۱۹۱۸- یادگاری با فرهنگستانیها، و شریفیها
من تندتد داشتم میز صبحانه رو جمع میکردم و ظرفا رو میشستم و هماتاقیم لباساشو اتو میکرد. مقنعهٔ منم اتو کرد. پرسید مانتوتم اتو کنم؟ گفتم نمیخواد، این سریع چروک میشه. گفتم امروز میرم فرهنگستان و اونجا چادرمو درنمیارم و چروک مانتوم دیده نمیشه. هردومون عجله هم داشتیم و لزومی ندیدم اتو کنم مانتومو.
بعد اونجا یهو تصمیم گرفتیم با استادها عکس یادگاری بگیریم. از قضا چادرمم درآورده بودم. نتیجه اینکه قبل از اینکه عکسا رو بذارم اینستا با فوتوشاپ اتو کردم مانتومو :))
کپشنهای اینستا:
با دکتر ...، استادی که اصطلاحشناسی را از او و با او یاد گرفتم.
و ورودیهای جدید فرهنگستان، که میخواستم خودمو براشون معرفی کنم گفتن «میشناسیمت؛ شما سلطان جزوه هستی. داریم جزوههاتو».
متأسفانه یک لحظه غفلت کردم و جایگاه بلافصل با استاد رو تو این عکس از دست دادم و این افتخار نصیب پریا و مهسا شد که کنار استاد باشن.
اینا برگههای امتحان و تکالیف همین استاده:
حتی ایشونم معتقد بودن خطم قشنگه :))
یادگاری با دکتر ژاله آموزگار،
متولد ۱۲ آذر ۱۳۱۸، شهر خوی،
دکترای زبانهای باستانی از دانشگاه سوربن فرانسه،
عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
عزیز، نازنین، و دوستداشتنی
اولین کتابی که ازشون خوندم کتاب زبان پهلوی بود. سال اول کارشناسی از انقلاب گرفتم این کتابو. با شادروان دکتر تفضلی نوشته بودن.
یادگاری با خالق قصههای مجید و مهمان مامان
هوشنگ مرادی کرمانی
در راستای علاقهم به جایگاه بلافصل با استادها تو عکسها، توجهتونو جلب میکنم به این تصویر از کلاس سیستمهای مخابراتی دورۀ کارشناسی (که سیسمُخ صداش میکردیم). دخترا یه طرف بودن و پسرا یه طرف. من صرفنظر از اینکه کی کجا وایستاده کنار استاد وایستاده بودم.
اینم عکسهای خونۀ رئیس که پنجشنبه صبح رفته بودیم برای کلاس مثنوی:
پشت این در، ورودی خونهشونه. اینجا هم زیرزمین خونهست.
همکلاسی اسبق داشت از این سنایچا میخورد. جلسه رسمی بود و چند نفر داشتن عکاسی و فیلمبرداری میکردن. بهش گفتن بذاره زیر صندلی که تبلیغ نشه. گذاشت زیر صندلی.
هر طور میخوایید لباس بپوشید کسی شما رو نمیشناسه
هر طور میخوایید لباس بپوشید همه شما رو میشناسن