. می‌خواستم بپرسم. همون‌جا به دوسه‌تا پیرمرد که بلد نبودن از کارت‌خوان استفاده کنن هم روش خرید بلیتو یادم دادم و بعدشم رفتم. چهره‌ت یادم نیست. ولی اون لحظه حس کردم که یکی زیرنظرم داره و نگام می‌کنه.

حالا که تو هم می‌خوای بگیری بذار تو رم راهنمایی کنم. ببین موجودی کارت فکر کنم صدوپنجاه تومنه. هفتادوپنج شارژ می‌کنی و دوبرابر شارژ میشه. ولی من انقدر این‌ور اون‌ور رفتم که همون ماه اول سال تموم شد و دیگه غیرفعال شد. بعدش به‌صورت آزاد هم شارژ نمیشه و باید تا سال بعد صبر کنی. هر سال صدوپنجاه تومن کمه واقعاً.

ببخشید واقعا:)) خودم ازین کار خوشم نمیاد اما مجبور بودم چند لحظه‌ای با دقت نگاه کنم تا مطمئن بشم:))

من دیگه اونجایی که خانومه به عقب اشاره کرد و بهتون گفت ازین باجه بپرسید، رفتم. منم امروز چند بار می‌خواستم سوال بپرسم که کلا باجه‌ها خالی بودن و پاسخگو نبودن

تو کانال وزارت علوم خوندم که امسال ۳۰۰ تومنه که با ۱۵۰ تومن شارژ می‌شه. یعنی کارت مترو دانشجویی کلا یکبار در سال شارژ می‌شه و تمام؟ بعدش باید دوباره اگه کارت مترو خواستیم کارت عادی بگیریم یعنی؟

پاسخ:
می‌تونستی بپرسی مطمئن شی خب :دی
بازم چشمت روشن. خیلیا چند ساله آرزوی دیدنمو دارن و هنوز محقق نشده این آرزو. ببین چه بندۀ مخلصی بودی که چنین سعادتی نصیبت شده :))


می‌تونی چند بار شارژ کنی و هر بار مثلاً ده تومن. ولی مجموع همونیه که گفتن.
آره باید عادی بگیری. من الان عادی استفاده می‌کنم تا سال تموم شه :|

برام واقعا جالب بود که انتظار داشتم توی دانشگاه ببینمتون اما تو مترو خیلی خیلی اتفاقی دیدمتون:))) از صبح همه‌ش یه حسی می‌گفت قراره ببینم شما رو:)) 

پاسخ:
هم‌دانشگاهی هستیم؟

بله:)

البته من کارشناسی هستم

اینم یادم رفت بگم امروز رو دیوار دانشکده ادبیات یه بنر افتخارآفرینی بود، با خودم گفتم حتتتما باید اسم و عکس شباهنگم باشه اینجا:)) بعدش دیدم قبولی‌های ارشد به دکتری هستن:)

پاسخ:
چه رشته‌ای؟!
اگه دوست نداری بقیه بدونن خصوصی بگو. اگه دوست نداری منم بدونم نگو کلاً :))

نه مشکلی نداره:)

میکروبیولوژی، دانشکده علوم زیستی

پاسخ:
حتی نمی‌دونم کجای دانشگاهه این دانشکده :|
من کم میام دانشگاه. خوابگاهم نمیام دیگه. لذا دنبالم نگرد دیگه :))

تقریبا روبروی دانشکده ادبیات هست

من اگرم دوباره ببینمتون که روم نمی‌شه در هر صورت بیام جلو اما باز شاید اتفاقی دیدمتون:)

 

پاسخ:
رو شدن نمی‌خواد که. این سری دیدی بیا بگو من نرگسم :))

باشه:)

ممنون:)