۱۹۰۳- این هفته، به روایت اینستاگرام
+ بعضی از اینا رو فقط تو پیج فامیلا گذاشتم، بعضیا رو فقط برای همدانشگاهیا و بعضیا رو تو هر دو پیج.
+ یه پست هم قبل از این پست منتشر کردم. چون پیشنویس بود ستارهش روشن نشد. از دستش ندید.
+ یکی دوتا عکس هم به پستهای قبلی که عکس نداشتن اضافه کردم.
جمعه (بیستودوم اردیبهشت) برای اولین بار پا شدم رفتم یه ساعت تو صف نونوایی وایستادم که نون تازه بگیرم که بیارم خوابگاه با دوستام یه همچین سفرهای بچینیم و در جوار برج میلاد یه همچین صبحانهای نوش جان کنیم.
بعدشم اینترنتی از اُکالا آرد گرفتم و کیک درست کردم بهمناسبت تولدم.
تولدم بیستوششمه، ولی از اونجایی که بیستوششم شب شهادت امام صادق بود و هماتاقیمم قرار بود بره خونه و نبود و وسط هفته بود و درس و مشق داشتیم، جمعه که تعطیل بود تولد گرفتیم.
تو دانشکدهمون یه مسئول آموزش داریم که تا حالا هر مکالمهای باهم داشتیم پرتنش، و حول محور مدارک و رساله و امتحان و نمره و ثبتنام بوده. از پرینت یا ارسال اصل فلان گواهی گرفته تا مسائلی از قبیلِ چرا فلان واحدو برداشتی و نباید برمیداشتی یا چرا برنداشتی و باید برمیداشتی و چرا بعد از ثبت درخواست، تیکشو نزدی و نهاییش نکردی و حتی پوشش مدرس و شرکتکنندگان در کارگاهها و دورهها. دوشنبه صبح وقتی شمارهٔ آموزش روی گوشیم افتاد با خودم گفتم وای باز چه کموکسریای تو پروندهم پیدا شده و باز چه خبط و خطایی از کی سر زده؟ آمادهٔ هر گونه تذکر و تهدید و تنبیه و توبیخ و توضیح بودم که دیدم بنده خدا زنگ زده حالمو بپرسه و ضمن آرزوی موفقیت و سربلندی، تولدمو پیشاپیش تبریک بگه. همین، و نه جز این. از اونجایی که تاریخ ولادتهای باسعادت دانشجوها دستشه، لطف کرده بود و یه جایی ثبتشون کرده بود که هر موقع هر کی تولدش بود زنگ بزنه بگه حواسمون بهت هست. بهواقع اولین بارم بود یه همچین تبریکی رو تجربه میکردم. غافلگیر شدم.
عکسو همکلاسی و هماتاقیم جمعه بهصورتیکه برج میلاد نقش شمع رو ایفا کنه گرفته.
دوشنبه صبح با دو تن از دوستان دورهٔ لیسانسم رفته بودم کتابخونهٔ ملی که تو آیین گرامیداشت فردوسی حضور به هم برسونیم. آخر مراسم این همکلاسی اسبقم گفت من میرم با دکتر حداد دست بدم و بیشتر آشنا بشیم باهم. فکرشم نمیکردم بتونه حتی نزدیک ردیفاولیها بشه چه برسه به اینکه باهاشون دست هم بده، ولی وی موانع رو درنوردید و تونست. گوشیمو درآوردم فیلم بگیرم از این رخداد و ناباورانه داشتم این لحظه رو ثبت میکردم که یهو دیدم منو نشون میده. وی ضمن معرفی خودش بهعنوان کارآفرین شریفی یه معادل هم برای استارتاپ پیشنهاد کرده بود و خاطرنشان کرده بود که از دوستان و آشنایان یکی از دانشجوهای فرهنگستانه و اسم منو آورده بود. اینجا بود که دیدم دکتر حداد برگشت سمت من و منم هول شدم فیلمو قطع کردم. تازه ازشون اجازه هم گرفت تو جلسات واژهگزینی فرهنگستان شرکت کنه و پیشنهادهاشو به تصویب برسونه.
ما سهتا (همرشتهایهای اسبق) امروز صبح قرار گذاشته بودیم بریم کتابخونه ملی، تالار قلم، و تو مراسم گرامیداشت فردوسی شرکت کنیم. ولی از اونجایی که هیچ کدوم نمیدونستیم تالار قلم کجاست و هرسهمون در مجموع، رویهمرفته سه بار هم کتابخونه ملی رو از نزدیک ندیده بودیم و نمیدونستیم از کجا وارد شیم، جلوی فرهنگستان قرار گذاشتیم که به هم ملحق بشیم و بعدش باهم پرسونپرسون خودمونو به تالار قلمِ کتابخونه ملی برسونیم.
فرهنگستان بالای یه تپهست و دانشجویان، استادان، کارمندان و دیگران همیشه اون مسیر مارپیچ شیبدارو دور میزنن که برسن بهش. ولی از اونجایی که این همکلاسی اسبق به اون اصل ریاضی موسوم حمار که کوتاهترین مسیرو ترجیح میده پایبند بود دور نزد و تا من و الهام برسیم، از این دیوار راست بالا رفت و با لباس خاکی در مراسم حضور به هم رسوند. فیالواقع بابت اون یه ذره آبرو و حیثیت و اعتباری که طی این سالیان در فرهنگستان کسب کردم احساس خطر میکنم.
بهمناسبت شهادت امام صادق (ع)، تو امامزاده قاضی الصابر مراسم بود. با هماتاقیم رفتیم مستفیض شدیم و از اونجایی که امامزاده روبهروی دانشگاهه و خوابگاه توی دانشگاهه، ساعت دوازده برگشتیم.
ساعت ورود به خوابگاه تا نهونیمه، ولی چون امامزاده بودیم چیزی نگفتن بهمون.
صبحانه خوردن با ما اینجوریه که یهو هستهٔ خرما رو میگیریم سمتتون میگیم میدونستی در زبان عربی این پوست نازک بین هسته و خرما اسم خاص خودشو داره؟ گویشوران زبانها بر اساس نیازشون روی مفاهیم و چیزها اسم میذارن. احتمالاً برای ما فارسیزبانها و ترکزبانها پوست نازک بین هسته و خرما موضوعیت نداشته که براش اسم مخصوص نداریم.
دسر درست کردن و دسر خوردنمونم به این صورته که، داشتم ژلهٔ نسکافه درست میکردم. هماتاقیم گفت برای من شکر نریز که شیرین نشه. بهقصدِ واژهبازی گفتم با شیر درست میکنم و به هر حال شیرین میشه. پرسید مطمئنی شیر و شیرین از یه ریشه هستن و همخانوادهن؟ گفتم نه؛ بررسی میکنم.
تولدت مبارک(: