پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۷۷۴- اطلاعات مشترک

پنجشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۲۸ ب.ظ

امسال عید یه پست نوشته بودم در مورد شعری که استادمون سروده بود و گذاشته بود تو گروه. من معنیشو متوجه نمی‌شدم و از چند نفر از دوستانم و بعد هم از استاد معنیشو پرسیده بودم. راجع به این اتفاق تو اینستا هم نوشته بودم. برخلاف سابق، مدت‌هاست که سعی می‌کنم تو نوشته‌هام حتی‌الامکان از کسی اسم نبرم. یا کلاً جوری می‌نویسم که انگار کسی جز خودم تو قصه نبوده یا می‌نویسم یکی از دوستان، یکی از هم‌کلاسیام، فلانی. تو اون پست هم همین کارو کرده بودم و از دوستانم اسم نبرده بودم. لزومی هم نداشت. یکی از همون‌هایی که ازش معنی اون شعرو پرسیده بودم پای اون پست اینستا کامنت گذاشته بود که «یه فلانی هم این وسط بوده که انگار نیست». به جای فلانی اسمشو نوشته بود. دلخور بود که چرا از قصه حذفش کردم و راجع بهش ننوشتم و ازش اسم نبردم. در جوابش نوشتم «من این اتفاق رو تو سه فضای مختلف روایت کردم و جالبه بدونی متنشون تو این سه فضا عین هم نیست. از تعداد کاراکترها تا میزان معرفگی و ارجاعشون. روایت یکیه ولی شیوهٔ روایت متفاوته. مثلاً اینجا از استاد اسم بردم ولی تو یه فضای دیگه (وبلاگ) که با اسم مستعارم و مخاطب منم نمی‌شناسه چه برسه به استادم، و نمی‌خوام هم بشناسه، معرفگی و ارجاع متنو کم کردم و تمرکزم روی فعل‌ها بود تا اسم‌ها. از طرف دیگه، روایت کردن، همزمان برای کسایی که بعضیاشون تو دل ماجرا بودن و حضور داشتن و یه سریاشون برای اولین بار می‌شنون و همه چی براشون نکره‌ست سخته. مدام باید به معرفه و نکره و ارجاعی و غیرارجاعی بودن اسم‌هات فکر کنی و حواست به اطلاعاتی که می‌دی و انسجام متن باشه. مثلاً اونجا که گفتم «یکی اومد گفت شما دیگه چرا»، برای مخاطبِ اینجا (اینستا) نکره‌ست، ولی باید حواسم بود که تو و چند نفر دیگه توی اون گروه (واتساپ) هستین و راجع به اون ناشناس اطلاعات بیشتری ندم تا برای شما هم نکره بمونه همچنان. در واقع می‌خوام بگم وقتی دارم یه چیزیو یه جایی تعریف می‌کنم به هزارتا چیز فکر می‌کنم و یکی از اون هزارتا چیز هم اینه که آیا اصلاً اون فرد می‌خواد و راضیه که تو روایت من باشه یا نه. می‌خواد معرفه باشه یا «یکی از دوستان» باشه. از تو مطمئن نبودم، ولی با بازخوردی که دادی متوجه شدم می‌تونم زین پس ازت اسم ببرم».

دو هفته پیش که دانشگاه بودم و با تعدادی از هم‌کلاسی‌ها از جمله این هم‌کلاسیم رفته بودیم دیدن همین استادِ شاعر، یک عکس یادگاری هم گرفتیم. ظهر قبل از اینکه استاد ناهارشو بخوره رسیدیم و دعوتمون کرد اتاقش. ناهارش روی میز بود. اون روز صحبتمون با استاد انقدر طول کشید که غذاش سرد شد. لابه‌لای حرفاش فهمیدیم هیچ کدوم امتحان جامع رو خوب ندادیم و بالاترین نمره‌مون تو درس این استاد، نمرۀ همین دوستمون بوده که نمرۀ خوبی هم نبوده البته. با اینکه تخصصش هم همین درس بود و خودش انتظار داشت بیست بشه ولی کم شده بود و ما کمتر. اون روز عکس یادگاریمونو پست کردم (قبلش از افرادی که تو عکس بودن اجازه گرفته بودم و اطلاع داده بودم که می‌ذارم اینستا) و نوشتم «و هنوز و همچنان با ماسک. ظهر یکشنبه‌ای که برای اولین بار رفتم کتابخونهٔ دانشگاه و برای اولین بار دکتر ... عزیزو دیدم؛ که راجع به برنامه‌های ... صحبت کنیم. جلسه‌ای که نه نگران قطعی برق و اینترنت بودیم، نه کیفیت صدا و تصویر پایین بود و نه میکروفون مشکل داشت. دو ساعتی راجع به همه چی حرف زدیم و بعد هم این عکس یادگاری رو گرفتیم. این سر میز که تو عکس نیفتاده غذای استاده که تا سه که ما اونجا بودیم بود و سرد شد (ولی دوغ گرم شد. در واقع غذا و نوشیدنی هر دو به دمای محیط رسیدن). اون سر میز هم ماییم و استادی که صحبت با دانشجوهاشو به وقت ناهارش ترجیح داده و دانشجوهایی که هم شرمندهٔ ناهار اون سر میزن و هم شرمندهٔ نتیجهٔ آزمون جامعشون. ولی چقدر حیف که دورهٔ دکتری مجازی گذشت و تازه بعد از آزمون جامع داریم استادهامونو می‌بینیم.» [اون ...ها اطلاعات شخصی هستن که تو اینستا نوشته بودم ولی دونستنش برای خوانندۀ وبلاگ ضرورتی نداره و حذف کردم از متن]

اون روز بعد از انتشار این پست در اینستا، همون هم‌کلاسی که عید دلخور بود چرا تو پست شعر استاد ازش اسم نبردم، پیام داد که چرا نوشتی شرمندهٔ نتیجهٔ آزمون جامعشون. چرا «شون»؟! این ضمیر شامل من هم میشه و چرا بدون اطلاع من، راجع به شرمندگی من نوشتی. معتقد بود یا نباید این اطلاع رو به خواننده می‌دادم یا باید طوری می‌نوشتم که خواننده فقط شرمندگی خودمو متوجه بشه. توضیح دادم که خوانندگان اونجا بیشترشون هم‌کلاسی‌های مدرسه و دورۀ لیسانسم هستن و هم‌کلاسیای جدیدمو نمی‌شناسن و اصلاً گیرم بشناسن و حوصلۀ خوندنِ کپشن رو هم داشته باشن، چرا فکر می‌کنی این عبارتِ شرمنده بودن ما براشون مهمه؟ یادآوری کردم که وقتی ازش اسم نمی‌برم دلخور میشه که چرا از قصه حذف شدم و حالا که راجع به امتحان و نتیجه‌ش نوشتم می‌گه چرا چیزی که به منم مربوطه رو بدون اطلاع من منتشر کردی. بحثمون بی‌فایده بود. مشخص نبود حق با کدوممونه. آخرش اون عبارت شرمنده بودنمون رو از پستم حذف کردم، ولی معتقد بود دیر شده و آبروش رفته. منم معتقد بودم حساسیت بیش از حدش آزادی بیانمو سلب کرده. یه دلخوری دوطرفه. با اینکه بهش حق می‌دم نگران اطلاعاتش باشه ولی حساسیت‌هاش باعث شده من نتونم دو کلمه راجع به درس و دانشگاه بنویسم.

۰۱/۰۵/۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 22

ن1 هم‌کلاسی دکتری

نظرات (۷)

۱۳ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۰۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

خیلی  جدی و سخت گرفته قضیه رو🤔🙄🤦‍♂️

توانایی‌های آدم  رو عملش مشخص می‌کنه حالا اینکه مثلا اینجوری در یک متن اون هم با جمع در موردش به صورت کلی نوشته بشه مگه چقدر اهمیت داره 🥴

پاسخ:
خیلی. 
این رفتارش آزارم می‌ده. مثال‌های بیشتری نمی‌تونم بزنم ولی جوریه که بعد از دورۀ دکتری هرگز دلم نمی‌خواد ارتباطمو ادامه بدم.

خدایا!! جدی ملت خودشون رو درگیر چه جزییاتی می‌کنن.

چقدر مهمه مگه؟! حقیقتا با فکر به این بحث مغزم درد گرفت :)))

پاسخ:
ولی اگه مجبور باشی هر روز به دلایلی باهاش در ارتباط باشی و هر روز به این جزئیات گیر بده مرحلۀ مغزدردو رد می‌کنی و روانی میشی. دیروز پیام داده بود که فلان جمله‌ت کنایه‌آمیز بود. بحث نکردم و فقط گفتم کنایه نداشت حرفم.
امروز باز جلوی استاد گفت برخی کنایه‌آمیز صحبت می‌کنن.

نسرین جان به نظرم خیلی راحت ریموو کنش از اینستات. چه لزومی داره همه هم‌کلاس ها اینستات رو داشته باشن وقتی آزارت میده؟

پاسخ:
شدنی نیست. با چند نفر دیگه هم برخورد داشته و قهرشون باعث شده چندتا پروژه معطل بمونن. الان من باهاش این برخوردو بکنم کار مشترکمون منحل میشه. تو این کار خودش پیشنهاد داد که من مدیر باشم و اون یکی از معاون‌هامه. و تو این مدت بارها سر چیزای جزئی کاری دلخور شده و تهدید کرده که می‌رم. منم چون جایگزین ندارم فعلاً مدارا می‌کنم که نره.

سلام

یکم این دلایل باعث شده،نتونم خیلی هارو تو اینستا قبول کنم جز دوستام باشن.

از جمله همه همکارام،برخی از فامیل 

پاسخ:
سلام
من تو اینستا ماهی یه بار یه پست می‌ذارم. خیلی فعال نیستم. ولی تو وبلاگ فعالم و برای همینه دوست ندارم آشناها وبلاگمو بخونن. دخالت بی‌مورد و بی‌جا می‌کنن تو محتوا :|
تو اینستا سعی می‌کنم محتاطانه بنویسم که با همه‌شون در تعامل باشم.
۱۴ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۹ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

لیسانس و ارشد کجا خونده؟

به نظر می‌رسه تحمل رقیبی دقیق رو ندارن😅

پاسخ:
اسم دانشگاهشو که نمی‌تونم بگم (اطلاع شخصیشه، مشترک هم نیست حتی) ولی دانشگاهش معمولی بود و خودش شاگرد اول بود و الانم هست. 

اوهوم

دارم فکر می‌کنم خودش چه زجری میکشه از این شدت حساس بودن

که فلان حرف کنایه به من بود؟ منظورش چی بود؟

خوب کاری می‌کنی بحث نکن باهاش. اینو خدا زده. 

پاسخ:
والا بیشتر از اینکه خودش زجر بشه منو زجر می‌ده :))

سلام دوست عزیز. آیا درسته با حساسیتی که داشته و براش مهم بوده که بدون اطلاعش در موردش ننویسی 

اینجا در موردش نوشتی و بقیه میان اینجوری قضاوتش میکنن؟خودش که نمیبینه  ولی خدا که میبینه.

پاسخ:
سلام
اگر پست رو طوری می‌نوشتم که شما بدونید کیو می‌گم بله حق با شما بود. ولی نهایت سعی‌ام رو کردم ناشناس باشه. ضمن اینکه حساسیت ایشون تو فضایی هست که بقیه بشناسنش.
قضاوت اگه به معنی داوریه، بقیه حرفای منی که شاکی هستم رو شنیدن و در مقام قاضی دارن می‌گن اون کسی که ازش دلخورم حساسه. اسم که نمی‌برم آبروش بره! تهمت هم نمی‌زنم.

هدفم از این پست این بود که بدونید با چه مشکلاتی مواجهم در تولید محتوا!